سیمای تاریخی کمیجان (2) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیمای تاریخی کمیجان (2) - نسخه متنی

محمد کمیجانی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

سيماي تاريخي كميجان( بخش دوم)

دركتاب تاريخ جنگهاي ايران و روس شرح مفصلي در مورد اقدامات شجاعانه و از خود گذشتگيهاي آن بخش از ايل بزچلو كه به مناطق مرزي شمالي كوچانده شده بودند داده شده است :

از جمله درصفحة 177 كتاب مذكور آورده است :

محمدعلي ميرزا ، آنچه ايليات از قبيل : بزچلو و ... كه حوالي تفليس سكونت داشتند ، با مال و اموال و احشام ، از آن محال كوچ داده به طرف شوش ( = پناه آباد شوش ) روانه داشت و خود در حوالي ايروان به انتظار نايب السلطنه اطراق نمود .

همچنين درصفحة 239 كتاب مذكور آورده است :

بنا به دستور ( حسين خان سردار ) ، محمدتقي خان بزچلوئي از طريق درة مچك به حمزه چمن تاخت آورد در محل ( واسبان ) در نيمه شب بآن گروه شبيخون زده در نتيجه عدة كمي از بازماندگان آنان به قراكليسا جنب پنبك پناهنده شدند .

ناصرالدين شاه در سفرنامه عراق عجم از محمدخان سرتيپ بزچلو پسر بيگلرخان ، نام ميبرد كه در حال بردن سپاه به عربستان {خوزستان } بوده است ، و با وي درمحل سلطان آباد ( اراك فعلي ) ملاقات كرده و با فوج بزچلو كه به فوج بهادر معروف و جزو قشون ساعدالدوله بود در مقابل پادشاه و امين السلطان و ساعدالدوله و شجاع السلطنه ، سان حضورداده است .

اين عكس متعلق به فوج بهادر در زمان رضاشاه است كه به فرماندهي عاصم السلطنة بهادري به شيراز عزيمت نموده و در كنار ارك كريمخاني گرفته شده است .

دررابطه با خسارات وارده از هجوم ها و حملات به اين صفحات نيز درصفحة 33 كتاب عبرت نامه نقل مي كند:

«براي تذكر بدنيست كه يادآور گردد ،دهستان هاي تابعة اراك مخصوص نواحي فراهان وسرزمين آشتيان ووفس وبزچلو يعني قسمتهاي شمال آن شهرستان هريك چندين بار ويران گرديده ودرنزديك ويرانه هاي سابق از نودهي برپاشده است .

پيدايش كميجان

اين ناحيه بطور قطع در تاريخ باستان وجود داشته و داراي سكنه بوده است و شاهد اين ادعا وجود تپة باستاني و گبري چهرگزي است كه متأسفانه از طرف سازمان ميراث فرهنگي هيچگونه كار كارشناسي و بررسيهاي علمي بر روي آن انجام نشده است .

ايجاد ونامگذاري كميجان را منسوب به كم كه يكي از سرداران و نامداران تاريخ باستان در زمان كيخسرو بوده است ميدانند .

و از طرفي دهخدا در لغت نامه اش اينگونه آورده است :

كمي و ميلاد دوبرادر از نوادگان سلسلة هخامنشي بوده اند كه به اين منطقه آمده اند .

كمي محل فعلي كميجان و ميلاد محل فعلي ميلاجرد واقع در شمال باختري (18 كيلومتري جنوب باختري) كميجان را تصاحب و آباد نموده اند .

بنابراين پيدايش كميجان به همان زمان ماد و هخامنشيان بر ميگردد و جا دارد كه از سازمان ميراث فرهنگي توقع داشته باشيم نسبت به بررسي و روشن نمودن سوابق تاريخي آن اقدام نمايد .

وجه تسميةكميجان

با توجه به مطالبي كه در بخش ريشه هاي تاريخي و نژادي مردم كميجان آمد، دو حالت ميتواند براي نامگذاري كميجان متصور باشد و اين دو حالت داراي تفاوت زماني زيادي با يكديگر ميباشد .

در حالت اول : اگر به منسوب بودن آن به فردي بنام كمي از زمان هخامنشيان قائل باشيم اين معني را دارد كه كميجان داراي تاريخ بسيار قديمي و باستاني است .

در حالت دوم : اگر منسوب بودن آن به قبايل كميجيان از اهالي ولايت چغان ماوراءالنهر را بپذيريم ، در آنصورت بايد پذيرفت كه مربوط به قرن چهارم هجري و همزمان با آمدن اميرابوعلي چغاني سپهسالار خراسان كه پسر امير ابوبكر چغاني بود بدانيم كه ، پس از فتح گرگان و ري در سالهاي 328 و 329 ه.ق. برقسمتي از بلاد عراق و جبال كه در اين سالها در دست ديلميان زياري بود و شامل قزوين و زنجان و قم و كرج {كرج ابودلف در حوالي اراك فعلي است}و همدان{وبالتبع كميجان نيز كه در درون اين محدوده قرار داشت} و دينور مي شد دست يافت . { و به اينترتيب كم كم پاي تركان به مركز كشور ايران و بخصوص چغانيان به حوالي عراق و جبال باز شد} .

قبول اين فرض صرفاً در رابطه با تعيين زمان نامگذاري محل ميتواند مفيد واقع شود ، چه وجود تپة باستاني گبري چرگزي خود نشانگر سوابق تاريخي محل ميباشد .

در كتاب ارزشمند لغت نامه دهخدا ذيل نام کميجان مطالبي بشرح زير آورده شده است :

كميجان

قصبه مرکزي دهستان بزچلوست که در بخش وفس شهرستان اراک واقع است ، اين قصبه در حدود 40 باب دکان و 15 کارگاه کوزه گري دارد و ظروف سفالين آن به اکثرقراء شهرستان حمل مي گردد . از نماينده ادارات دولتي بخشداري و بهداري در قصبه ساکن است .

از آثار و ابنيه قديمي ، قلعه خرابه کنار آبادي است که به قلعه گبري يا چهارگزي معروف است.

در رابطه با وجه تسمية كميجان چنين گفته شده كه كميجان تركيب از دو كلمة كمي و جان تشكيل شده است .

كمي و ميلاد دوبرادر از نوادگان سلسلة هخامنشي بوده اند كه به اين منطقه آمده اند .

كمي محل فعلي كميجان و ميلاد محل فعلي ميلاجرد واقع در شمال باختري (18 كيلومتري جنوب باختري) كميجان را تصاحب و آباد نموده اند . كلمة جان كه بعد از كمي آمده است پسوند مكان ميباشد و نام كميجان به معني محل و مكان ‹ كمي› است .

قدمت اين منطقه به 2500 سال پيش يعني زمان هخامنشيان مي رسد كه ‹ كمي› به اين منطقه آمده و اينجا را آباد نموده است . از شواهد موجود چنين بر مي آيد كه كميجان زماني بسيار دور پر رونق و آباد بوده و بعدها از اعتبار آن كاسته شده است .

درجلد دوم كتاب فرهنگ جغرافيائي ايران (آباديها) چاپ بهمن ماه 1328در چاپخانه ارتش ذيل توضيحات مربوط به استان يكم ، ضمن معرفي موقعيت جغرافيايي كميجان توضياتي بشرح زير دارد كه در چاپهاي جديد كتاب حذف گرديده است :

كميجان - Komijan- صنايع دستي زنان قاليچه بافي بانقشه ونخ فرنگ بوده وبخوبي معروف است. زبان مادري سكنة قصبه تركي به فارسي آشنا ميباشند. مذهب آنان مسلمان شيعه اثني عشري است. ازنماينده ادارات دولتي فقط بخشداري ونماينده بهداري در قصبه ساكن ودبستان دارد. از آثار ابنيه قديم قلعه خرابه اي كنار آبادي است كه معروف قلعه گبري ياچهارگزي است ودرنتيجه كاوش بقاياي آجر - سوفال - كاشي مشاهده ميشود.

راه نيمه شوسه اي بين اراك وقصبه وجود دارد وفقط درفصل خشكي از طريق ساروق اتومبيل رفت وآمد مينمايد وازاين قصبه درتابستان وخشكي به همدان وقصبات خنداب وميلاجرد وغيره اتومبيل ميتوان برد.

آقاي دهگان در كتاب تحقيقي خود چنين آورده است :

کميذان

اين لغت در زبان عامه بصورت کميزان استعمال مي شود و در مکاتيب بشکل کميجان وارد گرديده است ، اصل آن بنقل از ارباب مسالک ، کميذان روي ريشه کميذ و ان قرار گرفته که عضو (جزء) اول نام طايفه اي در ترکستان بوده و در کنار رودي بنام ( کم ) در حدود ختلان و چقانيان مسکن داشته و نام خود را از همان رود گرفته اند . عليهذا اين لغت از ترکستان وارد به (گويش ساكنان بخشي از ) سرزمين عراق (عجم) گرديده و صورت خود را در محال عديده(اشكال مختلف) در چهره ديه هاي( آبادي هاي) اين شهرستان تاکنون حفظ کرده است .

از وابستگان به اين قريه عزيز ، آقاي آدوربهادور معروف است که قبر او نيز در همان قصبچه واقع و باز هم صورتي از قبر نمايان است .

مستوفي در تاريخ گزيده ذيل فصل ششم از باب پنجم در عداد شعرا و عنوان عراقي مي نويسد : وهو فخرالدين بن ابراهيم بن بوذرجمهربن عبدالغفار الجواليقي از ده كميجان بولايت اعلم درسنة ست و ثمانين و ستمايه بجبل الصالحين شام درگذشت ` اشعار محققانه دارد . ديوانش مشهوراست .

مشاهير ادبي كميجان

- شيخ فخرالدين عراقي شاعر نامدار صوفي مسلك قرن هفتم هجري قمري كه ديوان اشعار او بسيار معروف است .

- شيخ شهاب الدين محمدبن موسي العراقي البزچلويي ملقب به شهاب الدين از عرفاء و دانشمندان اوايل قرن چهاردهم هجري ، که بيشتر در بلده کرمانشاه بسر مي برده است .

معرفي منطقة بزچلو

مناطق شمالغربي استان مركزي و حوالي كميجان را برچلو يا بزچلو مينامند .

واژة برچلو ، بزچلو ، برچلوئي و بزچلوئي( همگي با ضم ب و تشديد ل ) پسوند نام خانوادگي بسياري از مردم و اهالي اين بخش ازاستان مركزي يا كساني است كه از اين استان كوچ كرده اند .

برخي از افراد داراي احساس خوبي نسبت به اين پسوند نيستند و بعضي حتي نسبت به حذف آن از دنبالة نام خانوادگي خود اقدام نموده اند .

از طرفي در منطقة كميجان بخش وسيعي از روستاها و مزارع را جزو محال برچلو يا بزچلو مي شناسند ، مشاهدة اين بي مهري به نام منطقه باعث شد تا تحقيقات مقدماتي در مورد تاريخ اين ايل بنمايم و از اين رهگذر نتايج آنرا ارائه مي كنم .

اين ناحيه درحقيقت ولايت بزچلو بوده است يا بزچلواستان يعني سرزمين وابسته به بزچلو . بزچلو يا برچلو منطقه اي بوسعت 2595 كيلومترمربع در شمالغربي شهرستان اراك قرار گرفته و از همان جهت مرزشمالغربي استان را با استان همدان در برگرفته است .

