شماره مقاله:413
آلِ خَليفه، سلسلهاي مالکي مذهب از عربهاي عَتوبي عربستان که در نخستين سالهاي سدة
18م به کرانههاي جنوبي خليجفارس کوچيدند، درحدود 1196ق/1782م مجمعالجزاير بحرين
را گرفتند و تا امروز بر بحرين فرمانروايي دارند.
زمينة تاريخي: در نيمة دوم سدة 12ق/18م سرزمينهاي خاور و جنوب خليجفارس صحنة کشمکش
قدرتهاي و گوناگون بومي و بيگانه بود. ادامة اين کشمکشها به پيدايش 3 سلسلة تازه
انجاميد که هنوز بر سر کارند: آل سعود در عربستان، آل صباح در کويت و آل خليفه در
بحرين.
حضور امپراتوري عثماني در خليجفارس از سدة 10ق/16م آغاز شد (ابوحاکمه، 37). در آن
هنگام دولت عثماني بصره را گشود تا آن را همچون پايگاهي براي کوبيدن پرتغاليها به
کار گيرد. دولت عثماني سپس در آنجا ماندگار شد و بارها بر سر نگهداشت بصره با اران
جنگيد. اما عثماني در سدة 12ق/18م وضعي آشفته داشت. در بينالنهرين فرمانِ پاشاي
بغداد از ديوارهاي شهر پيشتر نميرفت و مُتَسَلِّمِ (ماليات گير، فرماندار) بصره به
گونهاي مستقل فرمان ميراند. قبايل عرب حومة بصره، بهويژه بنبکعب، هر روز به
سويي سر ميسپردند و گاه به هر دو سوي ايران و عثماني ماليات ميپرداختند. در اين
دوران، رويداد مهمي به وقوع پيوست که در پيدايش دولت آل خليفه تأثير مستقيم داشت:
کمپاني انگليسي هند شرقي ـ که از نيمة دوم سدة 11ق/17م سمند سياست را از پي تجارت
به تاخت آورد (ويلسن، 138) ـ بصره را به کانون فعاليتهاي بازرگاني خود بدل کرد و
شکوفايي اقتصادي اين شهر بهويژه در دهة هفتم سدة 18م (1173-1183ق) از رونق بوشهر و
ديگر بندرهاي ايراني خليجفارس کاست. اين موضوع روابط پاشاي بغداد و کريمخانزند
را تيرهتر ساخت. سرانجام کريمخان به بهانة ماليات گيري عثماني از زائران ايراني
کربلا، در 1189ق/1775م به بصره يورش برد (ابو حاکمه، 35, 36). محاصرة 13 ماهة بصره
بازرگانان عرب را به کنارههاي جنوبي خليجفارس و ازجمله به زُباره در قطر گريزانند
و موقعيت آل خليفه را که اين زمان در زباره اقامت داشت، استواري بخشيد. چون
کريمخان در 1193ق/1779م درگذشت، شيرازة اوضاع ايران از هم گسيخت و آل خليفه از اين
آشفتگي سود جست و بحرين را تصرف کرد و به فرمانروايي «آل مذکور» که به دنبال فتح
بحرين به دست نادرشاه در 1149ق/1736م آغاز شده بود، پايان داد.
قدرت ديگر کرانة خليجفارس، قبيلة بنبخالد در شرق عربستان بود که اقتدارش تا
بندرهاي عربستان شرقي و کويت و قطر دامن ميگسترد و برخي تيرههاي آن در
عُمانالصَّير (امارات عربي متحد امروز) ميزيستند (همو، 38). اهميت بنبخالد از
آنجاست که بازرسي بر بازرگاني خليجفارس و عربستان مرکزي را در دست داشت و دو دولت
عتوبي آل صباح در کويت و آل خليفه در بحرين با پشتيباني آنان پا گرفتند (همو، 40).
با اينهمه، دو عامل به فروپاشي قدرت بنبخالد ياري داد: از يک سو نفوذ آنان در جنوب
بصره و بخشي از سرزمين نجد آنان را با عثمانيان بينالنهرين و ايالتهاي کوچک
عربستان مرکزي در تضاد ميگذاشت؛ از سوي ديگر وهابيان همچون يک نيروي نظامي ـ
ايدئولئژيک تازهنفس در مرکز عربستان رشد مييافتند. اينان که مدت 20 سال در برابر
بنبخالد حالت تدافعي داشتند، سرانجام به تهاجم پرداختند و بر آنان چيره شدند (همو،
42) و به کرانههاي جنوبي خليجفارس تاختند. اما يورش محمدعلي پاشاي مصر به عربستان
آنان را از پيشروي بازداشت. بنابراين، نابساماني اوضاع دروني ايران، بينالنهرين
عثماني و عربستان، و پشتيباني قبيلة بنبخالد از آل خليفه، به اينان امکان داد تا
دولت خود را در زباره و سپس بحرين پابرجا سازند.
خاستگاه: نياي بزرگ اين سلسله خليفهبنمحمدبنفيصل نام داشت و اين خاندان بخشي از
عربهاي عتوبي است که به عَنَزه، يکي از قبايل عدناني ساکن نجد و شمال عربستان
وابسته است (همو، 45, 49). نام عتوب از ريشه «عَتَبَ» به معناي جابجايي و کوچ گرفته
شده است. عتوبيها ساکنان بومي منطقة اَفْلاجْ در سرزمين هَدّار بودند. قبيلة عَنَزه
در اواخر سدة 11ق/17م دست به کوچي بزرگ زد. علت اين کوچ روشن نيست. اين قدر
ميدانيم که در اين دوران منطقة مرکزي عربستان دچار خشکسالي بوده است (همو، 50).
