شماره مقاله:41
آبْياري، رساندن آب به مزرعه به منظور افزايش رطوبت خاك و فراهم آوردن امكان رشد
گياهان به ويژه در سرزمينهاي خشك و نيمه خشك.
ويژگيهاي طبيعي منابع آب در ايران: پراكندگي و نحوة استقرار مرتفعات يك سرزمين به
عنوان شالودة لازم براي شناخت ويژگيهاي موجودي آب، از اهميتي خاص برخوردار است.
تقريبا پراكندگي و نحوة استقرار مرتفعات يك سرزمين به عنوان شالودة لازم براي شناخت
ويژگيهاي موجودي آب، از اهميتي خاص برخوردار است. تقريباً در تمامي استانهاي ايران،
كم و بيش، نقاطي با ارتفاع بيش از 500،2 متر بالاي سطح دريا وجود دارد (نويمان،
5-7). در اين ميان، ارتفاع متوسط كشور حدود 500،1 متر بالاي سطح درياست (گنجي،
140). ايران به واسطة قرار داشتن در منطقة واقع در ناحية نيمه حارة بياباني، از
يكسو زير تأثير صحراي عربستان و از سوي ديگر متأثر از منطقه تركستان ـ آسياي مركزي
است و با توجه به ارتفاعات واقع در آن، خصوصيات اقليمي ويژهاي يافته است (بوبك،
«تحقيقات... »، 65).
دو نوار كوهستاني زاگرس و البرز همانند سدهايي در برابر تودههاي هواي مرطوب
مديترانهاي و خزري، نه تنها در ميزان خشكي بخشهاي وسيعي از ايران مركزي دخالت
دارند (گنجي، 233؛ بومونت، «روش سنتي... »، 2) بلكه باعث ميشوند تا دامنههاي
خارجي اين ارتفاعات با دريافت سهم بيشتري از نزولات آسماني، هم از نظر طبيعي و هم
از لحاظ اشكال فعاليتهاي انساني و بهرهبرداري از منابع، ساختاري متفاوت داشته
باشند (اِهْلِرس، «ايران... »، 63؛ نويمان، 7-11، و همچنين نك : فيشر، «جغرافياي
طبيعي ايران 3 به بعد).
برف موجود در اين ارتفاعات خود اهميتي اساسي در اقتصاد آبي كشور دارد (بومونت،
«آب... »، 418). بدين معني كه پس از پايان گرفتن فصل بارش، ذوب برف آب لازم براي
ابياري را در دسترس قرار ميدهد و با توجه به ارتفاع كوهستانها، گاهي تا پايان فصل
خشك، آب مورد نياز در اختيار انسان قرار دارد (نويمان، 7, 21-25).
تركيب و بافت خاك در ويژگي كمّي و كيفي منابع آب اهميتي بنيادي دارد. در كنار
دانهبندي، قبل از هر چيز مقادير املاح موجود در خاك مطرح است. از اين گذشته، در
حالي كه برخي گياهان را ميتوان به صورتهاي محدود در زمينهاي شور پرورش داد، كشت در
زمينهاي قليايي، بدون انجام اقدامات اصلاحي، امكانپذير نيست (كريب، 32-33). بر اين
اساس، بايد اضافه كرد كه از حدود 165 ميليوئن هكتار اراضي كشور، بيش از 70% آن
غيرقابل استفاده و باير است كه از آن ميان بيش از 28% قابليت احياء و بهرهبرداري
دارد.
با توجه به تأثير پوشش گياهي در نگهداري خاك و نيز حفظ رطوبت آن، ايران، به استثناء
نوارها و حواشي باريك، از اين لحاظ بسيار فقير است و خشكيِ قسمتهاي وسيعي از ايران
را مستقيماحدود 165 ميليوئن هكتار اراضي كشور، بيش از 70% آن غيرقابل استفاده و
باير است كه از آن ميان بيش از 28% قابليت احياء و بهرهبرداري دارد.
با توجه به تأثير پوشش گياهي در نگهداري خاك و نيز حفظ رطوبت آن، ايران، به استثناء
نوارها و حواشي باريك، از اين لحاظ بسيار فقير است و خشكيِ قسمتهاي وسيعي از ايران
را مستقيماً به از ميان رفتن اين پوشش گياهي در اثر عوامل طبيعي و انساني مربوط
دانستهاند (بوبك، «زندگي گياهي... »، 280 به بعد).
از ويژگيهاي شاخص شرايط اقليمي سرزمين ايران و بسياري از مناطق ديگر خاورميانه تنوع
و نوسان فصلي و سالانة درجة حرارت و ميزان بارش است (بومونت و ديگران، 76-80).
تودههايي از هوا كه در دو فصل زمستان و تابستان به ايران وارد ميشود، با توجه به
تأثير ارتفاعات و مراكز فشار، عامل مهم اين تنوع به شمار ميآيد (گنجي، 220 به بعد؛
فيشر، «خاورميانه »، 277, 279). شاخص مهم در زمينة درجة حرارت، اختلاف شديد سالانه
تا حدود متوسط 20 سانتيگراد (اهلرس، «ايران...»، 70) و نيز نوسان شديد درجة حرارت
در طول شبانهروز است (گنجي، 229ـ233) و اين امر در تمامي ايران، به استثناي نواحي
پست ساحلي درياي خزر، صادق است و در زمينة فعاليتهاي زراعي و آبياري، به عنوان
عاملي بازدارنده مطرح ميگردد.
توزيع فصلي بارندگي نشان ميدهد كه به استثناي دشتهاي پست ساحلي خزر، تقريباً تمامي
ايران تحتتأثير رژيم بارندگي مديترانهاي است. حداقل 3/2 و گاهي حتي بيش از 80% از
بارندگي سالانة تمامي نجد ايران، منطقة زاگرس و سواحل خليج فارس در اواخر زمستان و
آغاز فصل بهار انجام ميگيرد (اهلرس، «ايران...»، 72). از اين گذشته، تفاوت مقدار
باران از يك سال به سال ديگر و حتي توزيع ميزان بارش در يك سال معين بايد مورد توجه
قرار گيرد، زيرا در مناطقي كه ميزان متوسط بارندگي سالانه كمتر از 250 ميليمتر
است، ممكن است در طول 24 ساعت در حدود 50 ميليمتر باران فرو ريزد و سپس سالها
منطقه باراني به خود نبيند (قس: گنجي، 205ـ209؛ فيشر، «خاورميانه»، 279).
به طور كلي، بارندگي در ايران از شمال به جنوب و از غرب به شرق ــ به استثناي
جاهايي كه ارتفاعات اين نظم را بر هم ميزند ــ كاهش مييابد (گنجي، 234). بعضي
مؤلفان ميزان متوسط بارندگي براي تمام كشور را برابر با 275 ميليمتر در سال
(بومونت، «آب...»، 419؛ اهلرس، «ايران...»، 68-73) دانستهاند. تنها گنجي اين مقدار
را برابر با 400 ميليمتر نوشته ات (ص 234). آنچه اهميت دارد اين است كه قسمت عمدة
اين مقدار در كوهپايهةاي البرز و زاگرس فرو ميريزد. بدينسان، مناطق وسيعي از
فلات مركزي ايران و همچنين تمامي منطقة ساحلي خليجفارس با كمبود شديد باران مواجه
است و تنها نوار ساحلي درياي مازندران را ميتوان به عنوان «مرطوب» يعني منطقهاي
با اضافه باران به شمار آورد (اهلرس، «ايران...»، 73). در طول تابستان، حتي
ايستگاههاي اندازهگيري واقع در ارتفاعات زياد نيز كمبود آبي برابر با 100 ميليمتر
و بيشتر را نشان ميدهند (اُبرلندر، 266). از لحاظ رطوبت نيز اختلافات شديدي بين
مناطق مختلف وجود دارد. هواي موجود بر فراز ايران عمدتاً به سبب كمبود بارندگي در
بيشتر قسمتها خشك است. هر چند ميزان رطوبت در منطقة ساحلي خزر در طول سال بالا است،
اما حداكثر آن در زمستان مشاهده ميشود، حال آنكه در نوار ساحلي خليج فارس، داكثر
اين مقدار در تابستان و همراه با درجه حرارتهاي بسيار زياد ملاحظه ميشود كه شرايطي
بسيار نامساعد براي فعاليتهاي انساني پديد ميآورد (فيشر، «جغرافياي طبيعي
ايران...»، 279-280).
در اينجا مسألة تبخير كه در اقتصاد آبي سرزمينهاي خشك اهميت بسيار دارد، مطرح است.
ميزان تبخير با توجه به اطلاعات موجود در غالب ايستگاههاي كشور، بيش از 10 برابر
نزولات آسماني است (گنجي، 253ـ257، اهلرس، «روش سنتي... »، 13-17). با توجه به
ميزان متوسط بارندگي سالانه در حدود 450 ميليارد مـ 3 آب به كشور ميرسد (بومونت،
«آب...»، 419-420) كه قسمتاعظم آن (حدود 70%) به سبب تبخير و تعرق و نيز بخش بزرگي
آب رودخانهها (حدود 55%) به علت خروج از كشور از دسترس خارج ميگردد. در اين ميان،
تنها مقدار ناچيزي از موجودي سالانة اب كشور براي مصارف مفيد باقي ميماند (بانك
مركزي ايران، 50).
شرايط طبيعي ايران به خوبي نشان ميدهد كه گرچه كشت ديمي در قسمتهاي وسيعي از كشور
گسترش دارد، ابياري شرط لازم فعاليت مداوم و ديرپاي زراعي است و از ديرباز، با توجه
به امكانات طبيعي منطقهاي، روشهاي مختلف آبياري، سكونت و ادامه توليد زراعي را
امكانپذير ساخته است. روشهاي مختلف آبياري را ميتوان براساس نوع منابع آب
(زيرزميني يا سطحي) بررسي كرد.
نقش آب در برپايي سكونتگاهها در ايران: درست است كه مراكز سكونت انسان، به طور كلي،
در آغاز تاريخ عمدتاً در كنار رودخانهةا و درياچههاي بزرگ برپا گرديده است، اما
در ايران، پس از انتقال مراكز عمدة سكونت به قسمتهاي مركزي نجد در طول هزارة اول
قم (گيرشمن، 61 به بعد)، مسألة تأمين آب موردنياز آشاميدني و نيز آبياري به شكل
تازهاي مطرح شد و در اين ميان، استخراج آبهاي پنهاني (زيرزميني) از اهميت خاصي
برخوردار گرديد.
ابداع قنات و كاربرد شيوههاي ديگر در زمينة آبرساني به مراكز سكونتي و مزارع
پيرامون آنها،عامل اصلي دگرگون كردن شرايط سكونت در قسمتهاي مركزي نجد ايران بوده
است (گاوبه، 6). بدينسان، اين منابع تازه، موجب پيدايش سكونتگاههاي جديدي شد كه
بزرگي و كوچكي هر يك به وسعت اين منابع بستگي تمام داشت (انگليش، «شهر و... »، 18
به بعد)، تا آنجا كه انهدام تأسيسات آبياري و آبرساني به معناي متروك ماندن و از
ميان رفتن مراكز سكونت بوده است. در همين زمينه، نحوة استقرار سكونتگاهها و نحوة
شكلپذيري و پراكندگي خانهها و مزارع تا حد قابل توجهي متأثر از چگونگي دستيابي به
آب و منابع آن بوده است (بكت، «كشاورزي... »، 16, 17). علاوه بر اين، نحوة مالكيت و
بهرهبرداري از زمين (فيشر، «جغرافياي طبيعي ايران»، 304-305) و شكلگيري شيوههاي
جمعي توليد نيز خود در گرو مسألة نحوه تأمين و چگونگي تقسيم آب بوده است (بكت و
گوردون، 489-490)، تا آنجا كه اين امر حتي در ويژگيهاي تقسيم قدرت سياسي تأثير
فراوان داشته است (ايرانيكا).