بلوك برچلو يا بزچلو داراي 60 پارچه آبادي و روستاهاي بزرگ و كوچك است كه انشاءالله در فرصت مناسبي بطور مفصل معرفي خواهد گرديد . جمعيت اين بخش براساس سرشماري 1370 مركز آمار 52156 نفر است . در اين مختصر به تعداد اندكي از مراكز مهم جمعيتي آن اشاره ميشود : كميجان ( كميگان ) ميلاجرد ( ميلاگرد) آقچه كهريز، فامرين ، فتح آباد ، فضل آباد ،سمقاور امام درويشان ، ينگ ملك ، عيسي آباد ، انار ، خمارباغي ، كلوان ، ذادق آباد ، روشنايي زنجيران ، سلم آباد ، آقازيارت ، زنگارك ، سقرجوقك ، چاپار ، كوت آباد ، اسفندان ،چلبي خان آباد ، سلوكلو ، جعفرآباد ، وفس ، آمره فريس آباد ، خسروبيگ ، چزان ، ياسبولاغ دستجان ،كردزر،يساول ، خنجين ، فرك چهرقان ، طرلان ، سيزان ، راستگوان و عودآغاجي روستاهاي مهم برچلو هستند .

كميجان و وفس

ناحية بزچلو يا برچلو در مكاتبات اداري و تقسيمات كشوري بنام بخش وفس ناميده شده است ، كه مركز آن شهركميجان مي باشد و از چهار دهستان بنامهاي اسفندان ، خنجين خسروبيگ و ميلاجرد تشكيل گرديده است .

در اين قسمت مطالبي را كه در رابطه با روستاهاي چلبي و ميلاجرد و وفس در كتاب لغت نامة مرحوم دهخدا يافتم جهت اطلاع خوانندگان مي آورم .

چلبي

يکي از دهات بزچلو است که حدود 700 نفرجمعيت دارد ، کلمه چلب يا چلبي از اسم ابوالفضايل حسام الحق والدين حسن بن محمدبن الحسن المعروف بلخي ترک الارموي از مشاهير آذربايجان ، خليفه و جانشين مولانا جلال الدين رومي منشإء گرفته و در قبال شهرت مولانا شهرت يافته است .

لغت چلبي را کردي ، مغولي و يوناني دانسته اند .

اشعارملمعي در وصف چلبي که مخلوط فارسي و ترکي سروده شده است :




  • خبري رسيد جان راکه زدوست چيست فرمان
    چلبي بيزه نظر قيل ، که حل اولسه راز مشگل
    چلبي تو شاه و ميري ، چلبي تو دستگيري
    چلبي شه جهاني ، چلبي تو جان جاني
    چلبي نه اين نه آني ، چلبي بيزه اونوتما



  • چه چاره سازم چه دواکنم چه درمان
    چلبي بيزه اونوتما ، دل خسته را مرنجان
    چلبي تو دلپذيري ، چلبي بيزه اونوتما
    چلبي نه اين نه آني ، چلبي بيزه اونوتما
    چلبي نه اين نه آني ، چلبي بيزه اونوتما



چلبي بقول ابن بطوطه ، به معني مولانا است و عنواني براي حسام الدين و بعدأ طايفه اي از ترکان خود را منتسب به چلبي دانسته و گويا ده چلبي هم منتسب به آنان و وابستگان آنان بوده است .

ميلاگرد

در کتاب تاريخ قم مي نويسد :

ميلاذبن جرجين (ميلادگرگين) آن موضع را بنا کرده است .

و آن چنان بوده است که ميلاد در هنگامي که رودخانه پر از سيل بوده ، بدان موضع فرود آمده است ، کيخسرو از او پرسيد : که تو کجا فرود آمده اي ؟

ميلاد به فهلوي گفت به ( لائي) فرودآمدم يعني به رودخانه اي و جاي سيل فرودآمدم ` پس كيخسرو او را گفت كه اينجا دهي بناكن .

ميلاد آن ديه بناكرد و بنام خود نام نهاد .

واژة ميلاگرد از دو كلمة ميلاد و گرد تركيب شده كه ميلاد نام يكي از پهلوانان ايران است و او را پدرگرگين دانسته اند .

دكتر محمد معين در ذيل عنوان ميلاد از قول نولدكه اين نام را محرف از مهرداد پنداشته است كه نام چند تن از شاهان اشكاني بوده است .

دومين عضو اين كلمه گرد است كه در پارسي باستان كرتا و در پهلوي كارت بهمين معني سياوشگرد و دارابگرد .

اين لغت بعداٌ بصورت تعريب ميلاجرد در مكاتبات وارد شده است .

ميلاجرد- milajerd - قصبه جزء دهستان شراء پائين بخش وفس شهرستان اراك.

13 ك جنوب باختري كميجان - سرراه كميجان به همدان

دامنه - سردسير - سكنه 3684 - شيعه - تركي فارسي

آب از رودخانه شراء (نهر آن از جوشيروان 24 كيلومتر جنوب قصبه منشعب ميگردد)

محصولات عمده غلات انگور لبنيات - شغل زراعت وگله داري برخي از مردان براي كارگري بطهران ميروند.

اين قصبه يكي از آباديهاي بسيار قديمي ونام اوليه آن ميلادگرد بوده.

حسن ابن محمد قمي دركتاب تاريخ قم باني آنرا ميلادگرگين ميداند كه بامرشاه كيخسرو آنرا بنانهاده ، اين آبادي يكمرتبه هنگام هجوم مغول ودفعه بعد درفتنة افغان ويران شده است.

خرابه هاي آبادي قديم وآثار برج وبارو وعلائم خندق اطراف ، كاملاً نمايان ، ضمن حفريات اشياء قديمي درآن مشاهده ميشود.

وفس

بخش وفس كه مركز آن كميجان مي باشد از چهار دهستان بنامهاي اسفندان ، خنجين ، خسروبيگ و ميلاجرد تشكيل گرديده است . جمعيت اين بخش براساس سرشماري 1370 52156 نفر است .

روستاي وفس از دهستان اسفندان با توپوگرافي دره اي و آب و هواي معتدل خشك در 17 كيلومتري شمال كميجان قرار دارد و كوه قلعه كبري در شمال باختر ، كوه سفيد در جنوب خاور و كوه دزلي در جنوب باختري آبادي قرار گرفته است .

جمعيت آن 592 خانوار است كه به زبان تاتي صحبت ميكنند و با زبانهاي فارسي و تركي هم آشنايي دارند، مهمترين كار دستي و صنايع دستي وفسي ها گيوه بافب و گيوه دوزي است كه رويه و زيرة آنرا به زيبايي و ظرافت تمام مي بافند علاوه برآن به كارها كشاورزي باغداري و دامداري و قالي و جاجيم بافي نيز مي پردازند .

بخاطر دره اي و سردسير بودن بيشتر از جاهاي ديگر داراي باغات ودرختان سيب و گردو است و علاوه بر جادة آسفالته داراي برق ، دبستان مدرسه راهنمايي و نهضت سوادآموزي و انواع مغازه ها و درمانگاه و خانه بهداشت و 15 باب مسجد و حمام و تعاوني و شعبه نفت و دفتر پست و مخابرات و غسالخانه و شوراي ده و پايگاه مقاومت بسيج و مرغداري و آسياب و جوشكاري و تعميرگاه و غيره است .

شرح واقعه وفس

در جلد دوم تاريخ اراك، صفحه 28 به نقل از عبرت نامه چنين آمده است و راوي اين داستان فرديست به نام ملامير باقر كه درمتن واقع بوده وخود نظاره گر صورت حادثه واسارت وكشتار آن بوده است.

در سال 1029 در بيست وسوم ربيع الاول شاه عباس بغداد را فتح وحكومت آنجا به قاسم خان افشار شفقت شد دراين زمان برحسب واقعه، جمعي از مردم آنجا را جلاي وطن داده ودراطراف همدان وحدود درگزين توطن دادند ودهاتي چند راكه درناحيت وفس از توابع اراك فعلي وملحقات آن روز درگزين بوده دراختيار آنان گذاشته اند.

به نقل ملامير باقر از اهالي وفس، دهات مزبور عبارت از 15 ده بوده است كه درتاريخ مذبور همة آنها نام برده شده است. اكثر اين دهات جز يكي دوتاي از آن اكنون هم موجود ودرنواحي وفس مشهور ومشار بالبنان مي باشد واين دسته از كوچيده ها چون همه برمسلك سنت وجماعت بوده اند ودربين جماعت شيعه تعصبات مذهبي زياد از خود بروز داده وبابومي ها اغلب درزد وخورد بوده اند تابسالهاي 1135 و36 كه احمد پاشا والي بغداد تاحدود اراك لشگر كشيد وباعث قتل عام اهالي وفس شدند.

درادامة شرح درص 33 اضافه مي كند:

«براي تذكر بدنيست كه يادآور گردد. دهستان هاي تابعة اراك مخصوص نواحي فراهان وسرزمين آشتيان ووفس وبزچلو يعني قسمتهاي شمال آن شهرستان هريك چندين بار ويران گرديده ودرنزديك ويرانه هاي سابق از نودهي برپاشده است .

صورت واقعه نقل از ص 39:

« سابقاً اشارت شد كه شاه عباس كبير به هنگام فتح بغداد لشگري به طرف موصل فرستاد وبرآن شهر نيز مستولي گرديد وعده اي از مردان آن ناحيه را درولايات درگزين واطراف همدان يعني سرزمين وفس از توابع اراك فعلي سكونت داد. اين دسته ازمهاجرين چون درمراسم ومسلك باايرانيان شيعي مذهب توافق عقيدت نداشتند درمواقع مقتضي به كوچكتر بهانه اي باعث زحمت بوميان شده واز تعصب نژادي وديني چيزي فروگذار نمي كردند.

همين دسته از مردم سنت وجماعت به سالهاي سلطة افغان برايران دست انتقام از آستين جهالت كشيده وپي درپي زحمت افزاي ده نشينان اطراف خود مي گرديدند وبه رهبري آنان جماعت افغان به غصب وغارت ولايات اطراف خود مي پرداختند.

صاحب كتاب نفيس عبرت نامه درضمن حوادث اصفهان به هنگام تسلط محمودافغان برآن شهر مي نويسد:

«مقارن اين حالات تـنگي وگراني دراصفهان پديد آمد ونصرالله خان رابه سه هزار نفر تعيين كرد كه درمملكتي كه اطاعت دارند گشت وگذارنمايد وازهرجا آذوقه به اصفهان نقل كند هركس تمرد كند اوراقتل نمايد ومالش راتاراج كند.

نصرالله خان به جانب همدان متوجه شد واهالي چند بلاد وقومي اطاعت كرده آذوقه به اصفهان روان كردند وآنها كه تمرد كرده كشته اموالشان به غارت رفت ودرست به كا ر خود نظام نداده بود كه به درگزين رسيد وآن نزديك همدان است به استقبال نصرا.. خان بيرون آمدند ولوازم خدمت را تقديم كردند واهالي آنجا سني مذهب ودرزمان شاه عباس ازاهالي موصل جلاي وطن كرده به همدان آمده بودند ودردرگزين توطن اختيار نموده ونصرا... خان چند روز در آنجا مكث كرده، 6 هزار سپاه از آنجا بيرون آورده باافاغنه 9 هزار كس به همدان بغارت وتاراج شد ومطيع رامحبت كرده، مخالف را طعم عذاب چشانيده واز]براي[ حيوانات آذوقه بسيار گرفته به پنجاه هزار شتر باركرده به اصفهان فرستاد.

درعرض 8 روز اين خدمت به انجام رسانيد.

بعد از چند روز سپاه تعيين شد واز درگزين صدهزار نفر بي آذوقه كوچانيده به اصفهان آوردند ودرخانه هاي بي صاحب جاي دادند وبه آنها املاك واقطاع مشخص كردند وآنقدر دراصفهان از خلايق كم شد كه هيچ وجود وعدمشان معلوم نشد واكثر از خانه هاي شهرخالي بود واز افاغنه مردم بسيار نيز تلف شده بودند وبه جاي افغان از اهالي درگزين به دروازه ها محافظ وكشيك گذاشتند».

