دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آقامحمدخان قاجارجلد: 1نويسنده:  
 
 
شماره مقاله:298
















آقامُحَمَّدْخان، (ح 1155-1211ق/1742-1797م)، رئيس ايل، بنيانگذار و نخستين شاه
سلسلة قاجار (د ح 1210-1211ق/1795-1797م). وي پسر بزرگ محمدحسن‎خان قُوانْلو بود که
در استرآباد زاده شد. مادرش دختر اسکندرخان قوانلو بود (اعتمادالسّلطنه، منتظم،
3/23). محمدحسن‎خان بعد از پدر خود فتحعلي‎خان (سپهسالارِ طهماسبِ دوم صفوي) که در
1138ق/1726م کشته شد، رياست تيرة قوانلو (اَشاقه باش) ايل قاجار را در استرآباد و
گرگان برعهده داشت. وي در کشمکشهاي ملوک‎الطوايف، در دفاع از صفويان (سلطنت
شاه‎اسماعيل سوم) يا به‎طور مستقل، ادعاي پادشاهي داشت و در نبرد با زنديان و
آزادخان افغان، اصفهان را گرفت و شيراز را محاصره کرد، ليکن به علت رقابتهاي دروني
ايل به دست محمدعلي‎خان، يکي از سران تيرة دَوَلويِ قاجار (يوخاري‎باش) که پيوسته
بر تيرة ديگر ايل (اشاقه‎باش) رياست داشتند (ملکم، 2/336). در 1172ق/1758م کشته و
سرش نزد شيخ‎علي‎خان سردار زند فرستاده شد. کريم‎خان زند با اينکه از گزند يکي از
مزاحمان حکومت خود آسوده گشت، به شيوه‎اي انساني با قاجاريان رفتار کرد؛ وي دستور
داد سرمحمدحسن‎خان را با گلاب بشويند و با احترام فراوان در زاوية حضرت عبدالعظيم
به خاک سپارند (1172ق/1758م).
نوجواني: فرزندان محمدحسن‎خان از بيم سپاهيان زند به ترکمانان پناه بردند و
اقامحمدخان که پس از کشته شدن پدر رئيس تيرة قوانلو گرديده بود در منطقة خود لشکري
فراهم اورد، ولي نتوانست در نبرد با حاکم نيرومند گرگان محمدحسين‎خان قاجار دَوَّلو
(د 1177ق/1763م) کاري از پيش ببرد و از اين‎رو متواري گرديد، ليکن محمدخان سوادکوهي
حاکم مازندران که محل اختفاي وي و يارانش را مي‎دانست، او و يارانش را در اشرف
(بهشهر) دستگير کرد و به تهران نزد کريم‎خان فرستاد. وکيل پس از دلجويي از آنان،
آقامحمدخان و خاندان او را 2 سال در دامغان زيرنظر نگاه داشت، ولي به علت عدم
اطمينان کافي به توصية محمدحسين‎خان آنان را را دوباره به تهران آورد و گروهي از
جمله حسينقلي‎خان برادر آقامحمدخان را به قزوين تبعيد کرد و دستة ديگر را که
آقامحمدخان نيز در ميان آنان بود، به شيراز گسيل داشت. پاره‎اي از افراد برجستة
خاندان آقامحمدخان نيز به مرور زمان خود را به شيراز رساندند و به وي پيوستند.
منابع حاکي است که همة آنها در دربار زند با احترام روزگار مي‎گذراند و حسينقلي‎خان
به دستور کريم‎خان به حکومت دامغان منصوب گرديد. وي پس از چندي از محل حکومت خود به
مازندران و گرگان رفت و با جمع کردن سپاهياني از ترکمانان و قاجاريان، با نام
جهانسوزشاهادعاي سلطنت کرد و بارفروش (بابل) را مرکز حکومت خويش ساخت، اما در برابر
لشکريان زند شکت خورد و گروه بسياري از مردم مازندران به دستور زکي‎خان زند
(پسرعموي کريم‎خان) کشته شدند. حسينقلي‎خان که او را «پادشاه بي‎تخت و تاج»
ناميده‎اند، در 1181ق/1767م توسط دو تن از غلامان خود کشته شد و اين امر موجب شد که
برادرش آقامحمدخان براي مدتي در دربار کريم‎خان در شيراز تحت مراقبت شديدتري قرار
گيرد.
