دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 1

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 1

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آل ارتقجلد: 1نويسنده: صادق سجادي 
 
 
شماره مقاله:365
















آلِ اَرْتُق، سلسله‎اي ترک نژاد از قبايل غز که از 495-811ق/1101-1408م در حصنِ
کَيْفا، آمِد، خَرْتَبِرْت، ماردين، نصيبين، مَيّارِقين و حلب فرمان راندند.
سابقة تاريخي، نياي اين سلسله، اَرتُق (به معناي زيادي)‎بن‎اَکسُک (به معناي اندک)
يا اَکْسَب، يکي از غلامان ترکمنِ ملکشاه سلجوقي بود و در دربار او پرورش يافت و به
فرماندهي سپاه رسيد. در 477ق/1084م (قس: ابن‎خلکان، 1/191 که در اشتباه او ترديد
نيست) ملکشاه او را در رأس سپاهي به ياري فخرالدّوله جَهير روانة آمده بود، بشکست و
او را که در آمِد بود به محاصره گرفت؛ آنگاه با گرفتن مال او را آزاد گذارد که به
رَقّه رود، و خود از ترس ملکشاه به خدمت تاج‎الدوله تُتُش‎بن‎الب ارسلان، فرمانرواي
شام، پيوست و او بيت‎المقدس را به تيول در اختيار ارتق نهاد. ارتق حکومت بيت‎المقدس
را همچنان در دست داشت تا در 783ق/1090م و به قولي 484ق/1091م درگذشت. پس از او دو
فرزندش معين‎الدين سُکْمان (سُقْمان: ابن‎اثير، 10/246) و نجم‎الدين ايلغازي
(ابوالغازي: ابن‎خلدون، 5/463)، دامادتتش، حکومت آن شهر را در دست داشتند تا در
491ق/1098م افضل‎بن‎بدر جمالي وزير مستنصر فاطمي، بيت‎المقدس را محاصره کرد. سکمان
و ايلغازي به مدافعه برخاستند، اما بيش از 40 روز تاب نياوردند و تسليم شدند. افضل
آن دو را بنواخت و مال داد. سکمان به الرُّها رفت و ايلغاري راه عراق را در پيش
گرفت. سبب حملة مصريان بر بيت‎المقدس را گذشته از رقابت ميان اميران و فرمانروايان
جهان اسلام، بايد در مخالفت سکمان با رِضْوان‎بن‎تتش که پس از مرگ پدر (488ق/1095م)
به فاطميان مصر گرايش يافته و خطبه به نام آنان کرده بود، جست و جو کرد؛ به‎ويژه که
سکمان خطبه را به نام خليفة عباسي بازگردانده بود. سکمان مدتي پس از خروج از
بيت‎المقدس، حکومت حصنِ کيفا را در دست گرفت و شاخة فرمانروايان آل ارتق در حصن
کيفا و سپس آمِد، يا «طبقة سکمانيّه» را تأسيس کرد. برادرش ايلغازي نيز در
502ق/1108م بر ماردين چيره شد و شاخة آل ارتق در ماردين يا «طبقة ايلغازيّه» را
بنياد نهاد. شاخة ديگري از اين سلسله در خرتبرت توسط عمادالدّين ابوبکر تأسيس شد،
اما چندان دوام نيافت.
تاريخ و سنوات فرمانروايي اميران اين سلسله، بسيار پراکنده و مورد اختلاف مورّخان
است. گذشته از آن، در باب واپسين فرمانروايي آل ارتق از ميانه‎هاي سدة 7ق/13م خاصه
امراي شاخة ماردين، اطلاع چنداني در دست نيست و حکومت ايشان کاملاً تحت‎الشّعاع
زنگيان، ايّوبيان و مغولان بوده است. آگاهيهايي هم که مورّخان در باب اين اميران
گردآورنده‎اند، بيشتر بر سکه‎هاي بازمانده از آن روزگار، يا تاريخ سلسله‎هاي همزمان
با آنها تکيه دارد.