عَتوبيها در 1128ق/1716م به کويت کوچيدند و به کار بازرگاني و صيدمرواريد پرداختند.
سپس نخستين دولت خود يعني سلسلة آل صباح را تشکيل دادند. در 1179ق/1765م آل خليفه
در پي مشاجره با بنبکعب، يا از آنرو که نميخواست به فرمان آل صباح درآيد و يا به
سوداي ثروتاندوزي، به زباره رخت کشيد (همو، 65-66) و جاي پاي استواري براي خود
فراهم ساخت و حتي در برابر قبيلة آل مسلم که از آنان باجخواهي ميکرد به دفاع
پرداخت و از اينرو قلعة مُرَيْزْ را در 1182ق/1768م بنا کرد (همو، 70). اعتبار آل
خليفه بهويژه پس از محاصرة بصره در 1189ق/1775م و کوچ گروهي از بازرگانان به زباره
فزوني گرفت و اين بندر با ديگر بندرهاي خليجفارس به رقابت پرداخت. در اين زمان
شيخمحمد، رئيس آل خليفه، از طريق شيخنصرخان حاکم بوشهر، به حکومت ايران نزديکي
جست و چندي بعد به شرط پرداخت ماليات به دولت ايران به سمت شيخي بحرين منصوب شد
(آدميت، 64). از ميان عواملي که در نزديکي آل خليفه با ايران و حتي تسخير بحرين در
1196ق/1782م نقش داشت، بايد به نيروي رو به رشد و هابيان اشاره کرد که پيش از آل
خليفه در زُباره حضور داشتند. طبق نوشتة مورخان، شيخخليفهبنمحمد، شيخوهابيِ
زباره را خوش نميداشت (ابوحاکمه، 64؛ رميحي، 3). يورشهاي بعدي وهابيان به قلمرو
دولتهاي عتوبي چنين نظري را تدييد ميکند.
شيوخ:
1.احمدبنمحمد (1196-1211ق/1782-1796م). وي پس از مرگ پدر حکومت مستقل خود را در
زباره اعلام داشت (زرين قلم، 109) و به دنبال مرگ کريمخانزند و آشفتگي اوضاع
ايران، از پرداخت ماليات سرباز زد و به بحرين يورش برد و آنجا را غارت کرد. اين
رويداد به دشمني ميان شيخنصرخان والي منطقه و آل خليفه انجاميد (آدميت، 34).
مورخان دربارة تاريخ تصرف بحرين اختلاف نظر دارند، اما در اسناد کمپاني هند شرقي
نامهاي نامهاي به تاريخ 28 ذيقعدة 1196ق/4 نوامبر 1782م هست که ميگويد «عتوبيها
بحرين را گرفتند و غارت کردند» (ابوحاکمه، 109). به هر حال، شيخاحمد به دستياري آل
صباح و آل جَلاهِمه بر بحرين تاخت و سربازان ايراني را که در قلعة نادري مستقر
بودند، به قتل رسانيد (زرين قلم، 107) و تلاش شيخنصر براي گردآوري نيرو و تسخير
ديگربارة بحرين به جايي نرسيد. به اين ترتيب، شيخاحمد «فاتح» لقب گرفت و حکومت
خاندان آل خليفه را در بحرين بنياد گذاشت. او براي تثبيت قدرت خويش، بخشي از غنايم
را ميان هم پيماناني که در جنگ شرکت داشتند، تقسيم کرد و يکي از بستگان خود را در
«ديوان» قلعة شهر منامه به حکومت گماشت تا جزيره را در برابر يورش ايران حفظ کند
(ابوحاکمه، 117). سپس به زباره بازگشت. شيخاحمد تابستان را در بحرين و بقية سال را
در زباره ميگذراند تا آنکه در 1211ق/1796م مرد و در منامه دفن شد (همو، 117).
2.سلمانبناحمد (1211-1236ق/1796-1821م). آغاز دوران حکومت شيخسلمان با پايان
اقتدار حاميان آل خليفه، يعني قبيلة بنبخالد، همراه بود. در 1210ق/1795م بُرّاک،
رئيس بنبخالد، بر مُطَوَّعه (معلمان و مبلغان وهابي) و گروههاي نظامي آنان که به
دنبال جنگهاي 1207 و 1208ق/1793 و 1794 در اَحسا اقامت گزيدند، حمله برد و در پي آن
عبدالعزيزبنسعود (1132-1218ق/1720-1803م) بر احسا و قبايل متحد بنبخالد تاخت و
«ناجم» را به عنوان نخستين حاکم غيرخالدي بر احسا گماشت (همو، 140) و شيخسلمان از
ترس استيلاي وهابيان بر زباره، به بحرين کوچيد. در همين دوران سيدسلطان، امام مسقط،
که بر اثر اغتشاش در اوضاع داخلي ايران به گونهاي مستقل فرمان ميراند، به پُشت
گرمي حاکم شيراز با آل خليفه از در دشمني درآمد (تاج بخش، 42). شيخسلمان بيدرنگ
وفاداري خود را نسبت به او اعلام کرد و به خراجگزاري تن داد. سيدسلطان پس از آنکه
فرزند خود سيد سعيد را به حکومت بحرين گماشت، يکي از برادران شيخسلمان را به
گروگان و به مسقط برد.