در دربار کريم‎خان: آقامحمدخان نزديک به 16 سال (1177-1193ق/1764-1779م) در شيراز
به سر برد (سپهر، 1/34). کريم‎خان با مهرباني بسيار با وي رفتار مي‎کرد. وکيل به او
اجازه داده بود که به شکارهاي جرگة چندروزه رَوَد و او بيشتر با يکي از دو برادرش،
جعفرقلي يا مهديقلي، به شکار مي‎رفت. کريم‎خان گاه در کارهاي سياسي با وي رايزني
مي‎کرد و با نوعي کنايه او را «پيران ويسه» (وزيرِ افراسياب) خطاب مي‎کرد. اعتماد
وکيل به او تا انجا بود که مي‎خواست وي را براي سرکوب کردن شورش حسينقلي‎خان به
مازندران بفرستد (ملکم، 1/337). خان قاجار توسط عمة (يا خواهر يا خالة) خود
(خديجه‎بيگم) که به اندرون شاهي راه يافته بود و نفوذي فراوان داشت (پاکروان، 31؛
اعتمادالسلطنه، منتظم، 2/316)، از احوال دروني دربار و ماجراهاي سياسي شيراز باخبر
مي‎شد، تا اينکه از بيماري و مرگ قريب‎الوقوع‎خان زند آگاه گرديد. پس به بهانة شکار
از شهر بيرون شد و زماني که نشانه‎هاي مرگ وي را دريافت، با نيرنگ و شتاب همراه 2
برادرش جعفرقلي‎خان و مهديقلي‎خان و چند تن ديگر که شمارشان را تا 17 تن نوشته‎اند،
در 13 صفر 1193ق/2 مارس 1779م از منطقة فارس بيرون امد و با سختي و تنگدستي خود را
به اصفهان و از آنجا به دولاب تهران رساند. در اصفهان و ورامين گروهي از سران قاجار
و خوانين ايلات به او پيوستند (همانجا). در سر راه خود به مازندران، يکي دو محمولة
«ماليات و خزانه» حکومت را که به شيراز مي‎بردند مصادره کرد (ملکم، 2/338؛
اعتمادالسلطنه، منتئم. 2/316؛ اعتمادالسلطنه، منتظم، 2/316؛ سپهر، 1/35). از اين
قاجار اينان همراه وي بودند: باباخان (فتحعلي‎شاه) پسر حسينقلي‎خان، محمدخان دايي
آقامحمدخان، پسرش سليمان‎خان اعتضادالدوله که هنگام فرار از شيراز دستگير شده اما
به علت خردسالي او ا نکشتند، موسي‎خان و عيسي‎خان پسران اسکندرخان قوانلو که هر دو
هنگام فرار از شيراز کشته شدند، ذضاخان دولو، محمدامين آقا (عموزادة پدر
آقامحمدخان) و چند تن ديگر که برخي از آنان تا استرآباد محمدخان را همراهي کردند.

استوارسازي سلطنت:
الف ـ نبردهاي سلطنت: آقامحمدخان 36 تا 38 سال داشت (ملکم، 2/338) که به مازندران
رسيد. در اينجا گروهي از قاجاريان به وي پيوستند. برادرش مرتضي قليخان که پيش از وي
قدرتي در منطقه به دست آورده و خود را پادشاه خوانده بود، از ورود آقامحمدخان به
گرگان جلوگيري کرد (سپهر، 1/35). کشمکش ميان آقامحمدخان پس از 4 سال جنگ و شکست و
پيروزي (ملکم، 2/338)، بر برادر خود مرتضي قليخان چيره شد. برادر به روسيه گريخت و
همداستان کاترين روم برابر خان گرديد. در 1200ق/1785م گيلان و مازندران و زنجان به
زير فرمان أقامحمدخان درآمد. در همان سال با مرگ علي‎مرادخان زند، منازع و رقيب
نيرومند وي، قدرتِ‎خان بدين سوي البرز منتقل شد و لرستان و خوزستان نيز مسخر او
گرديد. بساط روسها که به بهانة بازرگاني به سرپرستي کنت‎وينوويچ در شهر اشرف
(بهشهر) کارخانه‎اي گشوده بودند و خواسته‎هاي سياسي داشتند، يکسره برچيده شد. در
1201ق/1786م کردستان و سال بعد يزد به قلمرو آقامحمدخان پيوست. در 1205ق/1790م، پس
از جنگ و نيرنگ با افشارهاي آذربايجان، آن خِطّه نيز تسخير شد (ملکم، 2/339).
آقامحمدخان پس از 2 سال جنگ و نبرد پيگير و تلاش براي يگانه ساختن تيره‎هاي قاجار،
بر بيشترين ايالات ايران چيره گرديد و تهران را به سبب نزديکي به مازندران و مراتع
ايل به جاي ساري مرکز حکومت خويش ساخت (ملکم، 2/339). وي در اين شهر در 1203ق/1788م
بي‎آنکه تاج بر سر نهد بر تخت شاهي نشست (ايرانيکا)، ولي اعتمادالسلطنه اين واقعه
را در ذيلِ سال 1200ق/1785م آورده است. و همو مي‎نويسد در 1204ق/1789م برادرزادة
خويش باباخان (فتحعلي‎خان) را به وليعهدي برگزيد (منتظم، 3/49).
ب ـ نبرد با رقيب اصلي: آقامحمدخان در نبردهاي پراکنده‎اي در اصفهان در برابر
علي‎مرادخان (برادرزادة کريم‎خان) و جعفرخان (پسر صادق‎خان، برادر کريم‎خان) شرکت
جست، اما رقيب اصلي او لفطعلي‎خان زند که در 20 سالگي پس از تاراندن رقيبان خانگي
به تخت پادشاهي نشسته بود. آقامحمدخان در دوران زدوخوردهاي داخلي زنديان، شمال
ايران را يکپارچه ساخت و چون از اختلافهاي جانشينان کريم‎خان و شخصيت ايشان آگاه
بود، انقراض اين سلسله را در نابود کردن لطفعلي‎خان شجاع و بي‎آلايش، اما کم‎سياست
و بي‎تجربه مي‎داسنت. از اين‎رو همة نيروي خود را در اين راه به کار انداخت.
