شماره مقاله:326
آق قويونلو ، يا بايندريان، آلوس يا اتحاديه قبايل ترکمان در منطقه ديار بکر که
از آغاز سده 9ق/15م تا 908ق/1502م (چيرگي صفويان) در آناتولي شرقي و غرب ايران
فرمان راندند. اين اتحاديه را سران ايل بايندر رهبري ميکردند.
وجه تسميه: اين واژه مرکب از 3 جزء است: آق (سفيد)، قويون (گوسفند)، لو (پسوند
دارندکي و نسبت)، روي هم به معني دارنده گوسفند سفيد يا منسوب بدان. واژه آق قويون
لو، نخستينبار در منابع سده 8/ق14م ديده شده است و در دورههاي کهنتر اثري از آن
به نظر نميآيد. يکي از نشانههاي دلبستگي ترکمانان به گوسفند يا وابستگي معيشت
آنان به اين جانور اين است که بيشتر بر سنگ گور خود شکل قوچ ميکندند. برخي گمان
بردهاند که به روزگار کهن، بر پرچم قبايل قراقويونلو نگاره قوچ سياه نقش ميشده
است و بر درفش قبايل آققويونلو تصوير قوچ سفيد؛ اما اين شکل بر پرچم اوزون حسن
(د882ق/1478م) پنجمين و نيرومندترين شاهان آققويونلو ديده نشده است (اوزون
چارشيلي، 189). مينورسکي («ايران در سده پانزدهم ...»، 16) احتمال داده است که اين
نام به نماد بتوارهاي (توتمي) ديرين اينان اشاره داشته است. رأي ديگر اين است که
اين نام به رنگ بيشتر گلههاي گوسفند هريک از قبيلههاي ياد شده اشاره دارد (رويمر،
«دوران فترت ترکمانان: تاريخ ايران ميان مغولان و صفويان »، 263؛ احمد رعفت، 2/57)،
اما دور مينمايد که يک قبيله بزرگ دامدار بيابانگرد بتواند بيشتر دامهاي خود را از
يک رنگ دلخواه دست چين کند. دواني از «علم سفيد بايندري» ياد ميکند که گويا شعار
بايندريان بوده است 0ص 54). از اين مطلب آشکار نميشود که آيا قبيله آققويونلو به
سبب پرچم سفيد خود به اين نام خوانده شده است يا اين بر نوعي بتواره دلالت ميکرده
است. سخن روزماري کويرينگ زوخه نيز در وجه تسميه آققويونلو آشفته مينمايد وي در
ايرانيکا نوشته است: گفته ميشود که اين نامها به نمادهاي بتوارهاي کهن اشاره
دارد، اما به گفته رشيدالدين فضلالله (د718ق/1318م)، ترکان از خوردن گوشت جانداران
بتواره خود بازداشته شده بودند. باتوجه به اهميت گوشت گوسفند در غذاي معمولي
بيابانگردان دامدار، بعيد به نظر ميرسد که قبايل مورد بحث چنين بتوارهاي را رعايت
کردهب اشند (ذيل آققويونلو). اين گفته چند اشکال دارد: اولاً، آنچه رشيدالدين به
عنوان «مبارک» براي قبايل ترک ياد ميکند، چيزي از بتواره کم دارد و همه جوانب آن
را نميپوشاند (نکـ توتم، در دايرهالمعارفهاي عمومي)؛ ثانياً، رشيدالدين صريحاً
بيان ميدارد که اونقون بايندريان، سنقور (نوعي باز) است (ص 41) و از اين رو، مسأله
اساساً به گوسفند ارتباطي پيدا نميکند؛ ثالثاً، اگر کويرينگ زوخه به جمله ديگر
فضلالله نظر داشته که «... در ابتداي کار ياسا داده بودند که هيچ کس گوسفند و
حيوانات مأکولاللحم را حلق نبرند»، جمله ديگر چسبيده به آن را ننگريسته که «...
حلق نبرند [بلکه] به رسم ايشان سينه و شانه بشکافند» (ص 488). در اين ياسا حلق
بريدن منع شده است نه کشتن مطلق گوسفند؛ رابعاً، رشيدالدين يادآوري ميکند که نياي
ايشان و ديگر حيوانات مأکولاللحم «کدام اندام از گوشت، نصيب هر شعبه باشد تا ...
با يکديگر نزاع و دل ماندگي نکنند» (صص 38-45). بنابراين، مسأله از اصل منتفي است.
اما نام ديگر آنان، يعني بايندر (دانشنامه: بايندر)، به گفته صريح رشيدالدين
فضلالله به معني «زمين هميشه پرنعمت» (ص 41) و ضبط آن به پيروي از يازيچي اوغلو در
سده 9ق/15م «باييندير» است، ولي به استناد کتيبه اوزون حسن در مسجد اولو جامع شهر
آمد بايست تلفظ آن در روزگار آققويونلو بايندور بوده باشد، زيرا اين نام در اين
کتيبه با کلمه «منصور» قافيه شده است (وودز، 237، حاشيه 5).
پيشينه تاريخي: تاريخ پيدايي اتحاديه آققويونلو که بايندر در رأس آنان قرار داشت،
دانسته نيست. باتوجه به قراين و موارد مشابه ميتوان چنين انگاشت: قبيلهها و
عشيرههايي که از هر سو پيرامون کانوني متشکل از جانشينان راستين بايندر گرد آمده
بودند در يورش تيمور به ايران (نيمه دوم سده 8ق/14م) امکان يافتند تا اگاهانه در
راه کسب قدرت گام نهند (مينورسکي «ايران در سده پانزدهم ...»، 161؛ کلاويخو، 182).
ترکمانان غزنژاد، احتمالاً در زمان سلجوقيان به ايران کوچيدهاند. مصطفي جنابي
(د990ق/1582م) و مصطفي عالي )د1008ق/1599م) اين نکته را تأييد کردهاند (قرماني،
336). ابراهيم جرير (اسلام آنسيکلوپديسي) گمان دارد که آققويونلو قرنها پيش از از
يورش مغول به آناطولي معلول تازش چنگيزخان انگاشته شده است (مينورسکي، «قراقويونلو
و قطب شاهيه »، 53؛ اسلام آنسيکلوپديسي). حمله مغولان، اندک زماني افزونخواهي
ترکمانان در نواحي غربي و شمال غربي ايران نيرو گرفتند. تيمور با شکست دادن سلطان
بايزيد (د805ق/1403م) که دشمن نيرومندي براي ترکمانان به شمار ميرفت، به آنان
فرصتي تازه بخشيد تا به ايجاد مراکز قدرت در اين نواحي بپردازند. ظاهراً نخستين
جايي که از بايندر در منابع اسلامي ياد شده زينالاخبار است. گرديزي که اثر خود را
در نيمه نخست سده 5ق11م نوشته، قبيله بلاندر را چهارمين طايفه از اتحاديه هفتگانه
کيماک در مغرب سيبري ياد کرده است (ص 550؛ سومر، بايندر، پچنک ويورگيرها »،
324-325؛ وودز، 236، 38، حاشيه 1؛ مينورسکي اين واژه را بياندر خوانده است: تعليقات
حدودالعالم، 304)؛ ولي مسلم نيست که قبيله ياد شده همان طايفه بايندر (آق قويونلو)
باشد (وودز، 38). رشيدالدين فضلالله نقش مهمي به بايندريان در سرزمين يا بغوس در
امتداد سير دريا در سالهاي آغازين سده 5ق/11م نسبت داده است (ص 597). کاشغري که اثر
خود را ميان سالهاي 466-472ق/1072-1078م پديد آورده، ترکمانان يا اغوز يا غزيه را
به به 24 طايفه تقسيم ميکند (1/56-57، 3/304-307). چندي پس از اين تاريخ، دو قبيله
«قنق» و «قي» قرار داشتند. قي که در ديوان لغاتالترک به صورت قيغ آمده (همانجا؛
وودز، 39)، همان قبيلهاي است که بعدها خاندان سلطنتي عثماني ادعاي انتساب بدان
کرد. مورخان روزگار سلجوقي آگاهيهايي درباره نقش بايندريان در پيروزيهاي طغرل، الب
ارسلان و ملکشاه به دست دادهاند. بر پايه آراي اين مورخان، برخي از دانشمندان ترک
گمان کردهاند که مهاجرت قبيلههاي بيست و چارگانه از سده 5ق/11م به بعد صورت گرفته
است (کوپرولو، 82-88، 48، 22؛ سومر، «بايندر ...» 209-213؛ وودز، 39)؛ اما کلود
کاهن بر اين آرا تاخته و گفته است که بيشتر اعلام جغرافيايي که در آناطولي بهويژه
در بخش غربي آن به کار برده شده و يادآور قبيلههاي کهن اوغوز است، تنها از سده
10ق/16م به بعد در نوشتههاي تاريخي آمده است و نميتواند بيانگر دقيق شرايطي باشد
که در 4 قرن پيش در کار بوده است (همانجا). از اين گذشته، چون اين بيبي از قبايل
قيغ و بايندر ياد نکرده است، نظر داير بر مهاجرت اغوز در سده 5/ق/11م به بعد مردود
است. همچنين آنچه بازجي اوغلوعلي (د ح840ق/1436م) 200 سال بعد در اقتباس ترکي خود
از تاريخ ياد شده در اشاره به آن قبايل آورده است، اضافاتي ناشي از تحولات سياسي
سده9ق/15م دانستهاند. (همو، 39 به بعد). در منابع تاريخي ييوه و قيغ در کشورهاي
آسياي مرکزي بيش از حمله مغولان يافت ميشود (همو 39-40). مبارکشاه که اثر خود را
براي قطبالدين ليبک حاکم ترک لاهور (602-607ق/1206-1210م) نوشته، بايندر را از
ترکان به شمار آورده است (ص 47). شايد مولف از نوشتههاي محمود کاشغري متأثر شده
باشد، زيرا ضبط اسامي قبيلههاي اغوز ـ ترکمان تا اندازهاي در هر دو يکي است
(وودز، 237، حاشيه 8). روايات عاميانه آسياي مرکزي و اناطولي که حاوي مطالب متعارضي
است، جدايي بايندريان از اوغوزهاي سير دريا را که يکي از نتايج آن تازش قنقهاي
سلجوقي به سرزمينهاي مرکزي اسلامي بود، به روحيه تجزيه طلبي بايندريان مرتبط
ميکنند. در کتاب مناقب حاجي بکتاش ولي (د 738ق/1337م) نيز چگونگي به قدرت رسيدن
بايندرخان در آسياي مرکزي، در اين دوران آشفته شرح داده شده است (وودز، 237، حاشيه
9). از سوي ديگر، نوشتههاي حاکم اوزبک خوارزم، ابوالغاري بهادرخان (د 1074ق/1663م)
که مبتني بر روايات ادبي و شفاهي بوده، حاکي است که چيرگي بايندريان بر عراق در
سدههاي 5 و 6ق/11و 12م رخ داده است (صص 64-67). همچنين، در برخي از رويدادهاي
حماسه اغوز در «کتاب دده قورقوت » اقامتگاه بايندرخان آسياي مرکزي و در برخي ديگر
شرق آناتولي ياد شده است (مقدمه، 16، 10-13؛ وودز، 237؛ رويمر، سلسلههاي ترکمانان
»، 152). بيشترين گزارش درباره خاستگاه آققويونلو را ابوبکريه به دست داده است.
نويسنده ضمن ذکر بنيادگزار اين سلسله، نام 52 تن از نياکان اوزون حسن را برشمرده و
تبار آنان را به اوغوزهاي ترکستان است که از ترکستان به قيچاق و از آنجا به اران
کوچيده و در آن سرزمين ماندگار شده است (1/11-30).
فرمانروايان:
1. قراعثمان (عثمانبيگ)، بهاءالدين: (د 839ق/1435م)، بنيادگذار سلسله ترکمانان
آققويونلو. او زماني در خدمت اميران محلي ارزنجان و سيواس و حتي پادشاهان مصر بود.