البته در كنار عامل آب، عوامل ديگري از جمله امنيت و امكان ارتباط و تجارت با مراكز
ديگر سكونت، در رونق بخشيدن به زندگي اجتماعي اهميت خاصي داشته است (بارتولد،
تذكره، 46ـ49).
به علت موقعيت خاص ايران به عنوان ميداني براي برخوردهاي قومي و فرهنگي، عامل تعيين
كنندة ديگر، ايجاد و حفظ امنيت و انكان دفاع در برابر ساير اقوام به ويژه اقوام
غيركشاورز و عشاير كوچنده بوده است (پتروشفسكي، 249 به بعد)، تا آنجا كه استقرار
غالب سكونتگاههاي نجد ايران، به جز معدودي كه در كنار رودخانهها بودهاند، تا حد
زيادي به امنيت اجتماعي ـ اقتصادي و حراست از تأسيسات آبياري و زراعي بستگي داشته
است.
شهر كرمان به نسبت ساير مراكز همانند خود از لحاظ آب و خاك، به واسطة برخورداري از
امتيازات سياسي و تجاري در طول تاريخ از اهميت بيشتري برخوردار بوده و به وجهي بهتر
بر ناملايمات طبيعي فايق آمده است (بكت و گوردون، 476). اسفزاري (897ق/1492م)
آباداني مرو و نواحي پيرامون را به احداث قناتهاي نوبنيان مربوط ميسازد (بارتولد،
تذكره، 78). ابن بلخي (500ق/1107م) نيز خبر ميدهد كه ناحيةرامجرد در كنار رود كر،
بر اثر خرابي بند آن رو به ويرني نهاد، ليكن با عمارت دوبارة آن بند، ناحية مزبور
بار ديگر آبادان شد (ص 160). در تركستان، در كنار احداث نهرها و بندها، براي
امكانپذير ساختن امر آبياري، حصارهاي طويلي براي دفاع از سكونتگاههاي كشاورزان
ايجاد شده بود (قس: بارتولد، آبياري، 14ـ 15؛ نرشخي، 47ـ 48). آنچه به «سد اسكندر»
در ادب و تاريخ ايران مشهور است، سدي بوده است از اين نوع به طول بيش از 140
كيلومتر (قس: بارتولد، آبياري، 8) كه به منظور دفاع از ايالت باكتريا (بلخ) در
برابر اقوام بيابان نشين ايجاد شده و احداث آن را به دورة اشكاني و حتي پيش از آن
نسبت ميدهند (هوف، ص 105-110). اهميت تأسيسات بزرگ آبياري تا بدانجاست كه وجود
آنها و دولتهاي مقتدر را لازم و ملزوم يكديگر دانستهاند (بارتولد، آبياري، 5 به
بعد)، بدين معني كه امكان امر آبياري و توليد زراعي به اقدامات دولت مركزي بستگي
تمام داشته است. در نتيجه، به محض مسامحه و بيتوجهي دولت مركزي به اين امور،
سكونتگاههاي آباد رو به انحطاط مينهادهاند؛ وجود بيابانها و اراضي بيحاصلي كه
زمانيآباد و مزروع بوده، دليل محكمي است بر صحت اين امر (پتروشفسكي، 1/219ـ220).
البته آنچه به «جامعة ئيدورليك» يا «تمدن آبي» موسوم شده و تمامي جنبههاي زندگي
اجتماعي را در رابطة مستقيم با مسألة آب و آبياري مطرح ميسازد، با واقعيات زندگي
اجتماعي ايران تفاوتهايي دارد. واضع اين نظر كارل ويتفوگل در كتاب خود به نام
«استبداد شرقي » پيوسته از وجود تأسيسات عظيم آبياري در مشرق سخن ميراند، بدون آن
كه از قنات، اين پديدة مهم در امر آبياري، ذكري به ميان آورد (اگر چه او مطابق
منابع مورد استفادة خود، از وجود اين نظام بيخبر نبوده است). بنابر عقيدة او
«اربابان جامعة ئيدورليك در خاورميانه، هند، چين و... معماران بزرگي» بودهآند كه
«وظايفي در زمينة مديريت توليد زراعي» به عهده داشتهاند، ليكن تا آنجا كه به قنات
و نظامهاي مشابه مربوط ميگردد، اين تأسيسات در سطحي محلي و بنابر ارادة ساكنان و
يا حكام محلي در مقياسي كوچك و غالباً به دور از كنترل و نفوذ مستقيم دولت ايجاد و
اداره ميشدهاند.
به سبب ويژگيهاي اقليمي ايران، توليد كشاورزي، خود در مقياسي وسيع، به چگونگي و
نحوة دستيابي به منابع آب و شكل بهرهبرداري از آنها بستگي داشته است، زيرا محصولات
زراعي به ويژه در فصلي كه شديداً به آب نياز دارند، با كمبود رطوبت خاك روبرو
هستند.
ويژگي عمدة آبياري در ايران تنوع آن است: آبياري به كمك رودخانههاي كوچك فصلي،
آبياري از طريق چاه (با استفاده از نيروي انسان و حيوان) و قنات (ارزندهترين فن
آبرساني و آبياري). حمدالله مستوفي از چهار نوع آبياري مصنوعي سخن رانده است: دستي،
از رودخانه (به كمك نهر و جوي و استخر)، به وسيلة كاريز (قنات) و از طريق چاه، دو
نوع اول به بهرهبرداري از آبهاي سطحي و دو نوع ديگر به بهرهبرداري از آبهاي
زيرزميني مربوط ميگردند (جم ؛ قس: پتروشفسكي، 1/223ـ224؛ و شاردن، 4/302 به بعد).
سازمانها و نظامهاي سنّتي آبياري در ايران:
الف ـ بهرهبرداري از آبهاي سطحي: آبهاي سطحي دائمي در ايران، تنها در حاشيه و به
ويژه نوار شمالي و جنوب غربي كشور جاري و در دسترس است و در قسمتهاي مركزي، به
استثناي زايندهرود، رودخانة مهم و دائمي ديگري وجود ندارد (قس: بومونت، «روش
سنتي...»، 8 به بعد)، نكتهآي كه حتي در مورد رودخانههاي بزرگ كشور صادق است،
نوسان شديد فصلي در ميزان تخلية آنهاست. به عنوان نمونه، حداكثر تخلية رودخانة
كارون در ارديبهشت 000،18 به 600 براي هيرمند (ايرانيكا؛ قس: جواهر كلام، 8).
تحويلدار معتقد است كه «تمام آبهاي ايران چه قنوات و چه چشمه جات سالي 8 ماه در
تزايد و 4 ماه در تناقص است. نسبت مقدار تناقص به تزايد نسبت 4 است به 12» (ص 41).
ناچيز بودن ميزان تخلية رودخانههاي ايران به طور كلي از يكسو به دليل شرايط خشكي
و از سوي ديگر به سبب شرايط محيط طبيعي و تكنونيك، يعني وسعتِ عموماً ناچيزِ
حوضههاي آبگير رودخانههاست (اُبرلندر، 268-269 ). وجود پلهاي بزرگ قديمي با
چشمههاي فراوان بر روي رودخانههايي كه در فصل خشك اصولاً آبي ندارند،اما به
هنگام پرآبي به «درياي خروشاني» (ابودلف، 93ـ94) مبدل ميشوند، نمايانگر توجه
گذشتگان به اين امر است.
در همين زمينه بايد افزود كه رژيم ئيدرولوژيك رودخانههاي ايران با تقويم زراعي
انطباق ندارد، بدينترتيب كه جرياناي حاصل از ذوب برف كوهستانها خيلي دير در دسترس
محصولات زمستانه قرار ميگيرد و زمان حداقل تخلية رودخانهاي دقيقاً در دورهاي است
كه محصولات تابستانه بيش از هر وقت ديگر به رطوبت و آب نيازمندند (اُبرلندر،
266-268).
1. بهرهبرداري از رودخانههاي بزرگ و كوچك: از آب رودخانهها با روشهاي گوناگون و
وسايل مختلف استفاده ميشده است كه مهمترين آنها بدين شرح است:
سدبندي: شايد اولين روش بهرهبرداري از آب رودخانهها در آبياري، استفاده از روش
سادهاي باشد كه به آبياري سيلابي موسوم است. اين نوع آبياري، از جمله در تاريخ
بهرهبرداري از آب نيل، دجله، فرات و كارون، اهميت فراواني داشته است، به اين ترتيب
كه سيلاب دورة طغياني را به اراضي موردنظر هدايت ميكردند و با مواد و مصالحي مانند
خار و خاشاك و سنگ و تنة درختان بند سادهآي در جلو آب ميساختند تا سطح آب مدتي
بيشتر بالا بماند و بيشتر از آن استفاده شود (ايرانيكا). البته اين نوع بندهاي ساده
با آغاز فصل طغيان از ميان ميرفته و به بازسازي نياز داشته است. از اين روش در
خوزستان عمدتاً براي آبياري نخلستانها استفاده ميشده (نجمالملك، 42 به بعد) و تا
دوران معاصر نيز رايج بوده است (مشيرالدوله، 89 ـ91).
اولين سدهاي دائمي و مقاوم در برابر طغيان رودخانهها در دورهةاي بعدي (حدود سدة 5
قم) احداث شدهاند (كورس، 53). از اين دوره به بعد، ساختمان بندها و سدها از كيفيت
و استحكام بيشتري برخوردار گرديد. مصالحي كه در ساختمان اين گونه سدها به كار
ميرفته كه عمدت). از اين دوره به بعد، ساختمان بندها و سدها از كيفيت و استحكام
بيشتري برخوردار گرديد. مصالحي كه در ساختمان اين گونه سدها به كار ميرفته كه
عمدتاً قطعاتي از ماسه سنگ و گاه برخي از فلزات براي اتصال سنگها به يكديگر بوده
است (همو، 55). اين فلزات عمدتاً آهن آميخته به سرب بوده كه در شكاف ميان سنگها و
فاصلة ميان ساختمان و زمين كنار رودخانه ريخته ميشده است (قس: ابودلف، 93؛ اصطخري،
91).
اينگونه سدها از دو قسمت اصلي تشكيل ميشدهاند: الف ـ ديوار پاية سد كه به طور
يكپارچه ساخته ميشد و تا ارتفاعي در حدود 3 تا 4 متر بالاي سطح حداقلِ آب قرار
داشت و در واقع، فشار ساختمان سد را تحمل ميكرد؛ ب ـ قسمت بالايي سد كه از
ستونهايي با طاق ضربي تشكيل ميشد و چشمههاي بزرگ و كوچكي پديد ميآورد. سقفي مسطح
بر روي اين چشمهها و ستونها تعبيه و از آن به عنوان معبر استفاده ميشد (كورس،
55-56). بدينترتيب ميتوان گفت كه اين بناها هم سدّ بود و هم پل.