.I شاخه‎هاي حکومتي
از آل ارتق سه شاخه به شرح زير به حکومت رسيدند:
1. شاخة حصن کَيْفا و آمد (495-629ق/1101-1231م): معين‎الدين سکمان پس از خروج از
بيت‎المقدس، به الرّها رفت و به ياري اميران اطراف، به مقابله با صليبيان شتافت که
از 490ق/1097م حملات خود را بر شام آغاز کرده بودند. در 494ق/1101م سروج را تصرف
کرد، ولي دوباره آن را از دست داد. در همان سال با سپاهي از ترکمانان به نبرد با
صليبيان شتافت و الرّها را که قبلاً به تصرف درآورده بودند ((490ق/1097م) به محاصره
گرفت و چون با مقاومت روبه‎رو شد، به حَرّان رفت و صليبيان را که به مقابله آمده
بودند بشکست و بسياري را اسير کرد (ابن‎قلانسي، 169-170). در 495ق/1102م موسي
ترکماني، امير موصل، را در برابر شمس‎الدين چُکَرْمِشْ ياري داد و در عوض، حصن کيفا
را به اضافة 000‘100 دينار از او گرفت (ابوالفداء، 4/132) و گفته‎اند که سلطان محمد
سلجوقي او را به حکومت آن شهر فرستاد (لين پول، 148). سال بعد با برادرش ايلغازي در
بغداد به پشتيباني از سلطان محمد در برابر بَرْکْيارُق همداستان شد. همان سال
ايلغازي، شحنة بغداد، از سکمان بر ضد گُمُشْتَگين قيصري مدد خواست. سکمان پس از
غارت تَکْريت در رَمْله اردو زد و ايلغازي به او پيوست و هر دو به غارت اطراف
پرداختند. وي در 497ق/1104م به ياري چکرمش، صليبيان را که در کار محاصرة حرّان
بودند، بشکست. در اين جنگ، بودوئن و ژوسلين اسير شدند. سال بعد ماردين را از
برادرزاده اش، علي‎بن‎ياقوتي که پدر وي آن را به حيله از يکي از کارگزاران برکيارق
گرفته بود و از 495ق/1102م تا حدود 498ق/1104م در آنجا فرمان رانده بود، گرفت و
آنگاه نصيبين را بر آن افزود. نيز در همان سال، فخرالملک‎بن‎عَمّار، اميرطرابلس از
او برضدّ صليبيان مدد خواست و طُغُتَگين امير دمشق نيز که مرگ خود را نزديک مي‎ديد،
از او خواست به آنجا رود و دمشق را در برابر صليبيان محافظت کند. سکمان با سپاه
عازم طرابلس شد، ولي در راه درگذشت (ابوالفداء، 4/132؛ ابن‎اثير 10/389). ابن‎تغري
بردي (5/199) در ذيل وقابع سال 503ق/1109م از سکمان‎بن‎ارتق ياد مي‎کند که همراه با
ايلغازي به فرمان سلطان محمد به جنگ صليبيان رفت. همو در جاي ديگر (5/201)، درگذشت
سکمان را در 504ق/1110م مي‎داند و نام او را قطب‎الدين سکمان دوم خلط کرده، زيرا
سنواتي را که دربارة درگذشت وي و نبرد با صليبان ذکر مي‎کند با قراين تاريخي راست
نمي‎آيد. پس از سکمان، پسرش ابراهيم در حصن کيفا بر تخت نشست و مدتي بعد عمويش
ايلغازي بر ماردين چيره شد. پس از وفات ابراهيم در حصن کيفا (ح 504ق/1108م) برادرش،
ركن‎الدوله داوود زمام امور را در دست گرفت. ميان وي و عمادالدين زنگي که به سرعت
نيرو يافته و قلمرو خود را وسعت مي‎بخشيد، چندين جنگ روي داد که همگي به شکست
رکن‎الدوله انجاميد (ابن‎اثير، 10/646، 664، 11/13، 79). رکن‎الدوله در حدود
