دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد 2

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دائرة المعارف بزرگ اسلامی - جلد 2

مرکز دائرة المعارف بزرگ اسلامی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

آل کثيرجلد: 2نويسنده: کاظم برگ نيسي 
 
 
شماره مقاله:456















آلِ کَثير، عشير? مهم عرب شيعي مذهب خوزستان، در منطق? مياناب دز و کرخه و روستاهاي
شوش و دزفول، که به 2 تير? بزرگ بيت کريم و بيت سعد تقسيم مي‌شود. اگرچه نام اين
عشيره به شکلهاي گوناگونِ آل کثير، الکثير و کثير ضبط شده است، اما روايات بازگو
شده در اين نکته همداستانند که واژ? «کثير» به معناي «بسيار» همچون صفتي براي بيان
کثرت افراد اين عشيره به کار رفته است.
آل کثير در زمان صفويه به خوزستان پاي نهادند. علت کوچ آنان به روشني معلوم نيست،
با اينکه گفته‌اند هم? عشاير خوزستان ريشه‌اي در عراق دارند، اما براي آل کثير
بنيادي در عراق شناخته نشده است (عزاوي، عشائر العراق، 4/190). در ميان قبايل عرب 3
قبيله مي‌توان يافت که با آل کثير همنامند: نخست قبيل? کثير حضرموت، به‌ويژه يکي از
بطنهاي آن به نام بني‌کثير (کحاله، 3/978)، دو ديگر قبيل? فضول جنوب نجد که به 2
تير? فضل و کثير تقسيم مي‌شود و نسب آن بر پاي? يک روايت مبهم به بني‌لام باز
مي‌گردد (لاريمر، II(A)/510). بني‌لام از عشاير شناخته شد? خوزستان است. سه ديگر،
بني ابي‌کثير است که بطني از لوات? بربر است (سويدي، 103)، اما روايتهاي محلي وجود
چنين بستگيهايي را ميان آل کثير و اين قبايل تأييد نمي‌کنند. ريش‌سفيدان عشيره خود
را تا برمکيان به ياد ندارند. بنا به روايتي آل کثير شاخه‌اي از عشير? آل فضل است
(تحقيقات محلي نويسنده) که نسبش همچون برخي ديگر از طوايف عراق و بادي? شام، مانند
آل مهنا و آل عيسي، به خالد برمکي مي‌پيوندد (محيط طباطبايي، 1/94)، اما معتبرترين
روايت محلي، گذشته از تأکيد بر پيوند آل کثير با برمکيان، بر اين است که اين عشيره
در خود خوزستان شکل گرفت. بر پاي? اين روايت، حُنَيْفِر نخستين نياي به ياد ماند?
عشيره، از عراق به بخش باختري خوزستان آمد و از توجه دستگاه حکومت مشعشعيان
برخوردار شد و کار گردآوري ماليات منطق? مياناب به وي واگذار گرديد. خنيفر با دختر
يکي از شيوخ بني‌خالد ازدواج کرد و داراي فرزندي به نام ناصر شد. در منطق? مياناب
طوايفي چند همچون معلّي، روس عُلَيْم (شامل زُهَيْريّه)، طُرَيْف، ظَبّه (از
بني‌خالد)، عنافِجه، عبدالخان و مهديه مي‌زيستند که آنان را طوايف کثير مي‌ناميدند.
هنگامي که مسأل? اشتقاق نهرهرموشي از کرخه پيش آمد، طايف? معلي که از همه نيرومندتر
بود، از چيرگي خنيفر بر زمينهاي پيرامون بيمناک شد و به دستياري روس عليم او را سر
به نيست کرد. سپس ناصر، شيوخ اين طوايف را به کين‌خواهي پدر کشت و با پشتيباني
فرمانرواي مشعشعي، رياست آنان را به عهده گرفت و به اين ترتيب نام کثير را به ارث
برد (تحقيقات محلي نويسنده). عزاوي گفته است: «تنها در روزگار صادق‌خان زند و طي
درگيريهاي وي با عشير? منتفق است که با نام آل کثير برخورد مي‌کنيم (عشائر...،
4/195)، اما نام اين عشيره نخستين‌بار در رويدادهاي اواخر دوران صفويه و مشخصاً در
جريان صفي ميرزا ديده مي‌شود. در اين هنگام رياست عشيره با شيخ فارِس فرزند ناصر و
نو? خنيفر بود.