از مهمترين بندهايي كه دردورههاي مختلف ساخته شدهاند، ميتوان از شادُروان شاپور
بر روي كارون (ابن حوقل، 24، 27)، بند قير (نجمالملك، 32) و بند شاپور (ابن حوقل،
27) در خوزستان، بند امير در فارس و بند فريدون در خراسان (كورس، 64)، بند رستم و
بند كهك بر روي هيرمند در سيستان (بارتولد، تذكره، 103)، 3 بند بر روي زاينده رود
(كرزن، II/44)، بند كاشان كه مربوط به دورة صفوي است (كلانتر ضرابي، 464ـ 465)، سد
اشرف در مازندران (كورس، 64)، بند ناصري بر روي كرخه (مشيرالدوله، 90)، 3 بند بر
روي كر (ابن بلخي، 208)، سد سپهسالار و سد عليخان در قزوين (ورجاوند، 288ـ290) و
بسياري بندهاي ديگر نام برد. اهميت اين سدها در گسترش ابداني و توسعة شهرها و
روستاها تا آنجا بوده است كه از ميان رفتن آنها چه به دلايل طبيعي (زلزله، طغيانهاي
شديد آب و مانند آن) و چه عوامل انساني (از جمله تهاجمات و جنگها و نيز عدم توجه به
حفظ آنها) باعث خرابي و از ميان رفتن اين مراكز زيستي ميشده است و توجه و تعمير و
برپا ساختن دوبارة آنها، موجب بازگرداندن زندگي و آبداني به اين مناطق ميگرديده
است (قس: ابن بلخي، 160؛ بارتولد، تذكره، 78ـ79؛ هفت كشور، 56، 70؛ مشيرالدوله، 88
ـ89). موجوديت بسياري از سكونتگاهها و كشت محصولات زراعي در گرو اين سدها و آب حاصل
از نهرهاي منشعب از آنها بوده است.
كانالكشي، تقسيم و هدايت آب: آبياري به وسيلة احداث نهرهاي منشعب از رودخانهها به
ويژه دجله، فرات، اروندرود (در خوزستان)، هيرمند، هريرود، مَرغاب (در مرو) و
زايندهرود صورت ميگرفته است. ساير رودهايي كه به همين روش در خاك اصلي ايران (در
زمان هلاكوئيان) از آنها بهرهبرداري ميشده اينهاست: سفيدرود، شاهرود، كرخه، كر،
جرجانرود و آب دز (پتروشفسكي، 1/225ـ226). از مآخذ كهن بر ميآيد كه در قرن 8ق/14م
از اب رودهاي كارون و كرخه و آب دز در خوزستان كاملاً براي آبياري استفاده ميشده
است و در همان قرن از هريرود 9 نهر بزرگ منشعب ميشده كه مزارع بسياري از ولايات از
جمله هرات و فوشنج را مشروب ميساخته است (همو، 1/226، 227). نرشخي (348ق/959م)
نويسندة تاريخ بخارا از نهرهايي در بخارا ياد ميكند كه همگي بجز يكي توسط مردم
احداث شده بود (ص 45) و اصطخري در مورد اهميت رود بخارا براي ناحية واقع ميان
شارستان و قهندز سخن گفته و پس از ذكر نهرهاي منشعب از آن، متذكر شده كه تنها يكي
از شاخههاي ان، در طول مسيري برابر نيمفرسنگ، غير از زمينهاي زراعي، نزديك به
000،2 «كوشك و بوستان» را آبياري ميكرده است (ص 240ـ242). از 2 نقشهاي كه به 2
نامة رشيدالدين منضم بوده است، ميتوان تا حدي به نقش و شركت امراي دولت مركزي و
محلي در ايجاد تأسيسات آبياري پي برد: نخست نامهاي است خطاب به ساكنان ديار بكر و
ديگر نامهاي خطاب به فرزند خويش حاكم روم. در هر 2 نامه، سخن از ايجاد نهرهايي است
كه يكي به طول 160 كم از دجله منشعب ميشده و ديگري نهري منشعب از فرات كه خئد 7
جوي منشعب در سمت راست داشته و در كنار هر جوي، ميبايست دهكدهاي ايجاد شود
(پتروشفسكي، 1/229ـ230). از اب 3 رود بزرگ و پر آب ايران، جرجان، سفيدرود و شاهرود،
براي آبياري استفادة اندكي ميشده است. علت آن را اختلال در نظام آبياريِ منطقة
شمالي ايران پس از اسكان اقوام ترك – مغول دانستهاند (پتروشفسكي، 1/230). همو با
استناد به مستوفي مينويسد كه باي آبياري منطقة ري، 40 جوي از جاجرود منشعب ميشده
است و از بسياري رودهاي كوچك ديگر و نقش آنها در آبياري و پديد آمدن آباديهاي
واحهاي در ايران سخن ميراند (1/231ـ232). قمي از 22 جوي منشعب از رودخانة قم سخن
ميگويد كه هر كدام به چند سهم (مُسْتَقه) تقسيم ميشده كه در دفاتر مخصوص ضبط
ميشده است و در قيمتگذاري و خريد و فروش املاك نقش بسزايي داشته است (ص 51 ـ53)؛
همو نحوة تقسيم آب رودخانة قم را ميان «ناحية قم» و «ناحية تيمره» بدين شكل توصيف
ميكند: در هر ماه (30 روز)، هر ناحيه در 2 نوبت اب ميگرفته است: در نيمة اول ماه،
5 روز اول را ناحية قم و 10 روز بقيه را اهل تيمره در نيمة دوم ماه، بار ديگر 5 روز
اول را ناحية قم و 10 روز بقيه را اهل تيمره، تعداد جوي منشعب در ناحية تيمره و
انار 30 نهر بوده است (ص 49).
افضلالملك (1333ق/1915م) تعداد انهار رودخانة قم را «در وقت آبادي مجوسيان» 40 نهر
ذكر ميكند كه به «چهل قلعه» هدايت ميشده است (ص 75). در دورههاي اخير (قرن 19م)
تقسيم آب رودخانة قم بر اساس طوماري كه توسط ميرزا باباي آشتياني تهيه شده بود،
صورت ميگرفته كه بر آن مبنا، تمامي آب رودخانه به 000،22 خروار تقسيم شده بود كه
در سالهاي بعد اين مقدار به 500،31 خروار تبديل گشته است (ص 76). ابن بلخي از 10
نهر معروف و بزرگ در ناحيه فارس و اهميت آنها در آبياري آن نواحي سخن ميگويد (ص
208ـ213) و ابن حوقل، رود سكان را آبادكنندهترين رود فارس ميخواند (ص 45). همو
مينويسد: در مرو تقسيم آب با دقت و عدالت صورت ميگرفته است، به طوري كه بهتر از
آن انتظار نميرود (ص 170ـ171). در نزديكي مرو تختهاي مدّرج وجود داشته كه براي
سنجش مقدار آب تعبيه شده بوده است. هر خط (درجه) با خط ديگر حدود 3 سانتيمتر فاصله
داشته است؛ اگر سطح آب به ارتفاع 60 خط (8/1 متر) ميرسيد، نشانة حاصل خوب و فراوان
و اگر از 6 خط (18 سانتيمتر) تجاوز نميكرد، نشانة خشكسالي بوده است... در نزديكي
همين شهر آبسنج ديگري به شكل حوضي گرد وجود داشته كه آب را ميان نهرهاي شهر تقسيم
ميكرده است و در خود شهر نيز آبسنجهاي ديگر براي تقسيم آب كوچهها و كويها در نظر
گرفته شده بوده است (بارتولد، آبياري، 70ـ71؛ قس: بوسه، 36-38).
در زرافشان تاريخ تأسيسات آبياري بر رودخانهها و انشعاب نهرها به پيش از اسلام
ميرسد و اقدامات دورة اسلامي عمدتاً به «مرمت و احياي نهرهاي متروك» محدود ميشده
است (بارتولد، آبياري، 145ـ146). رود هيرمند در سيستان كه «در آغاز يك رود است، ولي
از ان شاخههايي جدا ميشود»، سيستان را به صورت «ناحيهاي فراخ نعمت و پرطعام و
داراي خرما و انگور فراوان» در آورده بوده است و تنها يكي از شاخههاي آن حدود 30
قريه را سيراب ميكرده است (ابن حوقل، 154ـ 155).
در قسمتهاي خشكتر كه رودخانهها و نهرهاي منشعب از آنها حجم آبي ناچيز و جرياني
غيردائمي دارند، از گذشتة دور عمدتاً از آببندها استفاده ميشده است. ساختمان اين
بندها به منظور جمعآوري و جلوگيري از هدر رفتن آب و تقسيم عادلانة آن ميان
حقابهداران احداث ميشده است. نمونة عجيب و بينظير آن بند دامغان است كه آب حاصله
از ارتفاعات را جمع و به «120 قسمت براي آبياري 20 قريه» تقسيم ميكرده است، به
نحوي كه «مقدار آب هيچ يك از اين جويها به نفع صاحب آن زياد نميشده» و نيز ممكن
نبوده 2 جوي به هم درآميزند (ابودلف، 81 ـ82؛ افضلالملك، 25).
وسيلة ديگري كه حكم همين آببندها را داشته است، تختهةايي سوراخدار بوده كه به
منظور تقسيم عادلانه و مساوي آب و هدايت آن به محلههاي مختلف، در جلو آب نهاده
ميشده است (بوسه، 36)، چنانكه در مورد تقسيم آب مرغاب عمل ميشده و اين آب به همين
نحو ميان بيش از 000،10 تن تقسيم ميشده است (اصطخري، 207). در اين نحوة تقسيم، با
نوسان آب رودخانه، سهم هر يك از حقابهداران نيز به طور يكسان (عادلانه) نوسان
داشته است (ابن حوقل، 171). آب نهرهاي منشعب از هريرود نيز به همين روش كه در آنجا
به «قُلْب بستن» موسوم بوده، تقسيم ميشده است (ابونصري هروي، 159).
يكي از نمونهةاي بسيار دقيق و جالب در روش تقسيمبندي آب رودخانه كه تا اين اواخر
به كار ميرفته، در زايندهرود اصفهان وجود داشته است. آب اين رود به نسبت معين و
معلوم در نهرهايي كه در اصطلاح محلي به آنها مادي، يعني مجراي منشعب از رودخانه،
ميگويند، جريان مييافته و باغها و اراضي شهر را مشروب ميكرده است. تحويلدار در
جغرافياي اصفهان، 105 مادي بر ميشمارد كه از دو سوي رودخانه جدا ميشده و 526 قريه
را مشروب ميساختهاند (ص 37ـ 38).
ماديهاي مشهور اصفهان اينهاست: 1. مادي نياصَرْم، بزرگترين مادي، به هنگام پرآبي
حدود 200 سنگ آب داشته و جمعاً 32 قريه را مشروب ميساخته است؛ 2. مادي فرشادي با
حجم آبي برابر 4/1 مادي نياصرم، جمعاً 12 قريه را آب ميداده است؛ 3. مادي شاه كه
خاصة عمارات و باغات دولتي بوده است. آب اين مادي 4/1 مادي فرشادي بوده و جمعاً 14
قريه را آبياري ميكرده است؛ 4. مادي قُمْش كه پس از نياصرم از ساير ماديها
معتبرتر بوده و جمعاً 23 قريه را مشروب ميساخته است؛ 5. مادي فَدَيْن يا فدا يا
فَدَن كه بسياري از محلات شهر و برخي از قراءجي را آبياري ميكرده است؛ 6. مادي
تيران يا تهران كه با عبور از كنار شهر جمعاً 7 قريه را آبياري ميكرده است
(اصفهاني، 99ـ104؛ تحويلدار، 40؛ جواهر كلام، 15؛ هنرفر، 14ـ 15). آب هر مادي به
چند نهر و آب هر نهر به چند لت و آب هر لت به چند جوي تقسيم ميشده است (تحويلدار،
38).