هنگامي که تيمور به سرزمين عراق آمد، قراعثمان به او پيوست و از توجه او برخوردار
شد (غياثي، 372؛ سخاويف 5/135؛ حوليات دمشقيه، 145 به بعد). او بر رقيبان ديرينهاش
قرامحمد قراقويونلو در791ق/1389م و قاضي برهانالدين در 800ق/1398م پيروز شد. و
تيمور در 802ق/1399م داوطلبانه به تيمور پيوست و در لشکرکشيهاي وي برضد حاکم سيواس
که مدافعانش از حمايت عثمانيها برخوردار بودند، شرکت جست. قراعثمان در اين جنگ
پيروز شد و تيمور به پاس اين همياري مقام اميري به وي داد و رياست او را بر قبيله
آققويونلو تأييد کرد و خاندان بايندر را متولي شهر آمد (ازشهرهاي ديار بکر)
گردانيد (وودز، 66 به بعد). بدين گونه آققويونلو نخستينبار مالک آمد شد و آن را
تقريباً 70 سال پايتخت خويش ساخت. پس از مرگ تيمور (807ق/1405م) قراعثمان فرصت را
غنيمت شمرد و زماني که قرايوسفبنمحمد (د 823ق/1420م) با ابوبکربنميرانشاه نواده
تيمور در حال جنگ بود، در 810ق/1408م رها (اورفه) را به تصرف درآورد (منجم باشي،
3/155-156). ميان سالهاي 831-839ق/1428-1435م قراعثمان، قاضي برهانالدين احمد حاکم
سيواس و توقات، و ملک عادل فرمانرواي حلب و دمشق، و ملک ظاهر عيسي امير ماردين را
شکست داد (هينتس، 166، به نقل از جنابي، 115). هنگامي که اسکندربنقرايوسف
قراقويونلو ناگزير شد سومينبار از برابر شاهرخ تيموري که از شرق ايران به سوي
تاخته بود، بگريزد و به روم روي آورد، قرعثمان در حوالي ارزروم به رويارويي او
شتافت (هينتس، 166، به نقل از تاريخ حيدري، 573)، اما قراعثمان شکست خورد و در 80
سالگي (صفر 839ق/اوت 1435م) در ارزروم درگذشت (غياثي، 375؛ غفاري، 251؛ روملو،
226). اسکندربنقرايوسف ارزروم را تصرف کرد و فرمان داد پس از 3 روز که از دفن
عثمان گذشته بود، گور او را بکاوند . سر از تنش جدا سازند و آن را به مصر فرستند
(هينتس، 166). به فرمان سلطان ملک اشرف سر او مدت 3 روز در دروازه زويله به دار
آويخته بود (ابنتغري بردي، النجومالزاهره، 6/740). در زمان فرمانروايي قراعثمان
آققويونلو نه تنها قلمرو بيشتري يافت، بلکه از حمايت قبايل ديگري که پيروزيهاي او
آنان را جذب کرده بود برخوردار شد (ايرانيکا). قراعثمان را به سبب خونخواري
قراايلوک (قرايولک، قرايلک: کلاوس، 928؛ رويمر، «سلسلههاي ترکمانان»، 152؛ وودز،
240-241) يعني زالوي سياه خواندهاند. غياثي (زنده در 890ق/1486م) مورخ معاصر او
نشوته است که قراعثمان به سبب اينکه چهرهاي گندم گون داشت و در جواني ريش
ميتراشيد، به اين نام شهرت يافت (ص 372).
2.عليبيگ: (د 844ق/1438م) فرزند قراعثمان. وي پس از در به حکومت نشست و جهانگير
فرزند بزرگ خود را در شهر آمد گذاشت و خود به الوس بازشگت و پسر ديگرش اوزون حسن را
براي جلب دوستي ملک اشرف، سلطان مصر به قاهره فرستاد(طهراني، 1/120؛ روملو، 227).
سلطان مصر به سبب کينهاي که از اين خاندان داشت، اوزون حسن را زنداين کرد و لشکري
به شهر آمدکه در دست جهانگير يود، گسيل داشت. جهانگير در اين جنگ شکست خورد و اسير
شد و در مصر زنداني گرديد (همانجا). عليبيگ پس تا ناکامي فرزندش در مقابله با
سلطان مصر، به جنگ قرااسکندررفت، ولي در 840ق/1437م نوميدانه به امد بازگشت (همو،
226). از اين تاريخ، حاکميت او بر قيبله آققويونلو دچار تزلزل شد. در همين سال،
برادرش حمزه از ماردين به ديار بکر آمد و عليبيگ و برادر ديگرش محمود را بيرون
راند (ابنتغري بردي، النجومالزاهره، 6/757). محمود نزد جهانشاه قراقويونلو گريخت
و عليبيگ به سلطان مراد دوم پناه برد (هينتس، 168؛ وودز، 72 به بعد). عليبيگ،
اوزون حسن و جهانگيرميرزا را که پيش از اين چندي در مصر محبوس بودند، براي استمداد
نزد سلطان مصر فرستاد (روملو، 232؛ منجم باشي، 3/156). سلطان (ملک اشرف برسباي)،
تنگري و رميش اميرلشکر و قرقمز (قورخماس)، امير مصر و نايب شام و حلب را با سپاهي
براي بازپس گيري حکومت عليبيگ به ديار بکر فرستاد (طهراني، 1/102)، ولي سپاهيان به
سبب درگذشت سلطان به مصر بازگشتند و فرزندان عليبيگ در ارزنجان ماندگار شدند
(روملو، 232).
هنگامي که ارزنجان به روي سپاهيان مصر گشوده شد، جهانگير از سوي سلطان جديد مصر،
الملکالعزيز يوسف (ابنتغري بردي، النجومالزاهره، 15/222؛ هينتس به شاتباه بر
سباي اورده) به حکومت آن ديار منصوب شد (هينتس، 168؛ وايل، V/207).
3.حمزهبيگ: (د 848ق/1444م)، پسر قراعثمان. وي پس از کشته شدن پدر، مدعي برادرش
عليبيگ شد و او را در 839ق/1435م به ديار عثماني تاراند. حمزه توانمندترين رئيس
آققويونلو بود. وي پيش از آنکه بتواند داعيان سلطنت را از ميان بردارد درگذشت
(طهراني، 1/168؛ غياثي، 373؛ منجم باشي، 3/156؛ ابنشاهين، 137). فرمانروايي و
برديار بکر تا رجب 848ق/اکتبر 1444م که سال درگذشت اوست، پايدار بود (عاشق
پاشازاده، 248؛ ابنتغري بردي، النجومالزاهره، 7/269؛ وودز، 78-82؛ عزاوي،
3/212-217).
4. جهانگير: (ح 820-874ق/1417-1469م)، پس از مرگ عمش حمزه به تخت نشست و شهر ماردين
را به پايتختي برگزيد. او در روزگار پدرش برخي از سرزمينها را که به تصرف
قراقويونلوها درآمده بود، پس گرفت و عملاً از 848ق/1444م حکومت بر آققويونلوها را
اغاز کرد. وي بر آن بود که سرزمينهاي خود را در صلح نگه دارد (هينتس، 33)، اما ديري
نپاييد که با اعمام خويش، يعني قاسمبيگ و شيخحسن وارد جنگ شد (همانجا؛ عزاوي،
3/318 به بعد). قاسمبيگ به سلطان مصر و شيخحسن به قراقويونلوها پيوست.
جهانگيراوزون حسن را به جنگ آنان فرستاد، در اين جنگ قبيلهاي، شيخحسن و فرزندش
کشته شدند. در بهار 854ق/1450م جهانشاه قراقويونلو جهانگير را شکست داد و او به حلب
گريخت (ابنتغري بردي، حوادثالدهور، 79؛ هينتس، 169. به نقل از جنابي، 199).
پيروزي برادرش اوزون حسن بر جهانشاه عملاًً فرمانروايي آققويونلو را از دست
جهانگير خارج ساخت و اميران او به ارزون حسن روي آوردند. در زمان اوزون حسن،
جهانگير چندينبار قيام کرد که همه آنها به شکست انجاميد (غياثي، 377؛ منجم باشي،
3/157-159؛ سخاوي، 3/80؛ عزاوي، 3/221-222). جهانگير تا مرگ جهانشاه قراقويونلو در
ماردين بود و در آنجا درگذشت. غياثي تاريخ مرگ او را 975ق/1470م ياد کرده است (ص،
378).
5. اوزون حسن: ابوالنصر حسنبيکبنعثمانبيک (ح828-882ق/1425-1477م). اوزون حسن
لقبي است که به سبب درازي اندام بدان شهرت يافته است (دايرهالمعارف اسلام، اول،
ذيل اوزون حسن). ابوبکر طهراني از او به عنوان «صاحبقران» ياد کرده است (1/7).
اروپاييان آن زمان وي را اوسون کاسانو يا آسام بي خواندهاند (انجمن هاکليوت، 269؛
ابنطولونف 90). يونفونيوس مورخ مجارستاني او را حسن باساو و يان دلوگوش لهستاني از
او با نام هوسک کاسن ياد کرده است (هالوي، 196؛ نيمه دوم سده 9ق/15م او را زوشاخان
خوانده است (هالوي، 196؛ باناچوآنو، 14؛ باجاکو، 19). ابتدا در حدود 858ق/1454م به
عنوان رقيب برادر بزرگ ترش که از جانب دودمان خود به رهبري انتخاب شده بود، وارد
معرکه شد. در آن زمان هنوز عرصه پيکار اين خاندان از مرزهاي ديار بکر فراتر نرفته
بود. اوزون حسن چون برادرش را درگير جنگ با دشمنان ديرينه خود قراقويونلو ديد، به
ياري او شتافت و آنان را به تسليم واداشت. هنگامي که جهانگير در اردوگاه تابستاني
خود در آلاداغ به سر ميبرد (هينتس، 33 به بعد)، مخفيانه ديار بکر (آمد) را تسخير
کرد. اوزون حسن چون در قلب متصرفات آققويونلو مستقر گرديد، ماردين را نيز که
پايتخت جهانگير بود، به تصرف درآورد (عاشق پاشازاده، 247-249؛ منجم باشي، 3/157؛
مينورسکي، «ايران در سده پانزدهم ...»، 163). در اين هنگام، به علت دخالت مادرش
ساره (ساره خاتون، سارو دلشاد: منجم باشي، 3/157؛ عاشق پاشازادهف 159) صلحي ميان
دوبرادر استوار شد. اوزون حسن پس از اين ماجرا به ارزنجان حمله برد و بيکسب پيروزي
به ديار بکر بازگشت. او در اين جنگ از اسب فرو افتاد و مصدوم شد. جهانگير زمان را
مناسب شمرد و به غارت آمد پرداخت. چون اوزون حسن به ديار بکر بازگشت، جهانگير به
جهانشاه پناه برد. ساره خاتون که نقش مهمي در اداره کارهاي حکومتي داشت، براي بار
دوم دخالت کرد و اوزون حسن را بر ديار بکر و جهانگير را بر ماردين گماشت. از اينرو
کشاکش ميان دو برادر شدت يافت و اين داستان 3 بار ديگر تکرار شد. جهانشاه که
پشتيبان جهانگير بود، به ياري او شتافت، ولي از اوزون حسن شکست خورد (ابنتغري
بردي، النجومالزاهره، 7/485). وي پس از اين پيروزي، پسرعمش امير خورشيدبيک را بر
ارزنجان که تنها دژ نفوذي به ارمنستان بود برگمارد (منجم باشي، 3/376؛
دايرهالمعارف اسلام، اول، ذيل اوزون حسن). در اين هنگام عليقراقويونلو که بر پدرش
جهانشاه ياغي شده بود، به اوزون حسن پناه برد، ولي اندکي بعد به اتهام زندقه از آن
ديار اخراج شد. پس از اين رويدادها که ميان سالهاي 858-861ق/1454-1457م اتفاق افتاد
ستاره بخت اوزون حسن اوج گرفت و نفوذش بر سرزمينهاي مجاور گسترش يافت: دژ کيفا را
از دست کردهاي ايوبي بيرون آورد (بدليسي، 2/149-155) و آن را به پسر خود خليل سپرد،
سپس بر سعرد و هيثم، در بختان پيروز شد (دايرهالمعارف اسلام، اول، ذيل اوزون حسن)
و در 20 رجب 872ق/14 فوريه 1467م بغداد را محاصره کرد. در آن زمان پيرمحمد طواشي
(تواجي، الياوث) حاکم بغداد دست نشانده فرمانرواي قراقويونلو بود (غفاري، 252؛
عزاوي، 3/231). در همين هنگام، زن جهانشاه از دژالنجق نامهاي بدو نوشت و او را به
تبريز خواند تا قلعه و خزاين آن را بدو سپارد. پس اوزون حسن از محاصره بغداد دست
کشيد و به تبريز رفت، ولي پيش از رسيدن اوزون حسن به تبريز، قلعهالنجق به وسيله
حسنعلي فرزند جهانشاه به محاصره درآمد و گشوده شد. اوزون حسن با او به جنگ برخاست.