543ق/1148م درگذشت. جانشين او فخرالدّين ابوالحارث قراارسلان برخلاف پدر دل
بازنگيان داشت و در نبرد با صليبيان آنها را يار بود. در 554ق/1159م نورالدّين زنگي
را در تصرف سِنفجار مدد رسانيد و در 556ق/1161م خود، قلعة شاتان را که در دست کردان
بود تصرف کرد. قراارسلان که تا اواخر عمر عمر بيشتر سرزمينهاي ديار بَکر را تصرف
کرده بود، در 570ق،1174م (به قولي 562ق/1167م) درگذشت؛ وي پيش از مرگ، پسر خود
نورالدّين محمد را به نورالدّين زنگي سپرد. زنگي نيز او را در کنف حمايت خود گرفت و
قطب‎الدين مودود را که مي‎خواست بر قلمرو او بتازد از آن کار بازداشت. نورالدين
محمد پس از درگذشت زنگي، حمايت صلاح‎الدين ايّوبي را جلب کرد و در 576ق/1180م که
آماج حملة قِلِج ارسلان سلجوقي، امير مَلطيه و سيواس گشت، صلاح‎الدين با تهديد قلج
ارسلان، او را از حمله به نورالدبين بازداشت. در 579ق/1183م نورالدّين در رکاب
صلاح‎الدين ايوبي وارد شام شد و صلاح‎الدين پس از تصرف آمِد، آنجا را به وي واگذاشت
(زامباور، 344؛ ابن‎اثير، 11/483، 493). نورالدين محمد در 581ق/1185م درگذشت. پس از
وي، پسرش قطب‎الدين سکمان دوم ملقب دوم ملقب به الملک‎المسعود، به ياري
قوام‎بن‎سماقا اِسعِري وزير پدرش، بر تخت نشست. قطب‎الدين که زير نفوذ و تابعيت
صلاح‎الدين مي‎زيست، برادر خود ناصرالدين محمود را که به تشيّع متهم بود از خود دور
کرد و در حصن منصور جاي داد و يکي از مملوکان خود به نام اَياز را به وليعهدي تعيين
کرد، اما اميران دولت پس از مرگ قطب‎الدين در 597ق/1201م ناصرالدين محمود را
فراخواندند و بر تخت نشاندند.
ناصرالدين محمود ملقب به الملک‎الصّلح در 601ق/1204م به کمک الملک‎الاشراف موسي
ايوبي بر خرتبرت حمله برد، اما ناکام ماند و به قلمرو خود بازگشت. در 615ق/1218م ه
رغم اتحاد با ايوبيان، به کمک امير ماردين بر اشرف تاخت. همان سال با عزّالدّين
کيکاووس سلجوقي بر ضد الملک‎الاشرف همداستان شد، اما عزّالدّين درگذشت و ناصرالدّين
دوباره به اشرف پيوست و او نيز حاني و جبل جور را به ناصرالدّين داد. ناصرالدّين
محمود در 619ق/1222م درگذشت. در باب جانشين او اختلاف است. برخي پسرش الملک‎لمسعود
(ابن‎اثير، 12/412) و گروهي پسر ديگرش رکن‎الدوله داوود (لين پول، 150) و بعضي
رکن‎الدين مودود والملک‎المسعود پسر او (ابن‎تغري بردي، 6/279) را به ترتيب آخرين
اميران اين شاخه مي‎دانند (زامباور، 344). احتمال هم هست که اين هر دو يک تن باشند
(نکـ اسلام آنسيکلوپديسي که او را ملک مسعود مودود ناميده است). سکه‎اي که در
628ق/1231م ضرب شده، نشان مي‎دهد که در آن تاريخ حصن کيفا از توابع ماردين محسوب
مي‎شده است. در 629ق/1232م الملک‎الکامل ايوبي ابن‎شاخه را منقرض کرد و ايوبيان بر
قلمرو آنان چيره شدند (ابن‎تغري بردي، 6/280).
