دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آکل و مأکولجلد: 1نويسنده: غلامحسين ابراهيمي ديناني 
 
 
شماره مقاله:337
















آکل و مَأْکول، شبهه‎اي معروف و ديرينه در باب معاد جسماني که بسياري از متکلّمان
دربارة آن سخن گفته‎اند. معاد و زندگي پس از مرگ، يکي از اصول اعتقادي مسلمانان است
که بحث دربارة آن کمتر از گفت و گو دربارة توحيد نيست، زيرا افزون بر اينکه منکران
مبدأ، معاد را انکار کرده‎اند، برخي از معتقدان به مبدأ نيز دربارة روز رستاخيز،
به‎ويژه معاد جسماني، اظهار ترديد کرده، در اين باب به القاي شبهه پرداخته‎اند. اگر
پيچيدگي و بغرنج بودن، عاملي براي طرح و بحث شبهه درباره مسأله معاد به شمار آيد،
عواملي ديگر نيز هست که نبايد آنها را ناديده انگاشت. يکي از اين عوامل که در قرآن
مجيد نيز به آن اشاره شده، به اين صورت قابل تقرير است: اعتقاد به روز واپسين و
ديدن پاداش و کيفر، مايه پيدايش مسئوليّت است و انسان را از هوسراني و تبهکاري باز
مي‎دارد. از اين رو، کساني که هوسران و متمايل به پيروي از شهوات خويشند، انکار
معاد را، به قصد توجيه تبهکاريها و پيروي از شهوات خويشند، انکار معاد را، به قصد
توجيه تبهکاريها و پيروي از شهوات خويش، عاملي عمده مي‎شناسند. اين معني را از اين
رو، کساني که هوسران و متمايل به پيروي از شهوات خويشند، انکار معاد را، به قصد
توجيه تبهکاريها و پيروي از شهوات خويش، عاملي عمده مي‎شناسند. اين معني را از اين
آيات مي‎توان دريافت: اَيَحسَبُ‎الانسانُ اَلَّن نَجمَعَ عظامَهُ. بشلي قَادرينَ
علي‎اَن نُسَوِّيَ بَنَنانَهُ. بَل يُريدُ‎الانسانُ ليَفجُرَ اَمَامَهُ: آيا انسان
مي‎پندارد که ما استخوانهاي او را گرد نمي‎آوريم؟ آري، ما تواناييم بر اينکه [حتي]
سرانگشتان او را بسازيم، ولي انسان مي‎خواهد آنچه را پيش روي اوست [ازانگيختن و
رستاخيز] دروغ شمارد (قيامت، 75/30-5) بر اين پايه، مي‎توان گفت انگيزه کسان براي
انکار معاد، تنها شبهه علمي نيست، بلکه فرار از پذيرش مسئوليّت و پيروي از
خواسته‎هاي نفساني نيز عامل بزرگي در اين مورد به شمار مي‎آيد . در ميان شبهه‎هاي
باب معاد شبهه «آکل و مأکول» از همه معروف‎تر است. تاريخ دقيق پيدابش اين شبهه و
نام نخستين کسي که آن را مطرح ساخته است، به روشني معلوم نيست، ولي در قدمت آن
نمي‎توان ترديد کرد. اين شبهه از اوايل پيدايش اين شبهه و نام نخستين کسي که آن را
مطرح ساخته است، به روشني معلوم نيست، ولي در قدمت آن نمي‎توان ترديد کردو اين شبهه
از اوايل پيدايش بحثهاي کلامي و فلسفي در ميان انديشه وران مسلمان مطرح شده است.