حسنعلي به سبب خيانت چندتن از اميران خود که به اوزون حسن پيوسته بودند، در صفر
873ق/ اوت 1468م از وي شکست خورد و گريخت (غفاري، 252؛ قزويني، 358ق/ژانويه 1469م
پيروزمندانه وارد تبريز شد. 3 تن از سپاهياني که در پي حسنعليبنجهانشاه بودند، در
کوههاي الوند همدان او را دستگير کردند و بر آن بودند که او را زنده به اوزون حسن
برسانند، اما حسنعلي از ترس شکنجه خودکشي کرد. پس سرش از تن جدا کردند و نزد اوزون
حسن آوردند. او محمدي را کشت و يوسف را نيز نزد اوزون حسن فرستادند و تن او را به 4
پاره کردند و بر 4 دروازه همدان آويختند. دو پسر ديگر جهانشاه به نام محمدي و يوسف
را نيز نزد اوزون حسن آوردند. او محمدي را کشت و يوسف را کور کرد. يوسف به شيراز
گريخت و در آنجا کشته شد. پس از اين پيروزي، اوزون حسن بر سراسر سرزمينهاي ديار بکر
تا حدود شام، عراق عرب، آذربايجان، عراق عجم و فارس تا مرزهاي خراسان چيره شد. به
گفته غياثي هيچ يک از پادشاهان ايران بر اينهمه سرزمين دسترسي نداشته است (همانجا؛
قس: غفاري، 250-251). پيروزيهاي اوزون حسن در باختر، او را به کشاکش با عثمانيان
واداشت. سلطان محمد فاتح که آسياي سغير را تسخير کرده بود، اميران قرامان (قرمان)
را سخت تهديد ميکرد. از اينرو به ناچار دولت قرامان با اوزون حسن پيمان بست.
اوزون حسن در 34 سالگي با کوراکاترينا دختر کالويوهانس که در غرب با نام يوناني
دسپينا (شاهدخت) معروف بود، ازدواج کرد (کالکوديلس، II/249؛ مالي پسرو، 25-26؛
فالمراير، 259-261؛ مينورسکي، «ايران در سده پانزدهم ...»، 166؛ انجمن هاکليوت،
270). جوزافا باربارو، آنجوللو و کاترينوزنو درباره اين زن ميگويند که اوزون حسن
از او سه دختر و يک پسر داشت (همان، 103). گويا نام اين پسر يعقوب بود که برادرانش
پس از مرگ پدر او را بردار کردند. يکي از دختران او مارتا نام داشت که بعدها زن شيح
حيدر شد. نام او را زاهدي (ص 68) «بگي آغا» و خواندمير (حبيبالسير، 4/430) «حليمه
بگي آغا» آوردهاند. زن نخستين او سلجوق شاهبيگم، يک کنيز کرد بود (کونتاريني،
100) که در اداره کشور نفوذ داشت (فضلبنروزبهان حنجي، 198). اين زن چند پسر به
نامهاي حليل، يعقوب، يوسف و احتمالاً مسيح داشت. مادر پسر ديگر اوزون حسن که زينل
نام داشت، شناخته نيست. اوزون حسن در سالهاي آخر سلطنتش مجبور شد با تمردهاي پي در
پي پسرش اوغور (اغور، اوغر) لومحمد که حاکم شيراز بود مقابله کند (انجمن هاکليوت،
74، 79). اوغورلو که در 879ق/1474م به سلطان عثماني پناه برده بود، در 881ق/1476م
(غياثي 389: 880ق/1475م). در جنگي به دست گروهي ناراضي که از برادرش خليل حمايت
ميکردند کشته شد (وودز، 99 به بعد). اوزون حسن به هنگامبازگشت از تفليس بيمار شد و
در تبريز در اول شوال 882ق/6 ژانويه 1478م درگذشت (عزاوي، 3/251؛ تاريخ قزلباشان،ف
16). او در 30 سالگي به فرمانروايي ديار بکر رسيد و اين، با روايت جوزافا بابارو و
کاترينوزنو درست ميآيد (انجمن هاکليوت، 103، 241).
حسن از بزرگترين فاتحان سده 9ق/15م بود. پايتخت خود را از آمد به تبريز منتقل منتقل
کرد و همه قبايل و عشاير آققويونلو را که در اناتولي شرقي اقامت داشتند به ايران
فراخواند و امپراتوري گستردهاي در آن ديار پايه گذارد و سرزمينهايي به صورت اقطاع
به اميران عشاير آققويونلو واگذار کرد (قزويني، 358). امپراتوري آققويونلو در
زمان او به اوج قدرت رسيد (وودز، 91 به بعد). او قبيله خود را که صحراگرد بود، به
تمدن رهنمون گشت و بنيادهاي علمي و ديني پديد آورد (قزويني، 358) و به تقليد از
عثمانيان تشکيلات اداري برپا ساخت. کتابهاي گوناگون به فرمان او به ترکي ترجمه شد؛
حتي فرمان داد که قرآن مجيد را به ترکي ترجمه کردند و درحضور او به ترکي خواندند
(اسلام آنسيکلديسي، رويمر، «سلسله ترکمانان»، 168-174). مورخان او را به دادگستري و
رعيتپروري ستودهاند (قزويني، 328؛ غياثي، 391؛ منجم باشي، 3/165؛ تاريخ قزلباشان،
13-16). جلالالدين دواني او را برگزيده سده 9ق/15م خوانده و در پي آن بوده است که
در قرآن اشارتي به رويداد فرمانروايي آققويونلوها بيابد. او در سوره روم (30)، آيه
سوم واژه «بضع» را که به حساب جمل 872ق (=1467م) يعني سال پادشاهي اوزن حسن است
مناسب يافت (دواني، 29). دومينيکومالي پيرو از او به عنوان فرمانروايي که بيشتر
ايران را متحد ساخت، ياد کرده و او را ستوده است (ص 25؛ تيه پولو، مقدمه).
6.سلطان خليل: (د 883ق/1478م)، پسر و جانشين اوزون حسن. وي در زمان پدر حکومت شيراز
داشت و از فرزند ارشد اوزون حسن که اوغورلو محمد نام داشت و و در واپسين سالهاي
زندگي پدر کشته شد، کمي جوانتر بود. کونتاريني جهانگرد ايتاليايي در 879ق/1475م او
را 35 ساله دانسته است (ص 100). به رأي وي، تولد او بايد در حدود 845ق/1441م باشد،
ولي از نوشته دواني برميآيد که او در آغاز فرمانروايي پدرش (828ق/1425م) به دنيا
آمده است (مينورسکي، «پژوهشي ...» ، 122). خليل در آغاز کار مقصودبيگ برادر ناتني
خود را به جرم همکاري با اوغورلو محمد کشت. کونتاريني مينويسد که مقصودبيگ به
فرمان پدر (اوزون حسن) کشته شده است (انجمن هاکليوت، 182) که البته درست نمينمايد
(فضلبنروزبهان، 26). در آغاز فرمانروايي، مادرش را که از دخالت او در اداره امور
مملکتي بيمناک بود، با برادر کوچک ترش (يعقوب) به ديار بکر فرستاد (غفاري، 253؛
قرماني، 337؛ خواندمير، حبيبالسير، 4/431) و پسر خود الوند را در 9 ذيحجه 882ق/14
مارس 1478م به جانشيني خويش به فارس گسيل داشت. مرادبنجهانگير، برادرزاده اوزون
حسن که خليل او را در آغاز کار به حکومت ساوه فرستاده بود، با حمايت برخي از عشاير
قراقويونلو به مخالفت با او برخاست. خليل، منصوربيگ برناک را به جنگ او مأمور کرد.
منصوربيگ نزديک سلطانيه شکست خورد (روملو، 570)، ولي سرانجام سپاهيان مراد از برابر
لشکر خليل گريختند و مراد که به فيروزکوه پناهنده شده بود، به فرستادگان سلطان
سپرده شد و به قتل رسيد (غفاري، 253؛ مينورسکي، «پژوهشي ...»، 192). پس از چندي،
يعقوب به مخالفت با خليل برخاست و از ديار بکر به قصد جنگ با او عازم تبريز شد. در
روستاي ولديان بين خوي و مرند در 14 ربيعالثاني 883ق/15 ژوئيه 1478م ميان دو برادر
جنگ روي داد و خليل در زير شمشيرهاي پسران شيخعليبيگ مهردار و ميرآخور ساتلمش و
پسرانش قطعه قطعه شد (فضلبنروزبهان، 82؛ غفاري، 253-254؛ روملو، 580). فرمانروايي
او 6 ماه بيش نپاييد (فضلبنروزبهان، 78؛ روملو، 571؛ تاريخ قزلباشان، 16). در
دوران کوتاه پادشاهي او عمادالدين سلمان ديلمي از شوال 882ق/ژانويه 1478م تا زمان
مرگ فجيعش در جماديالاول / اوت سال بعد در اصفهان عهدهدار مقام وزارت بود. همچنين
قاضي علاء بيهقي مقام صدارت داشت (فضلبنروزبهان، 64). از سلطان خليل به عنوان
پادشاهي بيتدبير ياد شده است (مينورسکي، «ترجمه عالم آرا» ، 26؛ خواندمير،
حبيبالسير، 4/431).
7. يعقوببيک: (د 896ق/1491م)، پسر اوزون حسن، در آغاز فرمانروايي او الوندبيک
فرزند خليل در شيراز و کوسه حاجي، از اعيان بايندريه، در اصفهان شورش کردند که هر
دو سرکوب شدند (غفاري، 254). در 885ق/1480م پشنگ دواتدار قايتباي، سلطان مصر با
لشکر به ديار بکر آمد. يعقوب، بايندربيگ و سليمان بيژن و صوفي خليل موصلو را به جنگ
او فرستاد. پشنگ در اين جنگ کشته شد (همانجا). در همين سال بالشبيگ، اميرالامراي
شام که آهنگ تصرف ديار بکر داشت، به دست لشکريان يعقوب به قتل رسيد، (قزويني، 364).
دوران 12 ساله (883-896ق/1478-1491م) فرمانروايي يعقوب صرف تحکيم پايههاي حکومت شد
و در زمان وي مرزهاي سرزمين آققويونلو همان مرزهاي هنگام مرگ اوزون حسن بود
(هينتس، 114). فضلبنروزبهان خنجي در عالم آرا ... از او به عنوان جانشين شايسته
اوزون حسن ياد کرده است (ص 150). دانستههاي بسياري از او در دست نيست، زيرا در
زمان فرمانروايي او برخلاف زمامداري پدرش، جهانگردي به ايران نيامد _هينتس، 115).
در دوره فرمانروايي يعقوب آشوب شيخحيدر فرزند شيخجنيد که به قتل او منتهي شد، از
نشر سياسي بزرگترين تهديد محسوب ميشد (همانجا، عزاوي، 3/270، 271). يعقوب مناصب و
سيورغالهايي را که پدرش داده بود، استوار ساخت (قزويني، 363). همچنين در 886ق/1490م
«جميع اخراجات ممالک محروسه را بخشيد» (روملو، 601)، مورخان او را به دانشپروري و
شاعرنوازي ستودهاند (منجم باشي، 3/166؛ فخري هروي، 65). به گفته فضلبنروزبهان
خنجي، سلطان يعقوب بر اثر بيماري در پنجشنبه 11 سفر 896ق/24 دسامبر 1490م در قراباغ
درگذشت (ص 121؛ قزويني 365؛ عزاوي، 3/275)، اما شرح گسترده بازرگانان و نيزي در
سفرنامههاشان درباره علت مرگ سلطان يعقوب که مربوط به روايات شفاهي 914ق/1509م
است، حکايت از مسموم شدن او به دست همسرش دارد. اين گزارش به گونهاي ديگر نيز
تأييد شده است (انجمن هاکليوت، 399-400؛ روملو، 626-627).
8. بايسنقر: (مقـ 897ق/1492م)، پسر و جانشين يعقوب. او ارشد پسران خردسال يعقوب و
گوهر سلطان خانم، دختر فرج يسار حکمران شيروان بود. اميران قبيلههاي موصلو به
مناسبت پشتيباني صوفي خليل از بايسنقر، از او حمايت ميکردند، در صورتي که
طايفههاي پرناک و بايندر هواخواه مسيحميرزا برادر يعقوب بودند. در جنگي که ميان
اين دو درگرفت، مسيحميرزا و گروهي از هواداران او کشته شدند مگر رستمميرزا (نوه
اوزون حسن و دسپينا) که در قلعه النجق زنداني گرديد (تاريخ قزلباشان، 18؛ غفاري،
255؛ قزويني، 366). در زمان بايسنقر، ميرزاابراهيم پسر دانا خليل مشهور به آيينه
سلطان که از قدرت سليمان بيژن از سرداران دوره يعقوب به وحشت افتاده بود، خود را به
نخجوان رساند و رستمبيگ پسر مقصودبيگ را که صوفي خليل به زندان افکنده بود، آزاد
ساخت و به پايمردي قبيله استاجلو به تبريز روي آورد. در نزديکي مرند جنگي روي داد.