صورت واقعة وفس به نقل از ص 49 چنين آمده است:

« براثر جنگ شهر گرد وكشته شدن شاه سلطان حسين صفوي بين دولت پوشالي افغان وعساكر مهاجم (سپاه عثماني) صلحي به شرح زير برقرار شد ،كه تمامت قلمرو علشگر تاسرحد كزاز وفراهان به قشون آل عثمان واگذار گردد عليهذا ولايات ... الخ ولايات تابعه اراك فعلي اكثراً به دست عساكر آل عثمان افتاد وآنان بااهالي به طور وضوح معامله غالب ومغلوب آن هم باحفظ تعصبات مذهبي وعادات مرسومه زمان عمل مي نمودند.

از جمله به سال 1136 روز دوشنبه بيست ونهم ماه ذيحجه عده اي درحدود ده هزار نفر از عساكر روم به رياست خاني پاشاي سابق الذكر از گردنة وفس پديدار گشته، سردار قشون جمعي از زعماي ملت رابه نام ميرزا كاظم ظهيرالدين وقاضي جعفر وشمس الدين وعده اي ديگر رابراي اخذ سوروسات طلب داشته وباميل خود خراجي برآنان مقررداشتند.

اهالي سيه روز وفس بدون تعلل آن راقبول كرده وبه جمع آذوقه اقدام نمودند ولي ساكنين وفس از مردم سنت وجماعت متعصب محلي از پيش آمد مذبور كه به ملايمت مي گذشت نگران گرديده وكسي را ازمردمان بي بندوبارمحلي وادار به قتل يك نفر از سران سپاه عثماني نمودند. اين واقعه باعث هيجان شديد درميان سنيان وتغيير نابهنگام رؤساي عثماني گرديده فرمانده سپاه يعني خانك پاشا بدون فوت وقت امر به محاصرة دهات تابعه وفس خصوصاً مركز آن دهات صادر مي كند فرمانده لشكر روم دراين واقعه از شرارت ودرندگي چيزي فروگذار نمي كند. مردم بي سلاح وفس از طبقه دهاقين كه خود را درچنگال درندگان سپاه غالب مشاهده مي كردند وراه چاره برآنان مسدود شده بود همگي از پشت بام خانه ها، اطراف ده خود را كه دريي لشگر درآن تلاطم بود مي نگريستند. آيا صداي ضجة آنان كوچكترين اثري دردل فرمانده لشگر نموده يانه، چيزي است كه موضوع بحث آتيه اين فصل مي باشد.

عصر دوشنبه 29 ماه مزبور سپاه مهاجم محيط ده را از هرطرف مسدود كرده ومنتظر فرمان سپهسالار خود مي باشند. مردم دهات تابعة وفس بخصوص قريه مركزي آنان چون دستشان ازهرجاكوتاه بود به دنبال ملاي ده درمعابد ومساجد تهاجم كرده وباضجه وناله از خداي خود فرجي بعداز شدت خواهان بودند. مردم خرد ده مركزي دورخانة «ملاشابابا» نامي كه گويا شخص روحاني ده بود جمع شده وبراي رفع غائله مجلس مشورت آراسته بودند كه ناگهان زنان ودختران به قول مؤلف واقعه:




  • سراسيمه ، دوان با ديدة تر
    محيط خانه ها گشته در آن يوم
    بكشتند و نكردند هيچ ياري
    به يك لحظه تمامي را به خواري



  • زنان و دختران از خوف لشگر
    در اين اثنا رسيده لشگر روم
    به يك لحظه تمامي را به خواري
    به يك لحظه تمامي را به خواري



از ص 43 اين واقع از قول مؤلف واقعه مي گويد:« دراين حادثه پنج هزار كس از مردم وفس به قتل رسيد تمام عورتيان راعريان به پيش انداخته از آغوش زنان طفل دوساله بلكه سه ساله ها راگرفته ودرجوال هايي ريخته وبه گودال زمين مدفون نمودند. بعد از همة اين گونه فجايع، پسران ودختران كه بيش از سه سال داشتند جمع نموده وبه عنوان اسارت به معسكر سپاه روم بردند. مردان آنها راكشته وبنيان آنان رابه آتش شرارت سوختند. از جملة مقتولين قاضي جعفر و ميراسدالله بوده كه پيكر آن دومرد محترم را درمعابر عمومي انداختند وظهيرالدين باجمعي ديگر به كوه «خاني بر» براي يك شبانه روز فراري ومخفي شده بودند كه يك نفر از سنيان بومي سردار سپاه را به طرف كوه مذبور هدايت نموده وآنها را هم گرفته به صدخواري بكشتند.

نويسندة كتاب بعد از بيان جزئيات واقعه مي نويسد، بعد از آن مردم بيچاره وفس از ذكور واناث وكبيروصغير كه از خوف رومي گريخته وبه صحراها وبيابان پراكنده شده، عساكر نكبت مآثر تعاقب ايشان كرده وبعد از مراجعت كه شب چهارشنبه باشد خانه ها رابه آتش زده ودوباره غارت ونالان كرده وطفلكان را اهل تسن گرفته وبه آتش مي انداختند.

روز چهارشنبه لشكريان عثمان لو بخصوص جماعت اكراددرصحاري وبيابانها به تعاقب گريختگان تابه شام گرديده واززن ومرد بوميان هركه رامي يافتند از دم شمشير گذرانيده نويسنده واقعه مي گويد:

دراين روز عساكر عثماني تفريح كنان در صحرا وباغات وبيابان، فراوان ريخته بود اطفال بي جان، وعدة مقتولين روز چهارشنبه رابه شش هزارنفر در حساب آورده، روز پنجشنبه همچون روز چهارشنبه درخلال نقب ها وكنده هادرپي جستجو وقتل وغارت مي بودند.

درروز آدينه درحدود پنج هزار از زن ودختر جمع آوري نموده وميرزا كاظم زعيم آن قوم را غل درگردن نهاده وبه طرف همدان رهسپار شدند، نويسندة واقعه مي گويد: كساني كه دنبال اسرا حركت كرده نقل مي نمودند كه فاصل بين وفس تا همدان سراسر انباشته به كشتگان زنان ودختران اسير يامقتولين دهات سرراه مي بود بعد از كوچاندن از اسراء، رئيس داراب كه دركوه روسيان مخفي بود باجمعي ديگر از اطراف به دهات تابعه وفس مراجعت نموده وبه امر رئيس داراب حفره اي سرداب مانند درمحل كوه كياسره فعلي وفس حفر نموده وتمام كشتگان رادرحفره مذبور جمع نموده وخاك برآن ريختند رئيس مذبور امر نموده كه از نوحه وزاري خودداري نموده وقصاص جملگي رااز حق بخواهند.

اماميرزا كاظم اسير پس از چندي اسارات رها گرديد وبه طرف مسكن اوليه خود مراجعت نمود. درقرية كميجان درخانة يوزباشي مريض گرديده وبعد از چندي رنجوري به زندگاني پرمشقت خود خاتمه داد.

در ص 44 احوال اسرا اين واقعه چنين است:«سابقاً بيان گرديده كه 5 هزار نفر از مردم وفس را به اسارت وارد همدان يعني معسكر سپاه آل عثمان نمودند درآنجا سردار سپاه اعلاميه اي صادر نمود كه اولياء اطفال اسير مي توانند باپرداخت قيمت يك نفر غلام ياكنيز فرزندان خود ار از مرد سپاهي كه آن را ويژة خود دانشته خريداري نمودند مردمان سيه روز وفس هركدام توانستند وجهي تهيه وفرزندان خود را از مردم سپاهي خريداري نمايند. نويسندة اين واقعه ملامير باقر كه خود جزء فراريان بوده مي گويد حقير را دختري بود به سن 7 سال كه اسير يك نفر كرد گرديده بود. برا ي استخلاص او به همدان وديگر نقاط سوق الجيشي عساكر روم رفتم ولي فرزند خود رانيافتم باحالت يأس مراجعت كردم وي مي نويسد:« اسيران وفسي را به بغداد، حلب، صحنه وشام وقسطنطنيه وديار بكركرمانشاه وموصل فرستادند».

بعداز واقعه، ازعبارات نويسنده داستان استفاده مي شود كه خانك پاشا پس از قتل وغارت ولايات شمال اراك، پادگاني از نظاميان خود درآنجا برقرارنموده و به طرف همدان مراجعت كرده است.

پادگان مزبورراه تردد بر بوميان گرفته وآنان را درظرف يكي دوسال مكرر به يغما بردند. مي نويسد مردم اين سامان كه معاش خود رابيشتر از گله داري تأمين مي كردند دست وپايي كرده هريك چندرأس گوسفند وبره وديگر بهائم جمع آوري نموده ودرصحرا مي چراندند. به هنگام چاشتگاهي بدون مقدمه قبلي براي چندين بارلشگريان احمدعارف پاشا به ييلاق ريخته، تمامي مال وگوسفندان اهالي رابه يغما بردند. وي تمامي حوادث واقعه را درحساب سنيان ساكن آن سرزمين گذاشته ومي گويد:

مي نويسد:« بعد از آن، همه روزه عساكر آل عثمان كه از همدان مأموريت يافته از راه وفس ونواحي آن آمد وشد مي كردند وبه دهات تابعة ما عبورشان بود ومردم وفس بدين سبب از خوف مي گريختند وتاب مقاومت نداشتند. در خانه ها را مي شكستند، آنچه بود از ميوه وغيره غارت مي كردند، وهمه روزه شيون تازه اي برپا ميشد. تاآن كه وفس يكي از محال ضابط نشين آنان گرديد. چون آنجا محل ضابط نشين شد هرروزه خراج تازه اي دركاربود. مردم بيچاره هنوز ا زتوجيه اول فارغ نشده كه توجيه ديگر برآنان تحميل مي شد.

درپايان قصه مي گويد:

شب وروز به گريه وزاري بوم وبه دموع خود از خداي عالم راه فرج مي خواستم تاآنجاكه مي نويسد:

درخاتمه كتاب خود مي نويسد: اين حكايت جان سوز به تاريخ يوم الاثنين تحرير يافت. تمت الكتاب بعون ملك الوهاب بتاريخ ماتين وثلاثين واحد الف 1213 تحرير شد.

اولين شهيد راه آزادي و مشروطيت منتسب به خانوادة نظام الدين وفسي است و سيدعبدالحميد وفسي نام دارد و در حادثه اي كه سربازان سيلاخوري در تهران مانع از حركت و سخنراني شيخ محمد واعظ مي شدند `سيدعبدالحميد مقاومت كرد و به تير رئيس سربازان كه گويا نامش عبدالمجيد بود كشته و به شهادت رسيد و در همين رابطه مردم اشعاري سرودند .

وجه تسمية برچلو ، بزچلو

اين كلمه كه با ضم ‹ب› و ‹ ر›يا ‹ ز› ساكن و ‹ ل› مشدد خوانده ميشود ` پسوند نام خانوادگي بسياري از مردمان اين منطقه ميباشد و منطقة كميجان و روستاهاي اطراف آن را بنام بلوك برچلو يا بزچلو مينامند .

براي استخراج كلماتي كه با اين واژه مشابهت هايي دارند به كتاب فرهنگ نامهاي تركي از فرهاد جوادي مراجعه و در صفحات 364 و365 و366 آن به واژه هاي زير برخورد نمودم و به منظور بررسي آنها و اين احتمال كه در نامگذاري ايل مورد استفاده قرار گرفته باشند استخراج كرده ام كه به شرح زير است :

بورا BORA

بادشديد وموقتي كه معمولاً به دنبال خود باران مي آورد (تركي آناتولي)

بورچالي BORCALI

نام يكي از هفت آبادي واقع درجزيره شاهي درياچه اروميه وهمچنين نام منطقه اي از خاك آذربايجان كه فعلاً جزو خاك جمهوري گرجستان ودرتركيب آن كشور قرارگرفته ودرحدود پانصد هزار آذربايجاني درآن منطقه زندگي مي كنند.