به دنبال حمل? افغانها به ايران و تسليم شدن شاه سلطان حسين صفوي
(1105-1135ق/1694-1723م) کسان بسياري به ادعاي پادشاهي و شاهزادگي برخاستند و
بدين‌سان ملوک‌الطوايفي فراگير شد (استرابادي، 2-3؛ کوهمره‌اي، 478).
در 1137ق/1724م شخصي به نام صفي ميرزاي ثاني وابسته بهطايف? کراني خليل‌آباد
بختياري (ناحيه‌اي در اطراف اليگودرز) خود را فرزند شاه سلطان حسين خواند و به ياري
سران ايلها و عشاير محال شوشتر و کوهگيلويه به فرمانروايي پرداخت، اما شاه طهماسب
نامه‌اي در تکذيب ادعاي او فرستاد. از اين‌رو، سران بختياري صفي ميرزا را به زندان
انداختند، اما مردم به سبب ناخشنودي از ابوالفتح خان (حاکم شوشتر)، و به هواخواهي
صفي ميرزا سر به شورش برداشتند و در نتيجه صفي ميرزا آزاد شد و با هواخواهانش به
کوههاي بختياري پناه برد و سرانجام در محرم 1140ق/اوت 1727م در دهدشت (از دهستان
بوير احمدي سردسير بخش کوهگيلوي? شهرستان بهبهان) به فرمان طهماسب قلي‌خان
(نادرشاه) کشته شد. طي 2 سال قدرت صفي ميرزا، حکومت شوشتر با شيخ فارِس آل کثير بود
و اسفنديار بيک کارگزاري او را به عهده داشت (جزايري، 90-92). نادر به پاداش
دستياري کلبعلي خان پسر مهر عليخان در کشتن صفي ميرزا، فرمان حکومت شوشتر را به نام
او نوشت، اما اقتدار آل کثير از آشکار شدن اين فرمان جلوگيري کرد و تا 1142ق/1729م
که نادرشاه به خوزستان آمد، اسفنديار بيک همچنان به کارگزاري شيخ فارِس به شوشتر
فرمان مي‌راند (جزايري، 112؛ کسروي، 100). بدين‌سان، آل کثير در منطق? مياناب و
شهرهاي دزفول و شوشتر از اقتداري برخوردار شد که تنها پس از بالا گرفتن کار شيخ
خَزعَل (1279-1355ق/1862-1936م) آن را از دست داد.
در 1146ق/1733م پس از شکست نادر از توپال عثمان پاشا، محمدخان بلوچ حاکم کوهگيلويه
و دزفول و شوشتر، به کمک ابوالفتح خان، حاکم پيشين شوشتر، آوازه در داد که نادر
براي دومين بار شکست خورده و گم شده است (جزايري، 116، 117). او مردم شوشتر و برخي
شيوخ را با خود همداستان کرد و حکومت کوهگيلويه را به شيخ فارِس سپرد (استرابادي،
220). نادر، محمدحسين خان سردار را به سرکوب شيخ فارِس که در قلع? خود به مخالفت
سنگر گرفته بود، فرستاد. پس از آنکه محمدخان را در بند شولستان شکست داد (گلستانه،
376)، شيخ فارِس و تني چند از شيوخ عرب خواستار امان شدند. نادر فرمان داد که که
شيوخ را همراه با فرزندان شيخ فارِس از راه خرم‌آباد به استرآباد بکوچانند
(استرابادي، 226).
پس از کشته شدن نادر (1160ق/1147م)، بار ديگر آشفتگي ايران را فرا گرفت. علي
قلي‌خان برادرزاد? نادرشاه با نام عادلشاه به پادشاهي نشست و حکومت هويزه را به
مولي مُطْلِب خان مشعشعي و حکومت شوشتر را به عباس قلي‌خان واگذاشت (جزايري، 126).