در اين نبرد سپاهيان بايسنقر به او پشت کردند و او به ناچار به شيروان به نزد پدر
زنش فرخ يسار پناه برد (منجم باشي، 3/166) و سليمان بيژن به ديار بکر گريخت.
بايسنقر چندي بعد در شيروان خروج کرد، ولي به دست عليپرناک گرفتار شد و روز
پنجشنبه 16 شعبان 897ق/13 ژوئن 1492م به تبريز آورده شد و در 17 رمضان /13 ژوئيه در
کوه سهند به قتل رسيد (قزويني، 369، 370؛ روملوف 630-635؛ عزاوي، 284-287). دوران
حکومتش 20 ماه بود.
9. رستمبيگ: (مقـ 902ق/1497م)، پسر مقصودبيک و نوه اوزون حسن، وي در اواخر رجب
897ق/آوريل 1492م به تبريز آمد و به تخت نشست (قزويني، 368؛ غفاري، 255؛ عزاوي،
3/288). در زمان پادشاهي او بديعالزمانميرزا (روملوف ويراسته سدن، 15) پسر سلطان
حسينميرزا (بايقرا) و کوسه حاجي بايندر سر به شورش برداشتند که رستمبيک آنان را
سرکوب کرد (غفاري، 255؛ عزاوي 3/294). همچنين، کارکياميرزاعلي در گيلان طغبان کرد.
رستمبيگ، آيبه سلطان را همراه لشکريان قاجار به جنگ شورشيان گيلاني فرستاد.
ميرعبدالملکحسيني سيفي که در اين جنگ شورشيان گيلاني فرستاد. ميرعبدالملکحسيني
سيفي که در اين جنگ با پادشاه گيلان همياري داشت، فرار کرد، و لشکريان قاجار که
همراه آيبه سلطان بودند، الکارود بار لمسر را که در اختيار کارکياميرزاعلي بود،
غارت بودند، الکارودبار لمسر را که در اختيار کارکياميرزاعلي بود، غارت کردند و از
سرهاي لشکريان گيلان منارهها ساختند (قزويني، 369؛ مجدي، 970-971). سرانجام
رستمبيگ پس از 5 سال و نيم حکومت در ذيقعده 902ق/ژوئيه 1497م در جنگ با احمدبيگ
کشته شد. در زمان فرمانروايي او کوششي براي جلوگيري از زوال آققويونلو انجام
نيافت. قزويني او را در بخشندگي ستوده است. در زمان پادشاهي او سيورغال و وظيفههاي
گوناگوني براي تهيدستان مقرر شد که در دوران سلطنت اين خاندان سابقه نداشت (قزويني،
368؛ روملو، ويراسته سدن، 15؛ قس: مينورسکي، «آق قويونلو و اصلاحات ارضي» ، 458).
10. احمدبيک: فرزند اوغورلو محمدبنحسنبيگ (مقـ 903ق/14989 معروف به گوده يا کوده
احمد ـ کوده به معني کوتاه قد، و دست و پا کوتاه است (غفاري، 256). وي در
902ق/1497م، در عصر سلطنت رستمبيگ خروج کرد و حسينبيگ عليخاني، داماد او،
عبدالکريمبيگ لله را که از ياران رستمبيگ بود، در سلطانيه به قتل رساند و خطبه و
سکه به نام احمدبيک (برادرزنش يا به گفته غفاري: پدرزنش) کرد (قزويني، 371-372؛
غفاري، 255؛ جهانگشاي خاقان، 76؛ عزاوي، 3/298). احمدبيگ دوبار در آذربايجان با
رستمبيگ به جنگ پرداخت. بار نخست آيبه سلطان که زمينه پادشاهي رستمبيگ را فراهم
کرده بود، از او روگردان شد و به سپاهيان احمدبيگ پيوست و با همکاري وي رستمبيگ را
شکست داد و بار دوم رستم «مقبوض شده به قتل آمد» (قزويني، 371؛ غفاري، 255). آيبه
سلطان به پاس اين ياري، به فرمانروايي کرمان رسيد و به قصد کرمان عازم فارس شد و در
آن ديار همراه فرمانرواي آنجا ملک قاسمبيگ پرناک بر احمدبيگ شوريد. در جنگي که
ميان آنان درگرفت، احمدبيگ و مرادش شيخنقطه چي اوغلي و بسياري از نزديکان او در 18
ربيعالثاني 903ق/14 دسامبر 1497م کشته شدند (قزويني، 373؛ روملو، ويراسته سدن،
13-15). با مرگ او زوال آققويونلو آغاز شد. او با اميران درباري ميانهاي نداشت و
آلت دست آنان نشد. قزويني از ارادت وي به شيخنقطه چي اوغلي سخن ميگويد و
مينويسد: «از سخن و صوابديد او تجاوز نميفرمود، اما امساک بر طبيعت شيخغالب بود
و در اجراي سيورغالات و ادارات مضايقه مينمود» (ص 372). از اين رو، سران ترکمان و
استاجلو اندک اندک از او بريدند و نهائي توطئه آغازيدند. بزرگترين بزه اين پادشاه
آن بود که ميخواست به روش نياي خويش، اوزون حسن، مالياتها را منسوخ و دست فرادستان
را از تخت ستم کوتاه سازد. بر اين گمان، به تغيير سياست مالي کشور پرداخت (همانجا؛
غفاري، 255-256؛ مجدي، 972؛ روملو، ويراسته سدن، 13-14). اعتقادش به اين امر به
گونهاي استوار بود که کندن ريشه ستم را بر سبيل شعاري روي نگين خود نقش کردهب ود.
نيز به تقليد عمش سلطان يعقوب، حکمها و فرمانهايي را که در گذشته براي بخشيدن سيور
غالها به بزرگان کشور و سرداران و اميران سپاه صادر گرديده بود، لغو کرد (مينورسکي،
«آق قويونلو و اصلاحات ارضي»، 449-462؛ قس، ÷تروشفسکي، 144-152). درباره تغيير
سياست مالي در دوره احمدبيگ پس از بازگشت از عثماني به زارعان و رعايا اعلام کرد که
از اين پس عدالت پاس داشته خواهد شد (حبيبالسير، 4/443). به رغم سلطنت کوتاه او
هيچ کس جرأت آنرا نيافت که برخلاف شرع کار کند و حتي «پرکاهي به غير حق از رعبت»
بستاند. او گردمناهي نگشت و از نوشيدن باده هماره پرهيز داشت. وي با دانشمندان به
احترام رفتار ميکرد. گزارشهايي که مورخان آن روزگار به دست ميدهند، از
عدالتخواهي او حکايت دارد. اينکه آيا او فرصت داشته است که در دوران پادشاهي خود
اين نيات را به گونه مدوني درآورد يا نه، دانسته نيست. قاضي احمد غفاري معتقد است
که سياستهاي احمدبيگ «به طريق روم» (روشهاي عثماني) استوار بود (ص 255). اين بدان
سبب است که او در سرزمين عثماني نشو و نما يافته بود (رويمر، «سلسلههاي ترکمانان»
188).
11. الوندبيگ: (د 910ق/1504م)، پسر يوسفبيگبناوزون حسن. چون آيبه سلطان احمدبيگ
را کشت، سکه و خطبه به نام سلطان مراد کرد (قزويني، 374)، ولي پس از چندي از در
مخالفت با مراد درآمد و او را در قلعه رويين دژ زنداني ساخت و با مادرش ازدواج کرد
(مجدي، 972؛ قزويني، 374) و با الوندبيگ و ياران او از در صلح درآمد. الوندبيگ در
904ق/1499م از محمدي ميرزا، پسر يوسفبيگبنحسنبيگ، شکست خورد و به ديار بکر
گريخت (غفاري، 256). ولي سرانجام در 905ق/1500م به تبريز آمد و بر تخت نشست. الوند
چند سالي بر پارهاي از سرزمينهاي زير فرمانروايي آققويونلو حکومت کرد و سرانجام
در 907ق/1501م نزديک نخجوان از شاهاسماعيل شکست خورد (عزاوي، 3/303) و به ديار بکر
گريخت و 3 سال بعد در آن ديار درگذشت.
12. سلطان مراد: (مقـ 920ق/1514م)، هنگامي که خطبه و سکه به نام او شد، وي نزد فرخ
يسار در شروان بود. در آغاز 906ق/1501م در حدوقزوين و ابهر (به گفته غفاري، 257:
قيدار) با الوندبيگ به جنگ پرداخت. حاصل اين جنگ صلح بود با اين شرط که عراق و فارس
به سلطان مراد و آذربايجان و ديار بکر به الوندبيگ داده شود (همانجا؛ قزويني، 376).
سلطان مراد در دوشنبه 24 ذيحجه 908ق/20 ژوئن 1503م در نزديکي همدان با شاهاسماعيل
به جنگ پرداخت و شکست خورد و به شيراز گريخت و از آنجا به دزفول و بغداد به نزد
باريکبيگ پرناک رفت و 5 سال و نيم در آنجا فرمان راند (غفاري، 257؛ قزويني، 379؛
عزاوي، 3/308). در 914ق/1509م که از توجه لشکريان قزلباش به جانب عراق هراسان شده
بود، همراه باريکبيک که فرمانرواي بيچون و چراي آن ديار بود، به قرامان روم رفت و
سرانجام در 920ق/1514م به دست دورمشبيگ شاملو در ديار بکر که فرمانرواي بيچون و
چراي آن ديار بود، به قرامان روم رفت و سرانجام در 920ق/1514م به دست دورمشبيگ
شاملو در ديار بکر کشته و سر او به تبريز نزد شاهاسماعيل فرستاده شد و «دولت طبقه
آققويونلوسپري گشت» (قزويني، 379؛ غفاري، 257). قزويني گزارشي از «نهب و غارت و
ظلم و ستم و مطالبات عنف» و کشاکش اميران و بسته شدن راهها در زمان سلطان مراد به
دست داده است (ص 377).
فروپاشي نظام حکومتي: در دوران حکومت واپسين افراد خاندان آققويونلو، يعني از
بايسنقر تا مراد، امپراتوريي که نياي آنان اوزون حسن پديد آورده بود، رو به فروپاشي
نهاد. دگرگوني بعدي آن امپراتوري از همان هنگامي که سلطان علي، پسر شيخحيدر صفوي
جانشيني براي رستم فراهم ساخت، قابل پيش بيني بود (رويمر، «سلسلههاي ترکمانان»،
183). با پيروزي الوندبيک بر دابي قاسمبنجهانگير (نويدي شيرازي، 567)، در نزديکي
ماردين و چيرگي وي بر آن نواحي، اين سرزمين تا مدتي پيش از 913ق/1507م هنوز در تصرف
آققويونلو بود و با فرار تقريباً همزمان مراد از بغداد به قلمرو. عثماني، حکومت
ترکمانان آققويونلو به پايان رسيد. با انقراض اين سلسله، موج مهاجرت ترکمانان از
آناتولي به مشرق، آذربايجان و به نواحي کوهستاني ايران، به پايان رسيد. حکومت
آققويونلو خود يکي از دولتهايي بود که در گرماگرم اين مهاجرتها پايهگذاري شده بود
و در آغاز تشکيل موفقيت آميز مينمود، ولي چندان نپاييد، زيرا اين دولتهاي مستعجيل
بيش از حد وابسته به افراد استثنايي بودند و سازمان سياسي درست و منظمي براي تأمين
دوام آنها در کار نبود. از اين رو، فرمانروايي آققويونلو زودتر از آنچه گمان
ميرفت، برافتاد. پس از روي کار آمدن صفويان، يکي از بازماندگان اين خاندان سلسله
قطب شاهيه را در هند پايهگذاري کرد.
نظام سياسي و اقتصادي: سازمان سياسي آققويونلو همانند نظام سياسي قراقويونلو از
بسياري جهات مبتني بر مباني مغولي بود 0رويمر، «سلسلههاي ترکمانان»، 184). اقدامات
اوزون حسن ظاهراً به منظور دگرگون ساختن اصول موجود و جلوگيري از نوآوريهاي
خودسرانه مالي و مالياتي بود. يعقوب در اواخر پادشاهي خويش براي تکميل اقدامات پدر
و ريشه کن کردن کامل اصول مالياتبندي مغول که با احکام به جاي آن اصول، کوششي به
عمل آورد. اين کوشش بر هدف روشني دست نيافت و رستم به همان عرف و رسوم کهن روي آورد
(همو، «آخرين فرمان رستم بهادر آققويونلو »، 285-301). در دوره احمدبيگ که با
مقررات مالي عثمانيها آشنا بود، بازهم اقداماتي بيثمر انجام شد (غياثي، 392؛
رويمر، «سلسلههاي ترکمانان»، 184؛ فنستر 210 به بعد). سازمان سياسي آققويونلو
منسجم نبود. عاليترين مرکز تصميم گيري شوراي اميران و رؤساي قبايل بود که در مسائل
نظامي و موضوع جانشيني سلطان تصميم ميگرفت. کنترل نظامي و سياسي روستاها و شهرهاي
مجاور که از لحاظ امنيت چراگاهها ضرورت داشت، به عهده نظاميان بود. نيروي رزمي
ازسربازان اعزامي قبايل تشکيل ميشد که از اقطاع و غنايم جنگي گذران ميکردند
(دواني، 46 به بعد؛ مينورسکيف «پژوهشي ...»، 141 به بعد، فراگتر، 507 به بعد).
