شماره مقاله:412
آلِ خُجَنْد، خانداني از دانشمندان، فقيهان، متکلّمان و واعظان شافعي مذهب که
خاستگاه آنان خجندِ ماوراءالنّهر بود. آنان از سدة 5-7ق/11-13م، در اصفهان صاحب
شوکت و اعتبار بودند و يکي از دو محلّة مهمّ شهر را که دردشت نام داشت، در تصرف
داشتند و بر گروه بسياري از مردم آن شهر رياست ميکردند. اين دودمان از فرزندان
مهلّببنابي صُغره سردار نامي عصر اموي (7-83ق/628-702) هستند. صفدي نام نياکان
آنان را اين گونه برشمرده است:
محمدبنثابتبنحسنبنابراهيمبنزبيربنمخلدبنمعاويهبنيزيدبنمهلّببنابي
صفره (2/281). همزمان با خجنديان، آل صاعد رياست حنفيان شهر را در دست داشتند.
بيشتر اوقات ميان اين دو فرقه و رئيسان آنان کشمکش برپا بود. اصفهان در اين آشوبها
بارها ويران گرديد. بيشتر افراد برجستة اين دودمان دوستدار دانشمندان و سخنوران
بودند و يکي دو تن از آنان خود نيز به پارسي و عربي اشعاري سرودند. به روايت عتبي،
آنان در اصفهان کتابخانة ارزشمندي بنياد نهاده بودند که همگان از آن بهره ميبردند
(ص 214). چون خاستگاه اين دودمان شهر خجند بود، اينان به آل خجند مشهور شدند. افراد
برجستة اين خاندان بدين شرحند:
1.ابوبکر محمدبنثابت خجندي (د 483ق/1090م)، نخستين فرد شناخته شدة اين دودمان است
که در مرو روزگار ميگذراند و در آنجا تدريس و موعظه ميکرد. نظامالملک وزير
ملکشاه او را براي تدريس در مدرسه نظامية اصفهان که به صدريّه موسوم بود و خود آنرا
ساخته بود، تعيين کرد. محمدبنثابت به زودي در اصفهان مقام بلندي يافت. نظامالملک
به مجالس وعظ او ميرفت و بيشتر اوقات با او ديدار ميکرد (ابناثير، 10/366-367؛
سبکي، 4/124). پيشوايي شافعيان اصفهان به تدريج به دست وي افتاد. محمدبنثابت، حديث
را از پدرش ابومحمد ثابتبنحسن و ابوالحسن عليبناحمد استرآبادي و
عبدالصمدبننصر عاصمي فرا گرفت. استاد او در فقه ابوسهل احمدبنعليابيوردي بود.
وي افزون بر فقه، در اصول، حديث و نيز در وعظ دستي توانا داشت، اما استادي و
برجستگي او در فقه بود. او دانشجويان بسياري را تعليم داد. آوازة علمي او به زودي
در اطراف ممالک اسلامي پراکنده شد. گروهي، ازجمله ابوالقاسم اسماعيلبنمحمدبنفضل
طلحي و ابومنصور محمدبناحمدبنعبدالمنعمبنفاذشاه و احمدبنفضل مميز و چند تن
ديگر از محدّثان، از او حديث آموختند و روايت کردند. محمدبنثابت در ذيقعدة
483ق/دسامبر 1090م درگذشت (ذهبي، 3/303؛ سبکي، 4/44؛ ابنعماد، 3/368). صفدي، تاريخ
درگذشت او را در 482ق/1089م ضبط کرده است (2/281). شاگردان او در فقه،
ابوالعبّاسبنرطبي و ابوعلي حسنبنسلمان اصفهاني و ابوجعفربنمشاط ـ از فقيهان
برجستة شافعي ـ بودند. اين ابوجعفر پس از استفاده از محضر محمّدبنثابت به ري رفت و
در آنجا به تدريس پرداخت (ابناثير، 10/393). از شاگردان ديگر او
عبدالکريمبنعليبنابي طالب، موسوم به ابوالقاسم رازي و عمادالدين
محمدبنعبدالکريمبناحمد، مشهور به ابنوزّان و سليمان ان محمد، مشهور به ابوسعد
بلدي و عبدالرّحمانبنعبدالله حصيري رازي بودند (سبکي، 7/95، 150، 179، 285؛
ابنقاضي شهبه، 1/339-340، 344). محمّدبنثابت را آثاري بود که از آن ميان از
روضهالمناظر و زواهرالدّررفينقض جواهرالنّظر ياد شده است (سبکي، 4/124-125؛
حاجي خليفه، 1/932، 2/956).