نخست به صورت مجمل در آثار ابواسحاق ابراهيم‎بن‎اسحاق‎بن‎ابي سهل نوبختي (سده
4ق/10م و ابوعلي حسين‎بن‎عبدالله‎بن‎سينا (د 428ق/1037م) مطرح گشته و سپس در
کتابهاي دانشمنداني چون محمدبن‎حسن طوسي 0د 460ق/1068م)، محمدبن‎محمد غزالي (د
505ق/1111م)، فخرالدين رازي (د 606ق/1209م)، نصيرالدين طوسي (د 672ق/1274م)،
حسن‎بن‎يوسف حلي (د 726ق/1326م)، قاضي عضدالدين ايجي (د 756ق/1355م) وسعدالدين
تفتازاني (د 798ق/1396م)، نحوه طرح و راه حلهاي پيشنهادي و دلايل ارائه شده گسترش
يافته و سرانجام در آثار متأخّراني مانند مقدادبن‎عبدالله حلي (د 726ق/1326م)، قاضي
عضدالدين ايجي (د 756ق/1355م) و سعدالدين تفتازاني (د 798ق/1396م)، نحوه طرح و راه
حلهاي پيشنهادي و دلايل ارائه شده گسترش يافته و سرانجام درآثار متأخراني مانند
مقدادبن‎عبدالله حلي (د 826ق/1423م)، صدرالدين شيرازي (1050ق/1640م)، اسماعيل طبري
نوري و جز ايشان بحث مستوفي درباره آن انجام گرفته است.
تقرير شبهه به طور فشرده چنين است: اگر انساني معين غذاي انسان ديگر شود، اجزاي
مأکول در روز واپسين يا در بدن آکل باز مي‎گردد و يا در بدن مأکول. به هر صورت که
فرض شود، بدن يکي از آن دو به صورت کامل در روز رستاخيز محشور نخواهد شد. اکنون اگر
فرض شود که اکل کافر است و مأکول مرمن، شبهه قوي‎تر مي‎شود و اشکال بيشتر مي‎گردد؛
زيرا لازمه اين فرض اين است که يا مرمن مطيع معذب باشد و يا کافر عاصي متنعم.
حاج‎ملاهادي سبزواري به هنگام طرح معاد جسماني، شبهه آکل و مأکول را شبهه‎اي دشوار
به شمار اورده است. وي مي‎گويد: اگر انسان غذاي انساني شود، اجزاي مأکول يا در بدن
آکل باز مي‎گردد يا در بدن مأکول. هر کدام باشد، يکي از آن دو عود نکند بالتمام.
نيز اگر کافر مؤمني را بخورد، تعذيب مؤمن مطيع يا تنعيم کافر لازم آيد (ص، 332).
تقرير مفصل‎تر شبهه چنين است: قائل شدن به معاد جسماني مستلزم امر محال است و چيزي
که مستلزم امر محال باشد، خود نيز محال است. بيان ملازمه اين است که اگر همه اجزاي
بدن يک انسان به طور کامل خوراک انساني ديگ گردد، در مورد مسأله معاد با يکي از اين
5 فرض روبه‎رو خواهيم بود: 1. اجزاي هر يک از آکل و مأکول در روز رستاخيز به گونه
مستقل و منفرد باز خواهد گشت؛ 2. آنچه باز خواهد گشت، تنها اجزاي بدن آکل خواهد بود
نه مأکول؛ 3. آنچه باز خواهد گشت، تنها اجزاي بدن مأکول خواهد بود نه آکل؛ 4. اجزاي
آکل و مأکول در يک بدن محشور خواهد شد؛ 5. نه اجزاي بدن اکل محشور خواهد شد، نه
اجزاي بدن آکل محشور خواهد شد، نه اجزاي بدن مأکول. از اين ميان، 4 فرض نخست عقلاً
محال است و فرض پنجم مسنلزم نفي معاد جسماني. پس در هر حال معاد جسماني محال يا
منتفي است. شرح آن بدين‎سان است: فرض اول مستلزم اين است که يک جزء مشخص و معين،
همزمان جزء دو شخص مختلف گردد و اين بي‎گمان باطل است. در فرض دوم و سوم افزون بر
اينکه با محذور ترجيح بلامرجع روبه‎رو مي‎شويم، عقيده به بازگشت همه افراد بشر در
روز رستاخيز باطل مي‎گردد. فرض چهارم مستلزم اجتماع دو نفس در يک بدن است و اين
ضرورتاً باطل است. فرض پنجم مستلزم نفي معاد است. منکران معاد جسماني مقصود خود را
در اين فرض مي‎يابند. اکنون اگر شخص آکل کافر و شخص مأکول مؤمن فرض شود، افزون بر
اشکالات ياد شده، در فرض چهارم اشکال ديگري مطرح مي‎گردد، بدين ترتيب که يک بدن در
آن واحد هم معذب باشد و هم متنعم.