2. شاخة خَرْتَبِرت (581-631ق/1185-1233م): عمادالدّين ابوبکربن‎قراارسلان که از
سوي برادرش نورالدين محمد، همراه با صلاح‎الدين ايوبي موصل را در محاصره داشت، پس
از مرگ نورالدين (581ق/1185م) در قلمرو او طمع بست و چون توفيق نيافت به خرتبرت رفت
و آن شهر را تصاحب کرد. شاخة آل ارتق در خرتبرت از اين تاريخ تأسيس شد (ابن‎اثير،
11/514، 515). عمادالدين در همان جا بماند تا در 600ق/1204م درگذشت و پسرش
نظام‎الدين ابوبکر بر تخت نشست. ناصرالدين محمودامير حصن کيفا و آمِد، پس از مرگ
رکن‎الدين‎بن‎قلج ارسلان، هم پيمان نظام‎الدين، به کمک الملک‎الاشرف موسي ايوبي بر
او تاخت. نظام‎الدين، به غياث‎الدين‎بن‎قلج ارسلان پناه برد و به اطاعت او درآمد.
غياث‎الدين لشکري به خرتبرت فرستاد و و ناصرالدين از محاصره دست کشيد و پس از تصرف
يکي از قلعه‎هايي که در قلمرو نظام‎الدين بود بازگشت (ابن‎اثير، 12/202، 203).
نظام‎الدين ابوبکر در 620ق/1223م درگذشت و پس از او به ترتيب برادرش نظام‎الدين
ابراهيم و سپس عزّالدّين احمدبن‎ابراهيم (يا خضربن‎ابراهيم) از 631 تا
660ق/1234-1262م که درگذشت، کارگزار سلجوقيان بود (ص 344). همو بر آن است که پس از
خضربن‎ابراهيم، پسرش نورالدين ارتق شاه بر تخت نشست، درحالي که ابوالفداء سال
631ق/1234م را تاريخ انقراض اين شاخه توسط سلاجقة روم مي‎داند، ولي نام آخرين امير
آن را ياد نمي‎کند.
3. شاخة ماردين (502-811ق/1108-1408م): نجم‎الدين ايلغازي‎بن‎ارتق مؤسس دولت آل
ارتق در ماردين، پس از چيرگي افضل بر بيت‎المقدس (نکـ سابقة تاريخي) به عراق رفت و
به سلطان محمد سلجوقي پيوست و در 494ق/1101م در رکاب وي وارد بغداد شد. سال بعد که
سلطان محمد به جنگِ برکيارق سلجوقي رفت، ايلغازي را به شحنگي بغداد گماشت. همان سال
مردم بغداد بر مردان ايلغازي که ملّاحي را کشته بودند، شوريدند و ايلغازي به عزم
غارت سپاه آراست، ولي به ميانجيگري علي‎بن‎دامغاني قاضي‎القضات بغداد و کياهراسي
مدرّس بلندپاية نظامية بغداد از آن عزم بازگشت (ابن‎اثير، 10/309، 329، 337، 338).
در 496ق/1103م از برادرش سکمان بر ضد گمشتگين قيصري که از سوي برکيارق به شحنگي
بغداد و کياهراسي مدرّس بلندپاية نظامية بغداد از آن عزم بازگشت (ابن‎اثير، 10/309،
329، 337، 338). در 496ق/1103م از برادرش سکمان بر ضد گمشتگين قيصري که از سوي
برکيارق به شحنگي بغداد منصوب شده و خطبه به نام او کرده بود، ياري خواست. آنگاه
سيف‎الدوله به واسط رفت و گمشتگين را از آنجا گريزاند. سال بعد ميان سلطان محمد و
برکيارق صلح افتاد و ايلغازي خطبه به نام وي کرد. گرچه سيف‎الدوله صدقه به مخالفت
برخاست و براي اخراج ايلغازي از بغداد لشکر آراست، ولي کار به صلح انجاميد. در
498ق/1105م ايلغازي به اصفهان نزد برکيارق رفت تا او را به بغداد درآورد، ولي
برکيارق درگذشت و ايلغازي پسر او ملکشاه را به بغداد برد و خطبه به نام او کرد. در
499ق/1106م ايلغازي همراه با رضوان‎بن‎تتش از آن به چکرمش در نصيبين، حمله بَرَد.