برادر شيخسلمان اندکي پس از ورود به عُمان درگذشت و آل خليفه براي بازپس گيري
بحرين از عبدالعزيزبنسعود، امام وهابيان، کمک خواست. اميرنجد به سوداي تصرف بحرين
سپاهي به فرماندهي ابراهيمبنعُفَيْصان گسيل کرد. به اين ترتيب سيدسعيد شکست خورد
و از جزيره بيرون رانده شد، اما فرمانده وهابي به نام اميرنجد در بحرين به حکومت
نشست و ال خليفه را به زباره بازگرداند. (با وزير، 157). چندي بعد گروه ديگري از
نجد رسيد و زباره را نيز گرفت و شيخسلمان و برادرش شيخعبدالله را به نجد برد. آل
خليفه دست به دامان امام مسقط شدند، اما او تنها کمک مالي به آنان داد. سرانجام
لشکري گردآوردند و به بحرين يورش بردند. ابنعفيصان شکست خورد و نزد اَرْحَمه
(رَحْمه)بنجابر آل جلاهمه گريخت. در اين ميان دولت عثماني که بالا گرفتن کار
وعابيان را خوش نميداشت، محمدعلي پاشاي مصر را به تسخير عربستان برانگيخت. يورش
محمدعلي پاشاي مصر را به تسخير عربستان برانگيخت. يورش محمدعلي به آزادي بازداشت
شدگان آل خليفه انجاميد و آنان به بحرين بازگشتند (بايندر، 123). سران آل خليفه که
خود را از جانب ارحمه و ابنعقيصان در خطر ميديدند، بر آنان پيشي جستند و به قطر
لشکر کشيدند. در اين جنگ ابنعفيصان و ارحمه شکست خوردند و ارحمه از سيدسعيد امام
مسقط کمک خواست و او نيز با کشتيهاي جنگي خود به بحرين حمله بد، اما شکست خورد و
مسقط بازگشت.
در اين ميان. کمپاني انگليسي هند شرقي که بارها با دزدان دريايي جنگيده بود، در
1235ق/1820م قراردادي پيرامون جلوگيري از دزدي دريايي و منع خريد و فروش برده با
شيوخ کرانههاي خليجفارس بست که براساس آن حفظ امنيت خليج به عهدة کمپاني گذاشته
شد. شيخسلمان و شيخعبدالله نيز به عنوان شيوخ بحرين در اين قرارداد شرکت جستند.
شيخسلمان در 1236ق/1821م در بحرين درگذشت.
3.عبداللهبناحمد (1236-1258ق/1821-1842م). سران آل خليفه پس از تسخير بحرين، نظام
فرمانراوايي دوتنه را به کار بستند که برپاية آن دوتن ازز پسران، پدر را در دوران
حکومت ياري ميکردند و پس از مرگ او فرمانروايي را ادامه ميدادند و در همة کارهاي
اجرايي شرکت ميجستند. گاه نيز پسر بزرگ به انجام کارهاي گوناگونِ فرمانروا
فراخوانده ميشد (رميحي، 4). به هر روي، عبدالله در دوران حکومت سلمان شريک قدرت وي
بود و به همين دليل است که امضاي هر دوتن را به عنوان «شيوخ بحرين» در پاي پيمان
1235ق/1820م بريتانيا با شيوخ خليجفارس ميتوان ديد (تاج بخش، 300, 301). اين نظام
تا زمان حکومت شيخعيسي در 1286ق/1869م ادامه يافت، اما در پي مرگ شيخسلمان،
عبدالله خواست که فرمانرواي مطلق بحرين شود. اين انديشه، جنگهاي خونيني در درون
خاندان حاکم برانگيخت، و اگرچه در آغاز به پيروزي عبدالله انجاميد، اما وضع سياسي و
اقتصاديِ بحرين را به آشفتگي کشانيد. ناخشنودي مردم روز به روز بيشتر ميشد. جزاير
بر اثر کوچ اهالي تهي ماند و شهرها رو به ويراني نهاد (رميحي، 5). به هر حال،
عبدالله در آغاز کار خود و پيش از بالا گرفتن کشمکشهاي درون خاندان، در صدد گسترش
قلمرو حکومت خود برآمد و به احساء و قُطَيف لشکر کشيد و آنجا را گرفت، اما ديري
نگذشت که وهابيان او را بيرون راندند (زرين قلم، 119؛ بايندر، 124). او چندي بعد
عصيان پسران خود را به وسيلة محمد و علي، نوههاي برادرش سلمان، سرکوب کرد. در ميان
سالهاي 1254 و 1256ق/1838 و 1840م دومين تاخت و تاز مصريها بر وهابيان، به فتح
احساء انجاميد و حاکم وهابي به بحرين گريخت. مصريان از شيخعبدالله خواستند که حاکم
وهابي را تسليم کند و به آنان ماليات بپردازد و يکي از فرزندان خود را به عنوان
گروگان به اردوي مصر بفرستد. شيخ سرانجام در 1255ق/1839م با خورشيدپاشا فرمانده
ارتش محمدعلي پاشا در نجد پيماني بست که براساس آن حاکميت مصر را بر بحرين به رسميت
شناخت و پذيرفت که سالانه 000‘3 ريال به عنوان زکات بحرين به حکومت مصر بپردازد.
اما به دنبال انعقاد پيمانِ لندن در 1256ق/1840م ميان دولتهاي عثماني، بريتانيا،
روس و پروس و اتريش که محمد عليپاشا را به مرزهاي مصر بازگرداند، اين تعهد بحرين
نسبت به مصر بياعتبار گرديد (رميحي، 11؛ زرکلي، 4/194) و شيخ که اينبار خود را از
سوي محمد و علي، پسران خليفهبنسلمان، در خطر ميديد به حکومت ايران نزديک شد
(زرين قلم، 118، 120). سرانجام محمد و عليبه کمک نيرويي که از اهالي کيش فراهم
آوردند (بايندر، 125) عبدالله را در 1258ق/1842م شکست دادند. او براي کمکخواهي از
آل صباح به کويت رفت، اما نتيجهاي نگرفت، پس براي کسب ياري به نجد و سپس به مسقط
رفت، ولي توفيق نيافت و سرانجام در مسقط بيمار شد و در همان جا درگذشت (زرکلي،
4/195).