آنچه مسلم است اين كه آب زايندهرود از روزگاران قديم براساس حقابهاي معين براي هر
يك از نواحي و روستاها به نحوي كه آب تلف نشود، به نهرها و شعبههاي زيادي تقسيم
ميشده است (قس: ابن حوقل، 109). بنابر نوشتة ابن رسته در كتاب الاعلاق النفيسه،
اردشير بابكان نخستين كسي بود كه آب زنده رود را تقسيم كرد و براي هر قريهآي از
روستاها سهمي مشخص و معلوم با زماني محدود قرار داد (ص 183). تقسيم آب زايندهرود
در روزگاران بعدي نيز معمول بوده است (جواهر كلام، 11). بنابر نوشتة تحويلدار اين
تقسيمبندي بر اساس «قواعد طبيعي و براهين هندسي، تفاوت هواي هر محل و بُعد مسافت
هر بلوك و مقدار اراضي هر قريه و آبخور طبيعت هر زمين...، زمان و مكان،كماً و
كيفاً نسبت به هم و از روي بينايش و پيمايش در خور گنجايش» صورت گرفته و «هر موضعي
را بهرهاي» بخشيدهاند. همو (ص 38ـ41) صورت تقسيم آب زايندهرود را همانگونه كه
«قديماً» تعيين شده است، چنين نقل ميكند:
نام بلوک تعداد سهام سهام داخلي سهام قرا و مزارع
لنجان
اشترجان و النج
اشيان و ايدغمش
حومه
برز رود و جي
کرارج
بَراآن
رودخانه (رودشتين) 5
2
2
ـــ
2
ـــ
ـــ
ـــ 69
15
36
27
6
4
15
3 181
74
37
88
112
26
53
66
به استناد متن فرمان منسوب به شاه طهماسب، ظاهراً در دورة صفويه به علت اختلاف در
قرار و سهام رودخانه، تقسيمبندي تازهاي صورت گرفته است و طوماري در 21 صفحه به
صورت ضميمة فرمان در مورد «ترتيب تقسيم و اسامي قرار و قصبات و املاك و مزارع و
عمارات و باغها» تهيه كردهآند (جواهر كلام، 12ـ13) كه تهيه و تنظيم آن را به شيخ
بهائي نسبت ميدهند (هنرفر، 14). مطابق اين طومار سال را به 360 روز تقسيم
كردهاند: از اول نوروز تا 15 خرداد بهرهبرداري از آب رودخانه براي همهكس آزاد
است، از روز 16 خرداد تا اول آذرماه كه جمعاً 165 روز ميشود، آب رودخانه را به 33
سهم قسمت كردهاند كه هر سهمي 5 شبانهروز است و هر بلوك بر اساس سهم خود، آب
دريافت ميكند (جواهر كلام، 13ـ14)؛ لمتون 150 روز از 165 روز را سهم 2 بلوك ذكر
كرده است كه صحيح نيست (ص 383ـ384؛ قس: حسيني ابري، 10). از اول آذر تا آخر سال
بهرهبرداري از آب يك بار ديگر آزاد ميگردد. براساس اين طومار سهم هر يك از بلوكها
بدين شرح است:
نام بلوک تعداد سهام سهام داخلي سهام قرا و مزارع
لنجان و النجان
ماربين
جي و برز رود
کرارج
بَراآن و رودشتين 10
4
6
3
10 161
29
27
12
36 672
282
674
387
1083
جمع 33 265 3098
البته در مواقع كمآبي ترتيبي اتخاذ ميشود تا هر بلوك و هر زير بلوك و قريه و
مزرعه آب موردنياز خود را به صورتي «عادلانه» دريافت دارد (حسيني ابري، 9 به بعد).
در تعلق اين فرمان به شاه طهماسب و نيز تنظيم طومار توسط شيخ بهائي ترديد كردهاند
(جواهر كلام، 13ـ14). عدهاي نيز معتقدند كه طومار موجود، اصلاح شدة طوماري قديمي
بوده است (حسيني ابري، 8، 18ـ22). به هر حال در طول زمان، به ويژه در سالهاي اخير،
تقسيم آب زايندهرود تغييراتي پذيرفته است.
استفاده از دلو و چرخاب: روش ديگر بهرهبرداري از آب رودخانهها، به ويژه
رودخانههايي كه سطح آب آنها بسيار پايينتر از سطح زمينهاي زراعي بوده است،
استفاده از دلو براي بالا كشيدن آب رودخانه است (كورس، 61-62) كه در سرزمينهاي
عربي به شَدوف و در هند به پيكوته موسوم است (بكين سيل، 146). اگرچه شدوف براي
استخراج آب چاه نيز مورد استفاده قرار ميگيرد، اما اسپونر آن را يكي از روشهاي
استخراج آبهاي زيرزميني معرفي كرده است (ايرانيكا). مطابق اطلاعات موجود، براي
اولين بار اين روش در بينالنهرين (بابل) مورد استفاده قرار گرفته است (كريستيان سن
ـ ونيگر، 31؛ كريب، 35؛ لِسو، 11 به بعد). بهرهبرداري از رودهاي دجله، فرات، نيل،
كارون و بسياري رودخانههاي ديگر در سرزمينهاي خاورميانه، تا حدي با اين وسيله صورت
ميپذيرفته است. شدوف دلوي بوده آويخته بر چوبي بلند كه در انتهاي ديگرش وزنهاي
متصل بوده است. با سرازير كردن آن در رود، دلو كه حدود 20 تا 40 ليتر ظرفيت داشته
است (كريستيان سن ـ ونيگر، 30)، از آب پر ميشده و به كمك وزنة موجود در انتهاي
ديگر، آب را بالا ميكشيدهاند و در مجاري مخصوص به مزارع هدايت ميكردهاند (كريب،
35-36). در اران از اين روش براي بالا كشيدن آب عمدتاً در خوزستان استفاده ميشده
است (ابودلف، 88). امروزه هنوز از اين روش در برخي از روستاهاي بلوچستان براي
استخراج آب چاه استفاده ميشود (غراب، 142). استفاده از چرخاب را ميتوان فن
پيشرفتة بالا كشيدن آب رودخانهها و چاهها (نك : بخش چاهها) شمرد. چرخاب را در
هندوستان چرخ ايراني يا رِهات، در مصر ساقيه و در اسپانيا و سوريه نوريه مينامند
(بكين سيل، 147). در راجستان هنوز از چرخ ايراني استفاده ميشود (فيلبريك، 369؛
ايرانيكا) كه صورت پيچيدهتر آن چرخ رومي است كه براي اولين بار در اَدَنه (تركيه)
مورد استفاده قرار گرفته است (قس: ماركوس، 61؛ فوربز، 32-33, 37-38, 46-47؛ هفت
كشور، 95). اين نوع چرخابهاي بزرگ عمدتاً در جنوب اروپا و سرزمينهاي پيرامون
مديترانه به كار ميرفته است. براي استقرار چنين چرخابي، چهارچوبي در كنار رودخانه
استقرار مييافت كه چرخ اصلي بر روي محولي كه بر اين چهارچوب قرار داشت، استوار
ميشد و به گردش در ميآمد. بر روي چرخ اصلي، ظروف يا كوزههايي بسته ميشد كه با
هر بار گردش چرخ، از آب پر ميگشت و آب آنها در سطحي بالاتر از رودخانه در نهرهاي
معين ريخته ميشد. قطر چرخ اصلي بنابر اختلاف ارتفاع بين سطح آب و سطح مزارع متفاوت
بود. يك چرخاب با قطري در حدود 7 متر در حدود 36 تا 40 ظرف يا كوزه داشت كه گنجايش
هر ظرف تقريباً 3 تا 4 ليتر بود. بدينسان، چنين چرخي در هر دقيقه در حدود 189 ليتر
آب به نهرها جاري ميساخت (ماركوس، 65). البته اين مقدار، گذشته از بزرگي و كوچكي
چرخها و كوزهها، به سرعت اب و در نتيجه سرعت چرخ نيز بستگي داشته است.
2. استفاده از اب باران (آبهاي جاري موقتي): آب باران به ويژه در نوار ساحلي
خليجفارس و درياي عمان، خهم در تأمين آب آشاميدني، هم براي كشاورزي اهميتي خاص
داشته است. چون بارندگي در اين نواحي عمدتاً به صورت رگبارهاي شديد و كوتاه مدت است
و غالباً باعث جريان يافتن سيل و تهديد مزارع و حتي خانهها ميشد، لازم است كه دقت
و مهارت كافي در هدايت آب باران به بركهها براي ذخيرة آب آشاميدني و نيز به
نخلستانها و باغها به منظور توليد زراعي به عمل آيد. عدول از اين دقت و مراقبت،
باعث هدر رفتن آبي ميشود كه معلوم نيست چه وقت بار ديگر فرو ريزد.
به منظور استفاده از اين آبها، در نخلستانها و باغها و گاهي حتي مزارع، پشتههايي
از خاك تعبيه ميكنند و آب باران را از طريق مجراهايي كمعمق و باريك به داخل
زمينهاي موردنظر و پشت ديوارها ميرسانند. پيداست كه اگر آب ورودي بدون دقت كافي و
بيش از حد لزوم داخل زمينها شود، باعث خرابي ديوارهها و هدر رفتن آب و محصول
ميگردد. بدينترتيب، تولد زراعي در اين نواحي تا حد زيادي در گرو ميزان باران است.
ابن بلخي مينويسد: «هرگاه باران در اول زمستان بارد در آذر و دي ماه آن سال دخل
عظيم باشد و نعمت بسيار» (ص 179). استفاده از بركهها (آب انبارها، نك : آب
انبار)، چاهها و گاوچاهها در اين منطقه به عنوان روشهاي مكمل تأمين آب آشاميدني و
زراعي مورد استفاده بودهاند.
ب ـ بهرهبرداري از آبهاي زيرزميني:
1. استفاده از آب چشمهها: ابياري به كمك چشمهها در نواحي كوهستاني و پايكوهي از
اهميتي خاص برخوردار بوده است. شهر همدان، در پايكوههاي زاگرس، توسط بيش از 600،1
چشمة جاري از كوه الوند مشروب ميشده است (مستوفي، 79). آباداني شهر سيراف مانند
بسياري جايهاي ديگر، از نظر طبيعي به چشمههاي آن بستگي داشته است (قس: ابن حوقل،
51؛ مستوفي، 140ـ141) و چشمة سليمانية فين (كاشان) از چشمههايي است كه از عهد
باستان جاري بوده و يكي از عوامل طبيعي اصلي در ايجاد تمدن سيَلْك به شمار ميآيد
(قس: كلانتر ضرابي، 72 به بعد؛ گيرشمن، ديباچه).
معمولاً براي استفادة هرچه بيشتر از آب چشمههاي كوچك و متعدد، اب آنها را به حوضها
يا استخرهايي هدايت و جمعآوري ميكردهاند و از آنجا از طريق جويهايي به مزارع و
باغها ــ بنابر مقررات خاص و با توجه به حقابة هر قسمت ــ منتقل ميساختهاند. ابن
حوقل در صورهالارض خبر ميدهد كه شهر اَرَّجان و زرنج (سيستان) داراي چنين حوضهايي
بودهاند (ص 152ـ153). آب شهر دامغان از چشمة علي بوده است كه حوضهايي از اينگونه
براي جمعآوري و تقسيم عادلانة آب آن، ميان شهر و روستاها، احداث كرده بودند
(افضلالملك، سفرنامة كرمان، 29). دهوك نيز مانند روستاهاي بسياري در مشرق ايران،
داراي چنين حوضي بوده است كه از آن به عنوان «درياچه» ياد ميكردهاند (همان،
160ـ163). آبياري شهر سمنان نمونهاي است جالب در اين زمينه: در شمال اين شهر به
كمك آبپخشكنهاي ششگانه (پارا) از سرعت جريان آب كاسته آن را از طريق نهرها و
استخرها و از آنجا به مزارع هدايت ميكردهاند (صفينژاد، 94 به بعد؛ نيز نك :
آبسنجي).
2. استفاده از انواع چاهها: استفاده از چاهها به منظور تأمين آب براي آشاميدن و
آبياري از گذشتة دور مورد توجه بوده است. چاهها خود گاهي مبناي ايجاد سكونتگاهها
بودهاند و بسياري از روستاها، به ويژه در نواحي جنوبي ايران، نام چاه برخود دارند.
