شماره مقاله:314
آقْسُنْقُر، قسيمالدوله، جد خاندان زنگي و اتابکان موصل و يکي از امراي بزرگ
جلالالدين ملکشاه سلجوقي و والي حلب در زمان او از 479ق/1086م به بعد. آقسنقر از
اصل ترک و «مملوک» بود. ابنعديم در بغيهالطلب (حاشية زبدهالحلب، 2/103) گويد که
نام پدر او «آلترغان» از قبيله «سابيو» بوده است. ابنخلکان نام پدر او را
عبدالله ياد کرده است. بعيد مينمايد که اين نام، نام اصلي او باشد، زيرا ترکان در
قبايل و زادگاههاي اصلي خود نامهاي ترکي ميداشتند و پس از آورده شدن بهبلاد اسلام
و پرورده شدن در بلاد اسلامي، يکي از نامهاي عمومي اسلامي را براي سهولت تلفظ و
مقاصد ديگر بر خود ميگذاشتند. ابناثير در کتاب الباهر که دربارة خاندان اتابکان
موصل پرداخته، در شرح حال قسيمالدوله از «مملوک» بودن او سخن به ميان نميآورد و
او را از ياران و همسالان جلاالالدين ملکشاه سلجوقي ميشمارد، چه اين دو از کودکي
با هم بزرگ شده بودند. اين به پاس احترام اين خاندان است و گرنه در کامل (رويدادهاي
480ق/1087م) صريحاً او را مملوک ملکشاه ميخواند. در زبدهالحلب (2/103) ميگويد:
برخي او را »مملوک» و برخي «لَصيق» ناميده و گفتهاند نام پدرش «النُّعمان» بوده
است. گويا «لصيق» بودن او مربوط به زماني است که خاندان وي به قدرت رسيده بود و
مؤلفاني مانند ابناثير و ديگران نميخواستند به اين معني تصريح داشته باشند. به
گفتة کامل (رويدادهاي 480ق/1087م) و زبدهالحلب (2/105)، آقسنقر شوهر داية ملکشاه
بود که «خاتون» نام داشت. به شرحي که در کتاب اخير امده، اين دايه در نتيجة شوخي با
کاردي که در دست آقسنقر بود، به صورت غيرعمدي کشته شد. ابناثير مرگ اين زن را در
484ق/1091م گفته است. به گفتة همو (الباهر) قسيمالدوله به او دانسته نيست، ولي
مفهوم آن چنان که ابناثير يادآور شده، حاکي از اهميت آقسنقر بوده است.
نخستين خبر از قسيمالدوله از 477ق/1084م است که ملکشاه، عميدالدوله پسر
فخرالدولهبن جُهَيْرْ وزير خليفه را براي گرفتن موصل از دست شرفالدوله مسلمبن
قريش عُقَيْلي فرستاد و قسيمالدوله را فرمانده سپاه او ساخت (ابناثير، الباهر،
5). ملکشاه در 479ق/1086م به تفصيلي که در کتابهاي تاريخي آمده، حلب را به تصرف خود
درآورد و قسيمالدوله را والي آنجا کرد و 000‘4 سوار در اختيار او گذاشت (ابنعديم،
2/1039. به گفتة ابنظاثير اين امر به اشارة نظامالملک بود که هم ميخواست منتي بر
قسيمالدوله نهاده باشد و هم او را از خدمت سلطان دور نگاه دارد.
آقسنقر حلب را به خوبي اداره کرد و در آنجا امنيت کامل برپا ساخت و پيرامون شهر را
از دزدان و راهزنان پاک کرد، تا آنجا که شهر حلب در زمان او مرکز تجارت گرديد و
بازرگانان از هر سوي از هر سوي روي به ان شهر نهادند (همو، 2/104).
به گفتة ابنعديم در زبدة (2/105) قسيمالدوله به جنگ نصربن عليبن مُنْقِذ کناني
در شَيْزَ رفت و پس از کارزار با او از در صلح درآمده بازگشت (ابنظاثير، الکامل،
رويدادهاي 481ق/1088م). آقسنقر در 482ق/1089م دژ بُرْزُويَه را از دست ارمنيان
گرفت. پس از آن ملکشاه برادر خود تاجالدوله تُتُش را با آقسنقر و «ياغيظسيان» و
«بوزان» مأمور کرد تا حِمْصْ و آفاميه را از خَلَفبن مُلاعب که راهزني پيشه کرده
بود، بگيرند. اين سرداران، حمص را گرفتند و ملکشاه آن را به برادرش تاجالدوله تتش
داد و پس از آنکه آقسنقر افاميه را به تصرف درآورد آن را به نصربن منقذ واگذاشت.
ابناثير فتح مصر و افاميه را جزئي از نقشة بزرگي ميداند که ملکشاه براي تصرف
سواحل شام و بيرون آوردن آن از دست گماشتگان المستنصربالله خليفة فاطمي مصر و فتح
نهايي مصر در سر داشت. به گفتة ابناثير اين نقشه پس از فتح حمص و افاميه در
485ق/1092م در هنگام محاصرة طَرابُلُس شام با شکست مواجه شد، زيرا جلالالملکبن
عمار صاحب طرابلس وزير آقسنقر را که زرينکمر نام داشت بفريفت و با دادن رشوهاي
به مبلغ 000‘30 دينار و هدايايي به همان قيمت آقسنقر به تُتُشْ گفت من با کسي که
اين فرمانها را در دست دارد نميجنگم. تاجالدوله به او گفت: «مگر تو تابع من
نيستي؟ آقسنقر گفت: من تابع تو هستم جز در معصيت سلطان»؛ و فرداي آن روز از آنجا
حرکت کرد. تاجالدوله و «بوزان» به ناچار دست از محاصرة طرابلس بازداشتند و نقشة
مذکور اجرا نشده بر جاي ماند.