بايد توجه داشت که اين شبهه تنها به مأکول واقع شدن مستقيم انسان به وسيله انسان
ديگر اختصاص ندارد، بلکه مي‎توان آن را بسيار گسترده‎تر مطرح ساخت. شک نيست که
انسان پس از مرگ بدل به خاک مي‎شود و مسلم است است که با گذشت زمان، بدن خاک شده
جذب ريشه گياهان مي‎شود و به صورت ميوه و انواع محصولات گياهي در دسترس انسان و
ديگر جانداران قرار مي‎گيرد. باتوجه به اينکه انسان از محصولات گياهي تغذيه مي‎کند
و يا جانداران آن محصولات را مي‎خورند و سپس گوشت آنها از راه تغذيه جزو بدن آنان
مي‎شود، شبهه آکل و مأکول باز به ميان مي‎آيد.
متکلمان اسلامي از راههاي گوناگون به اين شبهه پاسخ گفته‎اند. در ميان پاسخهايي که
داده شده، يکي از همه معروفتر است. در اين پاسخ متکلمان يک اصل را مسلم انگاشته،
سخن خويش را بر آن استوار ساخته‎اند. آن اصل اين است که انسان از دو گونه اجزا
ترکيب يافته که عبارت است از 1. اجزاي اصلي؛ 2. اجزاي فرعي و زايد. اجزاي اصلي
عبارت از چيزهايي است که واقعيت و حقيقت انسان به آن بستگي دارد. اين اجزا به حکم
اينکه داراي اصالت است، اگر هم احياناً خوراک انسان ديگر گردد، هرگز جزو بدن او
نمي‎گردد يا به صورت اجزاي اصلي او در نمي‎آيد. اجزاي زايد يا غير اصلي آنهايي
هستند که حقيقت انسان به آنها بستگي ندارد و همواره تغيير و تحول مي‎پذيرد.
بدين‎سان اگر شخص انسان غذاي شخصي ديگر گردد، آنچه از اجزاي ماکول به تدريج جزو بدن
آکل مي‎شود، جز اجزاي زايد يا غير اصلي نيست، زيرا چنانکه گفته شد، اجزاي اصلي
تغيير و تحول نمي‎پذيرد. در روز رستاخيز آنچه محشور مي‎شود، انساني است که از اجزاي
اصلي تشکيل يافته است اين پاسخ گرچه از سوي بسياري از متکّلمان پذيرفته شده و در
آثار آنان آمده است، ليکن چون بر يک اصل مفروض استواراست، هر گونه ترديد در آن اصل
مي‎تواند اين پاسخ را متزلزل سازدو در آن ترديد روا دارد. شيخ احمد حسابي نيز، که
شبهه آکل و مأکل را مطرح ساخته، بدان پاسخ گفته است و با بيان ويژه خود از همين فرض
دوگونه بودن اجزاي بدن انسان (اجزاي اصلي و زايد) بهره گرفته است. وي بر اين عقيده
است که جسد اصلي انسان از عناصر عالم هور قليا که آن را عالم برزخ نيز مي‎نامند،
آفريده شده، سپس به اين جهان تنزل يافته است، جسد اصلي انسان پس از اينکه به اين
جهان تنزل يافت، معروض يک رشته عوارض گشت و بدين سبب ثقيل و محبوب ماند. بدين‎سان،
هنگامي که شخص انسان شخص ديگري را مي‎خورد، آنچه از طريق تغذيه جزو بدن خورنده
مي‎شود، فقط عوارض لاحق است که در اين جهان عارض جسد انسان مي‎گردد. اجزاي اصلي جسد