4.محمدبنخليفه (1258-1286ق/1842-1869م). هنگامي که شيخمحمد بر سر کار آمد،
شيخعبدالله در خليجفارس ميگشت و از هر کسي کمک ميخواست. محمد براي نگاهداشت
قدرت خود به انگليس روي آورد و در 16ربيعالاول 1265ق/9 فورية 1849م به سرهنگ
هِنِلْ، نمايندة مقيم انگلستان در بوشهر، نوشت: «من دريافتم که همة کشورهاي منطقه
به اين يا آن سلطان وابستهاند و من همان گونه که قبلاً ميخواهم، به حکومت عَليّة
بريتانيا وابسته ام و تبعة آنم و مطمئنم که شما راضي نميشويد آسيبي به وابستگانتان
وارد آيد» (رميحي، 12). اما بريتانيا که در اين هنگام نميخواست با عربهاي بومي
درگير جنگ شود، اين پيشنهاد را نپذيرفت. با مرگ عبدالله در مسقط خطر وهابيان، که از
ادعاي فرزندان عبدالله بر حکومت بحرين پشتيباني ميکردند، جاي خطر عبدالله را گرفت.
همراه با فزوني اين خطر در سالهاي پس از 1266ق/1850م، نامهنگاريهاي شيخمحمد با دو
دولت ايران و عثماني در 1276ق/1860م آغاز شد، بهويژه آنکه محمدبنعبدالله نيز د
همين زمان به فرمانرواي بوشهر نامه مينوشت و کمک ميخواست تا بحرين را زير سرپرستي
دولت ايران تصرف کند و خراجگزار ايران شود (زرين قلم، 125). به هر حال، سالهاي نخست
فرمانروايي شيخمحمد به سرکوبي مخالفان گذشت. ازجمله، فرزندان شيخعبدالله گروهي از
قبيلة آل عليرا گرد خود آوردند و با شيخمحمد به جنگ پرداختند، اما شکست خوردند و
شيخعلي برادر شيخمحمد آنان را تا دَمّام در کرانة احساء دنبال کرد و به محاصره
کشيد و پس از 11 ماه به صلح واداشت (بايندر، 126). از 1276ق/1860م بريتانيا مداخلة
آشکار خود را در بحرين آغاز کرد، بهويژه آنکه نامهنگاريهاي شيخمحمد مسأله موقعيت
بحرين را از نو مطرح ساخته بود. بريتانيا براي آنکه جاي پاي خود را محکم کند، درصدد
برآمد که بحرين را به عنوان يک دولت مستقل و بيرون از تبعيت ايران و عثماني به
رسميت بشناسد. هم از اينرو در 1277ق/1861م با بستن يک پيمان صلح و دوستي با بحرين،
شيخمحمد را فرمانرواي مستقل بحرين دانست و تعهد کرد که از او در برابر تجاوزهاي
سران قبايل خليجفارس پشتيباني کند، به اين شرط که او کشتي جنگي تهيه نکند (رميحي،
13). سرانجام بريتانيا به فرصت مناسب دست يافت. در 1285ق/1868م قبايل زير فرمان
شيخمحمد در قطر شوريدند و او از بيم دير شدن و به درازا کشيدن کار، بر آنان حمله
برد، اما کنسول انگلس اين رويداد را پيمان شکني شمرد و با ناوگان جنگي خود بحرين را
کوبيد و قلعة شيخ را در منامه بمباران کرد و او را کنار گذاشت و برادر وي شيخعلي
را به فرمانروايي نشاند (زرکلي، 4/96). اين اقدام نشان داد که بريتانيا زمينه را
براي انجام يک نقش فعال در سياست بحرين آماده ساخته بود. به اين ترتيب دوستي 20
سالة دو برادر به دشمني انجاميد. مردم بحرين از شيخعلي به خاطر پشتيباني انگليسيها
بيزار شدند و شيخمحمد با دشمن ديرينة خود، محمدبنعبدالله، هم پيمان شد و در
1286ق/1869م به بحرين يورش برد شيخعلي کشته شد و محمدبنعبدالله، به ياري برادران
خود، شيخمحمد را دستگير کرد و در قلعة ابوماهر زنداني ساخت و خود به فرمانروايي
نشست. اما کنسول بريتانيا بيدرنگ از بوشهر فرا رسيد و هر دو را به هندوستان تبعيد
کرد و عيسي فرزند شيخعلي مقتول را به حکومت بحرين گماشت. شيخمحمد سرانجام با تلاش
پسرش ابراهيم و ميانجيگري سلطان عبدالحميد عثماني در 1305ق/1888م آزاد شد، در مکه
اقامت گزيد و در 1307ق/1890م در همانجا درگذشت (همو، 6/351).
