شماره مقاله:384
آل بريدي، خانداني شيعه مذهب منسوب به ابوعبدالله محمد بريدي که از 316ق/928م تا
338ق/949م بر واسط و اهواز و بصره فرمان راند. روايت ديگري که نام آنها را يزيدي
(سيوطي، 394) منسوب به يزيدبنمنصور حِميَري يا جَهيري (ابنکثير، 11/158) مخدوم
نياي اين خاندان ميداند، مردود است.
زمينه تاريخي: بريديان در آغاز صاحب منصباني کشوري و کاتب يا روزگاري که خلافت
عباسي در نشيب ناتواني افتاده بود و اميرالامراها براي دست يافتن بر بغداد با هم در
کشاکش بودند و خليفگان را عزل و نصب ميکردند، بريديان يک چند پرچم استقلال
برافراشتند و بغداد را تصرف کردند و در واسط و اهواز و بصره فرمان راندند. اين
سلسله حکومتي منتشکل از 3 برادر به نامهاي ابوعبدالله احمد، ابوالحسين عبدالله
(علي)، ابئيئسف يعقوب به اضافه ابوالقاسم پسر ابوعبدالله بريدي مُقطِع بود. لقب
مقطع، که در برخي منابع آمده، ميتاوند حاکي از اقطاع داري اينان باشد. اگرچه
ابوعلي مِسکَوَيه در ضمن وقايع 311ق/923م از ابوعبدالله احمد، برادر بزرگتر ياد
ميکند، ولي او از 316ق/928م در صحنه سياست پديدار شد.
بخش يکم ـ نخستين دوره حکومت (316-323ق/928-935م).
1.حکومت واسط و اهوا ز و بصره: در 316ق/928م ابوعبدالله احمد، برادر خود ابوالحسين
را به بغداد فرستاد تا به وزير جديد خليفه رشوه دهد که حکومت اهواز را به نام او
کند. ابوالحسين 000‘20 دينار به ابوعليبنمُقله وزير مقتدر (خلافت:
295-320ق/908-932م) داد و حکومت اهواز ـ جز شوش و جنديشاپور ـ را براي ابوعبدالله
گرفت و خود به حکومت فُراتيه منصوب شد. ابوعبدالله در همين سال به فرمان ابنمقله
مأمور شد به شوشتر رود و ابنابيالسَّلاسِل، از اين کار چشم پوشيد. پس از عزل
ابنمقله از وزارت، خليفه فرمان داد ابوعبدالله و ابوالحسين و برادر ديگرشان،
ابويوسف، دستگير و زنداني شوند. سپس به بغداد احضار شدند و خليفه از آنان 000‘400
دينار طلب کرد. آنان برخلاف انتظار خليفه آن مال را پرداختند و به کار خويش
بازگشتند (ابناثير، 8/219). در 319ق/931م ابويوسف بريدي از سوي حسين ابنقاسم
عبيداللهبنسليمانبنمُذهِب، وزير مقتدر، بصره و توابع آن را به اقطاع گرفت و
مقرر شد هر ساله مالي به بغداد فرستد. در 340ق/932م ابنمقله که مجدداً به وزارت
رسيده بود، بريديان را از ولايتهايي که داشتند برداشت و اموالشان را مصادره کرد.