انسان که مربوط به عالم هور قلياست، هرگز تحت تاثير معده و هاضمه کسي واقع نمي‎شود
و به هيچ‎وجه جزو بدن خورنده نمي‎گردد. اين جسد اصلي به گونه‎اي است که اگر آن را
هزاربار در آتش سوزان اين جهان افکنند، ذره‎اي از ذرات آن نمي‎سوزد. چنانکه ديده
مي‎شود پاسخ احسايي به شبهه آکل و مأکل با اعتقاد به معاد جسماني بدان‎گونه که در
قرآن مجيد و روايات متواتر آمده سازگار نيست، زيرا آنچه در اين پاسخ آمده است، به
نوعي از بدن مربوط مي‎گردد که وي آن را جسد هور قليايي خوانده است، حال آنکه عنوان
جسم و جسماني تنها با بدن عنصري قابل تطبيق است (نوري3/228). بنيان‎گذار حکمت
متعالي، صدرالمتألهين شيرازي، نيز که درباره شبهه آکل و مأکل بحث کرده، برپايه اصول
ومباني خويش به آن پاسخ گفته است. وي معتقد است که فهم درست ودرک استوار مسأله معاد
ازجانب خداوند نصيب وي گشته و هيچ يک از پيروان مکتب مشا و متأخران آن، تا آنجا که
وي مي‎شناسد، به درک حقيقت آن نايل نشده‎اند به نظر وي هيچ يک از مشايخ صوفيه نيز،
که به کشف وشهود معروف شده‎اند، ازعهده اثبات معاد جسماني، به شيوه نظر و برهان،
برنيامده‎اند. به عقيده صدرالمتألهين، آنچه ازانسان در روز رستاخيز محشور مي‎شود،
نه يک بدن مثالي است ونه يک بدن عنصري ديگرجز بدن عيني انسان در اين جهان، آنچه در
روز رستاخيز محشور مي‎شود، نفس و بدن انسان است بعينه، به گونه‎اي که اين فرد در
جهان ديگر براي ديگر کسان به روشني قابل شناسايي است، و هر کس او را ببيند، به
آساني مي‎تواند بگويد اين همان کس است که در دنيا او را مي‎شناخته است. دليل اين
مدعا ان است که ملاک حقيقت و تشخص انسان نفس ناطقه اوست؛ و بدن از آن جهت که بدن
است، جز به واسطه نفس تشخص‎نمي يابد. به ديگر سخن، مي‎توان گفت صرف‎نظر از تعلق نفس
به بدن، بدن داراي ذات و حقيقت نيست و از تعين خاص نيز برخوردار نيست. پس وقتي شخص
انسان مأکول واقع مي‎شود و اجزاي بدنش از طريق تغذيه جزو بدن يک درنده يا انسان
ديگر مي‎گردد، به شخصيت انساني وي آسيبي نمي‎رسد و او درروز حشر با بدني که به نفس
ناطقه‎اش متشخص و متعين است مشحور مي‎شود، گرچه اجزاي آن تغيير و تحول پذته باشد.
صدرالمتألهين براي اثبات اين مدعا به يک سلسله اصول متوسل شده که هريک ازآنها در
فلسفه وي داراي اهميت بسياربوده است. اين اصول که به عنوان مقدمات اثبات معاد،
جسماني به کار گرفته شده، در برخي از آثار وي به 11 اصل مي‎رسد، ولي در مبدا و
معاد، که بعد از اسفار نوشته شده و خلا صه مطالب در آن آمده است، مقدمات معاد
جسماني به 7 اصل تقليل يافته و براساس اين اصول شبهه آکل و مأکول بررسي شده است.