در اوج شکوفايي حکومت آققويونلو، يعني در عهد اوزون حسن، وضع مالي با مقرراتي
تثبيت شد که متن اصلي آن از دست رفته است. دانستههاي ما درباره اين «قانون نامه»
اشارههاي کوتاهي است که گهگاه مورخان از آن به عنوان «دستور حسنبيک» يا «قانون
حسن پاشا» ياد کردهاند (غياثي، 392؛ مينورسکي، «آق قويونلو و اصلاحات ارضي»، 449).
فقراتي از اين «قانون نامه» در سرزمينهاي ديار بکر، ماردين، ارگاني، اورفه،
ارزنجان، خرپوت، بيرجيک، چرميک و عرب جير از روزگاري که اين اماکن، غريبترين بخش
متصرفات اوزون حسن را تشکيل ميداد، در دست است (هينتس، 179-180). جاي ترديد است که
اوزون حسن در مدت 12 سال سلطنت خود توانسته باشد چنين طرحهاي نظامي ـ مالي و سياسي
منظمي در سرزمينهاي امپراتوري جديد خود که از ديار بکر تا فارس گسترده بود، برپاي
دارد. نتيجه مستدلي که والتر هينتس گرفته، اين است که «قانون نامه» اوزون حسن
عمدتاً رسوم محلي گوناگون را که از روزگاران قديم به ارث رسيده بود، تثبيت و تأييد
کرده است. به نوشته بدليسي، مقررات اين «قانون نامه» در فارس، عراق عجم و آذربايجان
اجرا ميشد (2/107). غياثي معناي «قانون نامه» راب ه صورتي نسبتاً متفاوت شرح داده
است، ولي نويسنده نکتههاي جالبي درباره اصلاحات کشوري به دست داده است. وي اوزون
حسن را به عدالتخواهي ستوده است. او ميخواست «تمغا» يعني ماليات راهداري و عوارضي
را که از کالاهاي بازرگاني ميگرفتند، براندازد، ولي اميران با وي موافق نبودند. پس
تمغا را به نيم کاهش داد و کمتر از آنچه شاهان پيشين ميگرفتند، وصول کرد. اماکن
خوش گذراني و قمار و ميخواري را در سراسر قلمرو خود بست. ماليات اراضي را که در
سراسر مملکت گرفته ميشد، تثبيت کرد و «قانون نامه» را براي تعيين تکليف شکايات
مردم و مرافعات آنان و تعيين تعزير و جرايم و جز آن نوشت و به سراسر قلمرو خود
فرستاد تا بدان عمل کنند (غياثي، 391-392). «قانون نامه» حسن پاشا تا زمان
شاهطهماسب رعايت ميشد و ترکان عثماني نيز اين قانون را اجرا ميکردند (مينورسکي،
پژوهشي ...»، 742؛ همو، «آق قويونلو و اصلاحات ارضي» 451؛ فراگنر، 535-565). بدليسي
ميگويد: [حسن] قانوني جهت اخذ و جمع ماليات از مردم وضع کرد که هنوز [تا دوران
صفويه] در ميان ملوک و حکام عراق و فارس و آذربايجان معمول است» (2/120؛ غياثي،
329، حاشيه). فرمانروايان آققويونلو برخلاف اميران قراقويونلو، بهويژه در زمان
جهانشاه (د 872ق/1467م) که بر ماليات تعديلي ايجاد کنند. سلطان خليل در 883ق/1478م
از ايالت ثروت خيز فارس خواست که ماليات درخور آباداني و ثروت بپردازد
(فضلبنروزبهان، 64)، ولي يعقوب آهنگ آن داشت که از اين ماليات بکاهد. وي در
884ق/1479م ماليات پرداخت نشده عرق عجم را که مستوفيان به 000‘70 تومان تخمين
زدهاند. بخشيد (همو، 91). همچنين يعقوب به هنگام تعيين ماليات گيلان در 893ق/1487م
جانب اعتدال را نگه داشت (همو، 126؛ قس: هينتس، 130). در آن دوره افزون بر خراج
(ماليات اراضي)، تمغا نيز رواج داشت و اين مرده ريگي از زمان تيموريان بود. ابوسعيد
تيموري (د 873ق/1469م) در 865ق/1460م تمغا را در سمرقند و بخارا لغو کرد. در ايران
در زمان حکومت اوزون حسن و جانشينان تمغا برقرار بوده، زيرا در نشاني (فرماني) که
به فرمان يعقوب در 891ق/1486م (فضلبنروزبهان، 120) جهت استمالت حجاج ام صادر شدهف
گفته شده است: «از جهت ايشان در رفتن و آندن، تمغا و باج و راهداري و سوقاني و لحته
باشي و سلامي و غيرذلک مطابقت ننمايند» (همانجا؛ هينتس، 131؛ همو، 177 به بعد،
فراگنر، 535-536). درآمد آققويونلو علاوه بر منابع مذکور، از محل ماليات و عوارضي
تأمين ميشد که بر گروهي از ارامنه، اعراب و کردهاي اسکان يافته بسته بودند. عوارض
راههاي بازرگاني اصلي در سراسر آناتولي شرقي نيز منبع ديگر درآمد آنان بود (هينتس،
177-201).
يکي ديگر از ابتکارهاي برخي فرمانروايان آققويونلو، انجام کاري بود که گونهاي
اصلاحات ارضي شمرده ميشد. اصلاحات ارضي در عصر سلطان يعقوب پس از نهضت شيخحيدر،
از رويدادهاي مهم دوران فرمانروايي جانشينان اوزون حسن بود. برپايه کهنترين اسنادي
که در دست داريم، اين گونه اصلاحان در زمان يعقوب صورت گرفته است (فضلبنروزبهان،
177 به بعد؛ مينورسکي، «ترجمه عالم آرا»، 90-91). هدف اين اصلاحات در زمان يعقوب
صورت گرفته است (فضلبنروزبهان، 177 به بعد؛ مينورسکي، «ترجمه عالم آرا»، 90-91).
هدف اين اصلاحات که به تشويق صفيالدين عيسي ساوجي (هينتس به اشتباه: مسيحالدين
118) انجام يافت، امکان پذير ساختن حکومتي متمرکز بود، اما او به هدف خود نرسيد
(عزاوي، 3/280-283). قاضي در زمان اوزون حسن به معلمي يعقوب گماشته شده بود (لاري،
229 الف). وي نفوذ بسياري در قلمرو حکومتي او پيدا کرد. خواندمير او را فراوان
ستوده (حبيبالسير، 4/431). يعقوب با اصلاحات ارضي خود به موقعيت درباريان خويش
لطمه زد و د رميان آنان دشمناني براي خود پديد اورد (مينورسکي، «آق قويونلو و
اصلاحات ارضي»، 452). ضعف ديرينه حکومت مرکزي، در نظام اعطاي زمين بود که از دوره
سلجوقيان و پيشتر از آن معمول شده بود و به سبب آن اميران، به جاي دريافت حقوق از
پادشاه، بهره برداري از زمينهاي معيني را به صورت اقطاع موروثي در اختيار
ميگرفتند. اين درآمد اعطايي که از ايام جلايريان با واژه سيورغال معروف شده بود،
در واقع شکل کاملتري از سنت ديرينه اقطاع بود (همو، همان، 451؛ همو، «سيورغال ...
»، 928-932) و اين نه تنها شامل اداره آزادانه درآمدهاي منطقه موردنظر، بلکه شامل
ماليات هم بود. سيورغال در حکومتهاي قراقويونلو و آققويونلو مرسوم بود و تيموريان
هم در مشرق آن را به کار ميبستند. اقطاعدار از اجراي قوانين مصون و از حکومت
مرکزي مستقل بود. اين مصونيت، اقطاعدار را ارباب مطلق امور قضايي و نظامي ميکرد و
معافيت از پرداخت ماليات به معين ان بود که صاحب اقطاع آنچه را درگذشته به خزانه
حکومت مرکزي ميريخت، از رعيت به نفع خويش باز ميستاند (پتروشفسکي، 144 به بعد؛
مينورسکي، «آق قويونلو و اصلاحات ارضي»، 458 به بعد؛ همو، «سيورغال ...»، 928 به
بعد؛ هينتس، 128-130؛ همو، 180 به بعد؛ فرتگنر، 451). قاضي عيسي ساوجي اصلاحات خود
را با لغو سيورغالهاي کوچک و متوسط آغاز کرد. او همچنين، به دفاع از ضرورت اعمال
شريعت اسلامي به جاي ياساي مغولي برخاست و تمغا را ملفي ساخت (همو، 507، 535 به
بعد؛ مينورسکي، «آق قويونلوها و اصلاحات ارضي» 458؛ رويمر، «سلسلههاي ترکمانان»،
180-182). فضلبنروزبهان خنجي به عکس خواندمير به فضايل قاضي عيسي اعتقاد ندارد و
قاضي را از اينکه در رمضان 893ق/اوت 1488م گزمکان را گفته که باده خواران را به
سختي تنبيه کنند، سرزنش ميکند (ص 154؛ مينورسکي، «آق قويونلو و اصلاحات ارضي»،
461). جز فضلاللهبنروزبهان خنجي مورخ ديگري از برنامه اصلاحات قاضي عيسي سخني
نگفته است. خواندمير با اطمينان درباره سيورغالهاي اهدايي به قضات، سادات و علما
(حبيبالسير، 4/431) در دوران سلطان يعقوب، سخن رانده است. از نوشته فضلبنروزبهان
چنين برميآيد که قاضي در پايان سلطنت يعقوب در انديشه اضلاحات افتاد. توصيف مناسب
از رويدادهاي دوره قاضي صفيالدين ساوجي از فضلبنروزبهان خنجي است. روزبهان از
لطف قاض نسبت به خود داد سخن ميدهد. قاضي صفيالدين از شاهشرفالدين محمود محمد
ديلمي که مسائل ديواني به عهده او بودف خواست تا در اين راه يا راو باشد. قاضي کار
تجديدنظر در خراج را خود به عهده گرفت. به اعتقاد فضلبنروزبهان لغو سيورغال شر
محض بود، و شکوائيهاي تند در اين زمينه به دست ميدهد. به گمان او بسياري از علماي
بزرگ شيراز از اين موضوع رنجيدند. امامالدين شيخعلي، معاون قاضي عيسي، از اين
بيان فضلبنروزبهان سخت براشفته و يادآور شده است که چون فضلبنروزبهان در فارس
خويشاونداني دارد، در اين کار مداخله کرده است. همو از فضلبنروزبهان خواسته است
تا نام کساني را که در اثر اين اصلاحات دچار تنگدستي شدهاند، در اختيار او نهد تا
در صورت لزوم از شمول قانون معاف گردند. فضلبنروزبهان نام خواجه نظامالدين احمد
ساعي را ميبرد که 000‘1 بينوا در تکفل دارد و براي سير کردن آنان افزودن بر منابع
مالي شخصي خود، به سيورغال نيز نياز دارد و براي سير کردن آنان افزودن بر منابع
مالي شخصي خود، به سيورغال نيز نياز دارد (مينورسکي، «آق قويونلو و اصلاحات ارضي»،
458 به بعد). همچنين ميگويد که مردم فارس از مجتهد زمان خويش جلالالدين دواني
درخواست ياري کردند و او نامهاي به قاضي عيسي نوشت، ليکن نامه او تأثيري در اراده
قاضي نگذاشت. فضلبنروزبهان از رويدادهايي که در فارس اتفاق افتاد، پيامدهاي
دردناکي را براي قاضي پيش بيني کرد. به گمان او با اينکه در دوران يعقوب، کشور از
ساختار نيرومندي برخوردار بود، طوفاني که کاخ امپراتوري يعقوب را درهم کوبيد، از
اين ساختار نيرومندتر بود. او معتقد است که شاه، کريم و گشاه دست بود، اما در زير
پوشش دينداري و پرهيزگاري او شيطاني پنهان بود، (لاريف 229غ مينورسکي، «آق
قويونلوها و اصلاحات ارضي»، 458). فضلبنروزبهان از ديدار خود با قاضي عيسي شرح
گستردهاي به دست ميدهد و نتيجهاي که از اين گزارش ميگيرد، بسيار ناگوار است. در
خلال گفتارش خشم خود را از اصلاحات قاضي نمايان ميسازد. فضلبنروزبهان تمايل داشت
قاضي را از نارضايتي اميران ترک بترساند (لاري، 229). مرگ نابه هنگام سلطان يغقوب
وضع را دگرگون ساخت و آرمان قاضي را درباره اصلاحاتي که در نظر داشت، از ميانب رد.