بوره BURA

نام رده فرعي ازتيره فرعي گركز ازطايفه كوكلان تركمن (تركي تركمني)

بوزچلوBUZCALU

نام ايلي ترك تبار كه قاراپاپاق هاي ساكن منطقه سولدوز آذربايجان تيره اي از اين ايل ترك به شمار مي رود.

بي ترديد كلمه برچلو يا بزچلو نامهايي هستند كه از تركيب دو جزء تشكيل شده اند بر+چلو يا بز + چلو ، و در اين حال ميتواند جزء اول كلمه و نام از بر= گله ، بره =گله يا برري= كلي و بوره = گرگ ، بوره = نام تيره اي از تركمن هاي گوكلان ، بورا = باد شديد باران زا ، بوش = خالي ، بور= كمرنگ ، بوز= يخ ، بز = بز كه حيواني اهلي است ، باشد .

جزء دوم كلمه چلو است كه در كميجان فعلي با ‹ ل› مشدد خوانده ميشود ولي در گذشته هاي دور ، بورچاللي و يا بورچالله گفته ميشد و در حال حاضر نيز بخشي از افراد همين ايل خود را بورچالي ميدانند و مينامند .

در همين رابطه لازم بذكر است كه هنگامي كه بنده بعنوان نمايندة وزارت نيرو براي بازديد از پروژه هاي آبي مناطق آذربايجانغربي رفته بودم به اسامي اماكن و روستاهايي برخورد كردم كه اين تفكر را به ذهنم القا نمود كه اين اسامي بي ارتباط با تركهاي منطقة برچلوي اراك نميباشد و آن اسامي عبارت بودند از : ساروق ، ديزج ، تمرچين ، آق بولاغ ، چهرگان قلعه جوق ، آغ زيارت و ... بودند .

بر اساس اطلاعي كه از محققين آذربايجان غربي دريافته ام گويا ناحيه اي در حوالي شهرستان نقده نيز به همين نام منتهي با گويش و نگارش بورچالي وجود دارد .

براساس تحقيقات محققين آذري در كشور گرجستان نيز ناحيه اي بنام بورچالي وجود دارد كه بنا بقول آقاي علي خلخالي محقق شريف آذري 310000 نفر جمعيت دارد .

دررابطه با وجه تسميه برچلو يا بزچلو يا بورچالي تصورات مختلفي وجود دارد :

1- بوزچلو ميتواند تركيبي از دوكلمه تركي بوز= يخ و چاله = گودال باشد و مفهوم تركيبي آن چالة يخي خواهد بود ولي حداقل در ناحية كميجان چنين شرايط آب و هوايي نميتوانسته حاكم بوده باشد .

2- برچلو يا بورچالي ميتواند تركيبي از دوكلمه بر يا بور يا بوره تركي = گرگ و چالي يا چاله = گرگ باشد و مفهوم تركيبي آن چالة گرگ خواهد بود و حداقل در ناحية كميجان من خودم ديده بودم كه در منطقة بزچلو روستايي بنام قورد دليگه وجودداشت كه به فارسي آنرا دره گرگ نامگذاري كرده بودند و بعد از انقلاب هم آنرا به دره سبز تغييرنام دادند . خدا خيرشان دهد . بهرحال وجود روستاي قورد دليگه ميتواند معرف چاله گرگ = بوره چالي باشد .

3- بورچلو را برخي بوش چاله يعني چالة خالي از سكنه تعبير كرده و گفته اند چون اين ناحيه از چهار طرف با كوهستانهاي مرتفع و تپه ماهور ها احاطه شده و ناحية بين ارتفاعات چاله مانند و خالي از سكنه و بلامعارض بوده به چالة خالي معروف شده است ، ولي در اين رابطه من شخصاً اعتقادي به خالي از سكنه بودن منطقه ندارم و يقين دارم كه از سالهاي قبل از ورود اسلام و در زمان تاريخ باستان اين ناحيه مسكون بوده است .

ولي يقيناً برچلو و بزچلو يك نام تركي است كه پس از آمدن ايلات ترك و سكونت آنها به اين ناحيه داده شده است .

4- كمندعلي آقاجاني از قول مرحوم عيسي خان بهادري روايت ميكند :

درزمان شاه اسماعيل جنگ مي شود ، شيبك خان افغان جنگ را برده بود وآدروبادرو فراري شده راتعقيب مي كند ، آدوربادور فراري شده و در خرابه ياكاروانسرايي درپشت درپنهان مي شود ، شيبك خان وارد مي شود از اسب پياده شده وداخل مي شود ، اوخيلي باهيبت وقوي بوده آدوربادور از پشت در بـيرون آمده واو را مي زند وسرش را مي برد وسربازانش پس از مشاهدة مرگ سردار ، فراري ميشوند .

آدوربادور سرشيبك خان را برداشته و آنرا به پاي اسب شاه اسماعيل مي افكند، شاه بانيزه اش آن سر شيبك خان را مي چرخاند وپس از شناختن سر، به زبان تركي ميگويد: «بوچوخ بهادور» يعني اين خيلي گران است .

و شاه از آن تاريخ لقب بهادر را به آدوربادور و اعقاب و احفادش اعطا ميكند .

سر شيبك خان را برده وكاسه شرابش مي كنند وبررويش شعر مي نويسند.

جنگ خاتمه مييابد وزمانيكه بطرف كرمانشاه به مسافرت ميروند وبرميگردند ودركنار تپة چهرگزي كميجان اردو مي زنند ، چادر هايشان تا زيرباغهاي انار مي رسيد ، شاه آدرو بادور راصدا مي كند وباو ميگويد :

تو انعامي از من طلب داري ، هرچه ميخواهي بگو ، توخيلي خدمت كردي .

آدوربادور شكسته نفسي ميكند : نه آقا ، من وظيفه ام بوده ، وظيفه جان نثاري من بوده .

شاه اصرار ميكند : نه بايد بگويي از من چه ميخواهي ؟

آدوربادور با شكسته نفسي ميگويد : همين منطقه رابه من بده چندتا بز نگهدارم وسربازي وماليات منطقه را جمع كنم وبه مركز بفرستم .

شاه اسماعيل فرماني صادر ميكند وچمنزارهاي فامرين، شاه تپه سي ،انار، آقچه كهريز، ينگي ملك ، عيسي آباد ، كميجان تكيه ، فتح آباد را به او هديه ميكند.

او همراه شاه به مركز شاه نشين ميرود وسپس همراه ايلش به منطقه برميگردد ، وچون اين منطقه را به نيت بز چراندن گرفته بود ، نام بزچلو را به آنجا ميدهد.

اين فرمان را مرحوم عيسي خان تابلوكرده بوده ودراتاقش دراصفهان نگهداري ميكرده است. تمام شد روايت حاج علي آقاجاني .

به عقيدة بنده قبول اين فرض براي نامگذاري اين منطقه دور از منطق ميباشد ، با كسي كه به سر شيبك خان به زبان تركي اشاره ميكند و ميگويد : بو چوخ باهادور يعني اين خيلي گران است ، نميتوان به زبان فارسي صحبت نموده و از او صحرا و بيابان و منطقه اي به وسعت بزچلو را كه دهها آبادي و روستاي با سابقة تاريخي ميباشد ، براي بز چراندن تقاضا كرد ، حتي اگر اين بخش از روايت هم صحت داشته باشد بايد نام اين محل بنام تركي بز يعني گچه يا گچي مسمي ميگرديد .

5- در لغت نامه دهخدا ذيل واژة بزچلو چنين آورده شده است :

بزچلو بياباني

‍‍‍‍‍‍{ كلمه بياباني را كه مرحوم دهخدا در دنبالة نام بزچلو آورده است احتمالاٌ با توجه به گويش تركان محلي كه اين بيابان را به ايل بزچلو منتسب ميدانستند و به اين شكل آنرا ابراز ميكرده اند ضبط شده است ، يعني در مقابل سئوال محقق كه مي پرسيد اين منطقه به چه نامي معروف است ؟ پاسخ ميدادند : بورا بوزچاللي بياباني ديـيرلر يعني اين ناحيه را بيابان برچلو مي نامند} .

5-1- بين ترکمانان طايفه بزچلو معروف و در ضمن تواريخ راجع به مغول نامي داشته ، بعبارت ديگرکلمه بزچلو نام طايفه است نه اسم محل و بعد از اسکان ، اسم خود را به محل خود داده اند .

{ از همين مطلب ميتوان نتيجه گرفت كه نام اين ايل قبل از مهاجرت از تركستان به اين منطقه برچلو و بزچلو بوده است و نامگذاري آنها در اين ناحيه صورت نگرفته است كه به بهانة بز چراندن در اين منطقه باشد و همانطور كه مرحوم دهخدا نوشته است ايل نامش را به سرزمين داده است }.

5-2- در وجه اين اسم يکي ازفضلاي ترک مي گفت که ترکان به صحرانوردي افتخارمي کردند و اين عنوان را دير از دست مي دهند . طايفه قره چلويعني بيابان سياه و در مقابل آن بزچلو داريم به معني نيم رنگ و کبود ، که کنايه از آنکه اينان در صحرانوردي به پاي قره چلوها نمي رسند و تازه بيابانگردي يا چادرنشيني را بدست آورده اند .

5-3- وجه ديگر اينکه مي گويند اين طايفه در قفقازبه جايي بوده که گودال سردي بوده است ، بز روي اصل بوز بمعني يخ و چله بمعني چاله و گود يعني گودنشينان .

6- درزبان تركي كميجان و روستاهاي اطراف پسوند لي يا لو يا له به معناي ياي نسبت بكار ميرود و مثلاٌ اهل شيراز را شيرازله ` شيرازلي يا شيرازلو خطاب ميكنند و اگر آخرين حرف نام مكان ‹ ن› باشد ` آنرا با نون مشدد ادا مي نمايند مثل بهبهان و اصفهان كه آنرا بهبهاننه و اصفهاننه ميگويند .

7- يكي از وجوهي هم كه ممكن است قابل بررسي بيشتري باشد اينست كه گويا كميجان در گذشته هاي دور و تاريخي داراي قلاع مهمي بوده است كه طبيعتاً اين قلعه ها داراي برج و بارو بوده است و ممكن است ديگران و كساني كه از دور دست به اين ناحيه نزديك ميشدند ، از جايي كه برج و بارو را مشاهده ميكردند ، اين ناحيه را برجلو ، برج + لو ، يعني داراي برج و بارو ناميده باشند .

8 - بوز + چل + لو

بوز اگر با تأكيد و خوانده شود به معناي يخ و سرما و اگر با ضم ب خوانده شود به معناي روشن و كمرنگ و رنگ پريده مي باشد .

چل به ضم چ و ل ساكن خوانده مي شود و معناي آن صحرا و بيابان است .

لو كه گاهي لي هم تلفظ ميشود ، به معناي دارنده است و مثل پسوند مند ميباشد در كلمات ثروتمند و دانشمند كه نشاندهنده دارندة ثروت و دانش است و با همين كلمات هم قابل تركيب و معني دار است مثل ثروتلي و دانشلو يا دانشلي يعني داراي ثروت و داراي دانش .

به نظر مي رسد بوزچلو يا بزچلو مركب از سه كلمة بوز، چل ، لو باشد كه در طول تاريخ احتمالاً دو لام پشت سرهم به يك لام مشدد تبديل شده است .

با توضيحات فوق ميتوان معناي نام بوزچلو و يا بزچلو را معادل صاحب بيابان كمرنگ دانست ، يعني دارندگان بيابانهاي رنگ پريده ، در مقابل قره چلو كه به معناي دارندة بيابان سياه است .