5.عيسيبنعلي(1286-1341ق/1869-1923م). شيخعيسي به دستياري انگليسيها روي کار
آمد. پشتيباني انگليسيها از وي باعث شد که مدعياني در حکومت نداشته باشد. اما ترکان
در 1287ق/1870م بر احساء استيلا يافتند و در پي تسخير بحرين برآمدند. سرهنگ پلي،
نمايندة سياسي مقيم انگليس، از بوشهر به بحرين آمد و براساس پيمان 1277ق/1860م به
شيخنويدِ پشتيباني داد. سرانجام دولت بريتانيا در 1297ق/1880م پيماني با شيخعيسي
بست که سرآغاز تحتالحمايگي بحرين بود. در اين قرارداد آمده بود: «من
عيسيبنعليآل خليفه، شيخبحرين، بدين وسيله خود و جانشينانم را در دولت بحرين در
برابر دولت بريتانيا متعهد ميسازم که از گفت و گو يا بستن هرگونه پيماني با هر
کشور يا دولتي بجز بريتانيا بدون موافقت اين دولت خودداري کنم و به هيچ دولتي جز
بريتانيا ـ و بدون موافقت دولت بريتانيا ـ اجازة تأسيس نمايندگي سياسي يا کنسولي در
سرزمين خود ندهم» (رميحي، 13؛ تاج بخش، 312). همچنين در قرارداد 1309ق/1892م، دولت
بريتانيا فروش يا اجارة زمين را در جزيرة بحرين، بدون اجازة نمايندة انگليس ممنوع
ساخت. در 1312ق/1894م قبيلة آل عليساکن قطر به پُشت گرمي ترکها در پي تسخير بحرين
برامد. بريتانيا از اين فرصت سود جست و به شيخ پيشنهاد کرد که از اين پس يک نمايندة
سياسي انگليس در بحرين ماندگار شود تا به کارهاي اتباع انگليسي رسيدگي کند و در همة
مسائل مربوط به اتباع خارجي، طرف مشورت شيخ قرار گيرد. شيخ پذيرفت و ناوگان انگليس
با شليک چند توپ شورشيان را پراکند و پيمان صلحي ميان آل عليو آل خليفه بسته شد
(بايندر، 129). از حدود 1318ق/آغاز سدة 20م، بريتانيا براي حفظ منافع خود در بحرين،
کوشيد حکومت را در وضع مطمئن تري جاي دهد. از اينرو به شيخعيسي فشار آورد که يا
اصلاحات ضروري را پياده کند يا يک رايزن انگليسي را بپذيرد، اما شيخ سخت با اصلاحات
مخالفت ورزيد. در اين دوران دو مسألة مهم حقوق گمرکي و اختيارات قانوني نسبت به
بيگانگان، در کانون توجه به بريتانيا جاي داشت (رميحي، 14). هم از اينرو لرد کرزن
در ديدار خود از بحرين در 1320ق/1902م، نياز اصلاحات را به شيخ يادآور شد، اما شيخ
پاسخ داد که اين مسأله به شخص او مربوط ميشود. در 1322ق/1904م انگلستان فرصت
مناسبي يافت و با فرستادن ناوگان دريايي خود به سواحل بحرين و تهديد به بمباران
منامه، شرايط خود را بر شيخ تحميل کرد (همو، 167). در 1331ق/1913م بريتانيا پيماني
با عثماني بست که براساس آن عثماني از همة ادعاهاي خود از خليجفارس چشم پوشيد و
کويت را به عنوان ايالتي مستقل شناخت. اين پيمان دست انگلستان را بيش از پيش
بازگذاشت. در همين دهه، احساسات مليّت گرايي عربي که در کشورهاي پيشرفتهتر مصر،
عراق و سوريه پديد آمد، از رهگذر نوشتههاي گروههاي عرب مقيم در استانبول، پاريس و
بيروت، پنهاني به بحرين راه يافت و راه را براي رشد آگاهي سياسي و جنبشهاي اجتماعي
بعدي هموار ساخت.
در 1339 و 1340ق/1921 و 1922م، مردم بحرين ـ بهويژه شيعيان که از تبعيض رنج
ميبردند ـ اصلاحاتي همچون رعايت عدالت براساس قانون شريعت و نظارت مجلسالعُرْف يا
محاکمههاي سُلْفه، الغاي سخره (بيگاري) از چارپاداران، برانداختن رسم رَقَبيّه
(ماليات سرانه)، حفظ حرمت مزارع خصوصي در برابر آسيبهاي ناشي از چراي گلههاي شيخ و
اصلاح وضع کنوني زندانها را خواستار شدند (همو، 174, 175). در 1341ق/1923م نيز
کنگرة ملي بحرين تشکيل شد و خواستار اجراي قوانين اسلامي، عدم مداخلة کنسول
بريتانيا در کارها و نظارت 12 تن از اعضاي کنگره بر تحقيق اين خواستهها گرديد
(همو، 181). سرانجام بريتانيا ناگزير شد که شيخعيسي را بردارد و پسرش شيخحَمَد را
جانشين وي کند. عيسي در 1351ق/1932م درگذشت.
6.حَمَدبنعيسي (1341-1361ق/1923-1942م). وي وي فرمانروايي خود را با اين جمله آغاز
کرد: «بنا به فرمايش دولت عليّة بريتانيا من امروز مسئوليت حکومت اين کشور را به
دوش ميگيرم» (همو، 176). شيخحمد با وعدة برخي اصلاحات بر سر کار آمد. وي حتي گفته
بود که شرکت شيعيان را در مجلس بررسي خواهد کرد (همو، 194)، اما ديري نپاييد که
ابزار سرکوب به کار افتاد و رهبران کنگرة ملي به هندوتان تبعيد شدند و بريتانيا
براي مهار اوضاع، سِر جارلز بلگريو را در 1342ق/1925 به بحرين فرستاد (داک، 44).
