شماره مقاله:408
آلِ حَسول، يا حَسّول، حَسوله، خاندان علمي و ادبي ايراني که چندي در سدة 4 و
5ق/10و 11م عهدهدار وزارت و دبيري آل بوية شاخة ري و غزنويان و سلجوقيان بودند. از
نياي اين خاندان، حسنبنحَسّول يا حَسّوله، جز نام وي (ياقوت، 13/19) اطلاعي در
دست نيست، اما احتمال هست که مراد نوري (3/480) از «شيخ ابومحمدبنحسولهبنصالحان
قمي» ازجمله مشايخ حديث، همو بوده باشد، خاصه که از معاصران وي ميتوان دريافت که
در روزگار آل بويه ميزيسته است، اما شهرت وي که «قمي» ياد شده، اظهارنظر قطعي در
اين باب را دشوار ميسازد، چه غالب مورخان شهرت او را همداني گفتهاند.
نخستين کس از اين خاندان که در ميان اديبان و دبيران دستگاه آل بويه از او ياد شده،
ابوالقاسم عليبنحسنبنحسول است که در دستگاه صاحببنعبّاد، نويسنده و وزير
نامدار آن دوره، پيشة دبيري (ابوحيان توحيدي، 1/24) داشته و طرف توجه اديبان و
شاعران وابسته به اين دستگاه بوده است. ياقوت (4/94-98) اشاره ميکند که ابوالحسن
احمدبنفارس لغوي (د 390ق/1000م) نويسندة کتابالمجمل در لغت، اشعاري توسط وي نزد
عبدالصمدبنبابک شاعر که به ري آمده و ابنفارس توقع داشت به ديدار او بيايد، ارسال
داشت. ابوالقاسم حسول خود نيز ازجمله اديبان بزرگي به شمار ميرفت که به گفتة
ثعالبي (1/107) «در کتابت و بلاغت به او مثل زنند». نيز ابوحيان توحيدي (1/24) از
سخناني که ميان ابوالقاسم و صاحببنعبّاد در باب حدوث و قِدم جهان رفت، ياد کرده
است. ابوريحان بيروني هم (ص، 141) به مناسبتي از او سخن گفته است. با اينهمه، به
تصريح پسرش ابوالعلاء محمد، وي چندي مغضوب صاحب شد و به زندان در افتاد. همو نقل
ميکند که پدرش در خواب مژدة آزادي يافت و يک هفته بيش نيامد که از بند برست
(ثعالبي، 1/107)، اما ياقوت (13/19-21) اشاره ميکند که ابوالقاسم از زندان رقعتي
به صاحببنعبّاد نگاشت و از گناه خويش بخشايش خواست. صاحب بر پشت همان رقعت، حکم
آزادي او را صادر کرد.
مشهورترين عضو اين خاندان، ابوالعلاءمحمدبنابيالقاسم عليابنحسول، ملقّب، به
صفيالملک، الوزيرالصفي، و صفيالحضرتين است. وي از همدان برخاست و در ري پرورش
يافت و نزد احمدبنفارس و صاحب عبّاد دانش آموخت (کتبي 3/430). سپس به دنبال پدر،
به کار نويسندگي در ديوان رسائل مشغول شد و روزگاري دراز در اين پيشه بود. او يک
چند وزارت شاهنشاه، مجدالدولة ديلمي را داشته و خود به اين تصريح کرده است (بيهقي،
تاريخ بيهق، 111؛ قزويني رازي، 217). ظاهراً لقب الوزيرالصفيالحضرتين را بايد پس
از ورود به دربار غزنويان يافته باشد. اينکه قزويني او را وزير شاهنشاه دانسته،
موجب شده که شوشتري (2/455)، بدون توجه به سنوات مورد بحث و معاصران وي، او را وزير
عضدالدوله پندارد. به هرحال چون «رايت محمودي در ري درخشيدن گرفت»، به غزنه رفت
(ثعالبي 1/107) و «محمود او را دبيري فرمود» (بيهقي، تاريخ بيهق، 111). سپس که نوبت
به سلطان مسعود رسيد، به رياست ديوان رسائل در ري برگزيده شد و رهسپار آن ديار گشت.
ثعالبي او را به نيشابور، در راه ري، ديده و «از فروغ دانش او بهره گرفته است»
(1/107).
ابوالعلاء که عمر دراز يافت، با انقراض غزنويان به خدمت سلجوقيان پيوست و در ديوان
عميدالملککُنْدُري به خدمت پرداخت. آنگاه که بَساسيري در بغداد بر خليفه شوريد،
عميدالملکبه فرمان طغرل ميبايست نامهاي در پاسخ ايتگين شحنة فراري بغداد بنويسد،
صفيابوالعلاء را که نقيب (ظهيرالدين، 20) يا «بقيّت کتاب فاضل بود بخواند و نامة
ايتگين را به او داد و فرمود که اين را جوابي مختصر و مفيد ميبايد» (راوندي،
107-109). ابوالعلاء بر پشت نامة ايتگين اين آيه قرآن مجيد را نوشت: «اِرْجِعْ
اِلَيْهِم فَلَنَأتِيَنَّهُم بِجُنُودٍ لاقِبَلَ لَهُم بِها وَ لَنُخْرِجَنَّهُم
مِنْها اَذِلَّهً وَهُم صاغِرُونَ»: به سوي ايشان بازگرد. به زودي با لشکري انبوه
بر سر ايشان خواهيم تاخت که تاب پايداري با آن را نداشته باشند و ايشان را خوار و
زبون از آنجا خواهيم راند (نمل/27/37). اين پاسخ، وزير و طلسان را خوش افتاد و او
از سوي طغرل خلعت يافت.