سال بعد ابوعبدالله بريدي، قاهر (خلافت: 320-322ق/932-934م) و مونس اميرالامراي
بغداد را تشويق کرد که براي سرکوب عبدالواحدبنالمقتدر که به قصد مخالفت با خليفه
به اهواز رفته بود، لشکر کشد، همچنين 000‘50 دينار بداد تا پس از پيروزي بر
ابنالمقتدر حکومت اهواز را در دست گيرد. پس از آن با سپاهي که مونس آراسته بود،
روانه اهواز شد. گرچه ميان خليفه و شورشيان صلح افتاد، ولي بريدي بر اهواز و ديگر
شهرهاي ناحيه چيره شد و دست ستم گشود و با مردم چنان کرد که «فرنگان نکنند»
(ابناثير، 8/250). در 322ق/934م، ياقوت رئيس حاجيان خليفه براي مقابله با مرداويج
که لشکري به اهواز فرستاده بود، فرمانروايي آن ديار يافت. وي ابوعبدالله بريدي را
به عنوان کاتب خود برگزيد و برادر او ابوالحسين را به جاي خود در بغداد نشاند. پس
از آنکه مرداويج اهواز را تصرف کرد، ابوعبدالله به بصره رفت و آنگاه در واسط به
ياقوت پيوست. پس از قتل مرداويج، آن دو به اهواز روانه شدند. در اَرَّجان ميان آنان
و عليبنبويه پيکار شد که به شکست ياقوت انجاميد. ابوعبدالله پس از جلب موافقت
خليفه (الراضي) با ال بويه صلح کرد و با ياقوت در اهواز مستقر شد.
2.اختلاف با بغداد: در 323ق/935م که ياقوت روانه فتح فارس شد. ابوعبدالله بريدي در
اهواز بود. در آن وقت برادرانش ابوالحسين و ابويوسف که ماليات شوش و جنديشاپور را
به اقطاع داشتند مال به بغداد نفرستادند و به دروغ ادعا کردند که آل بويه ماليات را
گردآورده و بردهاند. آنگاه با نماينده ابنمقله که براي آگاهي از حقيقت حال به
آنجا رفته بود، همداستان شدند و آن رسول به سود آنان رأي داد. اگرچه گفتهاند که از
ابوالحسين 000‘100 دينار گرفتند، معهذا بريديان از اين راه 4 ميليون دينار فراهم
آوردند و کارشان بالا گرفت.
بخش دوم ـ دومين دوره حکومت (323-338ق/935-949م).
1.چيرگي بر واسط و اهواز و بصره: ابوعبدالله بريدي پس از استقرار در اهواز به مولاي
خود ياقوت که پس از شکست از آل بويه در عسکر مُکرَم اقامت داشت خيانت کرد و موجب
قتل او شد. آنگاه اموال او را از شوشتر بياورد و تصاحب کرد. گفتهاند که وي به
فرمان خليفه (الراضي) او را کشت (صولي، 57). در 325ق/937م ابنرائق اميرالامراي
بغداد با خليفه به قصد سرکوب ابوعبدالله بريدي که مال به بغداد نميفرستاد و مردم
از ستمگري او نالهها داشتند، روانه اهوا شد. اما کار به تجديد پيمان انجاميد و
ابوعبدالله پذيرفت که هر ساله 000‘360 دينار به بغداد فرستد و لشکريان اهواز را به
نماينده خليفه تسليم کند تا روانه فارس شوند. با اين همه بدعهد کرد و حتي از
نماينده خليفه که براي گرفتن سپاه به اهواز آمده بود، زر خواست و سرانجام او را
واداشت که شبانه از شهر بگريزد. در همان سال به مخالفت با اين رائق، سپاهي به
فرماندهي غلام خود اقبال، به حصن مهدي، نزديک بصره فرستاد، و در پاسخ ابنرائق ادعا
کرد که آن سپاه را براي مقابله با قَرمَطيان که بصريان از آنان بيمناکند فرستاده
است. چون ميان آن دو کار به دشمني کنيد، اين رائق سپاه به واسط برد و بريدي به
اقبال فرمان داد که وارد شهر شد. ابنرائق نيز بَدرِ خَرشَني و بَجکَم را در رأس
سپاهي براي سرکوب ابوعبدالله روانه کرد. بجکم تا شوش ياز نايستاد و بريدي به مقابله
شتافت و سپاهي به فرماندهي غلامش محمد، معروف به حمال روانه کرد، اما شکست خورد.