2.ابوالمظفّربنمحمّدبنثابت خجندي (مقـ 496ق/1103م)، فرزند محمدبنثابت و از
پيشوايان شافعيان اصفهان، در آن شهر به تدريس و موعظه اشتغال داشت. وي در سفري که
در 496ق/1103م از اصفهان به ري کرد، در اين شهر که اختلاف بين شيعيان و سنيان آن
شدت يافته بود، به هنگام فرود آمدن از منبر به دست مردي شيعي کشته شد. پيکر
ابوالمظفر را در مسجد جامع ري به خاک سپردند (ابنجوزي، 9/137؛ ابناثير، 10/366).
3.عبداللطيفبنمحمدبنثابت (مقـ 523ق/1129). همانند برادرش از پيشوايان شافعيان
اصفهان بود و در زمان خود اقتدار فراوان داشت، به گفتة ابناثير، اسماعيليان او را
در اصفهان به هلاکت رساندند (10/659-660). عبداللطيف به افراد متعددي از بزرگان
حديث. همچون، يوسفبنعبدالرحمان مشهور به اين رکابي اجازة روايت داده است
(ابنصابوني. 184).
او با اسماعيليان که در اصفهان نفوذ فراوان داشتند، آشکارا دشمني ميورزيد و بدين
مناسبت هنگامي که سلطان محمدبنملکشاه سلجوقي به آن شهر وارد شد، نزد او از
سعدالملکآبي که وزيرش بودبدگويي کرد و او را از جملة باطنيان شمرد (رشيدالدين،
318-319؛ راوندي، 158-159؛ عقيلي، 231-232؛ خواندمير، 182-183).
4.ابوسعيد احمدبنمحمدبنثابت (443-531ق/1051-1137م)، فرزند ديگر ابوبکر خجندي است.
آنگاه از ابوالقاسم عليبنعبدالرحمانبنعَلِيّک حديث شنيد و سپس به تدريس در
نظامية بغداد مشغول گرديد ولي چون پدرش درگذشت، او را از تدريس در نظامية بغداد
برکنار کردند. ابوسعيد خانهنشين شد و سرانجام روز شنبه اول شعبان 531ق/24 آوريل
1137م در اصفهان درگذشت (ابناثير، 11/54؛ ابنجوزي، 10/70؛ ابنکثير، 12/212).
ابنسمعاني از کساني است که از او حديث روايت کردهاند.
قزويني رازي از فردي به نام خواجه احمد خجندي ياد کرده و از سخناني که وي در مذمّت
شيعيان بيان داشته، اتقاد کرده است (صص 147-149). گمان بسيار ميرود که اين خواجه
احمد، همين ابوسعيد احمدبنثابت باشد.
5.ابوالقاسم مسعودبنمحمدبنثابت (494ق/1101م) آخرين فرزند ابوبکر خجندي و از
فقيهان شافعي اصفهان و از رؤساي آنان بود. ابناثير در بيان حوادثي که باطنيان در
494ق/1101م در زمان سلطان برکيارق سلجوقي در اصفهان پديد آوردند، نام او را به ميان
آورده است. به گفتة او باطنيان در اين سال در اصفهان کشتار هراسناکي به راه
انداختند. آنان به وسيلة مردي کور که به ايشان گراييده بود، دشمنان خود را به
خانهاي ميکشاندند و در آنجا در نهان هلاک ميکردند. پس از چندي اين راز اشکار شد
و نهانگاه اسمعيليان به دست مردم خشمگين افتاد. مسعودبنمحمد فرمان داد که گودالهاي
بزرگي کندند و آنها را آتش انداختند. در اين رويداد شمار بسياري از آنان کشته شدند
(10/314-315).
6.صدرالدين ابوبکر محمدبنعبداللطيفبنمحمدبنثابت (د 552ق/1157م)، نوادة ابوبکر
خجندي و يکي از برجستهترين شخصيتهاي آل خجند است. صدرالدين دانشهاي متداول زمان را
در اصفهان فرا گرفت. حديث را در آن شهر در نزد ابوعلي حداد و غانم ابناحمد و
ابوالقاسم اسماعيلبنفضل سراج آموخت، و در موعظه بسيار توانا شد و در دربار نيز
نفوذ کلمه يافت.