در بسياري از سكونتگاهها، چاههاي حفر شده در خانهها منبع تأمين آب آشاميدني
بودهاند، در يزد به اين گونه چاهها «چاه چل گز» ميگفتهاند (افشار، 2/925). از آب
چاهها به روشهاي گوناگون استفاده ميكردهاند: در خانهها عمدتاً از چاههاي دستي كه
به صورتي ساده با استفاده از يك دلو و نيروي انساني آب را بالا ميكشيدهاند،
استفاده ميشده است. از اين گونه چاهها كه تأمين كنندة آب براي آشامدين و نيز
آبياريِ باغچههاست، هنوز نيز در روستاهاي ايران استفاده ميشود. دولاب (چرخ چاه)
وسيلهاي ديگر براي كشيدن آب از چاه بوده است. در بعضي از مناطق از جمله در اصفهان،
چاهها به كمك يك چرخ و نيروي انسان يا حيوان مورد بهرهبرداري قرار ميگرفتهاند.
در اين روش به كمك گاو يا شتر يا قاطري كه دائماً در مسير مدوري پيرامون چاه به
گردش در ميآمده است، آب را به كمك دلوي بالا ميكشيدهاند (لمتون، 410).
روش ديگر استخراج آبهاي زيرزميني از طريق چاه، كه گاو چاه نام دارد در قسمتهاي
مركزي و جنوبي ايران، در آبياري اهميتي خاص داشته است (قس: وولف، 256-258؛
پتروشفسكي، 1/242ـ243). گاو چاهها عبارتند از چاههايي كه به كمك حيواني (عمدتاً
گاو) كه در مسيري مستقيم به تناوب، به جلو و عقب رانده ميشود، از آب انها استفاده
ميشود. اين روش آبياري خود در ايجاد و تداوم بخشيدن به «حراثه» (يكي از انواع
نظامهاي سنتيِ بهرهبرداريِ جمعيِ زراعي) نقشي مؤثر داشته است. به منظور
بهرهبرداري از گاوچاهها، گاهي از نيروي 2 گاو (باتلر، 72)، و در نتيجه، 2 دلو، يا
حتي از 6 تا 8 گاو استفاده ميشده است (لمتون، 409). گاهي از وجود حيوانات ديگر نيز
از جمله شتر، اسب، الاغ و قاطر استفاده ميشده است (تحويلدار، 16؛ بارتولد، آبياري،
73ـ 75). حتي استفاده از نيروي انساني (زنان و دختران) در بهرهگيري از اين گونه
چاهها در ميان روستاييان فقيرتر گزارش شده است (قس: جواهر كلام، 6، 7؛ پتروشفسكي،
1/244). در فارس به ويژه در زرقان براي آبياري باغها و مزارع از اينگونه چاهها
استفاده ميشده است (پولاك، 119). در سواحل خليجفارس، اين نوع چاهها مورد استفادة
فراوان بوده و منطقة گاوبندي در ساحل خليج، نام خود را از همين گونه چاهها گرفته
است. در برخي محلههاي يزد نيز از گاوچاهها استفاده ميشده است (افشار، 2/925). در
اصفهان از گاوچاهها هم براي آبياري، هم براي تأمين آب مساجد، حمامها و مدارس
استفاده ميشده است (اصفهاني، 55، 83، 84).
گاو چاهها، بجز در ايران، در حضرَموت و يمن نيز مورد استفاده بودهاند (كريستيان سن
ـ ونيگر، 73؛ پتروشفسكي، 1/243ـ244). يك گاو چاه معمولاً داراي اين قسمتهاست: الف ـ
چاه؛ ب ـ ديوارة دور چاه كه بر روي آن تيركها (معمولاً از تنة نخل) و قرقرههايي
چوبي با دو طناب كه از آنها ميگذرد، تعبيه ميشود كه در جنوب ايران به آن چَكْريك
ميگويند؛ ج ـ گاو دَوون (گاو دوان) يا گاورو (وولف، 257) كه طول آن نشاندهندة عمق
چاه است. گاو در اين مسير به تناوب به عقب و جلو رانده ميشود و به وسيلة طنابي كه
به گردن دارد، دلو را در چاه پايين و بالا ميكشد. اين دلو معمولاً بين 30 تا 40
ليتر ظرفيت دارد (همانجا)؛ د ـ حوض كوچكي كه با يكي دو مجراي خروجي در جلو چاه
تعبيه ميشود و آب دلو را در آن ميريزند و از آنجا، از طريق جويهايي به مزرعه
هدايت ميكنند (كريب، 36-37، قس: كريستيان سن ـ ونيگر، 73-74). مصالح مورد استفاده
در ساختمان اينگونه چاهها معمولاً ساروج با مخلوطي از سنگ و گچ و مخلوطي از فضولات
حيواني است.
از گاوچاهها در ايران علاوه بر آبياري باغها و نخلستانها، در كشت صيفي و تنباكو نيز
استفاده ميشده است (لمتون، 409). امروزه استفاده از اينگونه چاهها معمول نيست.
در گذشته، در سيستان از نيروي باد براي به گردش در آوردن چرخهاي چاه استفاده ميشده
است (قس: بكت، «كشاورزي...»، 13؛ حدودالعالم، 102؛ ابن حوقل، 153). صاحب تاريخ
سيستان، پس از ذكر آسياهاي بادي در سيستان، مينويسد: «و هم از اين چرخها
بساختهاند تا آب كشد از چاه به باغها و به زمين كه از آن كشت كنند» (ص 12).
3. قنات، ويژگيها و گسترش آن در جهان: بزرگترين سهم ايران در تأسيسات ابياري و فن
آبرساني، ابداع قنات و عرضة آن به ساير نقاط جهان شمرده شده است (دائرهالمعارف
اسلام، دوم). پولاك معتقد است كه در هنر بهرهبرداري از آب هيچ قومي همپاي ايرانيان
نيست (ص 116؛ قس: اشتراتيل زاور، 274).
قنات (قناه) در لغت به معني نيزه است و جمع آن «قَنَوات» و «قَنَيات» و «قُنيّ»
(لغتنامة دهخدا) كه بعداً به معني كانال و مجراي آب و معادل «كاريز» به كار رفته
است. اين كلمه در زبان اكدي و آشوري به شكل «قانو»، در عبري به صورت «قَنا» و
«قانو» (به معني لوله) و در لاتين به صورت «كانا» ديده ميشود، كه كلمة لاتيني
«كاناليس» به معناي «ني مانند» و با مفهوم «لوله و كانال» از آن مشتق شده است
(دائرهالمعارف اسلام، دوم؛ ترول، 313). در شمال آفريقا و سوريه كلمة فقرا براي
قنات به كار ميرود (ترول، 318؛ انگليش، «خاستگاه... »، 170) كه از ريشة «فَقر» به
معني حفر كردن گرفته شده است. در ايران، قنات به معناي مجراي زيرزمينيِ استخراج
آبهاي پنهاني براي تأمين آب آشاميدني و كشاورزي به كار ميرود. معادل فارسي اين
كلمه «كاريز» و «كهريز» است، ولي امروز اين كلمه بيشتر در قسمتهاي شرقي ايران و
افغانستان و بلوچستان به كار ميرود (براون، 1-2). در اصفهان كلمة «كي» (اصفهاني،
104ـ 105) و در روستاهاي جنوب شرقي ايران صورت «كِه» (وولف، 249) به مفهوم قنات به
كار ميرود. اين كلمه در زبان پهلوي به شكل «كِهِسْ» به كار رفته است.
طبق اطلاعات موجود، اولين قناتها در نيمة نخست هزارة اول قم در بلنديهاي غرب ايران
و شمال عراق و شرق تركيه (قلمرو دولت اورارتو) پديدار شدهاند (انگليش،
«خاستگاه...»، 175؛ باتلر، 70). البته اين بدان معني نيست كه اختراع فن قنات توسط
اورارتوئيان كه در همان دوره دولت جواني تأسيس كرده بودند، صورت گرفته است، زيرا
در آن صورت، چگونگي تأمين آب موردنياز سكونتگاههاي مهم بخشهاي مركزي ايران در آن
دوره بيجواب ميماند (گيرشمن، 60 به بعد؛ وولف، 249-250). استاين اختراع قنات را
مربوط به عصر مسِ متأخر ميداند و نشانههايي از آن را در جنوب شرقي ايران در حوالي
جازموريان به دست ميدهد (ص 124)، و به نقل از پوليبيوس مينويسد كه از زمان پارتها
قنات در ايران مورد استفاده بوده است (همانجا؛ قس: كرزن، I/116).
اولين باري كه از تأمين آب يك سكونتگاه با قنات نام برده شده، در سنگنوشتهاي از
سارگون دوم (722ـ 705قم) است (براون، 2، 3). يكي از قديميترين قناتهاي جهان،
قناتي است به طول تقريبي 20 كم كه آب شهر اربيل را تأمين ميكرده است (انگليش،
«خاستگاه...»، 175)، همين شهر در دورة خلفاي عباسي حدود 300 تا 400 قنات داشته است
(براون، 20).
قناتها منبع تأمين اب بسياري از سكونتگاههاي مهم ايران از جمله همدان و تختجمشيد
بوده است (كرسي، 27؛ ترول، 314). دشت نيشابور با 000،12 قنات آبياري ميشده است
(اصطخري، 204ـ 205) و آب شهر غالباً از قناتهايي بوده كه از زير خانهها ميگذشته
است (ابن حوقل، 168). يزد 400 قنات داشته (كرسي، 38) و آب سيرجان همچون نيشابور از
قناتها بوده است (ابن حوقل، 77). همچنين نوشتهاند كه قهستان سيرجان 000،12 قنات
داشته است (وزيري، ص «يد»). آب گناباد و طبس نيز از قناتها بوده است (ابن حوقل،
180). كرمان به عنوان سرزميني پهناور و «همه آبادان» از آب كاريزهايي كه برخي از
آنها «از مسافت پنج شبراه» به آنجا ميآمده، بهره ميگرفته است (ابن فقيه، 20).
فسا، جهرم و شيراز نيز از آب قنات استفاده ميكردهاند (ابن بلخي، 165، 168، 172).
قم در دورة پيش از اسلام، داراي كاريزهاي بسياري بوده و در آغاز دورة اسلامي، بيش
از 20 قنات جديد در آنجا احداث شده است (قمي، 40ـ41). در پيرامون شهر تبريز هم بيش
از 900 كاريز وجود داشته است (مستوفي، 87).
قنات از اين قسمتها تشكيل ميشود: الفـ گمانهها و مادرْچاه؛ بـ
قسمت آبدِه، متشكل از چاههايي (ميله) كه بر سفرههاي آبدار زيرزميني حفر ميشوند؛ ج
ـ خشگهكار، متشكل از چاههايي كه در زمينهاي قابل نفوذ حفر شده و به منابع آب
دسترسي ندارند؛ د ـ كوره، تونل يا مجرايي افقي با اندكي شيب كه ميلهها را به
يكديگر ميپيوندد و آب را از مادرچاه به مظهر ميرساند، فاصلة بين دو چاه را پشته
مينامند؛ ه ـ هَرَنج و مظهر قنات كه خروجي آب قنات است (قس: نوئل، 191؛ انگليش،
«خاستگاه...»، 171-175؛ براون، 9-12).
عمق مادرْچاه و طول كوره و آبدهي قناتها متفاوت است (نوئل، 192). در واقع، قناتها
تابعي از اقليم ايران هستند، زيرا هرچه باران سالانه بيشتر باشد، طول قنات كمتر است
و مادرچاه عمق كمتري دارد (صفينژاد، 13). به اين ترتيب، قناتهايي كه در مناطق
پايكوهي قرار دارند، معمولاً داراي ميلههايي كمعمق و طولي كم هستند كه عمدتاً آب
سفرههاي سطحي موجود در مخروط افكنهها را گردآوري و به سوي سكونتگاهها هدايت
ميكنند (انگليش، «خاستگاه...»، 170).