در اين دوره بود که آل کثير نيرومند شدند و بر بخش خاوري خوزستان دست يافتند و
کشمکش آنان با مولي مطلب و ديگران آغاز شد (کسروي. 111). مطلب خان براي پيشگيري از
گسترش اقتدار آل کثير تصميم به گوشمال شيخ محمدبن فارِس و ديگر شيوخ عشيره گرفت،
اما در جنگي که روي داد، مولي مطلب در سرخکان، نزديک شوشتر شکست خورد و به هويزه
بازگشت (جزايري، 127). آل کثير از اين پيروزي دليرتر شدند و بر هم? سرزمينهاي
پيرامون شوشتر و دزفول تسلط يافتند. در 1161ق/1747م پس از آنکه ابراهيم خان برادر
خود، عادلشاه را مغلوب کرد، حاکم جديدي به شوشتر فرستاد، اما مردم از سختگيري وي به
شيوخ عرب پناه بردند و اهالي دزفول نيز محمدرضا بيک حاکم شهر را بيرون راندند.
محمدرضا بيک به شيوخ آل کثير پيوست و ايشان نيابت شوشتر را به او واگذاشتند. (همو،
128). در اين دوران آل کثير با بختياريها گونه‌اي هم‌پيماني داشتند، زيرا هنگامي که
شاه مرادبيک از افشار گَنْدَزْلو به حکومت شوشتر دزفول رسيد، آل کثير به پشتيباني
از محمدرضا بيک در نزديکي قلع? بيدرويه بروجرد بر او حمله بردند و دستگيرش کردند و
او را در ميان عشيره به بند کشيدند، اما شاه مرادبيک گريخت و به خان? برادرش
نوروزخان در محله گَرْگَرْ (محل? حيدريها) پناه برد. شيخ آل کثير نيز به ياري مردم
محل? دستوا (نعمتيها) به بيرون راندن وي برخاست. سرانجام پس از جنگ در عقيلي
(دهستاني پيرامون شوشتر) هواخواهان شاه مرادبيک شکست خوردند و شيخ کثير همچون پيش،
حکومت شهر را به محمدرضا بيک سپرد (همو، 129).
پس از ابراهيم شاه، شاهرخ ميرزا فرزند رضاقلي در 1162ق/1748م در خراسان به پادشهاي
نشست و فرمان حکومت ايالت شوشتر را به نام محمدرضا بيک نوشت. شيخ سعد ناخشنود شد و
با مردم محل? گرگر به محاصر? دستوا پرداخت، اما پادشاه جديد، شاه اسماعيل سوم معروف
به يد ابوتراب (1163-1165ق/1749-1751م) فرمان حکمراني را به نام شيخ سعد فرستاد.
اين کشمکش سرانجام به مصالحه انجاميد و شيخ سعد حکومت را به محمدرضا بيک واگذاشت
(همو، 130، 131).
در صفر 1164ق/دسامبر 1750م عباس قلي‌خان که در محال پشتکوه فيلي اقامت داشت، به
دزفول بازگشت و مردم شهر با او همداستان شدند (جزايري، 145، 146) و مهر عليخان که
تا آن هنگام حاکم شهر بود گريخت و در قلع? بندبار جاي گرفت. شيخ حَرْب فرزند کريم
از شيوخ کثير که با مهر عليخان خويشاوندي داشت، شيخ سعد و ديگر شيوخ آل کثير را به
پشتيباني از او به محاصر? دزفول کشاند. در اين ميان مولي طلب همراه با شيوخ آل
سلطان به قصد سرکوب آل کثير به کنار کرخه آمد و چندي بعد عباس قلي‌خان نيز به او
پيوست. در اين جنگ که 4 ماه به درازا کشيد، گروهي کشته شدند، اما کار به مصالحه
انجاميد، با اين حال، دو طرف چند بار ديگر نيز به کشمکش برخاستند. جزايري نوشته است
که شيخ سعد در 1167ق/1753م در هويزه زنداني بود (ص 202).
در 1165ق/1751م ميان شيوخ آل کثير اختلاف افتاد و شيخ ناصر فرزند کريم به کمک شيخ
مطلبي برادر شيخ سعد به رياست عشيره رسيد (همو، 187). در اين ميانه جنگهايي به پا
شد و شيخ طَعّان برادر شيخ ناصر و شيخ سالم بن حرب برادرزاد? او کشته شدند. در همين
هنگام شخصي به نام سلطان حسين ميرزا که خود را فرزند شاه طهماسب مي‌خواند، در عراق
پديدار شد. عليمردان خان بختياري به پشتيباني از او برخاست و نامه‌اي به شيخ ناصر
نوشت و خواستار پشتيباني او شد، اما شيخ ناصر اعتنايي نکرد (همو، 190، 191).