خان‎قاجار يک‎بار در 1203ق/1788م در هَزارِبيضا (30 کيلومتري شيراز) با سپاهيان زند
نبرد کرد و توانست پايتخت را محاصره کند، اما نتوانست به درون آن راه يابد، پس به
تهران بازگشت. بار دوم با نيروهاي بيشتر و نظمي آراسته‎تر وارد معرکه شد و در همان
هنگام با حاج‎ميرزاابراهيم کلانتر شيراز که با سران زنديه اختلاف پيدا کرده بود،
تماسهاي محرمانه برپا کرد و در نبرد سِميرُم عُلّيا سپاه زنديه را شکست داد. از
اين‎رو، چون لطفعلي‎خان به سوي شيراز رفت و دروازة شهر را به روي خود بسته يافت و
پادگانهاي پايتخت را خلع سلاح شده ديد، دريافت که در نبرد سياسي نيز شکست خورده است
و حاج‎ابراهيم کلانتر با رقيب او عهدي استوار بسته است. در آن زمان که شهريار زند
عازم دشتستان بود، خان قاجار در تعقيب لشکريان وي تا شيراز دشمن را شکست داد. بار
ديگر نيز در دشت قبله لشکريان ديگري از قاجارها را که به 000‘20 تن مي‎رسيدند
تارومار ساخت و براي فراهم آوردن آذوقه و کسب قدرت نظامي بيشتر عازم زَرقان گشت.
آقامحمدخان با 000‘40 سپاهي عازم نبرد گرديد و در «شهرک» (ميان اصفهان و شيراز) با
000‘5 تن سپاه زندي روبه‎رو شد. در اين نبرد لطفعلي‎خان با رشادت هرچه تمام‎تر خود
را تا سراپردة آقامحمدخان رساند، ليکن به علت خيانت سرداران زندي و کم‎تجربگي خود
شکست خورد، ولي خود را از معرکه بيرون آورد و به سوي کرمان رفت. آقامحمدخان
پيروزمندانه به شيراز آمد و دستور داد افراد خاندان زند را اسير کنند و همراه با
استخوانهاي کريم‎خان به تهران گسيل دارند. لطفعلي‎خان خود را به کرمان رساند، ولي
به درون شهر راه نيافت. پس به طبس رفت و با کمک اميرحسين‎خان زنگويي 300 سوار فراهم
و آهنگ يزد کرد و با شکست علي‎نقي‎خان بافقي آنجا را بگشود و روانة شيراز گشت. وي
در آنجا از قاجاريان به سرکردگي حاج‎ابراهيم کلانتر و محمدحسين‎خان قوانلو شکست
خورد و نوميدانه روي به سوي طبس، بم و نَرْماشير آورد. او در اين پهنه به تکاپو
افتاد و سپاهياني فراهم آورد و به سوي کرمان رفت و در 1208ق/1793م شهر را گشود و
خود را پادشاه ناميد و سکه به نام خويش زد. آقامحمدخان آسيمه‎سر و کينه‎توزانه
باباخان را با 000‘5 سوار و عنوان جهانباني به سوي کرمان فرستاد و خود نيز با لشکري
در حدود 000‘60 تن به دنبال وي روانه شد. لطفعلي‎خان با 300 مرد جنگي در برابر آن
ارتش نيرومند جنگيد. با اينکه مردم کرمان و همين ارتش اندک بيش از 4 ماه، از 17
ذيقعدة 1208 تا اول ربيع‎الثاني 1209ق/17 ژوئن 1794 تا 26 اکتبر 1794م پايداري
کردند، اما زير فشارهاي نظامي آقامحمدخان و قحط و غلا در شهر، آخرين پناهگاه زنديان
فرو ريخت و لطفعلي‎خان آوارة بم گرديد. آقامحمدخان در کرمان جنايت و سنگدلي را به
نهايت رساند. شمار کشتگان، کور شدگان، زنان و دختراني را که ميان ارتشيان آزمند و
خشمناک تقسيم شدند، چندين هزار تن برآورد کرده‎اند. حتي ملامحمدساروي مورخ دربار
خان چون وقايع جمعه 29ربيع‎الاول 1209ق/24 اکتبر 1794م را مي‎نگارد، نمي‎تواند از
ياد «شنايع و قبايح و مناهي و فضايح» خودداري کند (شهر در 29 ربيع‎الاول سقوط کرد
ليکن پايداري مردم تا اول ربيع‎الثاني به درازا کشيد).
لطفعلي‎خان در بم ناجوانمردانه گرفتار شد و او را کت بسته به کرمان آوردند.
آقامحمدخان با شادي و کينه‎توزي، خود چشمان شهريار جوان را بيرون اورد و دستور
انجام جنايت ديگري نيز در حق او داد که به گفتة مورخي بيگانه، نگارش آن ماية
«آلودگي صفحة تاريخ» مي‎گردد.