و در پايان اضافه ميكنم كه واژه هاي بر و برره و برري كه هر سه با ضم ‹ ب › و ‹ ر› مشدد خوانده ميشود ، در تركي كميجان معنا و مفهوم كلي و گله اي دارد و مثلاً وقتي چيزي را بدون شمارش و بصورت گله اي و كلي و فله اي ميخواهند معامله كنند ميگويند :

برره نچييه ؟ يعني همينطوري چند ؟ و اينهم يكي از وجوه قابل بررسي ميباشد كه آيا ميتواند حاكي از جمع شدن واژه هاي بر+ چالي باشد يا نه ؟

زبان روستاهاي بلوك برچلو

در حال حاضر زبان مورد تكلم مردم منطقه كميجان و برچلو يا بزچلو ، تركي است و البته لازم بذكر است كه تركي ناحية كميجان بدليل احاطه شدن با فارسها بشدت به كلمات فارسي مخلوط شده است .

اما در مورد اينكه از ابتداي تاريخ مردم و ساكنين اين ديار به چه زباني تكلم و محاوره مي كرده اند بررسيهايي انجام داده و سوابق موجود را گرد آوري نموده ام .

وجود زبان تاتي كه يكي از شاخه هاي اصلي زبان مادي است ، در چهار روستاي وفس وفرك و چهرقان و چوگان[1] ، درمنتهي اليه حدود مرزي استان مركزي بااستان همدان ، حاكي از آنست كه از گذشته هاي دور ساكنين ناحية برچلو به زبان ايراني دري سخن ميگفته اند ولي در اثر هجوم قبايل ترك و استقرار دراز مدت آنان در اين ناحيه بمرور زمان ، زبان ساكنين منطقه به تركي تغيير يافت .

بنا بر تحقيقات انجام شده ، تمام مردم ساكن در محدودة جغرافيايي ايران در طول تاريخ به زبان ايراني صحبت ميكردند و تركي يك زبان ايراني نبوده است وحتي آذربايجاني ها نيز تا مدتها پس از آمدن اسلام به زبان ايراني آذري صحبت ميكردند .

در صفحات قبل اشاره كردم كه خاستگاه اصلي تركان در مناطق شرقي ايران و تركستان و ماوراءالنهر بوده است و به نسبت افزايش جمعيت ، نياز به توسعة ميدان عمل و تدارك چراگاههاي جديد موجب تحرك و جنبش دائمي آنان بوده است .

در زمان اشكانيان ، تركان رو به سوي غرب آورده و به مرزهاي شرقي و شمالشرقي ايران نزديك شدند ولي با آن همه نيرويي كه پادشاهان اشكاني داشتند ، نمي توانستند بداخل {ايران }نفوذ كرده باشند، و در تاريخ نيز نشاني از چنين واقعه اي يافت نميشود .

در كتاب كاروندكسروي در رابطه با زبان تاريخي مردم نقاط مختلف ايران نظراتي جمع آوري شده است :

ص 324 ـ مسعودي در نيمه هاي سدة چهارم در تنبيه الاشراف پس از بازديد از استانهاي مختلف ري و طبرستان و خوزستان و كرمان و فارس و آذرآبادگان و سيستان وهمدان مي گويد :

همة اين شهرها و استانها يك كشور بود و يك پادشاه داشت و زبانشان يكي بود ، اگرچه به نيم زبانهاي گوناگون از پهلوي و دري و آذري و ديگر مانند اينها ، بخشيده مي شد .

مقدسي در نيمة دوم سدة چهارم در احسن التقاسيم ، ايران را به هشت بخش كرده و مي گويد :

زبان مردم اين هشت اقليم عجمي است . جز اينكه برخي از آنها دري و برخي باز بسته و همگي را فارسي نامند .

ياقوت حموي جغرافي نگار سدة هفتم زبان آذربايجان را اينگونه مي نويسد : نيم زباني دارند كه آذريه ناميده ميشود و كسي جز از خودشان نفهمد .

ص 325 - درزمان زندگي ابوالعلاي معري و شاگردش ابوزكرياي خطيب تبريزي ، زبان مردم آذربايجان آذري بوده است و مردم آن سامان تا سده هاي پيشين به زبان آذري صحبت ميكردند و بعداً در اثر تداوم استيلاي تركان سلجوقي بمرور زبان آنان به تركي امروزين تغيير يافت .

حملة مغول راه ورود بلامانع بسياري از قبايل ترك و تاتار را به ايران باز كرد و قبايلي كه يار وياور او در حملات نظامي بودند ، بسياري از دشتها و دامنه هاي سبز و خرم كوهستانهاي فلات ايران را براي سكونت خود اختيار كردند .

حملةتيمور مكمل حملة بيرحمانة مغول بود و بار ديگر اين خاك را عرصة خودنمايي و آزمايش قدرت جنگجويي قبايل ترك و تاتار قرار دادو بعضي از سران قبايل پاداش اقدامات خود را بصورت حكمراني و فرماندهي سپاه از وي گرفتند .

رواج زبان تركي در آذربايجان و قفقازيه نشان ميدهد كه در تمام دورة سلطنت جانشينان تيمور در ايران و آسياي غربي ، آن نواحي مركز ثقل حكومت بوده و قدر مسلم اينكه قبايل ساكن در آن مناطق ، خواه ناخواه در مسير جزر و مد حوادث سياسي و كشمكشهاي نظامي قرار ميگرفتند .

محقق ارجمند آقاي محمد مرادي در مقاله اي تحت عنوان مقدمه اي بر تاريخ و ادبيات آذربايجان زبانهاي دنيا را به 4 گروه اصلي تقسيم نموده است :

1- التصاقي شامل زبانهاي سومري ، ايلامي ، ماننايي ، اورارتويي ، تركي ، مغولي ، فنلاندي و با قدمتي 7000 ساله اند .

2- قالبي شامل زبانهاي آشوري ، آكدي ، بابلي ، آرامي ، عبري و عربي با قدمتي 5000 ساله اند .

3- زبانهاي تحليلي اكثر زبانهاي اروپايي و آسيايي و هندواروپايي مانند پهلوي سانسكريت ، هندي ، فارسي ، اردو . پشتو با قدمتي 2500 تا 3000 ساله اند .

4 - زبانهاي هجايي زبانهاي رايج در جنوبشرقي آسيا چيني و تبتي .

زبان تركي با 28 گويش ملي شناخته شده جزو گروه زبانهاي التصاقي يا اورال آلتايي است و

در حال حاضر زبان تركي در 18 كشور جهان زبان رسمي است .

معروفست كه شاعر معروف فخرالدين عراقي ساكن كميجان بوده است و مكاني را در بالاي تپه اي بنام چــرگزه ( يا چركسي ؟ يا چهل گزي؟ ) بعنوان محل خانه مسكوني ايشان مشخص كرده اند ، ولي تا آنجا كه من در ديوان ايشان ملاحظه كرده ام او شعري بزبان تركي نسروده است ، در حاليكه بطور طبيعي از يك شاعر انتظار ميرود ، علاوه بر زبان رسمي كشور ، بزبان محلي ومادري اش نيز شعر بسرايد ، و اين فقدان شعر تركي چند احتمال را در پيش رو قرار ميدهد:

ـ احتمال اول اينكه اشعار تركي شاعر ازبين رفته است .

ـ شاعر با وجود زندگي در كميجان ، اصلاً ترك نبوده و زبان مادري اش فارسي بود .

ـ شاعر ساكن منطقه اي بنام كميجان ديگري بوده كه به زبان فارسي تكلم مي نموده اند.

ـ در زماني كه شاعر در اين منطقه و كميجان ساكن بوده اهالي به زبان فارسي صحبت ميكرده اند و هنوز تركان به اين ناحيه مهاجرت نكرده بودند .

و اين احتمال از قوت بيشتري برخوردار است و ميتوان گمان داشت كه كميجان نيز منطقة فارس نشين بوده و تركان بعد از سال 600 ه. ق . به اين منطقه مهاجرت نموده و يا از آنسال به بعد در اين ناحيه مستقر شده اند .

گويش وفس

گويش وفس يكي از ده ها هزار گويشي است كه درسراسر جهان پراكنده اند. و گروهي از مردم راوحدت زباني وفرهنگي وآداب ورسوم بخشيده است، كه تنها سه هزار گونه گويش درسرزمين عجايب يعني هند وبيش از نهصد گونة آن در سرزمين وسيع ماايران به چشم مي خورد. كه از جمله تهراني، مشهدي، كردي، لري، تركي، تركمني، شيرازي، تاتي، گيلكي بختياري، اراكي، آذري، راجي و... شايد يكي از قديمي ترين اين گويش ها از جهت تعداد سخنگويان به آن ، زبان وفسي باشد.

اين گويش درمنتهي اليه حدود مرزي است مركزي بااستان همدان، و درشمال شهرستان اراك رواج دارد. درروستاي وفس وسه روستاي همجوار، يعني چهرقان درغرب وفرك وگورچان درشرق، اين مناطق تقريباً دريك خط فرضي واقعند كه احتمالاً حدود 25 هزار نفر از مهاجرين وساكنين اين روستاها به اين لهجه سخن مي گويند، البته درگويش اين روستاها به طور جزئي تفاوتهايي مشاهده مي شود ولي اصل ومبناي آن يكي است. اين روستاها كه جمعيت ساكن فعلي آنها حدود ده هزار نفر است، به مثابه نگيني نشسته برحلقة انگشتري هستند كه حلقة آن ترك زبانان دراستان مركزي وهمدان است.

لازم به توضيح است كه در منطقة بوئين زهرا نيز تعدادي روستاهاي تات نشين وجود دارد و مرحوم جلال آل احمد كتابي در بارة انها بنام تات نشين هاي بوئين زهرا نوشته است كه گويا به نظر مؤلفين و گردآورندگان كتاب وفس در گذرگاه تاريخ نرسيده است .

دين و مذهب ايل برچلو و بزچلو

در كشور پهناور ايران كه از مرز چين و هند تا توران و خزر و كاسپين و گرجستان و تا ارمنستان و سوريه و درياي پارس { خليج فارس }وعربستان گسترده است ، از روزگاران ديرين ، كيش ها و آيـين هاي گوناگون ‎: برهمني و بودايي و زرتشتي و يهودي و نزاري و ترسايي و بالاخره مانوي در كنار يكديگر مي زيسته اند و پيروان آنان در سپاه ايران {دركنارهمديگر} مي جنگيده اند . ص 164 كارنامك من شاپور اورمزد

دين و مذهب مردم اين سامان مانند مذهب تمام مردم ايران تا پيش از ظهور و ورود اسلام زرتشتي بود و بعد از آن دين مبين اسلام بوده است .

استاد مطهري در كتاب خدمات متقابل مي نويسد : پس از ظهور اسلام در زماني که ايران 140 ميليون نفر جمعيت داشت بمرور با اصول و فروع دين اسلام آشنا شده و تدريجا اسلام را پذيرفته و آنرا جايگزين دين آباء و اجدادي خود زرتشت کردند .

اي بسا که تصور شود جنگجويان اسلام ، اقوام و ممالک مفتوحه را در انتخاب يکي از دو راه

قرآن و شمشير و مرگ مخير كرده باشند ، ولي اين تصور درست نيست ، زيرا گبر و ترسا

و يهود جزيه مي دادند و از شرکت در غزوات و دادن خمس و زکات معاف بودند.

{ کما اينکه آتشگاه فرديجان در رستاق فراهان تا سال 286 هجري روشن و برقرار بوده است .}

پس از ظهور اسلام ، آيين زرتشت در ايران ، جاي خود را به اسلام واگذاشت اما باورها و فرهنگ باستاني در شعور باطن اقوام ، در قصه ها و خرافه هاي اقوام باقي ماند .

آيين مجوس تا دوقرن بعد از سقوط ساسانيان و تصرف تيسفون ، تقريباً در تمام شهرهاي عمده هنوز آتشگاههايش را حفظ كرده بود و در روستاها نيز دلبستگي مردم به آيين كهن همچنان ادامه داشت .