وي چندي در بغداد به تدريس در مدرسة نظاميه گذراند. در همان زمان در جامعالقصر آن
شهر موعظه ميکرد، در حاليکه کسان او با شمشيرهاي آخته پيرامونش را احاطه کرده
بودند. پس از مدتي به اصفهان بازگشت و رياست شافعيان آنجا را برعهده گرفت. شيوة
زندگاني او همانند وزيران بود نه دانشمندان.
از حوادث زمان او شورش امير بوزابه فرمانرواي فارس در 542ق/1147م بود. بوزابه بر ضد
سلطان مسعود سلجوقي ميجنگيد و چون به محاصرة اصفهان پرداخت، محمدبنعبداللطيف
دروازههاي شهر را به روي او گشود و با او به همکاري پرداخت. بوزابه به پيشنهاد صلح
سلطان مسعود وقعي ننهاد و به تعقيب او پرداخت؛ اما در جنگي که رخ داد، شکست يافت و
دستگير شد و به هلاکت رسيد (همو، 11/119). سلطان مسعود چون دانست که
محمدبنعبداللطيف با بوزابه دوستي ورزيده است، از او خشمناک شد؛ اما
محمدبنعبداللطيف پيش از اينکه گزندي ببيند، همراه برادرش جمالالدين محمود از
اصفهن گريخت و به موصل رفت. در آن هنگام مردم عادي اصفهان به مدرسة شافعيان تاختند
و کتابخانة آن را آتش زدند. برادران خجندي در موصل از توجه و استقبال جمالالدين
وزير برخوردار شدند، اما پس از چندي جمالالدين براي گزاردن حج به مکه رفت. محمد
نيز با آماده ديدن وضع به لصفهان بازگشت. اهالي شهر از او استقبال کردند 0صفر
543ق/ژوئن 1148م). سلطان مسعود سلجوقي نيز گذشته را به فراموشي سپرد و رياست شهر را
بار ديگر به او و برادرش داد (بنداري، 201-202). محمدبنعبداللطيف سرانجام در يکي
از سفرهاي خود از بغداد به اصفهان در يکي از روستاهاي ميان راه همدان به کرج
(روستايي واقع در استان باختران امروز) در 22 شوال 552ق/27 نوامبر 1157م، شب هنگام
به سلامت خفت، ولي بامداد پيکرش را در بستر بيجان يافتند. جنازهاش را به اصفهان
بردند و در محلة «سنبلان» آن شهر به خاک سپردند. اسنوي، نام اين محله را «سيلان»
ضبط کرده است که درست نمينمايد (1/490). مرگ ناگهاني او آشوبهايي در اصفهان پديد
اورد و گروهي در اين ميان جان باختند. از او اشعاري به زبان عربي بر جاي مانده
(سبکي، 6/134). اسماعيل پاشا بغدادي، ابنخجندي را با فخرالدين خجندي طبيب که از ال
خجند نيست يکي دانسته (2/92) و اشتباه او را کحاله نيز تکرار کرده است (10/192).
7.جمالالدين محمودبنعبداللطيفبنمحمدبنثابت (در گذشته در سن جواني، پس از
543ق/1148م)، برادر صدرالدين ابوبکر است. پس از کشته شدن بوزابه، چون مسعود سلجوقي
در پي آزار وي برآمد، همراه برادرش به موصل گريخت و از آنجا راهي حجاز شد. در صفر
543ق/ژوئن 1148م به بغداد بازگشت و از آنجا روانة اصفهان شد و در آنجا از توجه
سلطان مسعود برخوردار گشت (پنداري، 202) ولي مدت کوتاهي پس از آن درگذشت.
8.صدرالدين ابوالقاسم عبداللطيفبنمحمد عبداللطيفبنمحمدبنثابت (رجب
535-جماديالاول 580ق/فوريه 1141-اوت 1184م). از مشهورترين افراد خاندان خجندي بود
و افزون بر فقه، حديث، وعظ و خطابه، در شعر و ادب عربي و پارسي نيز دست توانايي
داشت. اشعاري به هر دو زبان از او بر جاي مانده است. صدرالدين در اصفهان زاده شد.