چکرمش پيشدستي کرد و بر ضد ايلغازي با رضوان همداستان شد و هر دو با اغواي گروهي از
مردان ايلغازي را آزاد کردند، اما ترکمانان شوريدند و ايلغازي را آزاد کردند و
رضوان به حلب بازگشت (رانسيمان، 2/127؛ ابن‎اثير، 10/405، 406). ايلغازي به ماردين
رفت و بر آنجا چيره شد. گفته‎اند که با گرفتن 000‘20 دينار پول نقد و نويد کمک
نظامي از صليبيان، ژولسين را که در بند بود، آزاد کرد و گويا به ياري انان بود که
در 502ق/1109م بر ماردين چيره شد و به قولي سلطان محمود سلجوقي حکومت آن ديار و
ميافارقين را به او داد (لين پول، 149): اما اين قول خالي از مسامحه نيست، زيرا
برخي از مورّخان تأسيس دولت ياد شده را در ماردين سال 500ق/1107م و برخي 502ق/1109م
دانسته‎اند، حال آنکه بنا به روايت لين پول، مغيث‎الدين محمود سلجوقي در 515ق/1121م
ماردين و ميافارقين را به ايلغازي داده است. در 508ق/1114م سلطان محمد سپاهي به
سرکردگي آق سنقر بُرسُقي به نبرد با صليبيان فرستاد و ايلغازي به جاي خود پسرش اياز
را با لشکري همراه کرد. برسقي پس از حمله به الرّها و ناکامي در تسخير آن، اياز را
به تلافي آنکه ايلغازي از شرکت در پيکار تن زده بود، در بند کرد و به ماردين تاخت و
سواد آنجا را به غارت داد (ابن‎اثير، 10/501، 502). آنگاه به عزم تصرف حصن کيفا به
راه افتاد. ايلغازي با سپاه به مدد رکن‎الدوله داوود رفت و هر دو لشکر برسقي را
بشکستند و اياز از اسارت رها شد. چون ايلغازي پس پس از آن از تهديد سلطان محمد
بيمناک بود، به شام رفت و با طغتکين و راجر امير صليبي انطاکيه عقد مودّت بست؛ سپس
رهسپار ديار بکر شد تا ترکمانان را گرد آورد، اما در رَسْتَن، قَرجان‎بن‎قَراجه
امير حِمص بر او تاخت و اسيرش کرد و به درخواست طغتکين که خواستار آزادي وي بود
وقعي ننهاد و از سلطان محمد ياري خواست، اما چندي بعد به واسطة تأخير در رسيدن سپاه
سلطان، نيز از بيم آنکه مردانش به طغتکين بپيوندند، ايلغازي به حلب رفت و با
ترکمانان به طلب اياز بازگشت و قرجان را محاصره کرد، اما با رسيدن لشکر سلطان عقب
نشست. در 509ق/1115م ايلغازي و طغتکين به کمک لؤلؤ، خادم رضوان‎بن‎تتش و
شمس‎الخواص، فرمانده سپاه حلب که آماج حملة سپاه سلطان گشته بود، وارد حلب شدند و
لشکر سلطان از کنار حلب عقب نشست و پس از تسخير حَماه آن را به قراجه دادند و اياز