ابوالعلاء از نويسندگان و اديبان مشهور به شمار ميرفته و با اديان نامور روزگار
خود مکاتبه و مراوده داشته است. ابوسعد منصوربنحسن آوي مؤلف تاريخ ري که يک چند
وزارت مجدالدوله را داشته، از ستايندگان او بوده و چکامهاي بلند براي او فرستاده
است (ثعالبي، 1/103-106؛ باخرزي، 4/367) نيز او را ستوده و اشارت کرده که «او را در
ري ديدم و قصيدة خويش را برايش خواندم. چنان در شگفت شد که گفت اگر زانوانم سست
نميبودند، به رقص درمي آمدم»، اشعاري هم از او باقي است (ثعالبي، 1/108-112). با
آنکه او در اصل همداني بود، ابياتي در نکوهش همدانيان از او نقل شده است
(ابنخلکان، 1/128؛ ثعالبي، 1/112). شوشتري او را ابوالعلاءبنبَطّه ناميده است.
اين اشتباه ظاهراً از بيتي که ابوالعلاء در آن «ابنبطّه» تخلّص کرده (قزويني رازي،
218) برخاسته است. همين بيت را دليلي بر آنکه وي مردي «شيعي و معتقد بوده»
دانستهاند (همانجا). اين شهر آشوب (ص 139)، نيز او را از شعراي مجاهد اهل بيت
دانسته است. با اينهمه، شگفت است که چگونه توانسته از چنگ محمود غزنوي، سلطان متعصب
شيعي ستيز برهد و حتي در دربار او به خدمت پردازد و «صفيالحضرتين» گردد. ظاهراً
کتاب فضلالاتراک را ـ شايد در مقابل کتابالتاجي صابي در فضايل ديلميان ـ در همين
ايام برساخته است. کتاب مذکور (چ 1940م، استانبول، به کوشش عباس عزاوي) از کهنترين
و مهمترين آثار عربي در باب ترکان به شمار ميرود.
ابوالعلاء محمد سرانجام در 450ق/1058م (کتبي، 3/430)، و به قولي پيش از آن درگذشت
(صفدي، 4/132). آخرين کس از آل حسول که به فضل و ادب شهره است، اوحدالملکابوطاهر
حسنبناحمدبنحسول، پسرعم ابوالعلاء است. ثعالبي (2/102) او را در زمرة شاعران،
چنين ياد کرده است: «ملقّب به استاد اوحدالملک و نامزد وزارت و پسرعموي ابوالعلاء
است. وي را بلاغتي فزون است و شعري که به رغم واژههاي عادي آن، مفاهيمي دور را
اراده ميکند». آنگاه نمونههايي از نظم و نثر را ميآورد.
ابوطاهر حسول ازجمله کساني بوده که شيخالرئيس ابوعليسينا در همدان و اصفهان با او
مکاتبه داشته است. پارهاي از نامههاي مذکور اکنون برجاست (بيهقي، تتمة صوان،
190). از پايان کار و مرگ وي اطلاعي در دست نيست.
مآخذ: ابنخلکان، احمدبنمحمد، وفياتالاعيان، به کوشش محمد محييالدين عبدالحميد،
بيروت، 1398ق؛ ابنشهر آشوب، محمدبنعلي، معالمالعلماء، به کوشش عباس اقبال،
تهران؛ ابوحيان توحيدي، الامتاع والمؤانسه، به کوشش احمد امين و احمدالزين، قاهره،
1939م؛ باخرزي، ابوالحسن، دميهالقصر، به کوشش سامي مکيالعاني، بغداد، 1971م؛
بيروني، ابوريحان، تحديد نهاياتالاماکن، ترجمة احمد آرام، دانشگاه تهران، 1352ش؛
بيهقي، عليبنزيد، تاريخ بيهق، به کوشش احمد بهمنيار، تهران بنگاه دانش، 1317ش؛
همو، تتمه صوانالحکمه، لاهور، دانشگاه پنجاب، 1935م، حواشي؛ ثعالبي، ابومنصور
تتمهاليتيمه، به کوشش عباس اقبال، تهران، 1353ش؛ راوندي، محمدبنعلي، راحهالصدور،
به کوشش محمد اقبال، تهران، اميرکبير، 1364ش؛ شوشتري، قاضي نورالله،
مجالسالمؤمنين، تهران، اسلاميه، 1375ق؛ صفدي، خليلبنابيک، الوافيبالوفيات، به
کوشش ديرينگ، ويسبادن، 1389ق؛ قزويني رازي، نصيرالدين عبدالجليل، النقض، به کوشش
جلالالدين محدّث، تهران، انجمن آثار ملي، 1358ش؛ کتبي، محمدبنشاکر، فواتالوفيات،
به کوشش احسان عباس، بيروت، دارصادر، 1967م؛ نوري، طبرسي، ميرزاحسين،
مسندرکالوسائل، تهران، مطبعهالاسلاميه، 1382ق؛ نيشابوري، ظهيرالدين، سلجوقنامه،
تهران، 1332ش؛ ياقوت حموي، ابوعبدالله، معجمالادياء، بيروت، دارالفکر، 1400ق.
صادق سجادي