فقه را از پدرش محمدبنعبداللطيف و حديث را از ابوالوقت عبدالاول سجزي و ابوالقاسم
غانمبنخالد ابنعبدالواحد تاجر و گروه ديگري از دانشمندان فرا گرفت. پس از درگذشت
پدرش، زعامت شافعيان و رياست شهر اصفهان را به عهده گرفت و در دربار مقامي ارجمند
يافت. عامة مردم به او اعتقاد داشتند و دستورهاي او را بيچون و چرا انجام
ميدادند. او در اصفهان حلقة درس داشت و گروهي نزد او دانش ميآموختند (سبکي،
7/186؛ اسنوي، 1/491، کتبي، 2/383). از شاگردان او بايد از يوسفبنعبدالرحمان
مشهور به ابنرکابي (د 598ق/1202م)، نام برد (ابنصابوني، 184). به گفتة برخي از
مورخان در صفر 560ق/دسامبر 1164م، آشوب بزرگي در اصفهان برخاست. شافعيان که رياست
آنان را صدرالدين برعهده داشت، با حنفيان به ستيز برخاستند. جنگ و خونريزي ميان
آنان تا 8 روز ادامه داشت. بر اثر آن، گروهي بسياري به هلاکت رسيدند و خانهها و
بازارها در آتش سوختند. اين جدال سرانجام خاموش گرديد ليکن، دشمني ميان دو فرقه
برجاي ماند (ابناثير، 11/319؛ ذهبي، الغبر، 4/169).
صدرالدين يک سال پيش از درگذشتن، همراه با گروه بزرگي از پيروانش وارد بغداد شد و
در مجلس وعظي شرکت جست و بسيار نيکو سخن گفت. از دستگاه خلافت براي او خلعت فرستاده
شد. او در بازگشت از اين سفر، در همدان، و به هنگام استحمام فَلَجْ گشت و ناگهان
درگذشت (کتبي، 2/384؛ سبکي، 7/186). اسنوي درگذشت او را در ربيعالاول يا
ربيعالثاني/ژوئن يا ژوئيه دانسته است (1/491). پيکر او را در اصفهان به خاک
سپردند.
ابنجبير او را در شهر مدينه ديدار کرده و يکي از مجالس وعظ او را در آن شهر توصيف
کرده است که از آن برميآيد که چگونه مستمعين را به شور ميآورده و شيداي خود
ميساخته است (صص 177-179). قزويني نيز شرحي شگفتانگيز دربارة او نوشته و گفته است
که وي 000‘100 مرد جنگي در زير فرمان داشت. سال وفاتي که او براي صدرالدين آورده،
درست نمينمايد (صص 296-298).
نمونهاي از سرودههاي او به عربي را کتبي (2/384) و ابناثير (11/509) ياد
کردهاند. شهرت او در ادب پارسي بيشتر به اين سبب است که وي افزون بر آنکه صاحب ذوق
بود و شعر ميگفت، از شاعران نامور آن عهد حمايت ميکرد و آنان را خلعت ميداد.
عوفي شرح او را نگاشته و نمونههايي از غزليات و رياعيات او را به دست داده و قدرت
طبع وي را در زمينة سرودن شعر پارسي و عربي ستوده است (ص 265).
جمالالدين اصفهاني و فرزندش کمالالدين اسماعيل، خاقاني شرواني (319، 773، 816)،
ظهيرالدين فاريابي (78-80، 127، 192) و مجيرالدين بيلقاني (320)، صدرالدين را در
چکامههايي ستودهاند. اما ظهير فاريابي ظاهراً اولينبار که به قصد يافتن خلعت و
جايزه از صدرالدين به اصفهان رفته، از او بيمهري ديده و قطعهاي در نکوهش وي سروده
است (صص 307-308؛ دولتشاه، 112؛ رازي، 359؛ براون، 104). سعدي در بوستان (ص 199)
نام صدرالدين را به نيکي ياد کرده است:
يکــي خـــارِ پـاي يتيمــي بکنــد به خواب اندرش ديد صدر خجند
خاقاني قطعهاي در رثاي صدرالدين سروده (ص 814)؛ وراويني در مقدمة ترجمة
مرزباننامه، نامي از صدرالدين خجندي و فرزندش جمالالدين به ميان آورده
(مرزبانبنرستم، 3-4) و اثيرالدين اخسيکتي نيز چکامهاي در سوگ صدرالدين سروده است
(ص 87).
به گفتة قزويني صدرالدين در قصيده سرايي دست داشته است (ص 298).