اصوا هفتگانه به‎طور خلاصه و با بيان خود صدرالمتألهين بدين شرح است:
1. تحصّل هر يک از ماهيات نوعيه به فصل اخيرآن وابسته است. اجناس و فصول بعيده
شرايط و اسباب بيروني وجودند و تنها درحد نوع، از آن جهت که حد است، دخالت دارند؛
زيرا حد مجموع يک سلسله مفاهيم عقلي است که در مورد ذات يک شيء صادق است، درحالي که
محدود نحوه وجود و حقيقت شيء به شمار مي‎آيد. دربسياري از موارد، حد يک شيء مشتمل
برچيزي است که آن را در محدود نمي‎توان يافت. به عنوان مثال، کمان را پاره‎اي
ازدايره مي‎شناسند. به اين ترتيب دايره اگر چه در تعريف کمان آمده است، ولي در ذات
آن دخالت ندارد، و اين همان چيزي است که در اصطلاح حکما زيادت حد بر محدود خوانده
مي‎شود. با توجه به آنچه ياد شد، مي‎توان گفت: مرکب طبيعيه است، تحصل و هستي خود را
به صورت نوعيه خويش داراست، و نياز به ماده، در اين مورد ، تنها از ناحيه قصور در
استقلال است که بدون عوارض لاحقه، در اين عالم تحقق‎پذير نيست. به اين ترتيب، اگر
امکان داشت که به صورت يک شيء در حال تجرد از ماده، در اين عالم تحقّق پذيرد به
هويتش آسيب نمي‎رسيد. زيرا ماده از آن جهت که ماده است، در صورت مستهلک است و نبتش
بدان، همانند نستب نقص به تمام و ضعف به قوه است.
2. ملاک تشخّص انسان، وحدت نفس ناطقه است که با همه تغييرات و تحولاتي که در اعضاي
بدن وي از هنگام کودکي تا دوران پيري رخ مي‎دهد، همواره باقي است. از اينرو مادام
که نفس ناطقه باقي است، انسان نيز باقي است، اگرچه اعضا و جوارح وي تغيير و تحول
پذيرد. پس مي‎توان گفت همان گونه که تشخص انسان به نفس ناطقه اوست، تشنخص بدن و
اعضاي جسمي او نيز به قواي نفساني است که درآنها ساري است. دست و پا واندامهاي
انسان محسوب مي‎گردند، اگرچه در خصوصيات و مواد آنها دگرگوني حاصل گردد. پس ميان
اعضا و جوارحي که نفس ناطقه در عالم بيداري آنها را به کار مي‎برد و اعضا و جوارحي
که در عالم خواب از آنها استفاده مي‎کند، تفاوت نيست. همچنين ميان بدن و اعضايي که
در عالم آخرت داراست، از اين جهت که به وحدت نفس متشخص مي‎گردند، تفاوتي نيست. در
تاييد اين سخنن گفته شده است: پيغمبر گرامي اسلام‎ (ص) با اينکه بي‎ترديد شخصي واحد
است و هيچ‎گونه تعددي در شخصيتش نيست، هر کس او رادر خواب ببيند، در حقيقت اورا
ديده است؛ زيرا، بر پايه روايات، شيطان هرگز نمي‎تواند به صورت شخص پيغمبر‎(ص) را
نفس شريف و مبارک او تشکيل مي‎دهد و هر کس نفس ناطقه آن حضرت را، به هر صورت که بر
وي تمثل يابد. چه بسا که در يک شب هزاران انسان، اعم از زن و مرد، سخث پيغمبر(ص) را
در عالم خواب مي‎بينند، در حالي که جسد عنصري آن حضرت در مدينه منوره ندفون است و
از جايگاه خود به هيچ‎وجه حرکت نکرده است و اين بدان جهت است که حقيقت او را ديده
است که حقيقت مقدس پيغمبر(ص) رانفس شريف و مبارک او تشکيل مي‎دهد و هر کس نفس ناطقه
آن حضرت را، به هر صورت که بر وي تمثل يابد، ببيند درحقيقت او را ديده است. خداوند
در مورد کافراني که به آتش معذب مي‎شوند، فرموده است: کُلَّمَا نَضِجَتْ
جُلوُدُهُمْ بَدَّلْنَاهُمْ جُلُوداً غَيْرَهَا: هر اندازه که پوستشان بسوزد،
پوستهاشان را به پوستهاي ديگر بدل سازيم (نساء/4/56). بدين‎سان، دانسته مي‎شود که
بدن براي انسان به منزله ابزار و ماده مطلق است و وجود ماده، که به خودي خود در
نهايت ابهام است، تنها در پرتو «صورت» تعيّن مي‎پذيرد.