بلگريو که سررشتة حکومت بحرين را به چنگ داشت، افسار گسيختگي خاندان حاکم را تا حدي
مهار زد و بهويژه پس از کشف نفت به اصلاحات متعددي پرداخت. شيخحمد در 1348ق/1929م
با شرکت نفت بحرين (باپکو) که امتياز آن در دست شرکت استاندارد اوپل امريکايي بود،
قراردادي بست و امتياز 69 سالة استخراج نفت را به آن کمپاني واگذارد. در اين دوران،
آگاهي سياسي مليّت گرايانة عربي که در مفهوم «تعيين سرنوشت خود» تبلور يافته بود، و
اصلاحات دهة 20 سدة 20م (1339-1349ق) که يک دستگاه اداري نوين و سرويس حقوق گمرکيِ
اصلاح يافته و نظام امروزي پليس را به همراه آورد، چشمهاي مردم را به نياز اصلاح در
ديگر حوزهها گشود. به اينها بايد تغيير الگوي زندگي مردم را که زاييدة کشف نفت و
دگرگونيهاي اقتصادي بعدي بود افزود. اولين ناخشنودي مردميي در 1357ق/1938م آشکار شد
(رميحي، 196) و کارگزاران انگليسي جنبش مردم را سرکوب کردند. با افروخته شدن آتش
جنگ جهاني دوم و بمباران بحرين از سوي هواپيماهاي آلماني و ايتاليايي، اعتراض مردم
بالا گرفت و ايشان خواستار بيرون راندن نيروهاي نظامي بريتانيا و رايزنان انگليسي
شدند. حتي برخي از نمايندگان گروه فرمانروا نيز به رويارويي با انگليسيها برخاستند،
اما اين جنبش نيز به جايي نرسيد و چندي بعد شيخسلمان پس از مرگ پدر به فرمانروايي
نشست.
7.سلطانبنحمد (1361-1381ق/1942-1961م). شيخسلمان براي سست کردن مخالفت نمايندگان
گروههاي حاکم، به پول پراکني و هراس افکني پرداخت و براي گمراه سازي مردم اصلاحاتي
را نويد داد. در 1361-1363ق/1942-1944م خطرناکترين دشمنان سياسي برکنار گرديدند.
مخالفان سياسي به زندان افتادند و جنبش مردم سرکوب شد. پس از جنگ، دگرگونيهاي ژرفي
پديد آمد و بندرهاي امروزين، پلهايي براي ارتباط جزاير به يکديگر، جادههاي مدرن،
فرودگاه نمونه براي بزرگترين هواپيماها در شهرهاي منامه و مُحرّق، هتلها و
باشگاههاي نو، مدارس و بيمارستانها ساخته شد. شبکة تلفن و برق و پست گسترش يافت،
روزنامههاي پرتيراژ به چاپ رسيد و انجمنهاي ادبي تشکيل گرديد.
رويدادهاي ايران، در 1370ق/1951م بهويژه ملي شدن نفت، جهش تازهاي به جنبش مردم
بحرين داد و اعتصابي گسترده شکل گرفت که با دخالت نيروهاي انگليسي و نفاق افکني
ميان ايرانيان و عربهاي بحرين سرکوب شد.
با اينهمه بزرگترين نمود ناخشنودي مردم در 1373ق/1954م پديدار شد و اين هنگامي بود
که رهبران محلي سني و شيعه کميتهاي براي انجام تظاهرات و سامان دادن اعتصابات
عمومي در پشتيباني از اصلاحات فراگير سازمان دادند (داک، 40 و 44). سرانجام شيخ با
تأسيس شوراهاي نسبتاً انتخابي در زمينة بهداشت و آموزش و انتصاب مشاوراني براي
تضمين رفتار منصفانة دستگاه قضايي و نظام امنيت عمومي موافقت کرد (همو، 45). اما
مردم به زودي دريافتند که اين شوراها جنبة فرمايشي دارند و رؤساي انجمنهاي شهرداري
و مختاران (کدخدايان) همچنان از سوي حاکم منصوب ميشوند. اندکي پس از انتخابات
شوراهاي آموزش و بهداشت در 1375ق/1956م، و همزمان با بحران آبراه سوئز، شورش مردم
اوج تازهاي گرفت. زندگي حاکم با تهديد روبهرو شد و مردم با برپايي تظاهرات
خياباني خواستار انتخابات عمومي مجلس و حق تشکيل اتحاديههاي کارگري شدند. پخش خبر
ملي شدن آبراه سوئز به اين جنبش دامن زد. اعتصاب ادارهها و سازمانهاي بحرين فراگير
شد و کارگران شرکت نفت از دادن سوخت به هواپيماهاي انگليسي و فرانسوي که در تجاوز
به مصر شرکت داشتند سرباز زدند، در کشور حالت فوقالعاده اعلام شد و سربازان
بريتانيايي مردم را سرکوب کردند و رهبران را به زندان انداختند. در حالي که تقاضاي
تأسيس مجلس ملي برآورده نشده بود، شيخ اطمينان ميداد که احکام و مجموعة قوانين
کارگري به زودي تدوين خواهد شد. در اواخر 1376ق/1957م بحرين خشم خود را فرو خورد،
اما انگلستان ناچار شد که بلگريو و گروه ديگري از کارمندان دفتر سياسي را برکنار
کند. با اينهمه، ساخت اصلي حکومت و کل قدرت خاندان حاکم تا مرگ شيخسلمان همچنان
دست نخورده ماند (همو، 45).