نخست شيخعلي را به سبب همکاري با او به بند کشيدند و اموال او را به يغما بردند
چنانکه حتي لقمه ناني براي سد جوع برايش نماند. سرانجام شيخعلي در تبريز در معرض
شکنجه قرار گرفت و به قتل رسيد. پس از آن قاضي عيسي به چنگ درنده خويي به نام صوفي
خليل افتاد و به گونهاي فجيع کشته شد. بر پايه نوشته خواندمير، صوفي خليل از
ديرباز از قاضي عيسي دل آزرده بود و از اين روي به قتل او دست يازيد (حبيبالسير،
4/432). فضلبنروزبهان به طور ديگري ماجراي کشته شدن قاضي را به دست داده است (ص
90). در مرآةالادوار ضمن ذکر نام کساني که همراه قاضي به دار آويخته شدهاند از
خواجه عبدالملکساوجي نيز ياد شده است (لاري، 229؛ مينورسکي، «آق قويونلو و اصلاحات
ارضي»، 458).
روابط خارجي: در ربيعالثاني 868ق/دسامبر 1463م مجلس سناي ونيز برنامه پيمان با
اوزون حسن را تصويب کرد و کويريني را به نمايندگي نزد اوزون حسن فرستاد. اوزون حسن
که براي جنگ با سلطان محمد فاتح به هم پيماني نياز داشت، بيدرنگ آزي مامت (حاجي
محمد) را براي بستن پيوند دوستي به سفارت ونيز فرستاد. حاجي محمد در رجب 868ق/مارس
1464م به عنوان نخستين سفير اوزون حسن به ونيز رسيد و حدود 6 ماه در آن ديار اقامت
گزيد 0همو، «هايران در سده پانزدهم ...»، 173-174). در 869ق/1465م ديگر بار قاسم
حين را از جانب خويش به ونيز فرستاد. پس از سفارت او اينگونه ارتباطات بريده شد. طي
سالهاي 873-874ق/1469-1470م سپاهيان سلطان عثماني ايوبيا را که مدت 264 سال در دست
ونيزيان بود، به تصرف درآوردند. سناي ونيز که خود را روياروي خطري جدي ميديد،
کويريني را براي بار دوم در رمضان 875ق/فوريه 1471م براي جلب همکاري به ايران
فرستاد. افزودن بر او، جمهوري ونيز سفير ديگري به نام کاترينو زنو را که تا حدي با
اين سرزمينها آشنايي داشت و خواهرزاده همسر اوزون حسن، دسپينا بود، به ياران گسيل
داشت. زنو شرح مسافرت خويش را به صورت نامه نوشته است. اصل نوشتههاي زنو در دست
نيست (انجمن هاکليوت، 213). دانستههاي ما درباره چگونگي اين سفارت و نحوه همکاري
اين دو کشور، يادداشتهايي است که جوواني باتيستا راموزيو از روي نامههاي زنو فراهم
آورده است (همان، 189، 200). از نوشتههاي زنو برميآيد که او مأمور بوده در صورت
تمايل اوزون حسن به جنگ با سلطان عثماني، از سوي جمهوري ونيز با 100 کشتي مسلح
کوتاه و بسياري کشتيهاي بزرگ و کوچک ديگر او را از راه دريا ياري دهد (همان، 213).
اوزون حسن سال بعد زنو را به سفارت نزد شاهان مسيحي از آن ميان پادشاهان لهستان و
مجارستان فرستاد و از آنان خواست تا وي را در اين جنگ ياري کنند (همان، 189؛
باناچوانو، 14 به بعد؛ هالوي، 194 به بعد). بعد از اين، بر پايه توافقنامه جمهوري
ونيز و اوزون حسن، سناي ونيز جوزافا باربارو و آمروزيو کونتاريني را به جانشيني زنو
به ايران فرستاد (انجمن هالکيوت، 189). باربارو همراه خود 6 توپ بزرگ و 600 تفنگ و
مقدار زيادي مهمات با 200 سرباز، زير فرمان 3 سرهنگ و يک فرمانده به نام ايمولا به
ايران آورد (همانف 48). گزارشهاي بابارو و زنو با يادداشتهاي آنجوللو تکميل ميشود
(همان، 285). با تحليل اين گزارشها بهويژه گزارش آنجوللو که خود در اين جنگ شرکت
داشته است، ميتوان به نتيجه روشني از هم پيماني دولت ونيز و همکاري آنان در جنگ
اوزون حسن با عثمانيان دست يافت. از فرمانهاي پنهاني که در رمضان 877ق/فوريه 1473م
به باربارو داده شد، اين بود که، دولت ونيز هيچ گاه صلح با عثمانيان را نميپذيرد،
مگر اينکه سلطان عثماني همه خواستهاي اوزون حسن را درباره آسياي صغير تا تنگه
داددانل گردن نهد. افزون بر اينف بابارو در حمله ناوگان ونيز نيز زير فرماندهي
چيترومونچنيکو ، 99-117).
آق قويونلوها با مصر نيز مناسباتي داشت. اين مناسباتف ناشناختهترين بخش تاريخ آنان
را تشکيل ميدهد. دانستههاي ما درباره اين روابط منحصربه گزارشهاي کوتاهي است که
تنها تاريخ نگاران مصري به دست دادهاند (همو، «ايران در سده پانزدهم ...»، 186،
حاشيه 23). از ميان مورخان ايراني فضلبنروزبهان به اين روابط اشاره کرده و تمن
نامهاي را که او خود به زبان عربي خطاب به ابونصر قايتباي در 892ق/1487م نشوته و
نيز پاسخ سلطان مصر خطاب به سلطان يعقوب را آورده است (صص، 121-123). به گفته هينتس
مناسبات اين دو همسايه سالهاي دراز بر پايه اطاعت حکمرانان آققويونلو ازسلاطين مصر
استوار بود، حتي اوزون حسن نيز اين سياست را اعمال ميکرد (ص 59)، ولي اين
فرمانبرداري هميشه جنبه ظاهري داشت. کشاکش ميان اوزون حسن و سلطان عثماني، او را
ناگزير به سازش ميکرد. از اين رو، اوزون حسن آهنگ آن داشت که بر متصرفات مصر
دستاندازي کند. در 868ق/1464م کردها بر نواحي ملطيه دست يافتند و کليدهاي دژ را
براي اوزون حسن فرستادند. او آن را در سال بعد به فرمانرواي حلب سپرد و به جاي آن،
دژ مشهور خرپوت را که در دست ارسلان ذوالقدر بود، همراه بسطام بگرفت. روابط اوزون
حسن با سلطان مصر ت پيش از تازش او بر عثمانيها دوستانه بود و از آن پس به سردي
گراييد (ابناجا، 163؛ هينتس، 60). اوزون حسن ميان سالهاي 866-880ق/1462-1475م 4
بار بر مصر تاخت. شرح گسترده اين رويدادها را مروخان مصري به روشني به دست دادهاند
(ابنتغري بردي، النجومالزاهره، 7/704 به بعدف همو، حوادثالدهور، 490-494،
513-515).
اوزون حسن از 863ق/1458م به بعد هرچند يکبار به عنوان جهاد به جنگ با گرجيان مسيحي
ميپرداخت. او ميان سالهاي 862-882ق/1458-1477م) 5 بار به گرجستان تاخت (هينتس،
180-183). حاصل اين جنگها غنايم فراوان بود. منجم باشي از 3 جنگ او ياد کرده و
اخرين آن را در 877ق/1472م دانسته است (3/157 به بعد) غفاري به يک لشکرکشي به
گرجستان در 881ق/1476م اشاره کرده است (ص 253). اين روايت با گزارش جوزافا باربارو
که در اين پيروزي شرکت داشته، راست ميآيد (انجمن هاکليوت، 100 به بعد). درباره دو
جنگ نخستين اوزون حسن با گرجيان دانستههاي روشني در دست نيست. تنها مورخان گرجي از
اين رويدادها ياد کردهاند. منابع گرجي در سده 9ق/15م در اين باره سخت آشفته است
(بروسه، 382، 249، II/12، I/688). از آخرين تازش اوزون حسن در 882ق/1477م (اين
آخرين تازش اوزون حسن در 882ق/1477م (اين آخرين سال حکومت اوزون حسن بوده است)
اطلاعاتي در دست است (غفاري، 253؛ هينتس 182). هدف اين جنگ به زانو درآوردن
فرمانروانيان گرجستان بود که پس از شکست اوزون حسن از سلطان عثماني، سر از اطاعت او
باز نموده است.
اوزون حسن برخوردي هم با ابوسعيد تيموري داشت. شکست جهانشاه قراقويونلو از اوزون
حسن، ابوسعيد تيموري را بر ان داشت که براي بازپس گرفتن سرزمينهايي که ترکمانان پس
از مرگ شاهرخ اشغال کرده بودند، دست به کار شود. نياکان اوزون حسن از ديرباز متحد
تيموريان بودند. از اين رو، او تمايلي به جنگ نداشت (مينورسکي، «ايران در سده
پانزدهم ...»، 170). در آغاز از ابوسعيد درخواست صلح کرد و دشمني خود را در مقابل
شورش قرايوسف قراقويونلو يادآور شد، اما ابوسعيد نپذيرفت. اوزون حسن هنگامي که از
صلح نوميد شد، با او از در ستيز درآمد. اهالي شروان با او هم پيمان شدند. ابوسعيد،
امير مزيد ارغون را به جنگ با او فرستاد. امير شکست خورد و ابوسعيد به ناچار گريخت.
اوزون حسن پسر خود زينل را در پي او روانه ساخت. سرانجام ابوسعيد در نزديکي مغان به
اسار سپاهيان اوزون حسن درآمد و پس از چند روز به وسيله يادگار محمد که از گماشتگان
اوزون حسن بود، در شعبان 873ق/فوريه 1469م به انتقام قتل مادر بزرگش گوهرشاد کشته
شد. اوزون حسن سر بريده او را همراه نامه و کليد دژهاي تازه گشوده براي تأييد
فرمانروايي خود نزد قايتباي (حکومت، 872-901ق/1468-1496م) سلطان مصر فرستاد. او در
اين نامه ضمن بر شمردن پيروزيهاي سپاهيان خود، از خويش به نام اميري که احياکننده
شکوه اسلام است، ياد کرد (بدليسي، 2/117؛ روملو، 488؛ هينتس، 66-70؛ عزاوي،
3/231-234).
آق قويونلو در مدت فرمانروايي خود با امپراتوري بزرگ ترکان عثماني نيز چندبار درگير
شد. سلطان محمد فاتح پس از براندازي امپراتور ترابوزان در 865ق/1461م و پيروزيهايي
که در بسني و موره به دست آوردف بر آن شد که قرامان را به متصرفات خود بيفزايد
(باناچوانو، 169. او در 869ق/1464م قرامان را به چنگ آورد. اوزون حسن پس از اين
پيروزي سلطان، براي جلب دوستي وي پيامي به قسطنطنيه فرستاد، اما نتيجهاي به دسن
نياورد. حسن بعد از کشتن جهانشاه که از ياران ديرينه سلطان بود، طي نامهاي پيروزي
خود را گزارش داد. او در اين نامه سلطان را لقب ساده «امارت مآب» داد و سلطان در
پاسخ از او با نام «سردار عجم» ياد کرد (فريدون جنگ، 1/276، 278؛ اسناد و مکاتبات
تاريخي، 579). علت جنگ اوزون حسن و سلطان عثماني را ميتوان به اين شرح خلاصه کرد:
1. پناهنده شدن پيراحمد فرمانرواي قرامان که از دست نشاندگان سلطان عثماني بود به
اوزون حسن (بايکال، 267)؛ 2. در پيش گرفتن روش خشونت اميز از سوي سلطان محمد در
مقابل نامههاي مهرآميز اوزون حسن (اسناد و مکاتبات تاريخي، 579)؛ 3. کشته شدن
فرمانرواي قراقويونلو به دست اوزون حسن و تازش وي به قلمرو بازماندگان تيموري که با
سلطان روابط دوستانه داشتند )براون، 3/585؛ بايکال، 267)؛ 4. دوستي و اتحاد اوزون
حسن با جمهوري ونيز در برابر خراجگزار ديرينه دربار عثماني بودند (طهراني،
2/567-584؛ قس: روملو، 529 به بعد).