سرانجام پس از جنگي که ميان کريم خان زند و عليمردان روي داد و به پيروزي کريم‌خان
انجاميد، شيخ سعد کاملاً مغلوب شد و به شيوخ آل خميس پناه برد و هواخواهانش پراکنده
شدند. اهالي دزفول و شوشتر نيز رياست شيخ ناصر را پذيرفتند. تنها ماندن عليمردان،
ماي? گسيختگي پيوند او با آل کثير شد، اما هر دو همچنان دشمن کريم‌خان ماندند.
پس از آنکه کريم خان بر بخش عمده‌اي از ايران دست يافت، سيزعلي خان خواهرزاد? خود
را به حکومت فيلي و خوزستان فرستاد، اما او در جنگي که در 1175ق/1761م روي داد، به
دست شيخ عَلوان فرزند سعد کشته شد (نامي، 109، 110). در 1176ق/1762م که زکي‌خان
پسرعموي کريم خان بر او شوريد، به آل کثير روي آورد و آنان به نشان? دشمني با کريم
خان زند او را پذيرا شدند (همو، 123، 124). باز در 1176ق/1762م نظرعلي خان که از
سوي کريم خان براي سرکوب بني‌لام به دزفول رفته بود، در بازگشت با عربهاي آل کثير
روبه‌رو شد و دارايي آنان را چاپيد و غنيمت بسيار گرفت (همو، 129، 130). از اين‌رو
به دشواري مي‌توان نقل عزاوي را پذيرفت که نوشته است در نبرد ابي حلانه، عشير? آل
کثير به سرکردگي شيخ علوان در کنار سربازان صادق‌خان بر ضد منتفق جنگيد (تاريخ
العراق، 6/80).
در آغاز حکومت قاجاريان، خوزستان به چندين بخش تقسيم شده بود. آل کثير، خاندان
مشعشع و کعبيان هريک جداگانه به سر مي‌بردند و پروايي از اقامحمدخان قاجار نداشتند
(کسروي، 149). همزمان با مرگ محمدشاه قاجار در 1264ق/1847م در بيش‌تر نواحي ايران
شورش بر پا بود و شيوخ عرب در همه جاي خوزستان به نافرماني پرداختند. از جمله شيخ
حداد رئيس عشير? آل کثير خود را در منطق? دزفول و شوشتر شاه خواند و به نام خود سکه
زد. مولي عبداللـه مشعشعي با گروهي از عشاير بني ساله، با =وي و عنافجه (عنافقه) به
سرکوب شاه حداد به دزفول رفت. به دنبال جنگي سخت، شيخ حداد به دست عشاير عنافجه
دستگير شد. مولي عبداللـه چند روزي او را در هويزه نگه داشت و سپس به خرم‌آباد
فرستاد، اما شيخ حداد به کمک يکي از غلامانش از زندان گريخت و به دزفول بازگشت
(قائم مقامي، 16) و در دژ سلاسل نشيمن گرفت و از مردم ماليات خواست. در 1265ق/1848م
ميرزا قوام‌الدّين که از سادات طباطبايي بهبهان بود، با دستياري تني چند از شيوخ
عرب خوزستان همچون شيخ حاکم، شاه حداد، شيخ جابر، شيخ عبداللـه، و شيخ قادر به
خودسري پرداخت (کسروي، 177). ناصرالدّين شاه عموي خود اردشير ميرزا را به حکومت
لرستان و خوزستان فرستاد و او آشوبگران دزفول و شوشتر را دستگير کرد و به تهران
روانه ساخت و سردار سپاه خود سليمان خان ميرزا را به گوشمال ميرزا قوام‌الدّين و
شيوخ عرب و سران بختياري گسيل داشت. سليمان خان حداد شاه و شيخ جابر را دستگير کرد
و در قلع? سلاسل شوشتر به بند کشيد و سپس به تهران برد (سپهر، 3/346). چنين
مي‌نمايد که عشير? آل کثير پس از دستگيري شاه حداد تا مدتي قرماندار دولت بود، زيرا
در 1267ق/1850م زماني که خانلر ميرزاي احتشام‌الدّوله به حکومت لرستان و خوزستان
رسيد، 500 تن از سواران آل کثير براي سرکوب شورش لرهاي فيلي که به سرزمين عربهاي
بني‌لام پناه برده بودند، به اردوي احتشام‌الدّوله پيوستند (همو، 4/24؛ هدايت،
10/517).