9.ابوابراهيم عبيداللهبنمحمد عبداللطيفبنمحمدبنثابت (د 584ق/1188م). برادر
صدرالدين عبداللطيف خجندي مردي دانشمند، اديب و فقيه بود. سبکي (ص 6/162) و ذهبي
نام او را عبدالله ابنمحمد ضبط کردهاند (تذکرهالحفاظ، 4/1336). او در راه کسب
دانش رنج بسيار برد و احاديث فراوان فراگرفت و به خط خود نوشت. صدرالدين سهبار در
562، 566 و 583ق/1167، 1171 و 1187م به بغداد سفر کرد و از آنجا به مکه رفت و حج
گزارد. در آخرين سفر او، عبيداللهبنعليتيمي از وي حديث شنيد. در اصفهان درگذشت.
10.صدرالدينمحمدبنعبداللطيفبنمحمدبنعبداللطيفبنمحمدبنثابت (مقـ
592ق/1196م). پس از پدر رياست شافعيان اصفهان را در دست گرفت. ابناثير نام او را
صدرالدين محمود ياد کده است (12/124) که درست مينمايد. مآخذ ديگر صدرالدين محمد
ضبط کردهاند. صدرالدين محمد در زماني که هنوز به سن راويان نرسيده بود، از پدر و
پدربزرگش حديث شنيد. او برخلاف ساير بزرگان خانوادهاش احاديث بسياري فرا نگرفت،
اما اين مانع نشد که وي پس از پدر به رياست شافعيان اصفهان برسد.
به روايت ابناثير در 582ق/1186م که پهلوان محمدبنايلدگز فرمانرواي اصفهان و ري و
آذربايجان درگذشت، آشوبي در اصفهان برپا شد و ديگربار حنفيان و شافعيان به جان هم
افتادند. گروهي از دو سوي کشته شدند و عمارات و خانههاي بسياري به آتش کشيده شد.
در همان هنگام در ري نيز ميان سنيان و شيعيان درگيري پديد امد و گروهي جان باختند
(11/525-526).
صدرالدين در 588ق/1192 به بغداد رفت و از خليفة عباسي احترام فراوان ديد و هداياي
بسيار دريافت داشت. او چندي در بغداد ماند و نظارت اوقاف مدرسة نظاميه و نظارت بر
استادان آنجا را برعهده گرفت. ليکن از چکامهاي که کمالالدين اسماعيل در
585ق/1189م، سروده و براي او به بغداد فرستاده، برميآيد که وي پيش از آن نيز در آن
شهر ميزيسته است. چکامه چنين آغاز ميشود:
خفتة بيدار بودم دوش کز دارالسلام مسرع باد صبا آورد سوي من پيام
صدرالدين در بغداد بود تا اينکه همراه وزير خليفه، مؤيدالدين قصاب، به خوزستان آمد
و از آنجا به اصفهان وارد گرديد و مقام سابق خود را به عنوان رئيس شافعيان و رياست
شهر به دست آورد. روزبه روز بر قدرت و مقام او افزوده شد. در 591ق/1195م، ناصر
خليفة عباسي سپاهي به فرماندهي سيفالدين طغرل روانة اصفهان کرد. در آن هنگام لشکري
از خوارزمشاه در اين شهر مستقر بود، ليکن اهالي شهر از آنان نفرت داشتند. صدرالدين
نامهاي به خليفه نگاشت و اعلام کرد که اگر لشکريان سيفالدين طغرل به اصفهان
بيايند، او شهر را تسليم خواهد کرد. لشکريان خليفه داخل اصفهان شدند و به تعقيب
نيروهاي خوارزمشاه پرداختند (همو، 12/117).
در 592ق/1196م که صدرالدين در اوج قدرت خود بود، فلکالدين سنقر طويل از سوي خليفه
به شحنگي اصفهان گماشته شد و با 000‘2 سپاهي به آنش هر درآمد. اندکي پس از آن ميان
وي و صدرالدين خجندي بر هم خورد. اين اختلاف به سرعت ادامه يافت تا اينکه چند روز
ديرتر، در جماديالثاني 592ق/مة 1196م، سنقر طويل، صدرالدين خجندي را کشت (راوندي،
381؛ ابناثير، 12/124). به گفتة مورخي ديگر، سنقر طويل، صدرالدين را به نامهنگاري
و داشتن پيوندهاي پنهاني با خوارزمشاه متهم کرد و او را به اين بهانه کشت (ابوشامه،
10).