آيين بودا و عيسي و يهود هم در نزد كساني كه در گوشه و كنار اين سرزمين از عهد قبل از اسلام پيرو آن بودند فعاليت خود را دوام داد .

در حاليكه در شهرهايي مثل همدان تعداد زيادي يهودي داشتيم و حتي تا اين اواخر در بازار فعال بودند و طرف معاملة بسياري از كاسبهاي كميجاني بودند و يا در اصفهان محله هايي براي سكونت عيسويان و يهوديان وجود داشت .

{در منطقة كميجان و برچلو ، ما تاكنون هيچ آثاري از آيين هاي بودايي و عيسوي و يهودي مشاهده نكرده ايم .}

منطقة همدان و توابع و ولايات پنجگانة آن از جمله ولايت اعلم ( كه كميجان و برچلو جزو اين ولايت بود ) در سال بيست و سوم هجري به تصرف سپاه اسلام درآمد و بسياري از ساكنان آن كه ايراني و آريايي غير ترك بودند تابعيت اسلام را پذيرفتند .

آيين زرتشت چون در طي 400 سال فرمانروايي ساسانيان به حمايت و اتكاي دولتي عادت كرده بود (بنوعي دين گلخانه اي تبديل شده بود) و به مجرد از دست دادن (قيم و) نقطة اتكاي خود ، در شهرهايي كه به زور و قوة قهر سپاهيان اسلام فتح شد ، تدريجاً حيثيت و اعتبار گذشتة خود را از دست داد .

معهذا انحطاط و زوال آن ، بيشتر ناشي از احطاط و سقوط اخلاقي طبقة مؤبدان بود تا از اعمال زور و فشار عناصر فاتح ، چونكه گرايش به دين جديد اسلام مخصوصاً در بين بقاياي طبقات ممتاز از طريق الزام و اكراه انجام نشد بلكه غالباً به طيب خاطر و تا حدي جهت حفظ شئونات اجتماعي در جامعة جديد { و حفظ مال و املاك خود } پذيرفته مي شد و در برخي موارد ( حتي ) براي تودة مردم و رعايا هم نمونة سرمشقي مي شدند .

1- در صفحة 91 جلد دوم كتاب تاريخ مردم ايران تأليف مرحوم عبدالحسين زرين كوب آورده است :

درپايان دو قرني كه منجر به آغاز ظهور سلاله هاي محلي در ايران گشت ، از گذشتة باستاني فرمانروايان قديم ايرانشهر جز معدودي آتشگاههاي خلوت و ابنية مخروبه چيزي قابلي باقي نماند و اگرهم ماند بيشتر به طبقات روحاني متعلق بود .

از آنجمله در رستاق فراهان ، قلعه اي بنام فردجان { پردغان در 12كيلومتري شمال خنجين و 26كيلومتري شمالشرق كميجان } بود ، كه آتشگاه قديم آن در نزد مجوس . حرمت فوق العاده داشت و تا اواخر قرن سوم ،كه حاكم قم در سنة 282 ه.ق. آن قلعه را با منجنيق منهدم كرد ، آتش آن باقي بود .

2- و درصفحة 157 همان كتاب ميخوانيم :

از اديان رايج در ايران باستان در اين دوره ، عقايد يهود و نصاري همچنان مثل گذشته فعاليت و رواج سابق را تا حدي حفظ كرده بود ، اما پيروان ماني و مزدك ، همچنان مثل عهد ساسانيان به زندقه يا اباحه منسوب بودند و فعاليت آنها به همان سبب مخفي و زيرزميني بود .

ولي متاسفانه سازمان ميراث فرهنگي استان مركزي هيچ كوششي در جهت شناسائي سوابق تاريخي و باستاني اين ناحيه نميكند .

سيرتاريخي ايل بزچلو و برچلو

در صفحات 249 تا 251 كتاب تذكره الملوك ، تعليقات مينورسكي آورده است كه :

سي و دو خانوار و ايل بودند كه ايلات حامي و پشتيبان اولية صفوي بودند و ميتوان از ايل هاي استاجلو ، شاملو و .... قره بجقلو ، برچلو ، قوين ، قرقلو ، بزچلو و .... را تا 32 ايل نام ميبرد .

ملاحظه مي كنيد كه از نام دو ايل تحت عناوين : برچلو و بزچلو در اين نوشتة تاريخي ذكر شده است و گمان من نيز همانست كه در واقع دو ايل با دو نام مذكور از نواحي تركستان و ماوراءالنهر به منطقة اراك مهاجرت نموده و در اين ناحيه اسكان يافته اند .

مدتها پس از اسكان اين دو ايل در اين ناحيه و پس از اينكه در موارد گوناگون قابليت هاي رزمي و جنگي آنان بر پادشاهان سلسله هاي مختلف آشكار شده است بخشي از آنها را به مناطق ديگر و خصوصاً مناطق درگيري و مرزها كوچ داده اند .

محقق ارجمند ، آقاي عيسي يگانه در كتاب خود بنام ايل قاراپاپاخ ، بدرستي بخشي از همين مطلب را مورد بررسي و تأييد قرار داده است .

در صفحه 70 كتاب مذكور ميخوانيم :

ايل قاراپاپاخ در حال حاضر ساكن منطقة سولدوز ( شهرستان نقده ) از توابع آذربايجانغربي در 20 كيلومتري جنوبغربي درياچة اروميه است . افراد اين ايل بدان جهت قاراپاپاخ ناميده شده اند كه كلاههاي بلند و سياهرنگي از پوست بره بر سر خود مي گذاشتند و اين نامگذاري در خاك عثماني توسط تركان عثماني صورت گرفته است . قبلاً نام ايل قاراپاپاخ ، ايل بورچالي يا بزچلو بوده و در تاريخ جنگهاي ايران و روس از اين ايل به عنوان ايل بزچلو ياد شده است .

در صفحه 71 كتاب مذكور ميخوانيم :

ايل قاراپاپاخ ( يا بوزچلو ، بورچالي ) از قديميترين ايلات ايران بشمار ميرود و بنا به اسناد تاريخي اين ايل ابتدا در محال بورچالي ( به معني دشت بي رنگ ) در نزديكي اراك در استان مركزي ساكن بوده اند و در زمان سكونت آنها در بوزچلو ( حدود چهارصد سال قبل ) رياست ايل به عهدة يارعلي آقا ( يا اللهيارخان يا يارآلي آغا ) ، بود .

ايل بزچلو همواره در درگيريها و اختلافات بين ايلات به علت رشادت به ايلات همجوار غالب بودند و يكي از ايلات شيعي محسوب مي شدند كه به همراه ايلات شاملو و استاجلو ، و... به ياري شاه اسماعيل شتافتند ، از همين رو در اعصار بعدي نيز مورد توجه شاهان صفوي قرار گرفته و بنا به مصالح سياسي افراد ايل را جهت پاسداري از گرجستان و جلوگيري از يورش افراد و طوايف لزگي به ساكنين گرجي آن ايالت ، در حدود سه هزار خانوار از افراد ايل بزچلو را به رياست يارعلي آقا به گرجستان كوچاندند و اين ايل نام خود را به منطقة سكونت خويش داد .

اين سه هزار خانوار در دهنة دربند ، آغجاقالا ، محال پنبك ، و لور؟ ساكن شدند و اين اسل بمدت حدود دويست سال در آنجا به كار كشاورزي و دامداري پرداختند .

ايل مذكور تا زمان گرگين خان پسر هراكليوس والي گرجستان ، در اين ايالت ساكن و تابع حكومت مركزي ايران بوده اند ، تا اينكه گرگين خان ژرژ) خود را تحت الحماية و خراجگذار روسها قرار داده و از تبعيت دولت ايران سر پيچي نموده و بدنبال آن در سال 1216 هجري ، گرجستان را به روسيه الحاق نمود .

روسها هم فرصت را مغتنم شمرده و لشگر تزار روس را به سرداري يركزوف به گرجستان گسيل داشتند و در نتيجه ، گرگين خان بهجاي دريافت پاداش {خيانت } ، خود و نزديكان و اولادش محبوس گرديده و جزاي خوش خدمتي اش را بدين نحو دريافت كرد . با الحاق رسمي گرجستان به روسيه ، دولت ايران نيز ساكت ننشسته و به مقابلة نظامي برخاست ئ بدينترتيب جنگهاي ايران و روس آغاز شد .

در صفحه 74 كتاب مذكور ميخوانيم : دربارة خط سير و كوچ سيصدسالة ايل بورچالي ( بزچلو ، قاراپاپاخ) بايد اضافه كرد ، خاستگاه اولية ايل در دورة صفوي منطقة بورچالي ( بزچلو) از توابع اراك و همدان بوده و برخي از طوايف و شاخه هاي اين ايل در اين منطقه كه با ايل مذكور به گرجستان كوچ نكردند ، هنوز در آنجا زندگي ميكنند و در دورة صفوي كه شاخة اصلي ايل به محال پنبك ، شوتلي و آباران كويد { كوچانده شد }و حدود 200 سال در آنجا به زراعت و دامداري پرداخت و نام ايل به منطقه نيز اطلاق گرديد و باز در اين منطقه نيز طوايفي از ايل مذكور تا به حال در بورچالي گرجستان زندگي ميكنند .

در سنة 1243 و 1244 ه.ق. كه ايل ناچار به عثماني كوچيده بود تا از اين طريق وارد خاك ايران شود . وجود نهر بورچالي و روستاي قاراپاپاخ در تركية فعلي يادگار همان دوره مي باشد .

ايل در بهار 1244 بطرف سلماس و خوي حركت نمود و بعد از مدتي ايل باز در آستانة تجزيه قرار گرفته و شاخة مهمي از آن بطرف استرآباد كوچيد و شاخة اصلي آن به منطقة سولدوز { در جنوبغربي درياچة اروميه }وارد شد و اين امر در سال 1245 صورت گرفت .

بنابراين همانطوريكه قبلاً نيز عرض شد بخشي ازدو ايل بزچلو و برچلو از استان مركزي كوچانده و به مناطق گرجستان منتقل شده اند ، وجود منطقة بزچلوي فامنين و زنجان نيز حاكي از همين حركت است .

نتيجه اينكه سير تاريخي اين ايل بدون در نظر گرفتن بازة زماني آن بدينشرح است :

- مهاجرت از ماوراءالنهر و منطقة چغانيان و شهر چغان

- استقرار و اسكان طولاني مدت در منطقة برچلوي بين اراك و همدان

- كندن و كوچ اجباري بخشي از دو ايل و اعزام آنها از مسير زنجان به گرجستان در سال 1015 هجري شمسي در زمان شاه عباس دوم صفوي .

- جا ماندن بخش بسيار كوچكي از ايل در حوالي فامنين همدان و در حوالي زنجان و تشكيل منطقة بزچلوي زنجان .

- عزيمت گروه اصلي به گرجستان و استقرار در پنبك و شوره گول و .....

- انتصاب مهدي بيگ رئيس ايل به سركردگي قشون گرجستان در سال 1191 ه.

- استملاك اراضي محال پنبك و شوره گول


- سكونت 200 ساله در آن ناحيه

- الحاق گرجستان به روسيه در سال 1216 هجري

- آغاز كوچ و رجعت به ميهن اصلي در سال 1243 و 1244 ه.ق. از طريق خاك عثماني

- ورود بداخل ايران و حركت بسمت خوي و سلماس در سال 1244

- تجزية بخشي از ايل و مهاجرت آنان به گرگان و استرآباد در سال 1244

- دريافت اراضي سولدوز از عباس ميرزا در رمضان 1245

- ورود به منطقة سولدوز و استقرار در اين ناحيه در سال 1245

با وجود مشكلات زيادي كه اين ايل شجاع و ميهن پرست تحمل كرده است با سرفرازي و افتخار در منطقة سولدوز و شهرستان نقده به حيات پر افتخار خود ادامه ميدهد .