پس از آن لطفعلي‎خان با خواري به تهران گسيل گشت و به دست محمدخان قاجار دولو
بيگلربيگي کشته شد و بدين‎سان زنديان برافتادند. آقامحمدخان پس از فاجعة کرمان عازم
قلعة بم شد و به جرم کمک رساندن مردم آن به لطفعلي‎خان، شهر را گشود و مردم را
کشتار کرد و سپس به شيراز بازگشت. ميرزاابراهيم کلانتر فارس با لقب اعتمادالدوله به
عنوان صدراعظم ايران برگزيده شد و حکومت فارس به باباخان تفويض گشت و در شعبان
1209ق/مارس 1795م خانِ پيروزِ قاجار به تهران آمد.
ج ـ نخستين لشکرکشي به قفقاز: آقامحمدخان در 1209ق/1795م پس از آسودگي خيال از جانب
زنديان و ديگر مدعيان براي رام کردن ابراهيم‎خان جوانشير که حاکم قراباغ در قفقاز
بود، و دفع هراکليوس (ارکلي دوم والي گرجستان) که با روسها از در همکاري درآمده و
بر پاية پيمان 1783م (1197ق) سرپرستي آنان را پذيرفته بود، روانة قفقاز گرديد. حاکم
قراباغ پل ارس را ويران کرد تا سپاهيان قاجار نتوانند از آن بگذرند، اما به فرمان
آقامحمدخان در 2 ماه پل مرمت شد و لشکريان بدان سوي رسيدند و با تاکتيکهاي نظامي
حساب شده، پيشروي در 3 جبهه آغاز گرديد (سپهر، 1/71-73): سمت راست به سوي شيروان،
سمت چپ به سوي ايروان پايتخت ارمنستان و مرکز به سوي شوشا (يا شيشه، شوشي،
پناه‎آباد) از قراباغ. پس از يک رشته نبردهاي محلي در ايروان و شوشا و شيروان، شهر
تفليس گشوده شد (1209ق/1795م). آقامحمدخان در اينجا نيز دست به جنايات هراسناک زد
ازجمله کشتار 000‘15 تن، انداختن کشيشان به رود کورا، ويران کردن کليساها، تصرف
اموال مردم و ذخاير مالي و نظامي هراکليوس و اسير کردن 000‘25 مسيحي. او در رمضان
1210ق/مارس 1796م در دشت مغان، محل تاجگذاري نادرشاه، تاج کياني بر سر نهاد و در
اردبيل بر مزار شيخ‎صفي‎الدين اردبيلي شمشير تشريفاتي شاهان صفوي را به ميان بست
(سپهر، 1/78-79؛ اعتمادالسلطنه، منتظم، 3/60؛ سايکس، 2/459). شايد بلندپروازيهاي
جاه‎طلبانه‎اش به سوي دستيابي به قدرت و شوکت شاهان صفوي و نادرشاه افشار، انگيزة
وي در اين کار بوده است.
د ـ گشودن خراسان و پايان حاکميت افشاريه: در 1210ق/1795م، همة مناطق کشور بجز
خراسان در قلمرو آقامحمدخان قرار داشت. در اين زمان، وي به بهانة زيارت بارگاه
امام‎رضا(ع) لشکريانش را آمادة کارزار ساخت. گروهي از راه معمولي مشهد و گروهي ديگر
از راه فيروزکوه و ساري و گرگان عازم شدند و در راه پس از سرکوب ترکمانان و
نافرمانان محلي وام و رام ساختن آنان، از راه جاجرم و اسفراين وارد سبزوار شدند و
راه را به سوي مشهد دنبال کردند. حاکمان خراسان که ظاهراً از نادر ميرزاي افشار،
فرزند شاهرخ، فرمان مي‎بردند يکي پس از ديگري وارد اردوي آقامحمدخان شدند.
نادرميرزا پدر نابيناي خود را در مشهد گذاشت و از بيم خان قاجار به افغانستان گريخت
و شاهرخ به پيشواز آقامحمدخان شتافت. خان قاجار پس از زيارت حرم امام براي گردآوري
ثروت نادري هرکس را که درباره‎اش گماني مي‎برد احضار کرد و شکنجه داد. شاهرخ گرچه
زير شکنجه‎هاي بسياري از اندوخته‎هاي نادري را نشان داد، امّا شکنجة وي دمادم بيشتر
مي‎شد تا آنجا که دور سرش را خمير گرفتند و بر آن سرب گداخته ريختند (ملکم، 2/345؛
سايکس، 2/460) تا جاي گوهرهاي يکتاي نادري و از آن ميان ياقوت بزرگ اورنگ زيب را که
آقامحمدخان به دنبال آن بود. نشان دهد. خان پس از دست‎يابي به اين گنجينه در حالي
که که در خانه‎اي خلوت روي جواهرات نادري مي‎غلتيد و لذت مي‎برد، شاهرخ کور و شکنجه
ديده را به مازندران (يا تهران) فرستاد که البته تا دامغان بيشتر زنده نماند.