پيش از ان در 484ق/1091م که ملکشاه براي بار دوم به بغداد آمد، آقسنقر و تتش و
اميران اطراف براي ديدن او به بغداد رفتند و در جشن پرتجمل و باشکوهي که ملکشاه در
بغداد برپا کرد، شرکت کردند. آقسنقر در اين سفر چنان تجملي داشت که هيچيک از
اميران با او برابري نداشتند. ملکشاه اين عمل را پسنديد و او را مأمور بازگشت به
حلب کرد.
در 485ق/1092م که ملکشاه از دنيا رفت، تاجالدوله تتش در دمشق مدعي سلطنت شد و براي
تصرف حلب عازم آن شهر گرديد. چون هنوز ميان جانشينان و اولاد ملکشاه کشمکش بود و
آقسنقر نميتوانست با تتش بجنگد، صلاح را در اطاعت او ديد و «بوزان» و «ياغيسيان»
را نيز به اطاعت از تتش واداشت. پس از آنکه تتش واداشت. پس از آنکه تتش نَصيَبْيْن
و موصل را به تصرف درآورد و به ديار بَکْرْ و آذربايجان رفت، با پسر ملکشاه،
بَرْکِيارُقْ روبهرو گرديد. آقسنقر در سفر موصل و آذربايجان همراه تتش بود و چون
کارميان وي و برکيارق به صفآرايي کشيد، آقسنقر به بوزان گفت: از تتش اطاعت
ميکرديم براي آنکه بدانيم کار اولاد ملکشاه که «صاحب ما» بود، به کجا ميکشد.
اکنون که برکيارق پسر ملکشاه به پادشاهي رسيده است، راي و مردانگي اقتضا دارد که در
کنار برکيارق پيوستند و تاجالدوله ناچار به شام بازگشت. در اين ميان اسماعيل پسر
ياقوتي پسر داود سلجوقي که پسرعم ملکشاه و خال برکيارق بود، به اغواي تَرْکان خاتون
بيوة ملکشاه به جنگ برکيارق آمد، ولي شکست خورد و از خواهرش زبيدهخاتون مادر
برکيارق خواست که نزد او برود. زبيدهخاتون به او اجازه داد و اسماعيل در خلوت با
آقسنقر و بوزان و گُمُشْتَگِين مقصود خود را که به دست آوردن سلطنت و کشتن برکيارق
بود بازگفت. آقسنقر با اميران ديگر او را به قتل رسانيدند (ابناثير، رويدادهاي
486ق/1093م). پس از آن برکيارق، آقسنقر و بوزان را به شام فرستاد تا تاجالدوله
تتش را از قصد مجدد او به بلاد برکيارق مانع آيند. تتش با سپاهي عازم تصرف حلب که
در دست آقسنقر بود، گرديد و در 6 فرسنگي حلب در کنار «نَهْرِ سَبْعين» جنگي درگرفت
که سپاه آقسنقر در آن روي به هزيمت نهادند، اما خود او پافشاري کرد و اسير شد. او
را به حضور تتش بردند و او پرسيد: «اگر بر من دست مييافتي با من چه ميکردي؟»
آقسنقر گفت: «تو را ميکشتم». تتش گفت: «من نيز تو را ميکشم»؛ و به قتل او فرمان
داد (جماديالاول 487ق/مة 1094م؛ الباهر، ص 15). از او فقط يک پسر ماند که در حين
کشته شدنش 10 ساله بود و ان عمادالدين زنگي است (نکـ آل زنگي).
چنانکه گفته شد، مورخان او را اميري عادل و نيکوسيرت و با سياست توصيف کردهظاند. در
ايام حکومت او عدل و امنيت و ارزاني در زمينهاي متصرفي او حاکم بود و کاروانيان در
منطقة او به قدري احساس امنيت ميکردند که آسوده بارهاي خود را انداخته به خواب
ميرفتند. اگر در يکي از روستاهاي او کارواني را ميزدند يا مال يکي از کاروانيان
را ميبردند، تاوان آن را از همة اهل ده ميگرفت. از آثار زمان حکومت او منارة
مسجدجامع حلب است (براي آگاهي از تفصيل، نکـ الاعلاقالخطيره، 1/33 به بعد).
مآخذ: ابناثير، عزالدين، التاريخالباهر به کوشش عبدالقادر احمد طليمات، قاهره،
دارالکتب، 1382ق/1963م؛ همو، الکامل، بيروت، دارصادر، 1966م، 10/161-163؛
ابندواداري، عبداللهبن ابيک، کنزالدّرر و جامعالغرر، به کوشش هانس روبرت رويمر،
بيروت، 1960م، 6/481؛ ابنشداد، محمدبن علي، الاعلاقالخطيره في ذکر امراءالشام
والجزيره، به کوشش يحيي عبّاره، دمشق، ورارهالثقافه، 1978م؛ ابنعديم، عمربن احمد،
زبدهالحلب من تاريخ حلب، به کوشش ساميالدهان، دمشق، 1954م، 2/103-104؛ همو،
بُغيهالطلب في تاريخ حلب (در حاشية زبده)؛ ابنقلانسي، ابويعلي حمزه، ذيل تاريخ
دمشق، به کوشش آمدروز، بيروت، مطبعهالآباءاليسوعيين، 1908م. ص 119، 126، 130؛
صدرالدين حسيني، عليبنابيالفوارس، اخبارالدولهالسلجوقيه، به کوشش محمداقبال،
لاهور، دانشگاه پنجاب، 1933م، صص 76، 78، 79.
عباس زرياب