را از او گرفتند و بدين‎سان اياز در نزد برسقي به گروگان ماند. در اين ميان ايلغازي
و طغتکين و شمس‎الخواص که از سقوط حماه آگاه نبودند، با راجر بر محافظت آنجا
همداستان شدند و بالْدوين امير بيت‎المقدس نيز به آنها پيوست، گرچه جنگي در نگرفت و
هريک به ديار خود بازگشتند (ابن‎اثير، 10/510)، اما راجر در تلّ دانيث بر اردوي
برسقي حمله برد و بسياري را بکشت و اندکي بعد اياز در لشکرگاه برسقي، به انتقام
شکستي که ياران برسقي از صليبيان ديده بودند، توسط زندانبانان کشته شد (همو،
10/511؛ قس: ذهبي، 4/36). در 511ق/1117م لؤلؤ در حلب بمرد و مردم آن ديار به اطاعت
ايلغازي گردن نهادند. وي پسرش حسام‎الدين تمرتاش را در آنجا گماشت و خود به ماردين
بازگشت. در 513ق/119م به پيکار با راجر که پس از اشغال بيزاعه به حلب تاخته بود،
رفت و پس از تصرف اَثارِب و زَرْدَنا در محلّي به نام تل عِفْرين (شرمدا، همان جا
که راجر سپاه برسقي را درهم شکسته بود) آنان را بشکست و پس از بازگشت به ماردين از
سوي خليفه لقب کوکب‎الدين يافت. در 515ق/1121م همراه با دُبَيْس‎بن‎صدقه و
طغرل‎بن‎محمد به جنگ گرجيان رفت. در آغاز گرجيان را درهم شکستند، اما در پايان از
ايشان شکست خوردند و گرجيان بر تفليس چيره شدند. همان سال سليمان‎بن‎ايلغازي در حلب
بر پدر شوريد. ايلغازي بر او تاخت و سليمان‎بن‎عبدالجبار را به نيابت از خود بر حلب
گماشت و او را بدرالدّوله لقب داد (ابن‎عبري، 202). وي سپس ميافارقين را از سلطان
مغيث‎الدبين محمود سلجوقي به تيول گرفت، ولي عمرش وفا نکرد و در 516ق/1122م در همان
جا درگذشت. پس از او حسام‎الدين تمرتاش به جاي پدر در ماردين بر تحت نشست و برادرش
سليمان، ميافارقين را تصاحب کرد (قس: ابن‎قلانسي، 208) و بدرالدّوله
سليمان‎بن‎عبدالجباربن‎ارتق، امارت حلب را در دست گرفت. در 518ق/1124م همراه با
پسرعمويش بُلْک‎بن‎بهرام که صليبيان را بارها بشکسته و سران آنها را به اسارت گرفته
بود، در محاصرة قلعة مَنْبِج شرکت کرد. بلک‎بن‎بهرام در اين محاصره کشته شد و
حسام‎الدين در حالي که پيکر بلک را همراه داشت عازم حلب شد و آن ديار را تسخير کرد.
سپس به ماردين بازگشت، اما صليبيان به حلب هجوم بردند و مردم از آق سنقر برسقي مدد
خواستند؛ وي دعوت مردم را اجابت کرد و شهر به تصاحب او درآمد و صليبيان عقب نشستند.
در 521ق/1127م عمادالدّين زنگي به نصيبين که در دست حسام‎الدبين بود، تاخت.