بار ديگر سپاهي با حمال به پيکار فرستاد که بدون جنگ واپس گريختند و بريدي به بصره
رفت و در اُبُلّه ساکن شد. اقبال که در بصره بود به مقابله سپاه ابنرائق رفت و آن
را بشکست و گروهي را به اسارت گرفت. ابوعبدالله بريدي اسيران را آزاد ساخت و با
ارسال نامه و گسيل داشتن گروهي از بزرگان بصره نزد ابنرائق، کوشيد او را بر سر مهر
آورد، ولي ابنرائق روي خوش نشان نداد. پس بريديان در بصره گذاشت. ابوالحسين سپاه
ابنرائق را بشکست. ابنرائق با سپاهي ديگر شخصاً آهنگ پيکار کرد و بجکم نيز از
اهواز به او پيوست. از آن سوي ابوعبدالله به نزد عمادالدوله بويهاي رفت و او را به
تصرف عراق برانگيخت. عمادالدوله سپاهي به سرکردگي برادرش معزالدوله با بريدي روانه
اهواز کرد. ابنرائق به سرعت بجکم را به اهواز بازگرداند و سپس خود نيز به دنبال او
روانه شد. ابوعبدالله در اَرجان سچاه بجکم را بشکست و بر اهواز دست يافت
(326ق/938م). چندي بعد معزالدوله از ابوعبدالله خواست که سپاهش را از بصره به نزد
رکنالدوله به اصفهان فرستد تا به جنگ وُشمگير بروند. ابوعبدالله 000‘4 تن از
سپاهيان خود را احضار و آماده کرد، ولي معزالدوله باز از او خواست تا سپاهيان حاضر
در حصن مهدي را نيز به واسط روانه کند. ابوعبدالله از عاقبت خويش بيمناک شد و از
اين کار سر باز زد و با تهديد، معزالدوله را وا داشت که به عسکر مکرم رود. وي سپس
شخصي را به نيابت از خود در اهواز گماشت. بجکم از اين اختلافها سود برد و سپاهي
روانه کرد. اين سياه بر شوش و جنديشاپور چيره شد و جز عسکر مکرم در دست معزالدوله
نماند. پس آل بويه از عمادالدوله ياري خواستند و او سپاهي فرستاد و اهواز را از دست
بريدي خارج ساخت و قلمرو بريديان به بصره محدود شد. همان سال ابنرائق اميرالامراي
بغداد از بيم بجکم با ابوعبدالله صلح کرد و مقرر شد، او واسط را از دست بجکم خارج
سازد و در مقابل هر سال 000‘600 دينار به امير دهد، امّا بجکم پيشدستي کرد و بر
ابوعبدالله تاخت و او را شکست داد. با اين همه وي از بريدي پوزش خواست و با او
پيمان کرد که اگر بر بغداد دست يابد، واسط را به وي دهد. چندي بعد بجکم به بغداد
رفت و به جاي ابنرائق، اميرالامرايي يافت (326ق/938م) و واسط را به بريدي داد.