بدين گونه، جنگ ميان دو سپاه درگرفت. اوزون حسن در 877ق/1472م بر سرزمينهاي عثماني
تاخت و توقات را چپاول کرد و از طريق سيواس به قرامان تاخت، ولي توسط سپاهيان
عثماني واپس رانده شد (وودز، 131 به بعد؛ بايکال 271). سلطان عثماني در شوال
877ق/مارس 1473م با 000‘100 مرد جنگي وارد نبرد شد (سعدالدين، 1/529). آنجوللو
گزارش روشني از اين جنگ به دست داده است (انجمن هاکليوت، 277-281). در اين جنگ
علياوغلي آقينجي سردار مشهور، فرماندهي سپاه ترک را در دست داشت. او در آغاز بر
کماخ چيره شد و ارمنيان ساکن در آن سازمان را اسير کرد. سپاهيان اوزون حسن در
ربيعالاول 878ق/ژوئيه 14732م به ارزنجان رسيدند. در اين جنگ سپاهيان ترک با از دست
دادن حدود 000‘20 نفرف تا رانده شدند. جنگ اصلي اوزون حسن که به شکست انجاميد در 16
ربيعالاول 878ق/11 اوت 1473م رخ داد (بايکال، 273). کاترينو زنو سپاهيان اوزون حسن
را در اين جنگ، مرکب از ايرانيان و گرجيان و کردان ياد کرده است. اين سپاه زير
فرمان اوغورلو محمد و زينل، پسران اوزون حسن و پيراحمد فرمانرواي قرامان بود (انجمن
هاکليوت، 227 به بعد). در اين جنگ کافر اسحاق سردار اوزون حسن که گويا مسيحي بود
کشته شد و زينل نيز به قتل رسيد. گزارش روشن درباره اين جنگ از آن زنوست که در
رزمگاه حضور داشته است (همانجا). سلطان عثماني پس از شکست اوزون حسن، پيشه وران و
صنعتگران اسير را به استانبول برد و سران قراقويونلو را که اوزون حسن به جنگ کشانده
بود، آزاد ساخت. ديگر بزرگان ترکمانان به دستور سلطان قتل عام شدند. هنگامي که خبر
اين شکست به داراببيگ حاکم قرا حصار رسيد، دژ را به عثمانيان سپرد. سلطان عثماني
پس از تسخير اين دژ به پند صدراعظم خود محمود پاشا از پيگرد اوزون حسن خودداري کرد،
ولي بعدها از اين کار پشيمان شد و وزير را برکنار ساخت (سعدالدين، 1/521 به بعد).
اوزون حسن پس از اين شکست، نامهاي به سناي ونيز نوشت و در آن يادآور شد شد که
دوباره بر عثمانيان خواهد تاخت. (برشت، 137)، اما ونيزيان به علت آشوبها و طاعوني
که در واپسين سالهاي فرمانروايي اوزون حسن در فارس رخ داده بود، به تدريج از او
نوميد شدند و يک سال پس ازمرگ او، در شوال 883ق/دسامبر 1478م با عثمانيان صلح
کردند.
اوضاع فرهنگي: دوران فرمانروايي آققويونلو يکي از دورههاي کوتاه شکوفايي فرهنگي
است. با آنکه شاهان اين خاندان ترک زبان بودند، پشتيبان فرهنگ ايراني شدند. اوزون
حسن با انتخاب تبريز به پايتختي در 874ق/1469م، با محيط ايراني که در آن ميزيست
هماهنگ شد و در زمره شاهان ايراني درآمد (مينورسکي، «ايران در سده پانزدهم ...»،
181). او با اينکه تبار ترک داشت، به ايراني بودن خود ميباليد (اروجبيک بيات،
128). بيشتر سالهاي فرمانروايي اوزون حسن به هنرپروري و ترويج دانش گذشت. سلطان
يعقوب نيز که بر اثر تشويق و مساعي استادش قاضي عيسي ساوجي وزير که خود شاعر بود
(فلوگل نسخهاي از ديوان او را در وين نشان داده است: I/575-546)، موجب گسترش فرهنگ
و دلگرمي شاعران آن دوره گرديد. در حقيقت آنان متوليان ميراث فرهنگي تيموريان
بودند. بيشتر افراد اين خاندان شعردوست بودند. فضلبنروزبهان خنجي شماري از آنان
را به دانش دوستي ستوده است، بهويژه از ابراهيمبنجهانگير که شاعر بوده، ياد کرده
است (مينورسکي، «ترجمه عالم آرا»، 86؛ فضلبنروزبهان، 168). برخي از نام آوران اين
دوره عبارتند از علاءالدين عليبنمحمد مشهور به قوشچي (د 879ق/1474م)؛ با بافغاني
شيرازي (دح 925ق/1519م) شاعر و سخنور؛ اهلي شيرازي (د 942ق/1535م) شاعر: کمالالدين
شيرعلي بنايي (د 918ق/1512م) شلعر، خوشنويس و موسيقي شناس؛ نورالدين عبدالرحمان
جامي (د 898ق/1492م)، شاعر، اديب و عراف؛ جلالالدين دواني (د 907ق/1503م) فيلسوف و
متکلم بلند آوازه.
افزون بر کسان ياد شده، انديشه وران ديگري در دربار آققويونلو ميزيستند. از آن
ميان: فضلبنروزبهان خنجي، امير همايون، ملاشهيدي، درويش دهکي، ميرمقبول حبيبي،
مولا محمد شريحي، و عبدالحي نيشابوري منشي ابوسعيد تيموري که پس از شکست از اوزون
حسن به دربار آققويونلو پيوست و تا پايان عمر در آنجا ماندگار شد.
مآخذ: ابناجا، محمدبنمحمود، العراک بينالممالک والعثانيينالاتراک، به کوشش
محمداحمد دهمان، دمشق، دارالفکر، 1986م، صص 163-170؛ ابناياس، محمدبناحمد
بدائعالزهور، به کوشش محمد مصطفي، قاهره، الهيهالمصريهالعامه للکتاب، 1984م؛
ابنبيبي، حسينبنمحمد، الاوامرالعلائيهفيالامورالعلائيه، به کوشش نجاتي
لوغال و عدنان صادق ارزي، آنکارا، 1957؛ ابنتغري بردي، يوسف، حوادثالدهور، به
کوشش ويليام پاپر، برکلي، 1930-1931م؛ همو، النجومالزاهره، به کوشش ويليام پاپر،
برکلي، 1920-1929، ابنشاهين ظافري، خليل، زبدهالممالک، و بيانالطرق والمسالک،
به کوشش راويس، پاريس، 1894م؛ ابنصيرفي، عليبنداوود، انباءالهصر با بناءالعصر،
به کوشش حسن حبشي، قاهره، دارالفکرالعربي، 1970م؛ ابنطولون صالحي، محمد، اعلام
انوري، به کوشش محمداحمد دهمان، دمشق، دارالفکر، 1984م؛ ابوالغازي بهادرخان، شجره
ترک، به کوشش بارون دمزون، سنت پترزبورگ، 1871-1874م؛ احمد رفعت يغلقجي زاده، لغات
تاريخيه و جغرافيه، قسطنطنيه، 1299-1300ق؛ اروجبيک بيات، دون ژوان ايراني، ترجمه
مسعود رجب نيا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1338ش؛ استرآبادي، عزيزبناردشير،
بزم و رزم، به کوشش محمد فؤاد کوپريلي زاده، استانبول، 1928م؛ اسلام آنسيکلوپديسي؛
اسناد و مکاتبات تاريخي ايران، به کوشش عبدالحسين نوايي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر
کتاب، 1356ش؛ امير عليشيرنوائي، عليشيربنکيچکنه، مجالسالنفائس، به کوشش علياصغر
حکمت، تهران، منوچهري، 1363ش، صص 118-119، 232، 293-297؛ انجمن هاکليوت،
سفرنامههاي ونيزيان در ايران، ترجمه منوچهري اميري، تهران، خوارزمي، 1349شمـ؛
ايرانيکا؛ باجاکو، ويورل، «ارتباط اوزون حسن واشتفن کبير فرمانرواي ملداوي». مجله
دانشکده ادبيات و علوم انساني تهران، س 22، شمـ 91-92 (پائيز و زمستان 1354ش)، صص
11-29؛ بارتولد، و.و، الغبيگ و زمان وي، ترجمه حسين احمديپور، تهران، چهر، 1336ش؛
باناچوآنو، ولاد، «روابط فرهنگي و تاريخي بين ايران و روماني»، مجله دانشکده ادبيات
و علوم انساني تهران، س 5، شمـ 4 (تير 1337ش)، صص 12-30، بدليسي، اميرشرف خان،
شرفنامه، به کوشش وليامينوف زرئوف، سنت پترزبورگ، 1860-1862م؛ براون، ادوارد،
تاريخ ادبي ايران، ترجمه علياصغر حکمت، تهران، اميرکبير، 1356ش، صص 13-19؛ تتوي،
احمدبننصرالله، تاريخالفي، نسخه خطي، کتابخانه مرکزي، شمـ 1233؛ ترابي طباطبايي،
جمال، سکههاي شاهان اسلامي ايران، تبريز، موزه آذربايجان، 1350ش، صص 158-168؛
جهانگشاي خاقان (تاريخ شاهاسماعيل)، به کوششالله دنا مضطر، اسلام آباد، مرکز
تحقيقات فارسي ايران و پاکستان، 1986م؛ حدودالعالم، به کوشش ولاديمير مينورسکي،
لندن، 1937م؛ حسيني، خورشاهبنقباد، تاريخ ايلچي نظام شاه، نسخه خطي دانشگاه
تهران، شمـ 4323، مقاله 6، 7، جمـ؛ حوليات دمشقيه، به کوشش حسن حبشي، قاهره،
مکتبهالانجلوالمصريه، 1968م؛ خواندمير، غياثالدين، حبيبالسير، به کوشش محمد
دبير سياقي، تهران، خيام، 1353ش، 4/429-432؛ همو، دستورالوزراء، به کوشش سعيد
نفيسي، تهران، اقبال، 1317ش، دايرهالمعارف اسلام (اول)، ذيل Uzun Hasan؛ همان
(دوم) ذيل Ab? Sa‘id؛ دواني، جلالالدين، «عرض سپاه اوزون حسن»، به کوشش ايرج
افشار، مجله دانشکده ادبيات و علوم انساني تهران، س 3، شمـ 3 (فروردين 1335ش)ف صص
26-66؛ دولتشاه سمرقندي، تذکرهالشعرا، به کوشش محمد رمضاني، تهران، کلاله خاور،
1338ش، 357-358؛ رازي، امين احمد، هفت اقليم، به کوشش جواد فاضل، تهران، علمي،
1340ش، 1/219، 223-227-2/152؛ رشيدالدين فضلالله، جامعالتواريخ، به کوشش بهمن
کريمي، تهران، 1338ش؛ روملو، حسنبيگ، احسنالتواريخ، به کوشش عبدالحسين نوايي،
تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1349ش، جمـ؛ همو، همان، به کوشش چارلز نارمن سدن،
کلکته، 1931م، صص 13-22؛ زاهدي، حسين ابدالي، سلسلهالنسبالصفويه، برلين،
ايرانشهر، 1924م؛ سام ميرزا، تحفه سامي، به کوشش رکنالدين همايونفرخ، تهران، علمي،
1348ش؛ سخاوي، محمدبنعبدالرحمان، الضوءاللامع، قاهره، مکتبهالقدسي، 1354ق،
10/237؛ سعدالدين (خواجه افندي)، تاجالتواريخ، استانبول، 1279ق؛ سيستاني،
شاهحسين، احياءالملوک، به کوشش منوچهر ستوده، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب،
1345ش؛ طهراني، ابوبکر، کتاب ديار بکريهف به کوشش نجاتي لوغان و فاروق سومر،
آنکارا، 1962-1964م، جمـ؛ عاشق پاازاده، احمد، تواريخ آل عثمان، به کوشش همت
عليبيگ، استانبول، 1332ق؛ عبدالرزاق سمرقندي، کمالالدين، مطلع سعدبنو مجمع
بحرين، به کوشش محمد شفيع، 1949م، ج 2، بخش 3، جمـ ؛ عزاوي، عباس، تاريخالعراق،
بغداد، المطبعهالاهليه، 1939م؛ غفاري، قاضي احمد، تاريخ جهان آرا، تهران، حافظ،
1343ش؛ غياثي، عبداللهبنفتحالله، تاريخ، به کوشش طارق نافعالحمداني، بغداد،
مطبعهالاسعد، 1975م، صص 372-395؛ فخري هروي، مولانا سلطان محمد، روضهالسلاطين، به
کوشش عبدالرسول خيامپور، تبريز، مؤسسه تاريخ و فرهنگ ايران، 1345ش؛ فرامين فارسي
ماتناداران، به کوشش آ.د. پاپازيان و م. س. حسرتيان، ايروان، آکادمي علوم ارمنستان،
1956م، 1/243-295؛ فرمانهاي ترکمانان قراقويونلو و آققويونلو، به کوشش حسين مدرسي
طباطبايي، قم، 1352شف صص 59-127؛ «فرماني از سلطان رستم آققويونلو». به کوشش ايرج
افشار، مجله بررسيهاي تاريخي، س 8، شمـ 4 (مهر ـ آبان 1352ش)، صص 207-228؛
فريدونبيگ، منشآتالسلاطين، استانبول، 1264ق؛ فضلبنروزبهان خنجي، تاريخ عالم
آراي اميني، نسخه خطي، فاتح، شمـ 4431، نسخه عکسي دانشگاه تهران، فيلم 159، جمـ ؛