11.صدرالدين عمرخجندي (اوايل سدة 7ق/13م). معاصر قاضي رکنالدين مسعود صاعد بود و
رياست شافعيان اصفهان را داشت. صدرالدين مسعود صاعد بود و رياست شافعيان اصفهان را
داشت. صدرالدين عمر را سرايندگان مشهوري چون کمالالدين اسماعيل و رفيع لنباني
بارها ستودهاند. کمالالدين چند چکامة بلند در مدح او دارد. ازجمله، هنگامي که آتش
آشوب در ميان شافعيان و حنفيان زبانه کشيد و سپس رکنالدين صاعد را با صدرالدين عمر
خجندي آشتي افتاد، چکامهاي بدين مناسبت سرود.
صدرالدين عمر پيش از درگذشت کمالالدين اسماعيل (635ق/1237م) درگذشت و کمالالدين،
ترکيببندي در سوگ او سرود. رفيعالدين لنباني نيز قصيده در مدح او دارد.
ظاهراً اين صدرالدين هنگامي که رکنالدين غورسانجي فرزند سلطان محمد خوارزمشاه با
لشکري به اصفهان آمد و شهر را گرفت، با او همدست شد و اين دو با کسانشان بر محلة
«جوباره» که مقر و مسکن قاضي صاعد و حنفيان بود هجوم آوردند و گروهي را کشتند. قاضي
رکنالدين صاعد به فارس گريخت و به اتابک سعد پناه برد (نسوي، سيرت، 94-95).
12.شهابالدين خجندي (احتمالاً مقـ در 633ق/1236م). پس از پدر رئيس شافعيان اصفهان
شد. در زمان او دشمني ميان حنفيان و شافعيان شدن يافت و به زد و خورد کشيد. اصفهان
که مقارن يورش سراسري مغولان به ايران زير سلطة رکنالدين غورسانجي بود، در آغاز از
يورش آنان محفوظ ماند. ليکن چند سال پس از آن در 633ق/1236م، شافعي مذهبان به رياست
شهابالدين خجندي براي آنکه يکباره خود را از دست حنفيان و آل صاعد آسوده سازند،
مغولان را به اصفهان خواندند، به اين اميد که شهر را تسليم آنان کنند و خود در امان
مانند. ليکن مغولان پس از گشودن شهر نخست کشتار را از شافعيان آغاز کردند و پس از
آن حنفيان و ديگر مردم را از دم تيغ گذراندند. اصفهان ويران گرديد و تا مدتها روي
اباداني به خود نديد (ابنابيالحديد، 8/237-240؛ اقبال، 298-301). احتمالاً
شهابالدين خجندي نيز در اين شورش از ميان رفت.
کمالالدين اسماعيل قصايدي در مدح او سروده است.
13.عمادالاسلام عضدالدين خجندي (د پيش از 635ق/1237م). رئيس شافعيان اصفهان و
احتمالاً برادر عمر خجندي بود. کمالالدين اسماعيل در چند قصيده و قطعه او را ستوده
است.
14.ابوسعد علاءالدين ثابتبنمحمدبناحمدبنثابت خجندي (548-637ق/1153-1239م).
ابنفوطي کنية او را ابومحمد خوانده و گفته که وي نخست خطيب بلخ بود و سپس به
اصفهان رفت. ابوسعد، صحيح بخاري را در 551ق/1156م، در 4 سالگي، نزد ابوالوقت
استفاده کردند. نيز از محمودبنمحمدبنابي بکر شحّام حديث آموخت.
ابوسعد همچنان در اصفهان بود تا در 633ق/1236م، پس از يورش مغولان به آن شهر، به
شيراز گريخت و ماندگار شد و در همان شهر درگذشت و در مقبرة مصلّي به خاک سپرده شد.
قاضي تقيالدين حنبلي و گروهي ديگر با اجازه از او روايتِ حديث کردهاند. نيز
عبداللهبنعليبنابيالمحاسن علوي، صحيح بخاري، را از او شنيده است (ابنفرطي،
4/1011؛ صفدي، 10/471؛ ذهبي، العبر، 5/153؛ جنيد شيرازي، 325-326، 419-420).
افزون بر افراد ياد شده، نام گروهي ديگر از برجستگان اين خاندان در مآخذ گوناگون
آمده است، ليکن از زندگي و احوال آنان چيزي دانسته است. ازجمله جلالالدين خجندي
است که خاقاني (صص 812-813) قطعهاي در وصف او به اين مطلع سروده است:
هرکجا از خجنديان صدري است ز آتش فکـرت آب ميچکدش
خاصــه صدرالهـدي جلالالدين کز سخن درّ ناب ميچکدش
نيز بايد از کمالالاسلام خجندي و محيالدين خجندي نام برد كه نجمالدين قمي از
آنان ياد کرده است (ص 239).