2.وزارت و تصرف بغداد: در 327ق/939م ابنفُرات وزيرالراضي (خلافت
322-329ق/934-941م) درگذشت و ابوعبدالله بريدي به پايمردي ابوجعفر محمدبنشيرزاد،
به وزارت برگزيده شد و وي عبداللهبنعليالنُّقُري را به نيابت خود در بغداد
گماشت. ابوعبدلله در 328ق/940م بجکم را برانگيخت که بغداد را به قصد تصرف بلاد جبل
را ترک کند به اين اميد که او در اين لشکرکشي شکست خورد يا کشته شود و خود به بغداد
درآيد و اميرالامرايي يابد. ولي بجکم از حقيقت امر آگاه شد و به سرعت بازگشت و سپاه
به واسط راند و بريدي را از وزارت خلع کرد. پس ابوعبدالله به بصره گريخت و بجکم
وارد واسط شد. وزارت بريدي يک سال و 4 ماه به درازا کشيد. سال بعد بجکم کشته شد و
ديلميان به اوعبدالله پيوستند و او نيرو گرفت و عازم تصرف واسط گشت. المتقي (خلافت:
329-333ق/940-944م) از او خواست از اين کار چشم پوشد. بريدي زر خواست و خليفه
000‘150 دينار فرستاد. از سوي ديگر خليفه ترکان بغداد را نيز که خواستار پيکار با
بريدي بودند، مال داد و سَلامه طولوني را بر آنان گماشت و روانه کارزار با بريدي
کرد. ابوعبدالله نيز به سوي بغداد راند و چون به سپاه ترکان نزديک شد، گروهي از
ترکان به او پيوستند و طولوني گريخت. پس ابوعبدالله وارد بغداد شد (رمضان 329ق/مه
941م) و بزرگان شهر به ديدار او رفتند و خليفه به وي تهنيت گفت. سپس 000‘500 دينار
با تهديد از خليفه ستاند تا ميان سپاه تقسيم کند، ولي چنين نکرد و لشکريان بر او
شوريدند و خانه وي و يارانش را غارت کردند و سوزاندند. پس ابوعبدالله در بغداد 24
روز بود. در 330ق/942م ابنرائق که مجدداً به امارت بغدا دست يافته بود سپاه به
واسط فرستاد. بريديان به بصره گريختند و سپس به وساطت ابوعبدالله کوفي به واسط
بازگشتند. چندي بعد که در بغداد سپاهيان بر ابنرائق شوريدند و و گروهي به
ابوعبدالله پيوستند، ابنرائق به مدارا با بريدي پرداخت و او را مجدداً وزارت داد و
خلعت فرستاد. ابوعبدالله که اينک خود را به مال و مرد، نيرومند ميديد، باز قصد
تصرف بغداد کرد و برادرش ابوالحسين را با سپاه به ان ديار فرستاد. ابنرائق نام
بريدي را از وزارت بفکند و دستور داد او را بر منابر لعن کنند. آنگاه به مقابله با
ابوالحسين شتافت، اما شکست خورد و با خليفه (المتقي) به نزد حمدانيان در موصل رفت و
ابوالحسين بر بغداد چيره شد و «از مراسم قتل و غارت دقيقهاي مهمل نگذاشت»
(خواندمير، 2/300) و آن رسم بيدادگرانه معروف را بنياد کرد که در بهار ماليات خواست
و بر مالکان و ذمّّيان فشار اورد و بر هر کُر گندم و جو و انواع جبوبات 70 درهم (به
روايتي ديگر، 5 دينار) عوارض نهاد و بخشي از اموال بازرگانان را به ستم بگرفت. غارت
بغداد يک شبانه روز ادامه داشت. خليفه از ناصرالدوله حَمداني ياري خواست. وي سپاهي
به سرکردگي برادرش سيفالدوله به بغداد گسيل کرد. ابوالحسين که ياراي مقاومت در خود
نميديد به واسط گريخت و خليفه با حمدانيان وارد بغداد شدند. ابوالحسين بريدي 3 ماه
و 20 روز در بغداد بود.
3.نبرد با حمدانيان و آل بويه: حمدانيان پس از استقرار در بغداد با سپاه به واسط
راندند. ناصرالدوله در مدائن اردو زد و سيفالدوله را به پيکار فرستاد. سيفالدوله
از ابوالحسين بريدي شکست فاحش خورد (قس: خواندمير، 2/300) اما در نبردي ديگر او را
بشکست و جماعتي از يارانش را به اسارت گرفت. ابوالحسين به واسط رفت و چون چندي بعد
سيفالدوله آهنگ واسط کرد، بريديان به بصره رفتند. در 331ق/943م معزالدوله بويهاي
به بصره تاخت ولي پارهاي از لشکريانش به بريديان پيوستند و معزالدوله به ناچار
بازگشت. در همان سال برديان پس از خروج سيفالدوله از واسط وارد اين شهر شدند، ولي
توزون اميرالامراي بغداد به واسط لشکر کشيد و بريديان گريختند. در ذيحجه 331ق/اوت
943م، يوسفبنوَجيه امير عُمان از طريق دريا به بصره يورش برد و ابلّه را تصرف کرد
اما يکي از کارگزاران ابوعبدالله به نام الرنادي، کشتيهاي امير عمان را به اتش کشيد
و وي ناگزير در محرم 332ق/سپتامبر 943م ابلّه را رها ساخت و گريخت. در اين سال
توزون از واسط به بغداد بازگشت و آن شهر را به ابوعبدالله بريدي داد و دخترش را نيز
به ازدواج او درآورد.