اوج‌گيري قدرت شيخ خزعل، وضع عشاير خوزستان را ديگرگون کرد و هيچ‌يک از عشاير عرب
از سرکوب و دست‌اندازي وي در امان نماند. خزعل پس از کشتن برادرش شيخ مزعل در
1315ق/1897م نخست فلاحيه (شادگان) و سپس هويزه و دشت ميشان را به زير فرمان خود
درآورد. تنها آل کثير به رياست فرحان بن اسد در پيرامون شوشتر و حيدربن علي بن غافل
در پيرامون دزفول به فرمانبرداري از او تن در نداده بودند (جزايري، 237). انقلاب
مشروطه در 1324ق/1906م و ناتواني حکومت مرکزي، شيخ خزعل را به سوداي پادشاهي
خوزستان انداخت. از اين‌رو براي فرمانبردار ساختن آل کثير از اختلاف ميان شيخ فرحان
و طاهر عظيم، مستأخر دهستان عقيلي، و آزمندي بختياريها نسبت نسبت به زمينهاي آل
کثير، سود جست و در نهان با خانهاي بختياري به توافق رسيد. بر پاي? اين توافق،
املاک آل کثير در برابر گوشمال شيخ فرحان به خزعل واگذار شد. خزعل براي تضعيف شيخ
فرحان، از 2 طايف? کعب دبيس و کعب السّطاطله که ميان دزفول و شوشتر اقامت داشتند و
با آل کثير هم‌پيمان بودند، بهره گرفت و آنان را به سرکشي برانگيخت. از سوي ديگر
لرها نيز به دستور خانها هر شب بر او شبيخون مي‌زدند. فرحان ناگزير تسليم گشت و
متعهد شد که به خزعل ماليات بپردازد. شيخ حيدر نيز همچون عموزاده‌اش شيخ فرحان به
فرمانبرداري از خزعل تن در داد (1326ق/1908م)، اما خزعل حيدر را به بند کشيد و يکي
از نوکران خود را در آن سامان به شيخي نشاند. از اين پس فرحان آگاه در زندان و گاه
آزاد به سر برد و جز بر بستگان خود رياستي نداشت (همو، 239). سرانجام شيخ خزعل پس
از لشکرکشي رضاخان به خوزستان و سرکوب خانهاي بختياري و شيوخ عرب در 1343ق/1924م
تسليم شد.
عشير? آل کثير پس از مرگ شيخ فارِس به 2 شاخ? بزرگ بيت سعد و بيت کريم تقسيم شد که
گاه همچون 2 قبيل? جداگانه به‌شمار مي‌آمدند (فيلد، 194). لاريمر دربار? بيت سعد
نوشته است که اينان تا اندازه‌اي با قبيل? کثير در آميخته‌اند. او ادعاي داشتن تبار
برمکي را تنها براي بيت سعد يادآور شده است (II(B)/1618). نجم‌الملک نيز در اشاره
به اين عشيره از آل کثير و بيت سعد سخن گفته است (ص 121). با اينهمه، ترديدي نيست
که بيت سعد بخشي از عشير? آل کثير است و اين جداسازيها از نامگذاريهاي ساکنان مناطق
مختلف پديد آمده است. دزفوليها بيت کريم را گاه حوشيه، گاه بيت خلف الحيدر و گاه
بيت غافل مي‌نامند (تحقيقات محلي نويسنده). اين جداسازي مي‌تواند زاييد? رقابت شيوخ
عشيره نيز باشد، زيرا هريک از اين 2 شاخه از روابط جداگانه‌اي با حکومتهاي محلي
برخوردار بوده‌اند. مثلاً شيخ فرحان اسد از يک سو در پي دوستي با شيخ محمره
(خرمشهر) برآمد و از سوي ديگر خواهرش را به کريم‌خان لُرِفيلي به زني داد (تحقيقات
محلي نويسنده؛ لاريمر، II(A) 997)، اما شيخ حيدر دخترش را به ازدواج رئيس لرهاي
سگوَنْد درآورده بود و خواهان آن بود که گرفتاريهاي خود را با تکيه بر سگوندها و با
بهره‌گيري غيرمستقيم از اقتدار والي پشتکوه برطف کند. شيخ فرحان با صاحب منصبان
شوشتر نزديکي داشت و شيخ حيدر با مقامات دزفول (همانجا). با اينهمه برخلاف نوشت?