حسام‎الدين از پسرعمويش رکن‎الدوله داوود ياري خواست، اما پيش از رسيدن لشکر
رکن‎الدوله را بشکست و قلعة سَرْجي واقع در ميان ماردين و نصيبين را تصرف کرد. با
آن پيکارها که ميان حسام‎الدين و عمادالدين رفت، در 528ق/1134م اين دو به اتفاق بر
آمِد تاختند و رکن‎الدوله را که به مقابله آمده بود درهم شکستند، ولي از عهدة تصرف
شهر برنيامدند. در 532ق/1138م حسام‎الدين قلعة هَنّاخ از بلاد ديار بکر را از
بنب‎مروان گرفت. وي پس از مرگ عمادالدين (541ق/1146م)، همراه با قراارسلانِ، سال
بعد به تلافي حملات آن دو، بر ماردين حمله برد، امّا سرانجام صلح برقرار شد
(ابن‎اثير، 11/123، 124). حسام‎الدين در 547ق/1152م درگذشت و پسرش نجم‎الدين آلبي
(بروکلمان، ذيل، 1/838: ملک‎السعيد) بر تخت نشست و با زنگبان در حمله بر قلمرو
صليبيان همراه شد. وي در 575ق/1179م درگذشت و پسرش قطب‎الدين ايلغازي دوم که رَأسِ
عَيْن را در دست داشت تا 580ق/1184م فرمان راند؛ آنگاه پسر او حسام‎الدين يُولُق
ارسلان که کودکي بيش نبود بر تخت نشست و نظام‎الدبين‎الپقش مملوک پدرش به تربيت او
همت گماشت و به ادارة مملکتش پرداخت. در 581ق/1185م صلاح‎الدين ايوبي ميافارقين را
تصرف کرد. در 894ق/1198م نيز الملک‎العادل ابوبکر ايوبي ماردين را به محاصره گرفت،
اما يک سال بعد از آن دست کشيد و بازگشت (ابن‎عبري. 225)، اما از اين پس دولت آل
ارتق در ماردين اهميت خود را از دست داد و زير نفوذ و سيطرة کامل ايّوبيان قرار
گرفت. قراارسلان مظفربن‎غازي اول، هشتمين امير اين سلسله، به اطاعت هولاکوخان گردن
نهاد (باسورت، 186)؛ آنگاه آخرين امراي اين سلسله به اطاعت تيمور درآمدند (سعيد
سليمان، 2/351)، تا آنکه الصالح شهاب‎الدين احمد، آخرين امير ماردين در 811ق/1408م
آن ديار را به قرايوسفِ قراقويونلو تسليم کرد و دولت آل ارتق در ماردين برافتاد
(نکـ نسب نامة آل ارتق). پس از او پسرانش موسي و محمد و عبدالحي، يک يا دو سال در
سنجار حکومت کردند (همو، 2/353).
.II حيات اجتماعي و فرهنگي
آغاز انحطاط دولت بزرگ سلجوقيان پس از مرگ ملکشاه، با تأسيس دولتهاي کوچک در قلمرو
آنان توسط مماليکي که در دربار سلجوقيان پرورش يافته و شهرهايي را به اقطاع گرفته
بودند، مقارن بود. اين دولتها در قلمرو خود اصول تشکيلات اداري و مالي و نظامي
سلجوقيان را پذيرفته بودند و آن را به کار مي‎گرفتند. اميران آل ارتق نيز با آنکه
مستقلاً فرمان مي‎راندند، علاوه بر قبول و رعايت آن تشکيلات، حکومت عالية سلاجقه را
به رسميت شناخته، گاهي خراج مي‎دادند و خطبه و سکه به نام آنها مي‎کردند، چنانکه
رياست روحاني خلفاي عباسي نيز مورد قبول آنان و تمام امرايي بود که در شرق اسلامي
دولتهايي تشکيل داده بودند. شهرت نخستين امراي آل ارتق، بيشتر مرهون جنگهايي است که
ميان انان و صليبيان رفت. آنان به سبب پيروزيهايي که در ان جنگها نصيب خود کردند و
چند تن از مشهورترين فرماندهان صليبي را به اسارت گرفتند، در زمرة دليرترين دشمنان
صليبيان به شمار مي‎رفتند، با اين همه در تاريخ اين جنگها، بازنگيان و ايّوبيان
قابل مقايسه نيستند. نخستين دولت اين سلسله در حصن کيفا و آمِد نيز در دولت ايوبيان
تحليل رفت، ولي شاخة ماردين حدود 3 قرن دوام يافت. انقراض ارتقيانِ حصنِ کيفا و
پايداري دولت ماردين، البته با اهميت نظامي حصن کيفا در دولت ايوبيان و ستيز انها
با نيروهاي صليبي، و نيز دورافتادن ماردين از صحنة اين پيکارها بي‎مناسبت نيست. از
همين روي ايّوبيان دولت ماردين را چون حکومت‎نشيني کوچک در قلمرو خود پذيرفتند، ولي
بر امراي آن سيطره داشتند.