3. .تشخيص هر يک از اشياء نحوه هستي خاص آن را تشکيل مي‎دهد، اعم از اينکه مجرد
باشد يا مادي. اين سخن از آثار حکما به دست مي‎آيد. معلم دوم، ابوناصر فارابي و
ديگر بزرگان نيز با صراحت آن را اعلام داشته‎اند. از اين‎رو، آنچه در ميان حکما
شهرت يافته که عوارض مادي در يک شيء مشخصات آن به شمار مي‎آيد، معني ديگري را
مي‎رساند که با آنچه بزرگان در اينجا پذيرفته‎اند، متفاوت است. معني سخن مشهور حکما
اين است که هر يک از موجودات مادي، مادام که درقيد ماده است، ملزوم يک سلسله عوارض
است که نوعي کميت، کيفيت، وضع، مکان و زمان را تشکيل مي‎دهد. هر يک ازاين عوارض
درعرض عريض از يک حد خاص به حد خاص ديگر محدود است، به گونه‎اي که هرگاه يکي از
آنها از يکي از دو حد خاص تجاوز کند، آن موجود مشخص معدوم مي‎گردد، زيرا موجود مشخص
در نحوه وجود مادي خود، به اعراض مشخصه از لوازم وجود شيء است و تنها امارات و
علامات تشخص را تشکيل مي‎دهد. نمي توان ادعا کرد که تصور بقاي شخص بدون اين عوارض
امکان‎پذير نيست، زيرا فرض موجودي که از حيث هستي قوي است و ازطريق علت فياض خود از
هرگونه مقارنات حسي و اعراض جسماني بي‎نياز است، امکان‎پذير است. اين معني
درموردنفوس انساني هنگامي که به مرحله تجرد و استقلال مي‎رسند، صادق است.
4. وحدت شخصي در مورد اشياء يکسان و در يک درجه تحقق نمي‎يابد. به عنوان مثال، حکم
وحدت شخصي در مورد يک جوهر مجرد، غير از حکم وحدت شخصي در مورد جوهر مادي است، زيرا
در مورد جسم که يک جوهر مادي است، به علت ضيق ذاتي که کو تاهي رداي هستي‎اش را به
دنبال دارد، جمع صفات متضاد و اراض متقابل ـ مانند سياهي و سفيدي، سعادت و شقاوت،
لذت و الم، علو و سفل، دنيا و آخرت ـ امکان‎پذير نيست، در حالي که جنبه نطقي انسان
درآن واحد ضمن اينکه با ادراک و تصور يک امر قدسي در اعلي عليين جاي دارد، با تصور
يک امر شهواني در اسفل سافلين هم جاي مي‎گيرد. از اين‎رو، انسان در آن واحد به يک
اعتبار فرشته و به اعتبار ديگر شيطان است، زيرا براساس اصل اتحاد عاقل و معقول،
ادراک شيء جز نوعي اتحاد با آن، چيزديگري نيست.