آقامحمدخان 20 تا 23 روز در مشهد ماند. محمدحسن قراگزلو و اسماعيل آقاي مکري را که
از معتمدان وي بودند، به نزد پسران تيمورشاه (زمان شاه و محمودشاه دراني) به کابل و
هات فرستاد و خواستار تمکين از حکومت مرکزي و عدم دخالت در کارهاي ماوراءالنهر و
تسليم شهر بلخ شد. نيز رسولي پيش بگي (بيگي) جان ازبک، خان بخارا، فرستاد و او را
به سبب کشتن بيرامعلي‎خان قاجار (عزالدينلو) و ويران ساختن مرو و به اسارت بردن
گروهي از ايرانيان بيم داد و از او خواست افزون بر تحويل مرو و رها ساختن اسيران،
از حکومت جديد ايران تمکين کند. بگي‎جان مي‎دانست که «اخته‎خان گويد و کند». از
اين‎رو هراسناک شد و و به چاره‎جويي برخاست (عضدالدوله، 144). آقامحمدخان حاکمان
منطقه اعم از ترک و ترکمان و کرد و فارس را رام خود کرد و آمادة لشکرکشي به
ماوراءالنهر شد که تغييراتي در وضع سياسي اروپا پيش آمد و خان بي‎آنکه به کارهاي
خراسان و ماوراءالنهر و مطيع ساختن بگي‎جان پايان دهد، روانة تهران شد و محمد
وليخان را با 000‘10 سوار به سرداري کل خراسان گماشت و در مشهد بداشت.
هـ ـ لشکرکشي دوم به قفقاز: روسها از پيش در فکر تسخير قفقاز بودند و از اين‎رو با
حاکمان محلي پيوندها و پيمانهاي نهان و آشکار بسته، در برخي نقاط قواي نظامي مجهز
مستقر کرده بودند. در نخستين حملة آقامحمدخان به تفليس و قفقاز، حدود 000‘6 سرباز
به فرماندهي سرهنگ گوداويچ در داغستان آماده بودند که هراکليوس متواري از او کمک
خواست. اين فرمانده در برابر قدرت‎نمايي آقامحمدخان از دربار کاترين دوج اجازه
خواست که به هراکليوس ياري رساند. کاترين بر پاية پيمان خود با فرمانرواي گرجستان
اجازه داد. نيز سرداري 22 ساله به نام زوبوف را با 000‘35 سپاهي روانة منطقه کرد.
هر دو سپاه به دنبال پيروزيهايي در ناحية رود ترک به هم پيوستند و حاکمان محلي را
رام کردند و دربند، باکو، بخشي از طالش و شَماخي و گنجه تسخير شد. دسته‎اي از سپاه
روس پس از عبور از جلگة شيروان وارد دشت مغان گشت و از رود ارس گذشت و آذربايجان را
زير فشار گذاشت. سپاه ديگر پس از اشغال لنکران از راه دريا، بندر انزلي و رشت و
بخشي از گيلان را به زير سيطرة خود درآورد. در اين وضع بسيار پيچيده، آقامحمدخان پس
از احضار باباخان به تهران و دادن زمام امور شهر به ميرزاشفيع مازندراني و ابقاي
محمدخان قاجار دولو در مقام بيگلربيگي تهران و دادن مسئوليت حفاظت شهر به او، خود
در اواسط ذيقعدة 1211ق/مة 1797م با لشکري مجهز عازم آذربايجان گشت. در اين هنگام
خبر درگذشت کاترين و جانشيني پسرش پل و فرمان عقب‎نشيني ارتش روس از سوي او رسيد
(ملکم، 2/347؛ سايکس، 2/460). ابراهيم خليل‎خان جوانشير، حاکم قراباغ، باز دستور
خراب کردن پل ارس را داد تا آقامحمدخان و سپاهيانش نتوانند وارد منطقة حکومتي او
گردند. ليکن او با استفاده از مشکها و قايقها و به بهاي به آب دادن بسياري از
لشکريان، از ارس که هنگام طغيان بهاري آن بود، گذشت و پس از عبور از آدينه بازار در
17 ذيحجة 1211ق/13 ژوئن 1797م قلعة شوشا را گشود و بر آن شد که نواحي اشغالي را
تصرف کند.
کشته شدن: آقامحمدخان 3 روز پس از ورود به شوشا از خطاي کوچک 3 تن از فراشان خلوت
خود به نامهاي صادق گرجي، خداداد اصفهاني و عباس مازندراني و سستي آنان در انجام
کارها خشمگين شد و دستور کشتنشان را داد. صادق‎خان شقاقي که يکي از سرداران سپاه
بود، و شايد به قول پاره‎اي از مورخان در جريان توطئه بود، خواهش کرد که چون شب
جمعه است، اجراي فرمان را به شنبه واپس افکنند. سرجان ملکم مي‎نويسد: «در آن ايام
مغزش به نوعي آشفته بود که به سرحد جنون مي‎رسيد و حرکتي که در اين مقام از وي
سرزد، دلالت کلي بر اين معني دارد» (2/347). پس خان قاجار فريب خورد و اجازه داد آن
3 تن همچنان به کار مشغول باشند، اما آنان از بيم جان، شبانه به خوابگاهش تاختند و
با کارد و دشنه او را از پا درآوردند. دربارة روز، ماه و سال قتل وي اختلاف
کرده‎اند: شنبه 21 ذيحجة 1212 (سپهر، 1/84)، شب جمعه 21 ذيحجة 1212 (نفيسي، 1/71)
شب جمعه 1211 (سايکس. 2/461)، 21 ذيقعده (هدايت، 9/297-298) گفته شده، ولي بنابر
دلايل و قراين موجود تاريخ شنبه 21 ذيحجة 1211/18 ژوئن 1797م صحيح به نظر مي‎رسد
(اعتمادالسلطنه، منتظم، 3/63؛ بامداد، 1/254). کشندگان جواهراتي را که خان همواره
همراه خود داشت ازجمله بازوبندهاي مرصع، شمشير گوهرآگين و درياي نور و تاج ماه را
برداشتند و نزد صادق‎خان شقاقي آوردند و به وي دادند. نعش آقامحمدخان ابتدا در شوشا
به خاک سپرده شد ولي پس از استقرار فتحعلي‎شاه بر تخت سلطنت، حسينقلي‎خان
عزالّدينلويِ قاجار که از بزرگان قاجاريه بود، مأمور آوردن نعش از شوشا به تهران
گرديد. نعش چندي در حضرت عبدالعظيم به امانت سپرده شد و سپس در 26 جمادي‎الاول
1212ق/16 دسامبر 1797م طي تشريفاتي خاص به نجف اشرف حمل گشت و پشت سر ضريح مطهر
حضرت علي(ع) دفن گرديد.