در باب وضع اقتصادي قلمرو اين سلسله اطلاعات چنداني در دست نيست، اما گفته شده که
سُکْمان و ايلغازي با تقليل مالياتها موجب رونق اقتصادي قلمرو خود شدند. در روزگار
تمرتاش مالياتها در ماردين، نسبت به شهرهاي مجاور کمتر بود، چنانکه مردم «ديارِ
رَبيع» گروه گروه به ماردين مهاجرت مي‎کردند. از قراين تاريخي برمي‎آيد که امراي آل
ارتق به علم و دانش هم توجه داشته‎اند، چنانکه چندتن از دانشمندان معاصر آنان،
کتابهايي به نام برخي از امراي آل ارتق تصنيف کرده‎اند. از آن جمله است:
العقدالفريد للملک‎السّعيد، تأليف کمال‎الدين ابوسالم قُرَشي، به نام ملک سعيد
نجم‎الدين‎البي؛ ارجوزه‎في‎صورالکواکب‎الثّابته، تأليف
ابوعلي‎بن‎ابي‎الحسن‎الصّوفي، به نام فخرالدبين قراارسلان؛ المختار‎في‎کشف‎الاسرار،
اثر زين‎الدين عبدالرّحمن دمشقي، به نام ملک‎المسعود، و الواح عماديّه، تأليف
سهروردي، به نام ملک منصور نجم‎الدبين غازي دوم.

مآخذ: ابن‎اثير، عزالدين، الکامل، بيروت، دارصادر، 1399ق، ج 10 و 11 جمـ، 12/338،
342، 429؛ ابن‎تغري بردي، يوسف، النّجوم‎الزاهره، مصر، وزاره‎الثقافه
والارشادالقومي، 1348-1358ق، 5/208؛ ابن‎خلدون، عبدالرّحمان، العبر، بيروت، 1958م،
5/13، 463-469؛ ابن‎خلدون، احمدبن‎محمد، وفيات‎الاعيان، به کوشش احسان عباس، بيروت،
دارصادر، 1398ق؛ ابن‎عبري، غريغوريوس، تاريخ مختصر‎الدّول، قم، صص 201، 206، 208،
219؛ ابن‎قلانسي، ابويعلي حمزه، ذيل تاريخ دمشق، بيروت، 1908م، صص 135، 201، 205،
243؛ ابوالفداء، اسماعيل‎المختصر‎في‎اخبار‎البشر، بيروت، دارالکتب، 1381ق/1961م،
6/56؛ اسلام آنسيکلوپديسي، (ذيل Artuk)؛ باسورت، کليفوردادموند، سلسله‎هاي اسلامي،
ترجمة فريدون بدره‎اي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1349ش؛ ذهبي، احمدبن‎محمد، العبر،
به کوشش صلاح‎الدين منجد، کويت، 1963م؛ رانسيمان، استيون، جنگهاي صليبي، ترجمة
منوچهر کاشف، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1360ش، 2/148، 150، 153، 153، 170،
174، 176، 177؛ زاميار، ادوارد، معجم‎الانساب‎الأسرات‎الحاکمه، بيروت،
دارالرّائدالعربي، 1980م، ص 347؛ سيدسليمان، احمد، تاريخ‎الدول‎الاسلاميه، مصر،
1969م، 2/352؛ لين پول، استانلي طبقات سلاطين اسلام، ترجمة عباس اقبال آشتياني،
تهران، دنياي کتاب، 1363ش.
صادق سجادي
 





/ 415