قراماني، ابوالعباس، اخبارالدول و آثارالاول، بغداد، 1282ق؛ قزويني،
يحييبنعبدالطيف، لبالتواريخ، تهران، بنياد، 1363ش؛ قمي، قاضي احمد،
خلاصهالتواريخ، به کوشش احسان اشراقي، دانشگاه تهران؛ همو، گلستان هنر، به کوشش
احمد سهيلي خوانساري، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1352ش، صص 43-44؛ کاشغري، محمود،
ديوان لغاتالترک، به کوشش کيليسلي رفعت، استانبول، 1915م؛ کاشفي، عليبنحسين،
رشحات عينالحيات، به کوشش علياصغر معينيان، تهران، بنياد نورياني، 1356ش، 1/263؛
کتابخانه مرکزي، فهرست ميکروفيلمها، 3/140، 189؛ کربلايي، حافظ حسين، روضاتالجنان،
به کوشش جعفر سلطانالقرايي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش؛ کلاويخو، روي،
سفرنامه، ترجمه مسعود رجب نيا، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش؛ کونتاريني،
آمبروزيو، سفرنامه، ترجمه قدرتالله روشني، تهران، اميرکبير، 1349ش؛ گازر گاهي،
کمالالدين حسين، مجالسالعشاق، کاونپور، 1314ق/1897م، صص 238-239؛ گاوان، خواجه
عمادالدين، رياضالانشاء، به کوشش غلام يزداني، حيدرآباد دکن، دارالطبع سرکار عالي،
1948م، صص 227-232؛ گرديزي، عبدالحيبنضحاک، زينالاخبار، به کوشش عبدالحي حبيبي،
تهران، دنياي کتاب، 1363ش؛ لاري، محمدبنصلاح، مرآةالادوار و مرقاةالاخبار، نسخه
عکسي دانشگاه تهران، شمـ 1333؛ مبارکشاه مروروذي، فخرالدين، تاريخ، به کوشش ادوارد
دنيسون راس، لندن، 1927م؛ مجدي، محمد حسيني، زينتالمجالس، تهران، سنايي، 1342ش، صص
966-974؛ مرواريد، خواجه عبدالله، شرفنامه (انشاي مرواريد)، به کوشش هانس روبرت
رويمر، ويسبادن، 1959م، متن فارسي، 75، متنالماني، 224؛ مستوفي تبريزي، ميرزارضي،
زينةالتواريخ، نسخه خطي مجلس شوراي (سابق)، شمـ 258، صص 753-765؛ منجم باشي،
احمدبنلطفالله، صحائفالاخبار، استانبول، 1285ق؛ منزوي، احمد، فهرست خطي فارسي،
6/4353، 4178؛ مينورسکي، ولاديمبر، «ايران در سده پانزدهم بين ترکيه و ونيز»، ترجمه
محمدباقر اميرخاني، نشريه دانشکده ادبيات و علوم انساني تبريز، س 24، شمـ 102
(تابستان 1351ش)، صص 155-192؛ همو، تاريخ تبريز، ترجمه عبدالعلي کارنگ، 1337ش، صص
43-49؛ همو، سازمان اداري حکومت صفوي، ترجمه مسعود رجب نيا، تهران، زوار، 1334ش؛
نادرميرزا، تاريخ و جغرافياي دارالسلطنه تبريز، تهران، 1323ق، صص 295-297؛ نويدي
شيرازي، ملاعبديبيگ، تکملةالاخبار، نسخه خطي، کتابخانه ملي ملک، شمـ 3890، صص
555-569؛ هينتس، والتر، تشکيل دولت ملي در ايران، ترجمه کيکاوس جهانداري، تهران،
نشريه کميسيون معارف، 1346ش، جمـ؛ «هفت فرمان ديگر از پادشاهان ترکمان»، به کوشش
حسين مدرسي طباطبائي، مجله بررسيهاي تاريخي، س 11، شمـ 2 (خرداد ـ تير 1353ش)، صص
87-126؛ نيز:
All, Adel, The Origins and Development of the Ottoman Safavid Comflict
(906-962/1500-1555), Berlin, Klaus Schwarz Verlag. 1983, pp.9-15; Aubin, Jean,
"Le Politique religieuse de Safavids", Le shi’isme Imamite, Paris, 1970. pp.
334-244; id. "Les Relation diplomatiques entre les Ag-goyunlu et les
Bahmanides", Iran and Islam, ed.C.E. Bosworth, Edinburgh, 1971. pp. 11-15; id,
"Note sur quelques documents Ag-goynulu"; Mélanges louis Massignon. Damascus,
1956, I'123-147; Babinger, Franz, "Der Islam in Kleinasien" ZDMG, Leipzig, 1922,
p. 136; id., "Marino Sanuto’s Tagebücher als Quellen zur Geschichte der
Safawiya", A Volume of Oriental Studies Presented to F. G. Brown, eds
T.W.Arnold, R.A.Nicholson, Cambridge, 1922, pp.28-50; Bacquié – Grammiont, Jean
Louis, "deux Lttres du Murad Akkoyunlii", JA, 1985, CCLXXII/163-182; Baykal,
Bekir, "Uzun Hasan’in Osmanlilara Karsi Kati Mücadeleye Hazirliklari ve Osmanli
Akkoyunlu", Belleten, Ankara, 1954. XXI/261-284; Berchet, Guglielmo, La
Repubblica di Venezia la Persia, Turino, 1865; Blochet, E., Catalogue des
Manuscrits Presans, Paris, 1928, I/437; Brosset, M.F. Histoire de la Géorgie
depuis L’antique Jusqu’?XIXème Siècle, st. Petersburg, 1849-1857; Busse,
Herbert, Untersuchungen zum Islamichen Kahzleiwesen an Hand Türkmenischer und
Safawidischer Urkunden, Cairo, 1959, pp. 250-252; Cahen, Claud "Les Tribus
Turques d’Asie Occidentale Pendant La Periode Seljukide", WZKM, 1952,
XLI/178-187; Chalcocodyles, Laonikos, Laonici Chalcocodylae Historiarum
Demontrationes, ed. E. Darko, Budapest, 1922-1923; Clauson, Gerald, An
Erymological Dictionary of the Pre – Thirteenth Century Turkish, Oxford, 1972;
Dietrich, A., "Bemerkungen zu Minorsky’s Studien zur Kaukas Geschichte",
Orientalia, 1958,pp.262 -268; Elwell – Sutton, L.P., Bibliographical Guide to
Iran, London, 1983; Fallmerayer, J.ph; Geschichte des Kaiserthums ?on Trapezunt,
München, 1827, pp. 251-259; Finster, Barbara, "Sistan zur Zeit Timuridischer
Herrschaft:, AMI, 1976, IX/207-215; Flügel. Gustay, Die Arabischen Persischen
und Türkischen Handschriften der K.U.K. Hofbibliothek zu Wien, Wien, 1865-1867;
Fragner, Bert, "Social and Internal Economic Affairs", The Cambridge History of
Iran, ed. Peter Jackson and Laurence Lochart, Cambridge, 1986, VI/491-565;
Halevy, Mayer, "Les Guerres d’Etienne Le Grand et de Uzun – Hassan Contre
Mahomet II, D’aprés La Chronique de la Turque du Candiote Elie Capsali (1528)",
Studia e Acta Orientalia, Bucarest, 1957, pp. 189-198; Hinz Walther, "Das
Steuerwesen Ostanatoliens Im 15 und 16. Jahrhundert", ZDMG, 1950; Huart,
Clement, Les Calligraphes et les Miniaturistes de L’Orient Musulmsan, Paris,
1908; il Kitab – I dede Qorqut, ed Ettore Rossi, Vaticano, 1952, pp. 46-49;
Koprülu, F., Les Origines de L, empire Ottoman, Paris, 1935; Malipiero,
Domenico, Annali Veneti dall’anno 1457 a 1500, Florence, 1843-1844; Manakib – I
Haci Bekt?s – I Veli, ed. Abdülb?ki G?lpinarli, Istanbul, Inkil?p Kitabe vi,
1958, pp. III, XXXVI; Minorsky., "A Civil and Military Review in Fars" BCOAS,
1939, IX/927-960; id., "Jihan – Shah Qara – Qoyunlu and his Poetry", BSOAS 1954,
XIV/271-297; id, "La Perse au XV siécle", Orientalia Rumana, 1958; id., Persia
in A.D. 1478-1490, an abridge Translation of Fadlullah b. Ruzbihan Khunji’s
Tarikh – Alam – ara – yi Amini, London, 1957, (Passiar), id., "The Aq – Qoyunlu
and Land Reforms", BSOAS, 1955, XVII/449-462, id "The Clan of Qara – goyunlu
rulers", Koprülu Armagani, Istanbul, 1953, pp. 391-395; id., "the Qara – Qoyunlu
and the Qutb – Shahs", BSOAS, 1955, XVII/50-73; id., "Thomas of Metsof on the
Timurid Turkman War", Lahore, 1955, pp. 145-170; Petrushevsky, I.P., "Vnyutrenny
aya Ploitika Akhmeda Akkoiynlyu", Sbornik Statei Po istorii Azerbidzhana, Baku,
1949, I; Piemontese, Angelo, Bibliografia Italiana del’Iran (1462-1982), Napoli,
instituto Universitario Orientale, 1982, I/303-305; Rabino H.L., Coins of
Jala’ir, Karakoyunlu, Mushasha and Akkoyünh., 1950, X/94-139; Rashid al – dim
Fazlullah, Die Geschichte der Oguzen des Rashid ad din, Wienna, 1969; Rieu,
charles, Catalogue of the Persian Manuscripts in the British Museum, London,
1879, I/115-117; Roemer, H.R., “Das Turkmenische Intermezzo; Persische
Geschichte zwischen Mongolen und safawiden”, AMI, 1976, IX/263-297; id, :Die
turkmenischen Qîzîlbas Gründer und Offer der Safawidischen Theokratie”, ZDMG,
1985, XXXV/227-240; id., “Le demier firman de Rustam Bahadur Aqqoyünlü”, BIFAO,
1959, LIX; id., Staatsschreiben der Timuriden zeit, Wiesbaden, 1952, pp. 105,
143, 183-185; id “The Türkmen Dynasties”, The Cambridge History of Iran, eds.
Peter Jackson and Laurence Lockhart, Cambridge 1986, VI/147-188; Sadik, Erzi,
Adnan, “Akkoyünlü ve Kar?koyünlü Tarihi Hakkinda Arstirmalar”, Belleten, Ankara,
1954, XVIII/179-202; Scarcia, Gianroberto, “Venezia e la Persia tra Uzun Hasan e
Tahmasp (1452-1572)”, Acta Iranica, Leiden, 1974, III/419-438; Schefer, ch.,
Chrestomathie Persane, Paris, 1885, pp. 56-104; Sumer, Faruk, “Bayindir, Pecenek
ve Yüregirler”, Ankara University dil ve Tarich – Co?rafya Fak?ltesi dergisi,
1953, XI/317-344; id, Karakoy?nlar, Ankara, 1967, pp. 1-11, 35-37; Storey, C.A.,
Persian Literature, London, 1927, I/13, 116, 135, 298, 1239; Tauer, Flex, Les
Manuscrits Persans Historiques des Bibliotheques de Stamboul, 1931; Tiepolo,
Maria Francesca, La Persia e la republica di Venezia, Tehranm 1973, pp. VII –
XIX; Uzun, car, sili, Ismail Hakki, Anadolu Beylikleri - Ak - Koy?nl? ve Kar? –
Koy?nl? devletleri, Ankara, 1984, pp. 188-198’ Weil, Gustav, Geschichte der
Chalifen, Stuttgart, 1862; Woods, John, E., The Aqquy?nl?, Clan ,.
Confederation, Empire, A study in 15 th/9 th Century Turko – Iranian Politics,
Minnpolis, Bibliotheca Islamica, 1976 (Passim)
رضا رضازاده لنگرودي