قناتهاي واقع در قسمتهاي شرقي و مركزي ايران گاهي تا 50 كم طول دارند. عمق مادرچاه
اين قناتها معمولاً به بيش از 100 متر ميرسد (همانجا). يزد كه داراي گستردهترين
شبكة قنات بوده است، قناتهايي داشته كه طول بعضي از آنها به 150 كم و عمق مادرچاه
آنها به 120 متر ميرسيده است (واگلر، 438). در زمان حاضر هنوز قديميترين قنات
يزد، به نام قنات يعقوبي به طول چهل كم و با عمر 900 سال، داير است (افشار، 812).
در كرمان، آبهاي زيرزميني در عمق «50 گز» (پتروشفسكي، 1/238) قرار داشته و عمق
مادرچاه برخي قناتها به بيش از 250 متر ميرسيده است (بكت، «آبهاي ايران »، 240).
عميقترين مادرچاه در گناباد ديده شده كه بيش از 300 متر عمق داشته است (ناصرخسرو،
141؛ كرسي، 40؛ نوئل، 192؛ افضلالملك، سفرنامه، 148ـ149). مستوفي طول اين قنات را
4 فرسنگ و عمق مادرچاه آن را 700 گز ذكر كرده است (ص 176). البته اين عمق غيرمحتمل
مينمايد (پتروشفسكي، 1/238 و 239). متوسط آبدهي قناتها را حدود 5/1 مـ 3 در ثانيه
دانستهاند (ايرانيكا)، اگرچه ممكن است اين ميزان تا 6 مـ 3 در ثانيه نيز برسد
(نوئل، 192, 195, 196؛ براون، 12, 13). ميزان آبدهي يك قنات گذشته از عمق مادرچاه و
نحوة دسترسي به سفرههاي آب زيرزميني، تا حد زيادي به شيب بستر كوره (تونل) بستگي
دارد (نوئل، 192). البته هرچه شيب بستر بيشتر باشد، امكان ريزش كنارهها و كوره
بيشتر است.
آبدهي قناتها، گذشته از نحوة نگهداري و لايروبي و نيز وسعت حوضة آبگير به ميزان
بارندگي و نوسان فصلي و سالانة آن بستگي دارد (بكت، «قناتهاي پيرامون كرمان »،
53-54).
از تعداد قناتها در ايران و جهان اطلاع صحيحي در دست نيست، ولي مسلم است كه در
دوران معاصر، روزبهروز از تعداد آنها كاسته ميشود. كرسي تعداد قناتهاي ايران را
000،40 (ص 39) و هاملم تا 000،50 حدس ميزند (به نقل از براون، 18). انگليش در
1968م تعداد قناتها را 500،37 رشته ذكر ميكند («خاستگاه...»، 175). طول تمامي
قناتهاي ايران را 000،160 كم و آبدهي كل آنها را 000،20 مـ 3 در ثانيه دانستهاند
(قس: همانجا؛ كرسي، 39).
آب قناتها معمولاً براساس مداري معين به سهمهايي تقسيم ميشده است و گاهي تعداد
كساني كه از اب يك قنات معين استفاده ميكردهاند (حقابهداران) به بيش از 000،10
نفر ميرسيده است. يك قنات ممكن است بسته به ويژگيهاي خود و شرايط محلي بيش از يك
روستا را آبياري نمايد (لمتون، 394ـ400).
قناتها چند نوعند: معمولترين آنها،قناتهايي است كه مادرچاه آنها در پايكوهها و در
مخروط افكنهها قرار دارد؛ مادرچاه برخي ديگر از قناتها در كنار رودخانهها و يا
منابع ديگر آب است (پتروشفسكي، 1/241ـ242)؛ نوع ديگر، قناتهايي است «روباز» كه به
«كي» يا «كه» موسوم بوده است (اصفهاني، 104ـ 105).
قناتهاي ديگري نيز هست كه از طريق چاهها و مجراي زيرزميني، آب چشمههاي واقع در
بلنديها را به دشت ميرساند. اين نوع قناتها به ويژه در جنوب ايران، در ساحل
خليجفارس وجود داشته است و هنوز در منطقة گاوبندي ديده ميشود.
ايران، موطن قنات است (كرسي، 38). قناتها در سرزمينهاي ديگر، هرجا كه شرايط طبيعي
ايجاب مينموده، همراه با اختلاط فرهنگي گسترش يافته است (ترول، 317). از ديدگاه
جغرافيايي، قناتها در كمربندي ميان 17 طول غربي تا 93 طول شرقي ــ از آفريقاي شمال
غربي و خاورميانه تا آسياي مركزي ــ به طول 000،10 كم گسترده است (براون، 17).
اولين گام در گسترش قناتها را به دورة هخامنشي مربوط دانستهاند (همو، 3, 4). در
اين دوره، تفن احداث قنات در غرب تا سواحل مديترانه و در جنوب تا عربستان و مصر
گسترش يافت (قس: انگليش، «خاستگاه...»، 175-176؛ ترول، 327). استفاده از قنات در
مصر از دورة تسلط ايرانيان (332ـ 525 قم) و در عربستان، از قرن 5 قم معمول شد
(ترول، 318؛ براون، 20). در شهرهاي كركوك، اربيل و سليمانيه (عراق) از قنات استفاده
ميكردهاند (انگليش، «خاستگاه...»، 176). قنات با نام صهريج و فَلَج در عربستان
سابقه داشته است) دايرهالمعارف اسلام، دوم). در افغانستان، قناتهاي بسيار به ويژه
در ناحية قندهار وجود دارد (كرسي، 41). در بلوچستان (شولتز، 62 به بعد) و نيز در
تركستان شوروي قنات وجود داشته است (بوسه، 320 به بعد). حدس ميزنند كه در تركستان
چين (سين كيانگ) از دورة سلسله هان (26 قم ـ 220م) استفاده از قنات آغاز شده باشد
(براون، 19) و تا دوران معاصر حدود 40% از مردم اين نواحي به اب قناتها كه توسط
كارگران ترك احداث شدهاند، متكي بودهاند. تأسيسات به دست آمده در اين ناحيه مربوط
به 120قم است (كرسي، 40).
در دورة اسلامي، قناتها گسترش بيشتري يافتند. در اين مورد، گرديزي خبر ميدهد كه
فاتحان عرب، در قرن اول ق/7م، آبشناساني از سيستان به مكه بردند تا در اطراف آن
شهر به كارهاي آبياري بپردازند (ص 103). در اين دوره، در برخي از مناطق عربستان از
آب قنات استفاده ميكردهاند (ترول، 318). در درة رود اردن، فلسطين و قسمتهاي شرقي
سوريه از قنات (صهريج، فقاره) استفاده ميشده است (همو، 317؛ ويرت، «سوريه... »،
112ـ113). استفاده از قنات در قرن 1 و 2ق/7 و 8م به كمك مسلمانان در شمال آفريقا
معمول شد و از آنجا به اسپانيا، قبرس و جزاير قناري راه يافت (انگليش،
«خاستگاه...»، 177). شهر نيكوزيا (در قبرس) تا سال 1945م بخشي از آب آشاميدني خود
را از قناتها تأمين ميكرد (براون، 22).
در شمال آفريقا، قناتها فقرا با دست بردگان ساخته شدهاند (همو، 24). در ليبي،
قناتها در واحههاي كُفْره، فِزّان و به ويژه در غَدامِس و نيز در تونس وجود
داشتهاند (ترول، 319). در مراكش از قناتها با نام «رِتاره » (همو، 321) يا «ختاره
» در دامنهةاي شمالي كوههاي اطلس، به ويژه در پيرامون شهر مراكش استفاده ميشود.
بيشترين توسعة قناتها در خارج از سرزمين اصلي ايران در مناطقي از الجزاير و مراكش
بوده است (انگليش، «خاستگاه...»، 177).
فن ايجاد قنات همراه با فرهنگ اسلامي به اروپا راه يافت (براون، 25-26) و به صورتي
جنبي در استان كاتالونيا و در مادريد (اسپانيا) مورد استفاده قرار گرفت (همو، 58,
111). در اروپاي مركزي، اخيراً قناتهايي در باواريا يافت شده است (انگليش،
«خاستگاه...»، 178). در آمريكاي لاتين قناتها را گالريا مينامند و ظاهراً توسط
اسپانياييها در اين سرزمين معمول شده است (دائرهالمعارف اسلام، دوم)؛ در مكزيك
(كيركبي، 53) و شمال شيلي (انگليش، همانجا) قنات وجود داشته است. در هونولولو بخش
قابل توجهي از آب مورد نياز توسط قناتها تأمين ميشده است (كرسي،44).
در مورد آمريكاي جنوبي بعضي اين سؤال را مطرح ميسازند كه آيا قناتها واقعاً توسط
اسپانياييها به اين سرزمين آمده يا ابداعي است بومي، كه بايد حاصل فرهنگهاي باستاني
سرخپوستان شمرد (ترول، 321 به بعد).
ج ـ آبياري كوزهاي: اين روش در روستاهاي حاشية كوير، به ويژه در زمينهاي شيبدار و
عمدتاً به منظور كشت صيفي، در ايران مورد استفاده بوده است. در اين روش، كوزههايي
را تا گلوگاه در خاك فرو ميبردند و از اب پر ميكردند و با اسفاده از نم موجود در
پيرامون كوزهها به كشت ميپرداختند. كوزهها در موقع لزوم توسط شخصي از آب پر
ميشد (صفينژاد، مباني جغرافياي انساني، 167).
سازمان آبياري و واحدهاي اندازهگيري آب: با توجه به ارزش آب و اهميت آبياري، وجود
سازمان مخصوصي براي تقسيم آب براساس واحدهاي دقيق محلي ضرورت داشته است و سمت
ميرابي در اجتماع روستايي از منزلت خاصي برخوردار و غالباً مقامي موروثي بوده است
(لمتون، 400). ابن حوقل خبر ميدهد كه حرمت ميراب در مرو ا والي معونه بيشتر بوده
است (ص 171؛ قس: اصطخري، 207). لمتون، خانوادهاي را در شيراز ذكر ميكند كه چندين
پشت سمت ميرابي داشتهاند (ص 400). با اين همه، تعيين ميراب در همه جا مرسوم نبوده
است و در بسياري از نقاط، روستاييان خود امر تقسيم آب را به عهده داشتهاند. در
واقع، وظيفة ميراب در جاهايي اهميت مييافت و كسي به سمت ميرابي منصوب ميشد كه به
نحوي كمبود آب يا پيچيدگي در تقسيم آن، چنين شغلي را ايجاب ميكرد (همو، 402).
ميراب در جاهاي مختلف عنوانهاي گوناگون داشته است: در سيستان، آبيار (همو، 404)، در
يزد، ميراب، جويبان، سرطاق و يا طاقدار (افشار، 926). در هرات دو اصطلاح ميراب و
ميرابانه معمول بوده است (ابونصري هروي، 15). مزد ميراب به صورت نقدي يا جنسي (از
محصول) پرداخت ميشده است. شاردن از وجوه و هدايايي كه روستاييان مستمراً يا در
مواقع ضرورت مجبور به پرداخت آنها به ميرابان بودند، خبر ميدهد (4/305ـ306). در
يزد، ميراب گاهي مزد خود را به صورت «سهم آب» دريافت ميداشته است، بدينترتيب كه
از هر حقابهدار مقدار معيني از زمان آب كم ميكرده و در آخر قسمتي از آب را يكجا
به خود اختصاص ميداده است (افشار، 926). ميرابها براي انجام و نظارت بر امر تقسيم
آب دستياراني نيز داشتهاند. تقسيم آب براساس واحدهاي اندازهگيري در محل صورت
ميپذيرفته است. واحدهاي تقسيم آب را ميتوان به سه دستة عمده تقسيم نمود: الف ـ
واحدهاي وزني مانند خروار؛ ب ـ واحدهاي حجمي، مانند سنگ؛ ج ـ واحدهاي زماني، مانند
فنجان، پياله، پيكل و ساعت آفتابي(صفينژاد، نظامهاي آبياري، 124 به بعد).