پس از کشته شدن آقامحمدخان، در لشکر وي آشوب افتاد. ميرزاابراهيم کلانتر
(اعتمدالدوله) گروهي از سپاهيان را مرخص کرد و بخشي را به سرداري حسينقلي‎خان قاجار
(برادر فتحعلي‎شاه). و سليمان‎خان اعتضادالدولة قاجار و نيز دسته‎هايي از تفنگچيان
فارسي و مازندراني را از راه اردبيل به تهران گسيل داشت. باباخان )فتحعلي‎شاه) که
از پيش آمادة سفر به تهران بود، به دنبال خبر شدن از مرگ عموي خود، از شيراز به
پايتخت آمد و با زمينه‎چينيهاي اعتمادالدوله و سران قاجار پادشاهي خود را آغاز کرد.
وي در همان اوان پس از جنگ با صادق‎خان شقاقي و شکست او جواهرات سلطنتي را بازگرفت.
قاتلان آقامحمدخان نيز که در ربيع‎الاول 1212ق/اوت 1797م دستگير شده بودند، به
زشت‎ترين صورت (جدا کردن مفاصل و سوزاندن آنها) به دستور شاه تازه بر تخت نشسته
کيفر شدند.
شخصيت و خصايل: در تحليل شخصيت آقامحمدخان افزون بر عوامل تاريخي و اجتماعي، بايد
وضع جسمي و روحي خاص او را نيز در نظر داشت. وي در 6 سالگي به فرمان عليقلي‎خان
افشار (عادلشاه، برادرزادة نادر) مقطوع‎النسل گرديد و به نام اخته‎خان شهرت يافت.
اين کار همچون خاري در تن و جان او خليد و او را زشت رخسار و پرآزار و دژرفتار به
بار آورد. آقامحمدخان از لحاظ جسمي ضعيف و عليل‎المزاج مي‎نمود. بيماري سرع داشت و
يک‎بار هم در 1205 يا 1206ق/1790 يا 1791م سکته کرد و 3 روز در حال بيهوشي بود تا
با درمان دو پزشک دانا، ميرزامسيح تهراني و ميرزااحمد اصفهاني، بهبود يافت. با
اينهمه اراده‎اي قوي داشت و مي‎کوشيد کاستيهايش آشکار نگردد. ولي هرکس او را از دور
مي‎ديد، نوجواني 14، 15 ساله‎اش مي‎پنداشت. آقامحمدخان از اين امر ناراحت مي‎شد و
بسيار بدش مي‎آمد که کسي به چهره يا چشمانش بنگرد. با اينکه مي‎دانست ديگران به
احوالش واقفند، کوشش مي‎کرد تا ندانند يا بنمايانند که نمي‎دانند. از همين‎رو،
تشکيل حرمسرا داد و زني چند به همسري برگزيد (پاکروان، 67-69). با همه گرفتاريها،
به شکار و مطالعه هم علاقه‎مند بود. شبها در کنار بسترش شاهنامه مي‎خواندند. به
امور مذهبي معتقد بود. نماز و نوافل و نماز شب (گاه با گريه) به‎جا مي‎آورد و
ادعيه، اذکار و زيارت عاشورا مي‎خواند. روزه مي‎گرفت و گاه در حال اضطرار هم روزة
خويش را نمي‎شکست. نسبت به ائمة اطهار(ع) ارادت داشت. تذهيب گنبد حضرت امام‎حسين(ع)
و ضريح نقرة نجف اشرف، مرمت آستان‎قدس رضوي در مشهد و تعمير چندين مسجد در قزوين و
تهران به فرمان او انجام گرفت در عين حال، چون ديگر شاهان شراب نيز مي‎نوشيد
(اعتمادالسلطنه، صدرالتواريخ، 25).