آرامگاه خجنديان: به روايت صدر هاشمي در نزديکي محل فلفل چي، در بيرون دروازة
سيداحمديان در اصفهان، جايي که پيشتر محله «کرّان» خوانده ميشد، گورستاني به نام
«ميرحمزه» هست و در آن آرامگاه ويراني است که به «خواجه صدر» موسوم است. ليکن سنگ
قبر ندارد. به احتمال ميتوان آن را آرامگاه يکي از افراد اين خندان دانست. اينکه
جاي اين گورستان در زمان سلجوقيان جزو حملات با رونق شهر اصفهان بوده، ميتواند
مؤيد اين حدس باشد (صص 28-29).
مآخذ: بنابيالحديد، عزّالدين، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهيم،
بيروت، داراحياءالکتبالعربيه؛ ابناثير، عزّالدين، الکامل، بيروت، دارصادر، 1399ق،
10/430 و 433-434، 437، 464، 11/228، 237، 251، 308، 309-310، 12/153؛ ابنجبير،
محمدبناحمد، رحله، بيروت، دارصادر، 1384ق، صص 177-181، 195-196؛ ابنجوزي،
عبدالرحمان، المنتظم، حيدرآباد دکن، دائرهالمعارفالعثمانيه، 1359ق، 10/179؛
ابنصابوني، محمدبنعلي، تکلمه اکمالالاکمال، به کوشش مصطفي جواد، بغداد،
المجمعالعلميالعراقي، 1377ق، ص 141؛ ابنعماد، عبدالحي، شذراتالذهب، قاهره،
مکتبهالقدسي، 1350ق، 369، 4/163، 188، 5/183، 184؛ ابنفُوَطي، عبدالرزاقبنمحمد،
تلخيص مجمعالآداب، به کوشش مصطفي جواد، وزارهالثقافه والارشادالقومي، 4/439-440؛
ابنقاضي شهبه، ابوبکربناحمد، طبقاتالشافعيه، به کوشش حافظ عبدالعظيم خان،
حيدرآباد دکن، دائرهالمعارفالعثمانيه، 1398ق، 1/345، 2/47-48؛ ابنکثير،
اسماعيلبنعمر، البدايه والنهايه، قاهره، مطبعهالسعاده، 1932م، 12/237، 13/12؛
ابننجار، محمدبنمحمود، ذيل تاريخ بغداد، به کوشش قيصر فرح، حيدرآبا دکن،
«دائرهالمعارفالعثمانيه؛ ابنوردي، عمر، تتمهالمختصر، به کوشش احمد
رفعتالبدراوي، بيروت، دارالمعرفه، 2/92، 167؛ ابوشمه، عبدالرحمانبناسماعيل،
الذيل عليالروضتين، به کوشش محمد زاهد کوثري، 1366ق؛ اثير اخسيکتي،
عبداللهبنمحمد، ديوان اشعار، به کوشش رکنالدين همايون فرخ، تهران، رودکي، 1337ش،
صص 95-98، مقدمه، 88، 95-96، 123، 124، 214-215؛ اسنوي، عبدالرحيم، طبقاتالشافعيه،
به کوشش عبدالله جبوري، بغداد، 1390ق، 1/478؛ اقبال، عباس، مجموعة مقالات، به کوشش
محمد دبير سياقي، تهران، خيام، 1350ش؛ براون، ادوارد، از سنايي تا سعدي، ترجمة
غلامحسين صدري افشار، تهران، مرواريد، 1350ش، صص 104-107، 110، 221-222؛ بغدادي،
اسماعيل پاشا، هديهالعارفين، استانبول، 1951م؛ بنداري، فتحبنعلي، تاريخ دوله آل
سلجوق، بيروت، دارالآفاقالجديده، 1400ق، صص 134، 233؛ جمالالدين اصفهاني،
محمدبنعبدالرزاق، ديوان اشعار، به کوشش وحيد دستگردي، تهران، ارمغان، 1320ش،
مقدمه، صص 60-63، 118-121، 259-261، 400؛ جنيد شيرازي، ابوالقاسم، شدّالازار، به
کوشش محمد قزويني و عباس اقبال، تهران، 1328ش؛ حاجي خليفه، کشفالظنون، استانبول،