از ويژگيهاي عمدة واحدهاي اندازهگيري آب، تنوع بسيار آنها به اقتضاي مكانهاي مختلف
است، بدين معني كه مقدار يك واحد معين در جاهاي مختلف، متفاوت است. واحد عمومي و
رسمي در مورد اب، سنگ است كه مقدار آن بر حسب ليتر در ثانيه در جاهاي مختلف، تفاوت
دارد (لمتون، 699 ـ700)، اما به طور كلي، اين واحد مقدار ابي است كه بتواند يك سنگ
آسيا را به حركت در آورد.
تنوع بسيار در واحدهاي اندازهگيري آب حتي در يك ناحيه معين نيز به چشم ميخورد،
چنانكه در يزد واحدهاي جرّه، سهم، دانگ، سبو، دست، جوب، طشتك، بهر، كرت، طاق،
طسوج، سنگ و چارك به كار ميرفته است (افشار، 926 به بعد). آب قنات در بسياري جاها
به دانگ و سهم تقسيم ميشده است كه اين واحد خود تقسيماتي به نام فنجان داشته است
(لمتون، 699). در كاشان واحدهاي دانگ، جوب و طاق، البته با مقاديري متفاوت، معمول
بوده است. هر طاق برابر 12 ساعت آب و هر جوب، 28 طاق يعني 14 شبانهروز بوده است.
از سوي ديگر، هر طاق به 75 سرجة دهستاني تقسيم ميشده است كه هر 6 سرجه برابر يك
ساعت (نجومي) اب بوده است. سرجه جامي بوده نازك و سبك از مس به شكل يك نيمه تخممرغ
كه ته آن سوراخ كوچكي داته است. اين جام را در ظرف بزرگ پر از آبي مينهادند و هر
بار كه از آب پر ميشد، آن را خالي ميكردند و باز بر روي آب قرار ميدادند.
بدينسان، اين جام در هر 12 ساعت، 75 بار پر و خالي ميشده است كه اين مقدار برابر
يك طاق آب بوده است (كلانتر ضرابي، 77ـ 78). اين جام را در نواحي ديگر فنجان
(لمتون، 700)، پيكل و فنكال (بارتولد، آبياري، 17). سبو و كشت (خوارزمي، 69) و جز
آن ميناميدهاند.
حقوق آب و مقررات سنتي بهرهبرداري از منابع آب: اساس مجموع قوانين و مقررات
بهرهبرداري از منابع گوناگون آب بر شرع و عرف استوار است. در اسلام منابع آب به
طور كلي به 3 دسته تقسيم ميشوند: رودخانههاي بزرگ و كوچك، چاهها و چشمهها
(لمتون، 380، 381) بهرهبرداري از منابع بزرگ اب مانند درياها، درياچهها و
رودخانههاي بزرگ از لحاظ شرع و عرف مشمول قواعد و مقررات خاص نميگردد. اصولاً
منابع بزرگي كه به خودي خود و به صورت طبيعي در اختيار انسان قرار داشته باشند و
انسان در پديد آمدن آنها دخالتي نداشته باشد، متعلق به عموم است، مانند آب فرات،
دجله و جيحون (خنجي، 273). از سوي ديگر، همه كس حق شرب از تمامي منابع را دارد
(كاپونرا، 19) و اين حق براي حيوانات نيز در نظر گرفته شده است (خنجي، 274). در
زمينة آبياري، در مورد رودخانههاي كوچك و نيز ابهاي كه به سبب دخالت انسان فراهم
آمده باشند، مانند آب چاه و قنات، پيوسته قوانين و مقررات خاصي وجود داشته است. در
استفاده از رودخانههاي كوچك، هميشه زمينهاي بالادست در برداشت آب بر زمينهاي پايين
دست مقدماند، اما مقدار اب برداشتي بر مقررات و قرار و مدارهاي محلي استوار است
(كاپونرا، 22-23)، به نحوي كه به زمينهاي پايين دست صدمهاي وارد نيايد (لمتون،
381ـ382). نهرها نيز متعلق به كساني است كه آنها را حفر كردهاند و هم ايشان حق
استفاده از آنها را دارند (همو، 382؛ كاپونرا، 22). در منابع اسلامي اين مقررات
براي چشمه ديده ميشود: الفـ چشمههاي طبيعي، كساني كه زودتر از آب آنها براي
آباداني استفاده كرده باشند، در بهرهبرداري از آنها حق تقدم دارند؛ ب ـ چشمههايي
كه اشخاص حفر كرده باشند، اينها همراه با حريمشان به منزلة ملك خصوصي است؛ ج ـ
چشمههايي كه در ملك اشخاص پديد آيد، جزء ملك ايشان خواهد بود (لمتون، 408ـ409).
مطابق همين مقررات، چاهها نيز انواع چندي دارند: الف ـ چاههاي عمومي؛ ب ـ چاههاي
خصوصي كه در مراتع به منظور تأمين آب آشاميدني احشام حفر شده باشند؛ ج ـ چاههاي
خصوصي كه در حكم ملك خصوصي است (همو، 408؛ قس: ماوردي، 308ـ324).
يكي از مسائل اساسي در استفاده از اينگونه منابع آب، رعايت حريم آنهاست (كاپونرا،
31 به بعد؛ لمتون، 364ـ 365). كرجي در كتاب استخراج آبهاي پنهاني با توجه به موقعيت
منابع آب، به ويژه ساختار زمين و جنس خاك، به بحث از حريم ميپردازد (ص 49ـ52). او
براي قناتهايي كه در كنار رودخانههاي بزرگ، مانند دجله، قرار دارند، حريمي قائل
نيست و براي قناتهايي كه در پايكوهها و جاهاي ديگر حفر ميشوند، حدود 500 ذراع حريم
قائل شده است (ص 46ـ47). در ايران، حريم چاههايي كه به منظور تأمين آب آشاميدني حفر
ميشوند، حدود 20 متر و براي چاههايي كه براي آبياري حفر ميشوند، 30 متر است. حريم
قنات در زمينهاي سست و رسوبي حدود 500 متر و در زمينهاي سخت، 250 متر از هر دو طرف
رشته قنات در نظر گرفته شده است (لمتون، 364ـ 365؛ كاپونرا، 126-127).
به طور كلي، ميتوان مقررات مربوط به آب و آبياري را بر پاية 3 دسته مقررات مطرح
ساخت: الف ـ قرار و مدارها و آداب محلي و سنتي كه تا حدي خاص هر يك از مناطق است؛ ب
ـ قانون اساسي كشور؛ ج ـ قوانين و مقررات خاص مربوط به نحوة مالكيت و بهرهبرداري
از منابع آب (كاپونرا، 124). البته، با وجود همة اين مقررات، پيوسته اختلافهايي بر
سر اب و حقابه وجود داشته است. نكتة اساسي اين كه، آب و زمين، به عنوان دو عامل
مؤثّر و اساسي در توليد زراعي، در سرزمينهاي خشك و نيمهخشك، از يكديگر تفكيك
ناپذيرند، بدين معني كه مالكيت هر دو عامل غالباً به طور سنتي در دست يك نفر بوده
است و بر همين اساس در واگذاري ادواري زمين به منظور توليد زراعي، معمولاً آب نيز
همراه زمين به زارع واگذار ميشده است. بدينسبب، تمامي كساني كه داراي نسق زراعي
بودهاند، حقابه نيز داشتهاند (لمتون، 274-291).
روشهاي نو در بهرهبرداري از منابع آب و آبياري: همگام با تغييرات ايجاد شده در
مناسبات اجتماعي ايران و نيز در نتيجة تغييرات در روابط توليدي، روشهاي بهرهبرداري
از منابع آب با دگرگونيهايي روبهرو شد. اين دگرگونيها، به ويژه با اجراي قوانين
اصلاحات ارضي شدت يافت. بيش از هر چيز، تغيير روابط مالكيت، و در نتيجه هر چه
اختصاصيتر شدن عوامل توليد، از جمله آب، اربرد روشهاي خصوصي تهيه و بهرهبرداري از
منابع آب را ضروري ساخت. در اين ميان، بسياري از كارشناسان، روشهاي سنتي استخراج و
بهرهبرداري منابع آب را ابتدايي، نارسا و عاملي بازدارنده در راه افزايش توليد
زراعي به شمار ميآوردند (انگليش، «خاستگاه...»، 178-179؛ كريستيان سن ـ ونيگر، 82،
ويرت، «ابداع و پيشرفت... »، 396-403). روي آوردن به احداث چاههاي عميق و نيمهعميق
و گسترش روز افزون آنها، به ويژه از دهة 1340ش باعث تغييراتي شديد در نظام
بهرهبرداري از منابع آب شد كه قبل از هر چيز موجب از ميان رفتن روشهاي سنتي
استخراج و بهرهبرداري از منابع آب گرديد (هارتل، 95؛ كرسي، 37؛ بومونت، «آب...»،
177).
اگرچه كاربرد روشهاي نو در استخراج و بهرهبرداري از منابع آب، به طور كلي و به
ويژه در كوتاه مدت، به گسترش سطح زير كشت و افزايش توليد در واحد زمين منجر شد
(ويرت، «ابداع و پيشرفت...» 379 به بعد)، و نيز مسائل و دعاوي سنتي بر سر حقابهها
را تا حد زيادي از ميان برداشت، اما از سوي ديگر، مسائل تازهاي در رابطه با
بهرهبرداري از منابع آب مطرح ساخت. اين مشكلات را ميتوان زير 3 عنوان كليِ كاملاً
مرتبط به يكديگر مطرح ساخت:
الف ـ مسائل فني ـ اكولوژيكي: چاهها به ويژه چاههاي عميق، امكان بهرهبرداري از
سفرههاي عميقتر آب را كه معمولاً خارج از دسترس قناتها قرار دارند فراهم ميسازند
و اين امر، اگر چه به امكانات بهرهبرداري از ابهاي زيرزميني ميافزايد، از آبدهي
ساير منابع به ويژه قناتها ميكاهد و غالباً باعث خشك شدن و از ميان رفتن آنها شده
است. پايين رفتن بسيار زياد سطح آبهاي زيرزميني در مقياسي وسيع نتيجة مستقيم اين
روند بوده است.
ب ـ مسائل مالي ـ تداركاتي: احداث چاهها، به خصوص چاههاي عميق، براي همة كشاورزان
از نظر مالي امكانپذير نيست. از سوي ديگر، با توجه به وسعت زمينهايي كه در اختيار
غالب زارعان قرار دارد، اصولاً احداث اين گونه چاهها مقرون به صرفه نمينمايد. اين
مسئله به خصوص هنگامي كه هزينههاي جاري و نگهداري به هزينههاي اولية احداث و
مسائل مربوط به تهية لوازم يدكي و خدمات تعميراتي اضافه گردد، به وجههي شديدتر مطرح
خواهد بود. بدينترتيب، اگرچه بهرهبرداري از منابع آب از طريق چاههاي عميق، برخلاف
قناتها، قابل كنترل است، اما با توجه به لزوم اطلاعات فني و نياز به سوخت و لوازم
يدكي، استفاده از آنها در نواحي مخلف پيوسته با مشكلات متعددي همراه بوده است.
ج ـ مسائل حقوقي: عدم رعايت حريم چاهها و گسترش بيروية آنها، گذشته از تأثير منفي
بر منابع سنتي تأمين آب و نيز در هم ريختن حقوق و حقابههاي سنتي، بر آبدهي خود
چاهها نيز بيتأثير نبوده است، تا آنجا كه بسياري از دعاوي بر سر خشك ماندن بعضي
چاهها به علت حفر چاههاي ديگر، مطرح است.