سابقة خانوادگي نيز در ساخت شخصيت او اثر خود را بر جاي نهاده بود. فتحعلي‎خان
قاجار، جدّ او در 42 سالگي به دست قاجاري از تيرة دولو، احتمالاً به تحريک نادرشاه
افشار کشته شد. محمدحسن‎خان پدر او در 44 سالگي به دست قاجارهاي ديگري از دولو به
تحريک زنديان به قتل رسيد. حسينقلي‎خان برادر او در 27 سالگي به دست طايفة ترکمان
کوکلان با توطئة دولوها و تحريک زنديان کشته شد. وي قدرت دولوها را که غالباً بر
ايل قاجار سيادت داشت کاهش داد و ترکمانان را سرکوب کرد، يا به خدمتهاي سپاهي
کشاند. آقامحمدخان فرزند ايل و مرد جنگ و ستيز بود. وي مردي شجاع، فرزانه، با تدبير
و کياست بود. گرچه شمشيرزن بود، اما مي‎کوشيد از فکرش بيشتر استفاده کند. بنابر
گفتة اعتمادالدوله، صدراعظم او «سرش کاري براي دستش باقي نمي‎گذاشت». در سرکوبي
دشمنان هر نيرنگي را روا مي‎دانست و براي بقاي سلطنت قاجار و مصلحتهايي که تشخيص
مي‎داد، به هيچ‎کس رحم نمي‎کرد و عزيزترين برادران و ياران و کسان خود را در اين
راه سربه نيست مي‎کرد. بسيار سنگدل و کينه‎جوي بود. جنايات او در کرمان و بم و
تفليس وحشتناک بود و رفتارش با لطفعلي‎خان زند، شرم‎آور. پول‎دوست، خسيس و ازمند
بود، اما نسبت به سربازان و نظاميان و هزينه‎هاي مذهبي سختگيري نمي‎کرد. به
ساده‎ترين پوشاکها و خوراکها بسنده مي‎کرد و از تجمل دوري مي‎گزيد (ملکم، 2/350).
استقبال مردم در شهرها از او، خوش‎آيند وي نبود. از نگارشهاي متکلف و منشيانه و
فتح‎نامه‎هاي اغراق‎آميز بيزاري مي‎جست. برخورد و رفتارش با مردم عادي و سربازان
بهتر بود تا بزرگان و گردن‎کشان. آقامحمدخان در دوره‎اي که شيوة ملوک‎الطوايفي
ايران را به آشوب کشانده بود، آهنگ پادشاهي کرد. هزاران ستمگر کوچک، سران طوايف
چادرنشين و زورمندان شهري در سراسر ايران اغتشاشها برپا کرده بودند و بازرگاني و
کشاورزي از يک سوي و فرهنگ از ديگر سو، دچار وقفه گشته بود. وي دو نيروي سلطنتي
زنديان و افشاريان را به کلي برانداخت و سران بسياري از عشاير و ايلات را يا به خود
جذب کرد يا نابود گردانيد. اعراب خُزَيمه در قاينات، کردهاي زعفرانلو در قوچان،
شادلوها در بجنورد، کردهاي غيلي‎چي در سبزوار، بياتها در نيشابور، بختياريها در
مرکز، پاره‎اي قبايل بلوچ و سيستاني و عرب در جنوب و ذوالفقار خان افشار خمسه‎اي،
هدايت‎الله خان گيلاني، محمدخان طبسي، ميرحسين‎خان حيدري، باقرخان نوري مازندراني،
احمدعلي‎خان (از مدافعان باقرخان)، قميش‎خان چناراني، اسحاق‎خان قرايي، خسروخان
اردلان کردستاني و دهها گردنکش ديگر در برابر خان قاجار تسليم شدند.
از لحاظ قدرتهاي خارجي، بريتانيا سرگرم پايگيري در هندوستان و برخي توطئه‎ها در
افغانستان و آسياي مرکزي (ماوراءالنهر) بود و عثمانيها گرفتار دشواريهاي دروني و
رويارويي با قدرتهاي اروپايي بودند. تنها روسيه بود که سر تسخير ايران داشت و
آقامحمدخان بود که با استواري، اين انديشه را نقش بر آب کرد و به جِد در راه حفظ
مرزهاي ايران کوشيد. آقامحمدخان تعلق به تيرة قوانلو (اشاقه‎باش) قاجار داشت و رئيس
ايل قاجار بود. پس دفاع سياسي آغازين او از سلسلة صفويه، دليل تعلق خانوادگي به آن
سلسله نبود. نه واژة آغا خصي بودن را مي‎رساند و نه آقا لزوماً به معناي سيد است.
بدين اعتبار، برداشتهاي محمدهاشم رستم‎الحکماء مبني بر سيادت قاجاريه و انتساب آنان
به دودمان صفوي، به افسانه بيشتر مي‎ماند (ص 274؛ خان‎ملک ساساني، مقدمه)، هرچند که
وي نيز به‎سان نادرشاه و کريم‎خان از محبوبيت نسبي صفويان و اشتهار آنان بهره جست.
بنيانگذار سلسلة قاجار قدرتهاي کشور را در قاجاريان ادغام کرد و اينان را در تيرة
قوانلو قدرت داد و همة مدعيان و رقيبان، حتي عزيزترين برادران را، از ميان برداشت
تا ولايتعهدي پسر برادرش بي‎منازع بماند. خان کوشيد تا نهاد سلطنت به گونة سنتي و
تاريخي پا گيرد و امور ديواني سر و سامان پيدا کند، اما نتوانست کاملاً به اين امر
بپردازد. سازمان اداري قاجار در زمان فتحعلي‎شاه، پايه‎گذاري شد و کسب نيرو کرد.