لاريمر (II(B)/1620)، حيدر به بيت کريم وابسته است نه به بيت سعد.
بنياد عشير? آل کثير خاندان خنيفر است که شيوخ از آن برخاسته‌اند، اما همچون ديگر
عشاير قدرتمند، طوايف ديگري نيز به واسط? هم‌پيماني يا همزيستي به آن وابسته
شده‌اند. علل اصلي اين گونه وابستگيها را بايد در ضرورت دستيابي به آب و زمين و
دفاع از خود در برابر حملات قبايل ديگر جست. از اين‌رو عشير? ضعيف براي آنکه از
زمين و آب و پشتيباني عشير? قدرتمند برخوردار شود، مي‌بايست سهمي در تأمين مردان
جنگي و پرداخت «فَصْل» برعهده گيرد.
خاندان خنيفر از 3 بخش بيت سعد، بيت کريم و بيت ناصر تشکيل شده است. سعد (پسر
بزرگ)، کريم (پسر مياني) و ناصر (پسر کوچک) فرزندان فارِس بن ناصربن بن خنيفرند.
بنابراين، برخلاف نوشت? دانشنامه سعد و کريم و ناصر نبيرگان خنيفر و برادر يکديگرند
(تحقيقات محلي نويسنده):
1. بيت سعد: در رويدادهاي تاريخي منطقه، بيت سعد همواره نقش چشمگيرتري از بيت کريم
ايفا کرده و قدرت آن به‌ويژه از کعب السّطالطه مايه مي‌گرفت. بيت سعد به 2 شاخ?
اصلي بيت قاطع و بيت سلطان تقسيم مي‌شود که هريک داراي بخشهايي است:
الف ـ بيت قاطع: بيت منيّان، بيت عَجيل، بيت فرحان، بين سلطان، بيت عبدالحسين، بيت
شايع، بيت مُطْلب، بيت مَنْهَل، بيت عَرار (عجم ساکن شوشتر و پيرامون آن)، بيت
عُلَيْل عبدالسيّد.
ب ـ بيت سلطان: بيت لازم، بيت ناصر الحطّاب، بيت غَضبان، بيت فياي.
ضمناً بين رَمْلي نيز جدا از بين قاطع و بيت سلطان به بيت سعد باز مي‌گردد (تحقيقات
محلي نويسنده). وابستگان بيت سعد از عشاير ديگر، از اين قرار است: کعب السّطالطه
(که به 2 تير? اصلي بيت کرم اللـه و بيت فرج اللـه تقسيم مي‌شود)، ديلم الحَناتشه،
زُهَيْريه، بَدْوان (شامل بيت راشد، بيت طَربوش، بني جميل، خسارجه يا خزارجه،
خضير)، محاميد، طوايف طريف، نيس، مزرعه و آل حائي را نيز در شمار وابستگان بيت سعد
آورده است (II(B)/1619, 1620). افراد بيت سعد امروزه در روستاهاي ده نو (نام
قلعه‌اي که فرحان آن را ساخت)، شب خاص، شاه ولي، صَمَنْدي، فرج‌آباد، شنگر، خزينه،
عُجَيْرِب (عقيرب)، شوره، گَلّه گَه (گَلّه‌گاه)، المُچَيْشِر (المکيشر) زندگي
مي‌کنند که از ميان 4 روستاي ده نو، گله گه، المچيشر، و شوره مهم‌ترند.