مآخذ: ابن بلخي، فارسنامه، به كوشش علي تقي بهروزي، شيراز، اتحادية مطبوعاتي فارس،
1343ش؛ ابن حوقل، ابوالقاسم، محمد، صورهالارض، ترجمة جعفر شعار، تهران، بنياد
فرهنگ ايران، 1345ش؛ ابن رسته، احمد بن عمر، الاعلاق النفيسه، ترمة حسين قره چانلو،
تهران، اميركبير، 1365ش؛ ابن فقيه، احمد بن محمد، مختصر البلدان، ترجمة ح، مسعود،
تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1349ش؛ ابودلف، مسعر بن مهلهل، سفرنامه، به كوشش
ولاديمير مينورسكي، ترجمة ابوالفضل طباطبايي، تهران، فرهنگ ايران زمين، 1342ش؛
ابونصري هروي، قاسم بن يوسف، رسالة طريق قسمت آب قُلب، به كوشش مايل هروي، تهران،
بنياد فرهنگ ايران، 1347ش؛ اصطخري، ابواسحاق ابراهيم، مسالك و ممالك، به كوشش ايرج
افشار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1347ش؛ اصفهاني، محمدمهدي، نصف جهان في
تعريف الاصفهان، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، اميركبير، 1340ش؛ افشار، ايرج،
يادگارهاي يزد، تهران، انجمن آثار ملي، تهران، 1348ش؛ افضلالملك، غلامحسين، تاريخ
و جغرافياي قم، تهران، وحيد، 1356ش؛ همو، سفرنامة خراسان و كرمان، به كوشش
قدرتالله روشني، تهران، توس؛ ايرانيكا؛ بارتولد، و و، آبياري در تركستان، ترجمة
كريم كشاورز، دانشگاه تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات اجتماعي، 1350ش؛ همو، تذكره
جغرافياي تاريخي ايران، ترجمة حمزه سردادور، تهران، توس، 1358ش؛ بانك مركزي ايران،
بررسي تحولات اقتصادي كشور بعد از انقلاب، تهران، ادارة بررسيهاي اقتصادي، 1363ش؛
پتروشفسكي، ايليا پاولويچ، كشاورزي و مناسبات ارضي در ايران عهد مغول، ترجمة كريم
كشاورز، تهران، نيل، 1355ش؛ تاريخ سيستان، به كوشش ملكالشعراء بهار، تهران، زوار،
1314ش؛ تحويلدار، ميرزا حسينخان، جغرافياي اصفهان، به كوشش منوچهر ستوده، دانشگاه
تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات اجتماعي، 1342ش؛ جواهر كلام، علي، زنده رود، تهران،
مطبعة مهر، 1313ش؛ حدودالعالم. به كوشش منوچهر ستوده، دانشگاه تهران، 1340ش؛ حسيني
ابري، حسن، بررسي اجمالي طومار شيخ بهائي، روابط علمي و بينالمللي دانشگاه اصفهان،
1361ش؛ خنجي، فضلالله بن روزبهان، سلوك الملوك، به كوشش محمدعلي موحد، خوارزمي،
1362ش؛ خوارزمي، محمد بن احمد، مفاتيح العلوم، ترجمة حسين خديوجم، تهران، مركز
انتشارات علمي و فرهنگي، 1362ش؛ دائرهالمعارف الاسلام، ذيل Kanàt؛ شاردن، ژان،
سياحتنامه، ترجمة محمدعباسي، تهران، اميركبير، 1336ش؛ صفينژاد، جواد، نظامهاي
آبياري سنتي در ايران، دانشگاه تهران، 1359ش؛ همو، مباني جغرافياي انساني، دانشگاه
تهران، 1363ش؛ غراب، كمالالدين، بلوچستان، يادگار مطرود قرون، تهران، كيهان،
1364ش؛ قمي، حسن بن محمد، تاريخ قم، ترجمة حسن بن علي بن حسن قمي، به كوشش
جلالالدين تهراني، تهران، توس، 1361ش؛ كرجي، محمد بن حسن، استخراج آبهاي پنهاني،
ترجمة حسين خديوجم، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1345ش؛ كذنتر ضرابي، عبدالرحيم،
تاريخ كاشان، به كوشش ايرج افشار، تهران، اميركبير، 1356ش؛ گرديزي، عبدالحي بن
ضحاك، زينالاخبار، به كوشش عبدالحي حبيبي، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1347ش؛ گنجي،
محمدحسن، سي و دو مقالة جغرافيايي، تهران، سحاب، 1353ش؛ گيرشمن، ر، ايران از آغاز
تا اسلام، ترجمة محمد معين، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1355ش؛ لمتون، ا ك س ،
مالك و زارع در ايران، ترجمة منوچهر اميري، تهران، مركز انتشارات علمي و فرهنگي،
1362ش؛ ماوردي، علي بن محمد، الاحكام السلطانيه، به كوشش ماكسيميلياني انگري، بن،
1853م؛ مستوفي، حمدالله، نزههالقلوب، به كوشش محمد دبيرسياقي، تهران، طهوري،
1336ش؛ مشيرالدوله، جعفرخان، رسالة تحقيقات سرحديه، به كوشش محمد مشيري، تهران،
بنياد فرهنگ ايران، 1348ش؛ ناصرخسرو، ابومعين، سفرنامه، به كوشش غنيزاده،
برلين،كاوياني، 1341ق؛ نجمالملك، عبدالغفار، سفرنامة خوزستان، به كوشش محمد
دبيرسياقي، تهران، مطبوعاتي علمي، 1341ش؛ نرشخي، محمد بن جعفر، تاريخ بخارا، ترجمة
احمد بن محمد بن نصر قباوي، به كوشش مدرس رضوي، توس، 1363ش؛ ورجاند، پرويز، سرزمين
قزوين، تهران، انجمن آثار ملي، 1349ش؛ وزيري كرماني، احمدعلي خان، تاريخ كرمان
(سالاريه)، به كوشش محمدابراهيم باستاني پاريزي، دانشگاه تهران، 1340ش؛ هفت كشور يا
صورالاقاليم، به كوشش منوچهر ستوده، تهران، بنياد فرهنگ ايران، 1353ش؛ هنرفر،
لطفالله، راهنماي اصفهان، سازمان جلب سياحان، 1345ش؛ نيز:
Beaumont, P., «A Traditional Method of Ground Water Utilisation in the Middle
East», in Ground Water, vol. 11, No. 5, 1973; id, «Water, Resource Development
in Iran», Geographicl Journal, 140, 1974; id, G. H, Blake and J. M. Wagstaff,
The Middle East: A Geographical Study, London, 1976; Beckett, P. H. T., «The
Waters of Persia», Geographical Magazin, 24, 1951; id «Qanats around Kirman»,
Journal of the Royal Central Asian Society, 40, 1953; id, «Agriclture in Central
Persia», in Tropical Agrculture, 34, 1957; id, and E. D. Gordon, «Land Use and
Settlement round Kerman in Southern Iran», Geographical Journal, 132, 1966;
Beckinsale, R. P., «Human Response to River Regimes», in Chorley, R. J. (ed),
Introduction to Geographical Hydrology, London, 1974; Bobek, H., «Beir?ge zur
Klima-?kologischen Gliederung Iran», in Erdkunde, 6, 1952; id, «The Vegetation
of Iran», in W. B. Fisher (ed.) The Cambridge History of Iran, vol. I, 1968;
Braun, C., Teheran, Marrakesch und Madrid, ihre Wasserversorgung mit Hilfe von
Qanaten, Bonner geographischen Abhandlungen, 52, 1974; Busse, W.,
Bew?sserungswirtschaft in Turan, Ver?ffentlichungen des Reichs – Kolonialamts,
Nr. 8, Jena, 1915; Butler, M. A., «Irrigation in Persia by Kanats», Civil
Engineering, 3, 1933; Caponera D. A., Water Laws in Moslem Countries, Rome,
1954; Christiansen-Weniger, F., «Alte, Methoden der Wassergewinnung für
Bew?sserungszwecke im Nohen und Mittleren Osten», Wasser und Nahrung, 1961;
Cressey, G. B., «Qanats, Karez and Foggaras», Geographical Review, Jan, 1958;
Curzon, G. N., Persia and the Persian Question, 1966; Ehlers, E, Traditionelle
und moderne Formen der Landwirtschaft in Iran, 64, Marburg, 1975; id, Iran:
Grundzüge einer geographischen Landeskunde, Darmstadt, 1980; English, P. W.,
City and Village in Iran, University of Wisconsin Press, 1966; id, «The Origin
and Spread of Qanats in the Old World», in Proceedings of the American
Philosophical Society, vol. 113, No. 3, 1968; Fisher, C. B., «Irrigation Systems
of Persia», Geographical Review, 18, 1928; Fisher, W. B., «The physical
Geography of Iran» Cambridge History of Iran, vol. I, 1968; id, The middle East,
London, 1971; Forbes, R. J., The Conquest of Nature, London, Pelican, 1971;
Ganji, M. H., «The climate of Iran», Cambridge History of Iran, 1968, vol. I;
Gaube, H., Iranian Cities, New York, 1979; Hartl, M. Das Najafabadtal,
Regensburg, 1979; Huff, D., «Der Alexanderwall, eine Grenzbefestigung zwischen
Iran und Turan», Zeitschrift für Geschichte der Baukunst, 11, 1981; Kirkby, A.
V., «Primitive Irrigation», in Chorley, R. J. (ed.), Introduction to
geographical Hydrology, London, 1974; Kreeb, K., ?kologische Grundlagen der
Bew?sserungskulturen in den Subtropen, Stuttgart, 1964; Kuros, Gh. R., Iran
Kampf um Wasser, Berlin, 1943; Laessoe, J., «Reflexions on Modern and Ancient
Oriental Water Works», Journal of Cuneiform Studies, 7, 1958; Lambton, A. K. S.,
The Persian Land Reform, London, 1968; Marcus, A., «Das Sch?pfrad der
zilizischen Ebene», Tropenpflanzer, 34, 1931; Neumann, H., Die physisch –
geographischen Grundlagen der Künstlischen Bew?sserung ds Iran und Irak,
Leipzig, 1953; Noel, E., «Qanats» Journal of the Royal Central Asian Society,
31, 1944; Oberlander, T. M., «The Hydrography of Iran», Cambridge History of
Iran, 1968; Philbrick, A. K., This Human World, New York, 1963; Polak, J. E.,
«Agrarische Verh?ltnisse in Persien», Mitteilungen der geographischen
Gesellschaft, Wien, 1862; Saedlou, H., Der Einfluss der Bew?sserung auf die,
Volkswirtschaft und Landwritschaft im Iran, (Diss.), Bonn, 1960; Scholz, F.,
«Beobachtungen über künstliche Bew?sserung und Nomadismus in Belutschistan«,
Erdk Wissen, H. 26. Wiesbaden , 1970; Stein, A., «Archaeological Reconnaissances
in Southern Persia», Geographical Journal, 83, 1934; Le Strange, G., The Lands
of the Eastern Caliphate, London, 1966; Stratil – Sauer, G., «Kanate, persische
künstliche Bew?sserungs - anlagen», Die Umschau, 41, 1937; Troll, C., «Qanat –
Bew?sserung in der Alten und Neuen Welt», Mitteilungen der ?sterreichischen
geographischen Gesellschaft, 105, Heft 3, 1963; Vageler, P., «Aus Persiens
Landwirtschaft», Illus. Halbmonat. U. Fortschritte im Ackerbau, 19, 1930; Wirth,
E., Syrien – eine geographische Landeskunde, Darmstadt, 1971; id, «Technological
Innovation and Development in the Middle East», Man, Culture and Settlement, New
Delhi, 1977; Wittfogel, K., Die Orientalische Despotie, Frankfurt / M., 1977;
Wulff, H. E., The Traditional Crafts of Persia, London, 1966.
عباس سعيدي