8.عيسيبنسلمان (1381ق/1961م). روي کار آمدن شيخعيسي درنگي در جنبش مردم بحرين
پديد نياورد و جبهة رهايي بخش ميهني بحرين در 1382ق/1962م خواستار آزادي و استقلال
ميهن و اصلاحات دمکراتيک و بيرون راندن نيروهاي انگليسي از جزاير بحرين شد. اين
جنبش در 1385ق/1965م همزمان با اخراج گروهي از کارگران شرکت نفت بحرين اوج گرفت و
تنها با دخالت مستقيم سربازان انگليسي به کمک 12 رزمناو، و تعقيب خانه به خانه و
شکنجة آزاديخواهان خاموش گشت. هم از اين رو، شيخعيسي در سال 1386ق/ 1966م پيمان
واگذاري بخشي از خاک بحرين را براي تأسيس پايگاه نظامي در برابر دريافت سالانه 5/1
ميليون ليرة استرلينگ امضا کرد. با همة اينها انگليسيان، به علت عدم احساس امنيت،
بر آن شدند تا پايگاه ارتشي خود را از بحرين به جايي آرمتر انتقال دهند و سرانجام
همة نيروهاي نظامي خود را از بحرين به جايي آرامتر انتقال دهند و سرانجام همة
نيروهاي نظامي خود را از پهنة خليجفارس بکوچانند. از اينرو چون در 1391ق/1971م
مسألة خروج نيروهاي انگليسي از شرق سوئز و خليجفارس به ميان آمد، شاه ايران در
زمينة استقلال بحرين به سازمان ملل متحد اختيار تام داد. سازمان ملل به دنبال
بررسيهاي ويتريو وينسپير گيچياردي، رئيس دفتر اين سازمان در نو، استقلال بحرين را
اعلام داشت. شيخعيسي در همان روز با بريتانيا پيمان بست و در سخنراني روز ملي گفت
که کشورش به قانون اساسي نيازمند است (کيهان، 15 فروردين 1349ش)، شيخ در
1392ق/1972م فرمان تشکيل مجلس مؤسسان را صادر کرد و قانون اساسي بحرين مطابق الگوي
قانون اساسي کويت و توسط خاندان خليفه تهيه شد. سرانجام در 1393ق/1973م مجلس ملي
بحرين به دنبال برگزاري انتخابات گشوده شد، اما نتيجة اين انتخابات، خاندان حاکم را
به وحشت انداخت زيرا به ادعاي دولت، دست چپيهاي بحرين پيروزي درخشاني در آن به دست
آوردند (کيهان، 18 آذر 1352ش). اما اين وضع ديري نپاييد و در 1395ق/1975م در پي
برخورد ميان مجلس و دولت، شيخ فرمان انحلال مجلس را صادر کرد، و برخي از نمايندگان
بازداشت شدند، و تا 1403ق/1983م سخني از بازگشايي مجلس به ميان نيامد.
اوضاع اجتماعي و اقتصادي و سياسي: تا پيش از کشف نفت در 1351ق/1922م، بحرين يک
جامعة روستايي بود که زندگي آن بر پاية کشاورزي (در بخشهاي شمالي) و صيد مرواريد و
ماهيگيري و بازرگاني ميچرخيد. ساختار جامعه بر شالودة تبار يا ازدواج استوار بود.
کارکرد ويژة اين نظام که در خاندان حاکم و قبايل متحد آن ريشه داشت، زمين و ثروت و
قدرت را همچنان در چنگ حاکمان نگاه ميداشت و سياست مبتني بر دامن زدن به اختلافات
مذهبي نيز به تعيين هوين اين ساختار ياري ميداد. بنابراين، در آغاز سدة 14ق/20م،
دو گروه اصلي در بحرين ميزيستند: از يک سو نخبگان، شامل خاندان حاکم، زمين داران،
بازرگانان بزرگ، بهويژه فروشندگان عمدة مرواريد، و از سوي ديگر تودههاي مردمِ
ناآگاه از مسائل سياسي (رميحي، 148). هزينة دستگاه فرمانروا را مالياتهاي بازرگانان
و ماليات سرانة قبايل که از سوي مختارها گردآوري و پرداخت ميشد، تأمين ميکرد و
حاکم از قدرتي مطلق برخوردار بود. بيدادگريِ سلطة حاکم تا آنجا دامن ميگسترد که
حتي بازرگانان ثروتمند براي گريز از فشار آن به تابعيت بريتانيا درمي آمدند. از
اينرو بريتانيا از 1322ق/1904م درصدد برآمد که پارهاي اصلاحات، در راستاري مصالح
و هماهنگ با هدفهاي خود، به عمل آورد و اختيارات شيخعيسي را محدود سازد.
گذار از نظم کهنه به نو که بهويژه فاصلة ميان سالهاي 1336 تا 1344ق/1918 تا 1926م
را در برگرفت، تا اندازهاي سنيان و شيعيان را به يکديگر نزديک ساخت، امّا شکاف
ميان آنان را کاملاً از ميان نبرد و خاندان حاکم و استعمار بريتانيا بارها از اين
شکاف براي سرکوب جنبشهاي اجتماعي مردم سود جستند. تا پيش از دگرگوني بنيادي اجتماعي
بحرين که با نوسازي دستگاه حکومت در پي جنگ جهاني دوم آغاز شد و خواه ناخواه
انديشهها و وشهاي تازه را به زندگي اجتماعي و خانوادگي بحرين راه داد، نقش زن در
چهار ديواري خانه محدود ميشد. تنها زنان ماهيگيري و دهقانان بيرون از خانه کار
ميکردند و به تميز کردن و فروختن ماهي ميپرداختند و به شوهران خود در کار کشت و
درو محصول ياري ميدادند. اما تا 1374ق/1955م، حتي يک سازمان براي زنان در کار نبود
تا ايشان بتوانند از راه آن نقشي در اوضاع اجتماعي ايفا کنند. در اين سال انجمن
«نهضه فتاهالبحرين» تشکيل شد که در اصل به زنان خانوادههاي نخبه تعلق داشت و برخي
خدمات محدود اجتماعي براي خانوادههاي تهيدست انجام ميداد. 5 سال بعد، انجمن ديگري
از زنان طبقات متوسط تشکيل شد که نقش فعالتري ايفا کرد و به تأسيس آموزشگاه پرستاري
پرداخت. از آن پس سازمانهاي ديگري پديد آمد. در سالهاي اخير زنان، گذشته از بانکها
و دفاتر خدمات دولتي و صنعت نفت و هتلها، در دستگاه پليس نيز به کار پرداختهاند.