در نهايت گمان دارم كه آن بخش از ايل كه در اراك مانده و در كوچ اجباري بسمت گرجستان شركت نكردند ، بعد از كوچ ديگر با هم ايلي هاي خود ارتباطي برقرار نكرده اند و همانجا در محل اصلي و قديمي ايل برچلو باقي مانده اند .

نامداران ايل بزچلو و برچلو

آقاي مهندس محمودخان بهادري كه فرزند هنرمند برجسته مرحوم عيسي خان بهادري و برادر دكتر اكبرخان بهادري ميباشد و در حال حاضر ساكن آمريكا مي باشد ، با دست خود اقدام به ترسيم شجره نامة زيبايي براي خاندان بهادري ها نموده است و ترسيم و تدوين آنرا در سال1369 بپايان رسانده است .

اين شجره نامه كه در بازة زماني 820 شمسي تا زمان ترسيم را در بر گرفته بزرگان و آباء و اجداد خوانين كميجان و بزچلو را بنمايش در آورده است .

به موجب همين شجره نامه ، كه من خلاصه اي از آنرا در صفحات بعد ارائه كرده ام مرتضي خان نامي در سال 820 شمسي رئيس ايل برچلو يا بزچلو بوده است و پسري بنام عزيز الله خان معروف به آدوربادورخان داشته است كه تا سال 878 زندگي ميكرده است .

اين فرد يعني آدوربادورخان همانكسي است كه در جريان جنگ شاه اسماعيل با شيبك خان ازبك ، از خود شجاعت نشانداده و موجب هلاك شيبك خان ازبك گرديد و در ازاي خدمتي كه به شاه اسماعيل نمود ، منطقة برچلو را بعنوان تيول خود گرفت .

معروفست كه نام خانوادگي بهادري نيز از نام آدوربادورخان گرفته شده است و قبلاً از قول مرحوم عيسي خان هم نقل كردم كه گفته بود : چون شاه اسماعيل ضمن اشاره به سر بريدة خان ازبك ، به زبان تركي گفته بود بو چوخ باهادور لذا اين نام خانوادگي بهادري ها از آنجا گرفته شد .

اگرچه اين نام را در زمان صدور شناسنامه در سال 1306 خيلي از بيگ ها كه با قلعة اربابي خوانين رفت و آمد و حشر و نشر داشتند ، براي خود انتخاب و خود و اعقاب خود را بدان نام مسمي كردند .

عزيز الله خان آدوربادور را پس از مرگ در باغي در خيابان اصلي كميجان دفن كردند و اين قبر در روزگاران قديم محل احترام و مراجعه و زيارت مردم بوده است ، ولي زمينهاي اطراف محل قبر بعداً دراختيارمرحوم حاج اسد يزدي قرار گرفت كه آن مقبره در داخل باغچه اي قرار گرفته بود و اكنون هم احتمال دارد كه در باغچة پشت ( جنب ) بانك ملي شعبة مركزي كميجان قرار داشته باشد .

مرحوم جعفرخان بهادري كه خود از نوادگان آدوربادور بود ، شمشيري در اختيار داشته كه از شاه اسماعيل به عزيزآقاخان (آدوربادور) رسيده بود و مرحوم عيسي خان آنرا از جعفرخان گرفته و در كنار اشياي هنري خود نگه ميداشت .

بنا به اظهار عاصم پور فرزند جعفرخان ،وقتي بعد از انقلاب قلعه عيسي خان را غارت كردند ، آن شمشير هم به همراه ساير اموال و دارايي ها و آثار هنري به غارت رفت . بنا به اظهار عاصم پور فرمان بخشش اراضي جمبول آباد به آدور بادور به اندازه يک قاليچه 1در 5/1 متري بوده است و نزد خانم قدس السلطنه بيات ( همسر عاصم السلطنه ) بوده است .

جامبول آباد يا جمبول آباد نام چمنزار وسيعي بين انار و كميجان و ذادق آباد بود كه از سوي شاه اسماعيل به آدوربادور بخشيده شد ، در همان جامبول آباد بود که باغ بزرگي ساخته بودند و بنام باغ خانم قدس السلطنه نامگذاري شده بود .

بعد از آدور بادور خان ، عيسي خليفه يا عيسي خان ( بدليل ناخوانا بودن شجره نامه ترديد از من است ) تا سال 965 بر ايل رياست كرده و پس از او نوربيك تا سال 990 هجري شمسي ، رياست ايل را بعهده داشته و سپس پسرش اظهري بيك تا سال 1040 شمسي علم رياست ايل را بدوش كشيده و سپس به پسرش اوستا بيك سپرده كه او نيز تا سال 1065 شمسي آنرا حفظ كرده و به پسرش حسينعلي خان سپرده است .

حسينعليخان تا سال 1080 و سپس دوستان خان تا 1107 و عليقليخان تا سال 1125 و كريم قليخان تا 1170 شمسي و كلبعليخان تا 1190 شمسي رياست ايل بزرگ بزچلو را بعهده داشته است .

كلبعليخان سه پسر داشت كه بنامهاي فتحعليخان تا سال 1232 زيست (خوانين فتح آباد از اولاد و احفاد اويند ) ، شيخعليخان تا سال 1215 زيست ( كه فرزندانش محمودخان و ميرزا احمدخان بودند و مسعودخان و سعيدآقاخان و حاج علي اكبرخان و ابوالقاسم خان و اصغرآقا و عيسي خان از نوادگان او بودند ) و بالاخره بيگلرخان كه سيادت و رياست ايل را از پدر بارث برد و تا سال 1230 زندگي و با قدرت و قوت بر ايل حكومت كرد .

بيگلرخان را پس از فوت در سمت ايوان طلا در مقبره حضرت معصومه در قم دفن نمودند و در جريان تجديد بنا و ساخت و ساز حرم ، آن قبر را برداشته و يك مقبرة اختصاصي در صحن بزرگ بهشان دادند .

بيگلرخان داراي پنج پسر بود :

- محمودخان كه خوانين اسفندان از اعقاب او هستند .

- عبدالله خان كه پسرش يدالله خان بوده است .

- عليخان كه فرزندش موسي خان و پسرش عيسي خان هنرمند مشهور و پسر او دكتر اكبرخان بهادري نمايندة مردم اراك در آخرين دورة مجلس شوراي ملي قبل از انقلاب بود .

- عباسقليخان كه نام پسرش اكبرخان بود .

- محمدخان ميرپنج سرتيپ بزچلو كه در سال 1267 شمسي در حاليكه فوج بزچلو را به عربستان (خوزستان) مي برد به حضور ناصرالدين شاه رسيده و در مقابل وي سان داد .

ابراهيم خان عاصم السلطنه فرزند همين محمدخان ميرپنج بود و فرد بسيار قوي هيكل و پر دل و جرئتي بوده است ، گفته ميشود او در سواري بسيار مهارت داشت و بقدري سريع العمل و تيزچنگ بود كه در حاليكه سوار براسب چهار نعل تاخت ميرفت ، به ميوة درخت به كه ميوة بسياري سفتي دارد چنگ ميزد ، نيمي از ميوه را با چنگ دست مي كند و نيمي ديگر را بر درخت باقي مي گذاشت .

هم او بود كه در جريان آمدن روسها ، براي اينكه سپاه روس به مردم و رعيت تعدي و ظلم ننمايد ، قلعه اش را با تمام انبارهاي مواد غذايي و علوفه در اختيار آنها گذاشت و خود با اهل و عيال و خدمه اش به روستاي تكيه رفت و مدتي در آنجا اقامت گزيد تا آنها رفتند و سپس دوباره به قلعه بازگشت .

از ابراهيم خان عاصم السلطنه سه پسر بدنيا آمدند بنامهاي :

- جعفرخان كه فرزندش عاصم پور است .

- محمدحسين خان (سرتيپ ) كه فرزندانش حسن خان و احمد خان و عابدين خان بودند . از عابدين خان دو پسر به نام حسين پور و محسن مانده اند .

- ابوالقاسم خان (سرهنگ ) كه فرزندانش عباس خان و هرمز خان در حال حاضر در كميجان و همدان زندگي ميكنند .

عكس زير عاصم السلطنه را بهمراه همراهانش در سال1299 يا 1300 شمسي در تهران نشان ميدهد .

خانم قدس السلطنه

نام يكي از همسران ابراهيم خان عاصم السلطنه بود كه فرزندي نداشت ، ولي بانوي محترم و خيري بوده است .

اولين مدرسه اي كه براي آموزش دختران در كميجان ساخته شد مدرسة 25 شهريور بود .

بنا به روايتي زمين آن مدرسه از طرف خانم قدس السلطنة بيات اهدا شده بود ، اين خانم محترم و خيرانديش ، قبلاً زمين محل احداث درمانگاه كميجان را نيز اهدا كرده بود .

خانم قدس السلطنة بيات در سالهاي آخر عمر زمين قلعة بزرگش در اراك را كه 7000 مترمربع مساحت داشت `براي احداث بيمارستان معروف قدس اراك از قرار متري يكصد تومان در اختيار دكتر اكبر بهادري قرار داد و چون براي بيمارستان بود متري بيست تومان هم تخفيف داد و بابت بهاي آن 60 هزار تومان پول نقد و 10 سهم 50 هزارتوماني بيمارستان را ( جمعاً 560 هزارتومان )گرفت .

خانم قدس السلطنه بعداّ يك سهم از سهام خودش را براي جذب دكتر اشعري و يك سهم هم براي جذب دكتر گشتاسبي به اراك به آنان داد و الباقي سهام باقيمانده را نيز به بيمارستان وقف نمود تا آنان بيماران فقير و ندار را برايگان معالجه نمايند ` انشاءالله كه به وصيت واقف عمل ميكنند .

نتيجه مباحث تاريخي كميجان

اينجانب پس از بررسيهاي زياد به اين نتيجه رسيده ام :

1- كميجان و مناطق همجوار داراي سابقة تاريخي طولاني از زمان مادها تاكنون است كه متأسفانه مورد بررسيهاي اكتشافي قرار نگرفته است .

2- قبايل ترك زبان از اهالي كميجيان ولايت چغان و چغانيان از ماوراءالنهر در اواسط قرن چهارم هجري باين منطقه كوچ كرده اند كه داراي خصلت دامداري بوده اند .

3- نامگذاري كميجان باين نام بيش از آنكه مربوط به فردي بنام كمي باشد مربوط به قبيله و مردم ترك زباني است كه باين ناحيه كوچ كرده اند .

4- كوچندگان ترك زبان و دامدار ، دو ايل بنامهاي برچلو و بزچلو بوده اند كه جزو قزلباش بودند و در جريان به قدرت رساندن شاه اسماعيل صفوي مؤثر بوده اند .

5- در حوالي سالهاي 1015 شمسي بدستور شاه عباس دوم بخشي از ايل هاي مذكور براي حراست از مرزهاي شمالغربي به گرجستان كوچانده شدند .

6- جمعيتي كه در حال حاضر در منطقة برچلو و بزچلو زندگي مي كنند بازماندگان همان دو ايل معروف و شجاع هستند .

كميجان درتاريخ معاصر

گفتن و نوشتن مطالبي در باره سي و چهل سال گذشته و حتي تا يكصد و يكصد و پنجاه سال اخير , خيلي دشوار است , در حاليكه سخن گفتن از گذشته هاي دور تاريخي بسيار آسانتر مي نمايد , چونكه آنها را با استناد به كتابها و منابع تاريخي گردآوري مي كنيم .

اما تاريخ وقايع قرن اخير و معاصر , همه وقايعي هستند كه نيمي از جمعيت ما آنها را در خاطر دارند و تكليف خود را نسبت به آن وقايع و آدمهاي دخيل در آن واقعه ادا كرده اند.