4.پايان کار بريديان: در 332ق/944م، ابوعبدالله از برادرش، ابويوسف که مالي فراوان
گرد آورده بود، براي چندمينبار وام خواست. ابويوسف از اجابت اين درخواست سرباز زد
و ابوعبدالله او را کشت و آنچه در سرايش يافت تصرف کرد. 8 ماه بعد خود او نيز در
بستر بيماري درگذشت و برادر ديگرش ابوالحسين به جاي او نشست، اما با سپاه به ستمگري
پرداخت و آنان بر او تاختند تا به قتلش رسانند. ابوالحسين گريخت و به هَجَر نزد
قرمطيان رفت و ابوالقاسم پسر ابوعبدالله به حکومت نشست. ابوالحسين با سپاهي به
سرکردگي برادران ابوطاهر قرمطي به بصره تاخت و شهر را به محاصره گرفت. ولي کار به
صلح بست و با رداري ديلمي بر ضد ابوالقاسم همداستان شد. اما ميان آن دو اختلاف
افتاد. سردار ديلمي يانس را مجروح کرد و گريخت و پنهان شد و ابوالقاسم بريدي نيز پس
از آنکه 000‘100 دينار از يانس گرفت، او را بکشت و سردار ديلمي را تبعيد کرد. در
333ق/945م ابوالحسن بريدي در بغداد از ابنشيرزاد برضد ابوالقاسم قول ياري گرفت،
ولي ابوالقاسم مالي فراوان به بغداد فرستاد. توزون و ابنسيرزاد نيز او را خلعت
دادند و حکومتش را به رسميت شناختند. اين معني بر ابوالحسن گران افتاد و کوشيد تا
ميان توزون و ابنشيرزاد را برهم زند. ابنشيرزاد پيشدستي کرد و او را گرفت و به
زندان افکند. در اين ميان فقهاي بغداد که قبلاً به قتل او فتوا داده بودند، آن را
تأييد کردند. پس ابوالحسين را بشکنند و بر دار کردند و سپس پيکرش را در آتش افکندند
و خانهاش را به غارت دادند. در همين سال توزون و المستکفي که براي راندن
معزوالدوله از واسط به اين شهر آمده بودند، رسماً بصره را به ابوالقاسم سپردند. در
334ق/946م ميان معوالدوله بويهاي و ابوالقاسم بريدي که پيش از آن بددلي بود صلح
افتاد و او واسط را به بريدي داد، اما سال بعد اختلافي پديد آمد و ابوالقاسم از
سپاه معزالدوله شکست خورد و واسط را از دست بداد. در 336ق/947م معزالدوله باالمطيع
(خلافت: 334-363ق/946-974م) براي رها ساختن بصره از دست ابوالقاسم بريدي به آنجا
لشکر کشيد. قرمطيان به حمايت از بريدي، معزوالدوله را از اين کار نهي کردند، ولي
معزالدوله وقعي ننهاد و بصره را تصرف کرد و ابوالقاسم به هجر نزد قرمطيان گريخت و
بريديان به کلي از حکومت ساقط شدند. در 337ق/948م ابوالقاسم از معزالدوله امان
خواست و به بغداد رفت. معزالدوله او را گرامي داشت و املاکي به اقطاع به او داد. او
در همان املاک سکونت داشت تا در 349ق/960م درگذشت و سلسله بريديان منقرض شد.