5. صورتها و مقدارها و همچنين شکلها و هيأتها، همان‎گونه که از ناحيه قابل ناشي
مي‎گردند و به جهات قابلي ماند استعداد و حرکت و انفعال منسوب مي‎شوند، از جهات
فاعلي و حيثيتهاي ادراکي بدون هرگونه دخالت ماده عنصري نيز ناشي مي‎شوند. وجود
افلاک و ستارگان و صدور آنها از مبادي عالي از اين قبيل است و آفرينش آنها را از
اين طريق مي‎توان توجيه کرد. پيش از افلاک و ستار گان هيولايي نيست تا بتوان آن را
علت قابلي به شمار آورد. پس آفرينش آنها از روي ابداع صورت گرفته و از تصورات مبادي
عاليه ناشي گشته است. صور خياليه صادره از نفس نيز در زمره مبدعات است، زيرا اين
صوره از حيث بزرگي مي‎توانند حتي از افلاک کليه نيز بزرگتر باشند قائم به جرم دماغي
نيستند. در قوه خيالي نيز نمي‎توان آنها را موجود دانست. وجود عالم مثابل کلي که
بتوان آن را ظرف صور خياليه تنها در درون عالم نفس و بيرون از جهان اجسام عنصري
تحقق مي‎پذيرد.
6. خداوند، تبارک و تعالي، نفس ناطقه انساني را به گونه‎اي آفريده که از توانايي بر
ابداع صور باطني برخوردار است . هر صورتي که از فاعل صادر مي‎شود، از نوعي حصول و
حضور براي فاعل بهره‎مند است، تا جايي که مي‎توان گفت حصول آن صورت، في‎نفسه، عين
حصول آن نزد فاعل است. حصول يک شيء براي شيء ديگر مشروط مشروط به اين نيست که حال
در آن باشد و يا وصف آن گردد، بلکه حصول شيء براي شيء ديگر امکان‎پذير است بي‎آنکه
به نحو حلول و اتصاف قائم به او باشد. صور موجودات براي حق، تبارک و تعالي، به
گونه‎اي حصول و حضور دارند که از حصول آنها براي خود و قابلشان به مراتب شديدتراست.
در مباحث «علم» نيز اين مسأله بررسي و گفته شده است که قيام «صور علميه» به حق،
تبارک و تعالي، از نوع قيام حلول و ناعتي نيست. در مورد اين مسأله، به صورت عام
مي‎توان گفت که حصول و حضور صورت شيء نزديک موجود مجرد، مناط عالم بودن آن به شمار
مي‎آيد؛ بنابراين، صور جواهري و عرضي، اعم از مجرد و مادي، وهمچنين صور افلاک متحرک
و ساکن و عناصر و مرکبات و ساير موجوداتي که در درون نفس ناطقه حضور دارند، عالم
خاص آن را تشکيل مي‎دهند و نفس ناطقه، آنها را به نفس حصول و صرف حضورشان مي يابد و
مشاهده مي کندو در اين حصول به حصول ديگري نيازمند نيست، زيرا در غير اين صورت
تسلسل پيش مي‎آيد. پس آگاهي نفس ناطقه نسبت به صوري که در درون خود دارد، عين
تواناييش بر آنها به شمار مي‎آيد. حق، تبارک و تعالي، که خلاق مبدعات و مکونات است،
نفس ناطقه انساني را مثال ذات و صفات و افعال خويش آفريد. او از هرگونه مثل و شبيه
منزه است اما نه از مثال. از اين‎رو، نفس ناطقه را درذات و صفات و افعال از آن جهت
برمثال خويش آفريد که معرفت به نفس، نردبان عروج به بام معرفتش گردد.
7. حقيقت ماده نخستين که هم در باب پيدايش حوادث ضروري است و هم در مورد انواع
حرکات و انتقالات، جز قوه شيء وامکان استعدادي آن چيز ديگري نيست. منشاء قوه و
امکان استعدادي نيز امکان ذاتي است. از همين‎رو، امکان استعدادي تنها از جهت امکان
ذاتي در مبادي عاليه ناشي مي‎گردد. به‎طور کلي، مي‎توان گفت امکان، اعم از اينکه
ذاتي باشد يا استعدادي، به نقص وجود و قصور در جوهر ذات به حسب مرتبه ماهيت باز
مي‎گردد. به اين ترتيب مادام که يک شيء داراي قصورذاتي و نقص جوهري است و نسبتي با
قوه دارد، منشاء تجدد و تغيير و مباشر حرکات نيز هست. حکماي اشراقي عقول را به 2
قسم تقسيم کرده‎اند:
قسم اول عبارت است از عقولي که اجسام از آنها صادر نمي‎شود. اين عقول که آنها را
انواراعلون مي‎نامند، در سلسله طولي جاي دارند و به علت علوشان و رفعت مقامشان، از
جهات فعّالة آنها تنها عقول ديگر صادر مي‎شود.