1941م؛ خاقاني شرواني، بديلبنعلي، ديوان اشعار، به کوشش محمد عباسي، تهران،
اميرکبير، 1336ش، ص 320؛ خواندمير، غياثالدين، دستورالوزراء، تهران، اقبال، 1317ش،
ص 184؛ دولتشاه سمرقندي، تذکرهالشعراء، تهران، خاور، 1338ش، صص 88-89؛ ذهبي،
محمدبناحمد، تذکرهالحفّاظ، حيدرآباد دکن، دائرهالمعارفالعثمانيه، 1390ق،
4/1414-1415؛ همو، العبر، به کوشش فؤاد سيد، کويت، دائرهالمطبوعات والنشر، 1961م؛
4/149، 5/152؛ رازي، امين احمد، هفت اقليم، به کوشش جواد فاضل، تهران، علمي؛
راوندي، محمدبنعلي، راحهالصدور، به کوشش محمد اقبال، ليدن، 1921م، صص 182، 372،
421، 485؛ رشيدالدين فضلالله، جامعالتواريخ، به کوشش احمد آتش، آنکارا، نشرية
انجمن تاريخ ترک، 1957م؛ سبکي، عبدالوهاب، طبقاتالشافعيه، به کوشش عبدالفتاح
محمدالحلو و محمود محمدالطناحي، قاهره، عيسيالبابيالحلبي، 4/43، 123، 7/62، 66،
178؛ سعدي، مصلحالدين، ديوان، به کوشش مظاهر مصفا، تهران، کانون معرفت، 1345ش؛ صدر
هاشمي، محمد، «خاندان خجندي در اصفهان»، يادگار، س 3، شمـ 1 (شهريور 1325ش)، صص
10-31؛ صفدي، خليلبنايبک، الوافي بالوفيات، به کوشش ديدرينگ، استانبول، 1949م،
3/284؛ ظهيرالدين فاريابي، طاهربنمحمد، ديوان اشعار، به کوشش احمد شيرازي، تهران،
فروغي، 1361ش، صص 127-128، 203، 206؛ عتبي، ابونصر، ترجمة تاريخ يميني، ترجمة
ناصحبنجر فادقاني، به کوشش جعفر شعار، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1345ش، ص
429؛ عقيلي، سيفالدين، آثارالوزراء، دانشگاه تهران، 1337ش؛ عوفي، محمدبنمحمد،
لبابالالباب، به کوشش ادوارد براون، ليدن، 1906م، صص 354-356؛ قزويني، زکريا،
آثارالبلاد، بيروت، دارصادر، صص 296-299؛ قزويني رازي، عبدالجليل، النقض، به کوشش
جلالالدين محدث ارموي، تهران، انجمن آثار ملي، 1358ش، ص 591، تعليقات، صص 722-723،
730-731، 1319-1323؛ قمي، نجمالدين، تاريخالوزراء، به کوشش محمدتقي دانش پژوه،
تهران، مؤسسة مطالعات و تحقيقات فرهنگي، 1363ش، صص 151-152، 212، 224، 237-240،
248-251؛ کتبي، محمدبنشاکر، فواتالوفيات، به کوشش احسان عباس، بيروت، دارصادر،
1974م، 2/368؛ کحاله، عمررضا، معجمالمؤلفين، بيروت، داراحياءالتراثالعربي؛
کمالالدين اسماعيل، ديوان اشعار، به کوشش حسين بحرالعلومي، تهران، دهخدا، 1348ش،
جمـ ؛ مجيرالدين بيلقاني، ديوان اشعار، به کوشش محمدآبادي، تبريز، مؤسسة تاريخ و
فرهنگ ايران، 1358ش؛ مرزبانبنرستم، مرزباننامه، ترجمة سعدالدين وراويني، به کوشش
محمد قزويني، ليدن، 1909م؛ مستوفي، حمدالله، تاريخ گزيده، تهران، اميرکبير، 1362ش،
ص 690؛ نسوي، محمدبناحمد، سيرت جلالالدين مينکبرتي، به کوشش مجتبي مينوي، تهران،
بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1344ش، صص 341، 409-410؛ همو، نفئهالمصدور، به کوشش
اميرحسين يزدگردي، تهران، 1343ش، صص 111، 332-333.
سيدعلي آل داود