ميرزااسماعيل، پيشکار ايل، کارهاي کشوري را مي‎چرخاند و ميرزااسدالله نوريِ
لشکرنويس، عهده‎دار کارهاي نظامي بود. ميرزاابراهيم کلانتر با عنوان اعتمادالدوله،
پس از تسخير شيراز، همواره در کنار آقامحمدخان وظايف صدارت عظمي را برعهده داشت.
ميرزاشفيع مازندراني، ميرزامحمدزکي علي‎آبادي، ملامحمد ساروي مازندراني و کسان
ديگري با عنوانهاي وزارت، قوللر آقاسي، ايشيک آقاسي، منشي‎الممالک، مستوفي‎الممالک
و جز اينها که مورخان نوشته‎اند، انجام وظيفه مي‎کردند. اين عنوانها نه رسمي بود .
نه در آن زمان از نر ديواني و اداري سر و ساماني داشت. با اينکه تقايدهايي از دوران
صفويه مي‎شد، نظام ايلي تفوق بيشتري داشت. همچنين نشانه‎هايي از 2 مجلس ديده مي‎شد.
يکي مکلف به رايزني در کارهاي کشوري و انجام اصلاحات بود که بيشتر پيران و
ريش‎سفيدان و کلانتران و کدخدايان در آن شرکت داشتند و ديگري مأمور کارهاي لشکري
بود که جوانان و جنگاوران و سرداران نظامي از اعضاي آن بودند. تصميم‎گيرندة اصلي در
هر 2 مجلس آقامحمدخان بود که به عنوان پادشاه و شخص اول مملکت و رئيس ايل حضور
مي‎داشت.

مآخذ: اعتمادالسلطنه، محمدحسن‎خان، صدرالتواريخ، به کوشش محمد مشيري، تهران، وحيد،
1349ش؛ همو، منتظم ناصري، تهران، 1300ق/3/24-63؛ بامداد، مهدي، تاريخ رجال ايران،
تهران، زوار، 1347-1350ش؛پاکروان، امينه، آغامحمدخان قاجار، رجال ايران، تهران،
زوار، 1348ش، جمـ ؛ حزين، شيخ‎محمد، سفرنامه (کوتاه شده)، به کوشش محمدملايري،
تهران، 1343ش، جمـ ؛ خان‎ملک ساساني، احمد، سياستگران دورة قاجار، تهران، طهوري،
1338ش، 1/مقدمه؛ دنبلي، عبدالرزاق‎بيک مفتون، مآثرسلطانيه، تبريز، 1241ق، 17-24،
29، 33، 72؛ رستم‎الحکما، محمدهاشم، رستم‎التواريخ، به کوشش محمدمشيري، تهران،
اميرکبير، 1352ش، صص 274-278؛ ساروي، محمد، تاريخ محمدي، نسخة خطي شوراي ملي
(سابق)، شمـ 274-278؛ ساروي، محمد، تاريخ محمدي، نسخة خطي شوراي ملي (سابق)، شمـ
10705، جمـ ؛ سايکس، سرپرستي، تاريخ ايران، ترجمة محمدتقي فخرداعي گيلاني، تهران،
وزارت فرهنگ، 1333ش؛ سپهر، محمدتقي لسان‎الملک، ناسخ‎التواريخ (بخش قاجار)، به کوشش
محمدباقر بهبودي، تهران، اسلاميه، 1358ق، 1/34-84؛ شميم، علي‎اصغر، ايران در دورة
سلطنت قاجار، تهران، ابن‎سينا، 1342ش، صص 14-31؛ عضدالدوله، سلطان‎احمدميرزا، تاريخ
عضدي، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، بابک، 1355ش، ص 79، 139، 144؛ کلانتر،
ميرزامحمد، روزنامه، به کوشش عباس اقبال، تهران، طهوري، 1362ش، جمـ ؛ گلستانه،
ابوالحسن‎بن محمدامين، مجمل‎التواريخ، به کوشش محمدتقي مدرس رضوي، تهران، ابن‎سينا،
1344ش، صص 208، 305، 353-354، 442، 443؛ مرعشي صفوي، ميرزامحمدخليل، مجمع‎التواريخ،
به کوشش عباس اقبال آشتياني، تهران، طهوري و سنايي، 1362ش، صص 98، 149؛ مستوفي،
عبدالله، شرح زندگاني من، تهران، زوار، 1329ش، صص 3-35؛ ملکي، جان، تاريخ ايران،
ترجمة ميرزااسماعيل‎خان حيرت، بمبئي، 1303ق؛ موسوي نامي، محمدصادق، تاريخ گيتي‎گشا،
به کوشش سعيد نفيسي، تهران، اقبال 1363ش، صص 51، 88، 170-175، 262-271، 293-395؛
نفيسي، سعيد، تاريخ اجتماعي و سياسي ايران در دورة معاصر، تهران، بنياد، 1344ش،
1/42-74؛ واتسون، رابرت گرانت، تاريخ ايران از ابتداي قرن نوزدهم تا سال 1858م،
ترجمة غ. وحيد مازندراني، تهران، اميرکبير، 1348ش، صص 50-105؛ هدايت، رضاقلي‎خان،
روضه‎الصفاي ناصري، تهران، خيام، 1399ش، 9/75-78، 85-87، 122، 240-241، 247-250.

بخش تاريخ

 





/ 415