(رميحي، 154). بر اثر اصلاحاتي که بهويژه پس از ورود بلگريو به بحرين روي داد، آل
خليفه از بسياري پيوندهاي کهنه و مبتني بر سلسله مراتب قبيلهاي و قومي چشم پوشيد
تا قدرت خود را در پرتو نفوذ و اقتدار بريتانيا حفظ کند. اين حرکت بر اثر فروپاشي
صنعت مرواريد که زاييدة رونق بازارهاي مرواريد مصنوعي ژاپن بود، آسانتر شد، زيرا
ديگر بازرگانان مرواريد يک نيروي سياسي يا اقتصادي مستقيم به شمار نميآمدند؛
نخبگان آل خليفه و زمينداران به طبقة بالاي تازة جزيره تبديل شدند و ثروت آنان به
دنبال دستيابي بر درآمد نفت نه تنها ساختار اجتماعي را تغيير داد، بلکه به پيدايش
يک طبقة مياني انجاميد و شرکت نفت بحرين، يا به کار انداختن سرمايههاي محلي، در
قراردادهاي فرعيِ طرحهاي خود از آن پشتيباني کرد. دهقانان، ماهيگيران يا غواصان
مرواريد به سرعت کار خود را رها ميکردند تاب ه خدمت دولت و صنايع نفت و ديگر صنايع
نو درآيند. يکي از نتايج اين وضع آن بود که فرقههايي که تعصّبات مذهبي، آنان را از
يکديگر جدا ميساخت به هم نزديک شدند (همو، 151). افزايش تقاضا براي کالا که به
دنبال کشف نفت پديد آمد به پيدايش نمايندگيهاي بازرگانيِ همسو با انحصارات
امپرياليستي انجاميد که از سوي حکومت و در جهت منافع بازرگانان بزرگ سرپرستي ميشد.
رشد آگاهي سياسي مردم که از دهة 20 سدة 20م (1338-1348ق) آغاز شد، و افزايش شمار
کارگران، بهويژه در صنايع نفت، بحرين را با رشتهاي از جنبشهاي اجتماعي و سياسي پي
در پي روبهرو ساخت که بهويژه در 1372 تا 1375ق/1953 تا 1956م به اوج رسيد و
سالهاي سرکوب را به دنبال آورد، اما نقش مؤثري در پايان 2 قرن سلطة بريتانيا در
خليجفارس و استقلال بحرين در 1391ق/1971م ايفا کرد. با اينهمه، هنوز دشواريهايي
هست، زيرا تأسيسات نيروهاي دريايي سلطنتي انگليس در «جُفيره» به پايگاه هوايي
امريکا «آ. اس. يو» تبديل شده، هرچند هر دو طرف به شدّت آن را انکار کردهاند
(کيهان، 2 خرداد 1363ش).
در سالهاي اخير بحرين شاهد بسياري فعاليتهاي سياسي و نظامي سازمان يافته بوده است.
در 1390ق/1970م تلاشي براي سرنگوني حکومت انجام گرفت که به شدت از انتشار اخبار آن
جلوگيري شد. (رميحي، 157، حاشيه). در 1401ق/1981م کودتاي نافرجامي به وقوع پيوست که
حکومت بحرين آن را به ايران نسبت داد و ايران آن را به شدت تکذيب کرد (کيهان، 2
خرداد 1363ش). به هر حال، حکومت بحرين، براي پيشگيري از خطرهاي احتمالي، مناسبات
تنگاتنگي با عربستان سعودي برپا کرده است و پل دريايي 25 کيلومتري ميان عربستان و
بحرين که در 1405ق/1985م به پايان رسيده، گذشته از آنکه بحرين را به «تفريحگاه
خليج» تبديل کرده، در راستاي رسيدن به اين هدف ساخته شده است (کيهان، 23 فروردين
1363ش).
مآخذ: باوزير، سعيدعوض، معالم تاريخالجزيرهالعربيه، عدن، مؤسسهالصبان والشرکاء،
1966م؛ بايندر، غلامعلي، خليجفارس، خرمشهر، 1317ش؛ داک، آنتوني جان، امارات
خليجفارس، ترجمة مهدي مظفري، تهران، پژوهشگاه علوم انساني، 1357ش؛ زرکلي،
خيرالدين، الاعلام؛ زرين قلم، علي، سرزمين بحرين، تهران، سيروس، 1337ش؛ کحاله،
عمررضا، معجم قبائلالعرب، دمشق، المطبعهالهاشميه، 1368ق؛ نيز:
Abu Hakima, Ahmad, History of Eastern Arabia, Beirut, Khayats; Adamiyat,
Fereydoun, The Bahrain Islands, New York, Praeger, 1955; Rumaihi, M. G.,
Bahrain-Social and Political change since the First World War, London & New
York, Bowker, 1967, p. 150; Tadjbakhche, Gholam-Reza, Laquestion des Iles
Bahrein, Paris, 1960.
کاظم برگ نيسي