قسم دوم عبارت است از عقولي که درسلسله عرضي جاي دارند و از حيث مقام و منزلت
پايين‎تر از عقولي طولي‎اند. اين عقول که ارباب انواع ناميده مي‎شوند، به علت نزول
مرتبه و ظهور جهت امکان در آنها، منشا صدور اجسام شناخته شده‎اند. با توجه به آنچه
درباره عقول گفته شد، نفوس نيز به 2 قسم قابل تقسيم‎اند: قسم اول عبارت است ازنفوسي
که چون بالقوه‎اند، مستکفي به ذات خود نيستند و از سوي ديگر به بدنهايي تعلق پيدا
مي‎کنند که همواره در حال تحول و دگرگوني‎اند و به همين جهت، از هيأتهاي بدني و
عوارض مادي آن منفعل مي‎گردند. قسم دوم عبارت است از نفوسي که به پيکرها از آنها
ناشي مي‎شوند. اين قسم از نفوس از مرتبه خيال نيز تجرد يابند، در زمره عقول خواهند
بود. به اين ترتيب، هنگامي که نفس به طريق خواب يا مرگ از بدن عنصري تجرد يابد، قوه
خيال را همراه دارد و لازمه اين قوه خياليه پيدايش نوعي از بدن است که از نفس قاهره
ناشي مي‎گردد.

مآخذ: ابن‎سينا، حسين‎ابن عبدالله، رساله اضحويه، به كوشش سليمان، دنيا، قاهره،
دارالفکرالعربي، 1368ق، صص55، 56؛ احسايي، احمد، شرح عرشيه، 1278ق، ص208؛ ايجي،
عضدالدين، المواقف، بيروت، عالم‎الکتب، صص372-374؛ تفتازاني، سعدالدين،
شرح‎المقاصد، استانبول1305ق؛ صص213-218؛ سبزواري، حاج‎ملاهادي، اسرارالحکم، تهران،
1286ق، ص354؛ سيوري، مقدادابن عبدالله، ارشاد طالبين، به کوشش محمود مرعشي، قم،
کتابخانه آيت‎الله مرعشي، 1405ق، صص 406-410؛ صدرالدين شيرازي، محمدابن ابراهيم،
المبدا والمعاد، به کوشش جلال‎الدين آشتياني، تهران، انجمن فلسفه ايران، 1354ش، صص
376،382-396؛ طوسي، محمدبن حسن، تمهيدالاصول، ترجمه عبدالمحسن مشکوة‎الديني، تهران،
انجمن حکمت و فلسفه ايران، 1358ش، صص 396-397؛ علامه حلي، حسن‎ابن يوسف، شرح
تجديدالاعتقاد، به کوشش ابراهيم موسوي‎زنجاني، بيروت، موسسه معلمي،1399ق،ص432؛
غزالي، محمد، تهافت‎الفلاسفه، به کوشش، موريس بويژ، بيروت، مطبعه کاتوليکيه، 1927م،
صص356-362؛ فخر رازي، محمدابن عمر، البراهين، به کوشش محمد باقر سبزه‎واري، دانشگاه
تهران ، 1341ش، صص 309-315؛ نصيرالدين طوسي ، محمدابن محمد، تلخيص‎المحصل، بيروت،
دارالاضواء، 1405ق، صص 394-395؛ نوبختي، ابراهيم، ياقوت، شرح حسن‎بن يوسف‎حلي، به
کوشش محمد نجمي‎زنجاني، دانشگاه تهران، 1338ش، صص 191-192؛ نوري، اسماعيل‎بن احمد،
کفاية الموحدين، 3/226-228.
غلا محسين ابراهيمي‎ديناني
 





/ 415