تاريخ 20 ساله اين خاندان، مانند بيشتر دولتهاي پراکندهاي که در سدههاي 4 و 5ق/10
و 11م در سرزمينهاي خلافت شرقي پديدار شدند، داستان ستمگري و نيرنگ و خيانت و چپاول
مردم است. چنانچه در اوايل کار، وقتي خليفه پس عزل آنها از حکومت اهواز 000‘400
دينار طلب کرد، بيدرنگ آن مال را بپرداختند و به کار خويش بازگشتند. از اين معني
معلوم ميشود که تا چه اندازه دست غارت گشوده بودند که اين مقدار به خليفه دادند.
به همين دليل (چنانکه ملاحظه شد9 ابناثير ميگويد: با اهوازيان چنان کردند که
«فرنگان نکنند». حتي مالياتها را در قلمرو خود گرد ميآوردند و به بغداد
نميفرستادند و آنگاه که بر بغداد چيره شدند ـ چنانچه ياد شد ـ نه تنها نيم ميليون
دينار با تهديد از خليفه ستاندند، بلکه از «مراسم قتل و غارت دقيقهاي فروگذاري
نکردند». مالياتخواهي بيهنگام و عوارض هنگفتي که بر مايحتاج مردم بستند، نشانه
ديگري از بيدادگري بينظير آنان است. در خيانت و نيرنگ نيز چنانبي پروا بودند که نه
تنها ولي نعمت خود ياقوت را به کشتن دادند، بلکه بر خود نيز ابقاء نکردند و بزرگ
انها ابوعبدالله، برادر خود ابويوسف را بکشت و اموالش را تصاحب کرد. براد سوم ـ
ابوالحسين ـ نيز بر ابوالقاسم برادزاده خود بشوريد و به پيکار پرداخت. فتواي فقها و
علماي بغداد بر قتل و بر دار کردن و سوزاندن ابوالحسين، چيزي نيست جز انعکاس همان
ستمگريها که در بغداد کردند و مالهايي که به تاراج بردند.
مآخذ: ابناثير، عزالدين، الکامل، بيروت ـ دارصادر، 1979م، 8 (فهرست)؛ ابنطقطقي،
محمدبنعلي، تاريخ فخري، ترجمه محمدوحيد گلپايگاني، تهران؛ بنگاه ترجمه و نشر کتاب،
1350ش، ص 388؛ ابنعبري، غريغوريوس، تاريخ مختصرالدول، ص 164؛ ابنکثير،
اسماعيلبنعمر، البداية والنهاية، مصر، مطيعةالسّعاده، 1351ق، 187، 192؛ ابوعلي
مسکويه، احمد تجاربالامم، به کوشش آمد روز، مصر، طبع افست، 1914م، 1/110، 158،
223، 2/53، 112؛ تنوخي، محسن، نشوارالمحاضرة، به کوشش عبودالشاجي، 1391ق، 1/175؛
خواندمير، غياتالدين، حبيبالسير، به کوشش محمد دبير سياقي، تهران، خيام، 1362ش؛
سيوطي، جلالالدين، تاريخ تاخلفاء، به کوشش محمد محييالدين عبدالحميد، مصر،
مطيعةالسّعاده، 1952؛ صولي، محمدبنيحيي، اخبارالراضي، به کوشش ج. هيورث دين، مصر
1936م، صص 70، 90، 227، 228، 244، 260؛ متحده، روي، «خلافت عباسيان در ايران»،
تاريخ ايران از اسلام تا سلاجقه، به کوشش ر. ن. فراي، ترجمه حسن اتوشه، تهران،
اميرکبير، 1363ش، ص 76؛ متز، آدام، تمدن اسلامي در قرن چهارم هجري، ترجمه عليرضا
ذکاوتي قراگزلو، تهران، اميرکبير، 1362ش، 1/31.
صادق سجادي