2. بيت کريم: اين شاخه بيت مِشْعَل، بيت شَبيب، بيت مساعد، بيت فارس السحاب، بيت
فرحان الفارس، بيت خريبط المطلب، بيت غافل، بيت اسماعيل الغُوَيْنِم، بيت سلطان
العَلي، بيت ماهورالعلي و بيت خلف الحيدر را در بر مي‌گيرد (تحقيقات محلي نويسنده).
وابستگان بيت کريم از اين قرار است: کعب دُبَيْس، ديلم الخَلْتَک، حمزه، معلّي، بيت
کريم اکنون به‌طور عمده در روستاي حَرّرياحي (نام پيشين حسين‌آباد) ساکنند که در
حدود 200‘1 خانوار جمعيت دارد. افراد آن در کارخانه‌هاي اطراف به‌ويژه کارخان?
نيشکر هفت‌تپه به کارگري مشغولند. روستاهاي ديگري که بخشي از بيت کريم در آنها
سکونت دارند عبارتند از بُنّه طالب، صَبْحه، آل مُعَلّي، ديلم، صُخَيْري، بني عَقيل
و شَرْفه (تحقيقات محلي نويسنده).
3. بيت ناصر، اين بخش که همواره تابع بيت کريم به‌شمار مي‌رفته، از بيت طوفان، بيت
صافي، بيت ارْحَمه، بيت رِزْج، بيت مِطْلَق ابن رزج، بيت سلطان، بيت سالم، بيت
مبارک، بيت مساعد، بيت مُطْلِب المِشْعَل السالم تشکيل مي‌شود. افراد بيت ناصر اغلب
در شوش و روستاي عَلَم الهدي (نام پيشين بيت عيسي الخُلَيْف) و پيرامون نهر شاور
(در جنوب شوش) و برخي نيز در هويزه زندگي مي‌کنند. بيش‌تر ساکنان شوش در شرکت نيشکر
هفت‌تپه کار مي‌کنند، اما ساکنان علم الهدي کشاورز و دامدارند (تحقيقات محلي
نويسنده).
مآخذ: استرابادي، ميرزامهدي، جهانشگاي نادري، به کوشش عبداللـه انوار، تهران،
1341ش؛ امام شوشتري، محمدعلي، تاريخ جغرافيايي خوزستان، تهران 1331ش، صص 87، 88؛
جزايري، نعمت اللـه، تذکر? شوشتر، اهواز، 1356ش؛ دانشنامه؛ سپهر، محمدتقي، ناسخ
التواريخ (قاجاريه)، به کوشش محمدباقر بهبودي، تهران، 1385ق؛ سويدي، محمدامين،
سبائک الذهب في معرفه قبائل العرب، نجف، 1280ق؛ عزاوي، عباس، تاريخ العراق بين
الاحتلالينه، بغداد، 1373ق/1954م؛ همو، عشائر العراق، بغداد، 1375ق/1956م؛ قائم
مقامي، جهانگير، «ذيل تاريخ مشعشعيان»، يادگار، تهران، س 2، شم‍ 9، ارديبهشت 1325ش؛
کحاله، عمررضا، معجم قبائل العرب، بيروت، 1402ق/1982م؛ کسروي، احمد، تاريخ پانصد
سال? خوزستان، تهران، 1356ش؛ کوهمره‌اي، زين‌العابدين، ذيل و حاشي? مجمل التواريخ
محمدامين گلستانه، به کوشش محمدتقي مدرس رضوي، تهران، 1342ش؛ محيط طباطبايي، محمد،
«سرزمين بحرين»، سمينار خليج‌فارس، تهران 1341ش؛ نامي اصفهاني، ميرزا محمد صادق،
تاريخ گيتي‌گشا، به کوشش سعيد نفيسي، تهران، 1363ش؛ نجم‌الملک، حاج عبدالغفار،
سفرنام? خوزستان، به کوشش محمد دبير سياقي، تهران، 1341ش؛ هدايت، رضا قلي‌خان، روضه
الصفاي ناصري، تهران، 1339ش؛ تحقيقات محلي نويسنده در مرداد و شهريور 1365ش؛ نيز:

Field, Henry, Contribution to the Anthropology of Iran, New York, 1968, p. 195;
Lorimer, J. G., Gazetteer of the Persian Gulf, Oman and Central Arabia,
Calcutta, 1908.
کاظم برگ‌نيسي
 






/ 440