اكنون خوب , يا بد , بهر صورت پا گذاشتن در اين وادي , رفتن به جنگ اين باورها و مطلق هاست , اما من سعي كرده ام كه در مورد يك واقعه علاوه بر مراجعه به اسناد و مدارك و كتابهاي موجود به سابقه ذهني افراد زيادي مراجعه نموده و اظهارات آنها را با هم قياس كرده و سپس در اينجا ارائه نمايم .

مهاجران بادكوبه اي

در سال 1321 ه.ق . ايران در جنگ قفقاز از روسيه شكست خورد و بادكوبه به تصرف روسها درآمد , پس از اين حادثه بود كه عده اي از اهالي بادكوبه به داخل ايران مهاجرت كردند و چون دولت روسيه خواهان بازپس گيري اين مهاجران بود , قايم مقام فراهاني آنها را به اراك و روستاهاي حوالي آن فرستاد كه در اين نواحي ساكن شدند و سيد بادكوبه اي يكي از همين مهاجران بود كه به كميجان آمد و ساكن شد .

آمدن روس ها

وقتيكه روسها آمدند , خودرو و غيره نداشتند و عموماً سوار بر اسب مسافرت ميكردند شرايط اقتصادي مملكت خوب نبود و در اثر خشكساليهاي پي در پي و قحطي ، مردم روزگار خوبي نداشتند , در اينحال روسها با لشگر زيادي به كميجان وارد شدند .

معروفست كه آنها براي سير كردن شكم خود و اسبهايشان از مردم خواستار نان و مواد غذايي و علوفه بودند , ولي عاصم السلطنه كه ارباب بزرگ كميجان بود . درب قلعه اش را بروي آنها گشود و گفت كه هرچه مواد غذايي و علوفه ميخواهند از انبارهاي قلعه بردارند ولي مزاحم مردم نشوند ، خود عاصم السلطنه هم در مدتي كه آنها در كميجان بودند , با اهل و عيال و ريز و درشتش ، به روستاي تكيه رفت و موقتاً در همانجا ساكن گرديد .

در تمام مدتي كه روسها و سربازان گرسنه روس در كميجان بودند مردم مدام احساس ناامني ميكردند و به هيچوجه درب خانه هاي خود را باز نمي گذاشتند.

دائماً سربازهاي گرسنه روسي بودند كه به درب خانه ها مي آمدند و از ديوارهاي كوتاه خانه ها سرك كشيده و از مردم چورك (نان ) ميخواستند و نام آنرا هم به غلط با ر مشدد و چوررك تلفظ ميكردند .

يكي از خانمهاي كميجاني تعريف ميكرد و ميگفت كاسه را از شيره انگور پر كرده و به آنها تعارف ميكرديم , ولي آنها چون خودشان هم از مردم مي ترسيدند ، هرگز از اسب پياده نمي شدند , بلكه بر روي اسب نشسته و بهمان صورت سواره ، نانهاي پنجه كش ( نان محلي كميجان ) را لوله كرده و در شيره داخل ميكردند و همانجا روي اسب آنرا به دهان ميگذاشتند و ميخوردند .

بطوركلي در آن سالها شرايط اقتصادي خوبي حاكم نبود و اينها هم كه مهمان يكي دو نفر و يكي دو روزه نبودند , از طرفي مردم براي خورد و خوراك خودشان هم در مضيقه بودند چه برسد به پذيرايي از يك لشگر و گروهان و جوخه روسي و اجنبي ؟

آمدن گلباغي ها

گلباغي ها عده اي از مردم ترك زبان و كردنژاد مناطق غربي و شمالغربي كشور ( احتمالاً منطقه ماكو)بودند كه بخاطر شرايط ناامني و ترسي كه از خوانين منطقه به جانشان افتاده بود از جا كنده شده و داوطلبانه كوچ كرده بودند و به كميجان پناهنده شده بودند .

مردان و زنان به همراه كودك و پير و جوان خود را به كميجان رسانده و پناهنده شدند .

عده اي از آنها در تعدادي اتاق در باغ كربلايي تقي ( پدر كربلايي عباسعلي) در چند اتاق يا انبار كه با سقف سيزان ( طاق ضربي) ساخته شده بود ساكن شدند و عده اي هم در منزل حبيب الله ملا سكونت كردند .

مردان گلباغي كار بخصوصي نداشتند و به مردم كميجان در امور كشت و زرع كمك ميكردند و زنها كه شلوار گشاد كردي و روسري هاي ابريشمي بسر كرده و كلاقيه ( كله ياقه ) مي بستند و داراي قدهاي كوتاه بودند . بر روي ساج نان مي پختند .

كميجاني ها خودشان نان را در تنور مي پختند و تا آنروز نان پختن روي ساج را نديده بودند و براي همين بود كه هروقت گلگز كه نام يكي از زنان گلباغي بود ميخواست نان بپزد , عده اي از زنان و دختران كميجان براي تماشا به منزل حبيب الله مي رفتند .

گلگز گيسوان انبوه و بلندي داشت كه تا پايين كمرش مي رسيد و هميشه آنها را مي بافت و سر گيس بافش را منجوق ميزد .

اقامت آنها در كميجان بيش از دو سال طول كشيد و حتي در اين مدت يك عروسي هم گرفتند و يكي از دخترانشان را به يكي از پسران قوم خودشان عروس كردند .

با توجه به سن و سال راويان و افرادي كه آنها را ديده بودند , بنظر ميرسد سالهاي كوچ اين عده به حوالي سالهاي 1320 تا 1322 بوده است .

آنها پس از مدتي , بعد از اينكه از امن شدن مناطق خودشان مطلع شدند از كميجان كوچ كرده و به محل خود رفتند . بعد از سالها يكي دو نفر از عيسي آباديها به منطقة (محال) آنها رفته و به آنان سر زده و حسابي مورد عزت و احترام و پذيرايي قرار گرفته بودند .

رفتن گلباغي ها مواجه با قحطي شد كه در آن روزگار قيمت گندم از قرار مني 5 تومن و قند از قرار مني 60 تومن معامله مي شد .

گلباغي ها چه كساني بودند

در كتاب مقدمه اي بر شناخت ايل ها و طوايف عشايري تأليف دكتر ايرج افشار سيستاني دربارة ايل گلباغي آورده است :

درگذشته هاي خيلي دور عباس آقا نامي از بزرگان ايل استاجلوي آذربايجان ، سرزمين آباء و اجدادي خود را ترك گفته و به سرزمين كردستان مي آيد و به نزد بيله بيگ رئيس طايفة اردلان و حاكم كردستان رفته و سرگذشت خود را براي او بازگو مي كند .

عباس آقا در بين مردم آن سامان زندگي كرده و چون مرد شجاع و مقاوم و صادقي بوده ، مورد توجه خان حاكم قرار ميگيرد و حاكم دختر مردي از ريش سفيدان و بزرگان ايل بنام الياس را به عقد نكاح او در مي آوردو زميني در ولايت مهره بان كه با آب چشمه اي آبياري مي شده به وي ميدهد .

عباس آقا و همسرش در آن مكان ساكن مي شوند و به آباداني زمين و احداث باغ در آنجا مبادرت مي كنند و هرگاه مردمي از كردان از كنار باغ آنها عبور ميكرد ، عباس آقا او را به بباغ دعوت نموده و به زبان تركي مي گفت : گل باغه يعني بفرماييد به باغ و ميوه ميل كنيد . كردان كه زبان تركي نميدانستند و مدام با اين كلام او مواجه مي شدند ، بدين جهت او را عباس آقاي گلباغي نام كردند .

عباس آقا براي خواهرانش در ايل استاجلو پيغام فرستاده و آنها را نيز به پيش خودش دعوت كرد و آنها را به عقد مرداني از قوم و خويش هاي زنش در آورد .

در جنگ شاه طهماسب با ازبكان در سالهاي 1524 تا 1576 ميلادي ، عباس آقا و خواهرزاده اش يارالله مردانه جنگيدند و از اينرو شاه ضمن قدرداني از آنان ، بموجب فرماني سرزمين بيلاور و همچنين سرپرستي چند طايفه را باو محول كرد .

پس از پيوستن طايفه هاي سليماني ، مادكي ، كلهر و رمزيار به او ، يك ايل متحد و بزرگ تشكيل شد و بپاس خدمات عباس آقا ، ايل را گلباغي ناميدند .پس از فوت عباس آقا نوه اش علي بيگ به رياست ايل انتخاب شده و چون مرد باتدبير و لايقي بود، ايل گلباغي بتدريج بزرگ و ثروتمند مي شود و هرساله هدايايي هم بخدمت حاكم ايراني كردستان مي فرستاده است . پس از درگذشت علي بيگ و يارالله كه قوام دهنده ايل بود ، فرزندانشان سرپرستي ايل را بعهده گرفته و پس از چندي بين آنان اختلاف و دو دستگي و جنگ و گريز بروز مي كند و در اين هنگام مورد تهاجم و شبيخون قباد بيگ حاكم ذهاب قرار گرفته و از سال 1301 شمسي به بعد ايل گلباغي از كردستان به ساير نقاط ايران كوچانده مي شود .

دكتر سكندر امان اللهي مؤلف كتاب كوچ نشيني در ايران ميگويد : گلباغيها را از كردستان به همدان و اصفهان و تا دورترين نقطه اي مانند يزد كه در جلگه واقع شده است كوچ دادند و در طي اين نقل و انتقال چنان بر آنها سخت گرفتند كه به تپه ها و بلنديها پناه بردند و چندين ماه همچون ياغيان جنگيدند . هنگامي كه سرانجام آنان را سركوب كردند و كوچ دادند ، عدة بيشماري از آنان نابود شده بودند . پس از استعفاي رضاشاه ، آنان به مساكن خود بازگشتند و از آن هنگام بسياري از مردم ترك زبان كه دولت آنان را در دهات گلباغي اسكان داده بود كردستان را ترك كردند .

رؤساي اين ايل در سال 1333 شمسي به بعد ، محمدعلي قبضه ، محمد علي اميرحسيني ، يحيي امين ، گلباغي و توفيق كلالي بوده اند .

آمدن انگليسي ها

دوبار اردوي نظامي انگليسي به كميجان آمده و در آنجا مستقر شده و براي سركشي و احياناً ايجاد نظم و انضباط به مناطق اطراف رفته و پس از مدتي بساط خود را جمع كرده و رفته اند. تا آنجا كه من پرس و جو كرده ام مردم از آنها اذيت و آزاري نديده اند .

كربلايي ابوالفضل بيات در اين رابطه ميگويد :

من متولد 1316 هستم و ابوالفتح بهادري از من كوچكتر است , يكروز كه خبر آمدن انگليسي ها در روستا پيچيد , پدرم دست مرا گرفت و در حاليكه اوم ما(ام البنين) هم ابوالفتح را بر پشت گرفته بود , چهارنفري به ديدن اردوي انگليسي ها رفتيم.

آنها در پشت باغ كربلايي علي بساط خود را پهن كرده و مشغول چادر زدن بودند , تعدادي هم ماشين هاي بزرگ و كاميون داشتند و بعد از اينكه ما را ديدند كه مشغول تماشاي آنها بوديم , يك بسته خرماي بسته بندي شده باندازه قوطي سيگار به ما دادند كه پدرم آنرا دو بخش كرد و نصفش را به من و نيمش را به ابوالفتح داد .

آنها در تمام مدتي كه در انجا چادر زده و ماندگار شده بودند , هر روز تعدادي به روستاهاي اطراف ميرفتند ولي نميدانم براي چه كاري به روستاها سركشي ميكردند .

پس از مدتي گروه اول بساط خود را جمع كرده و از كميجان رفتند . بعد از مدتي بازهم يك گروه انگليسي آمدند و اينبار در زمينهاي خرمنجيگه روبروي منزل علي حسن ( علي فرزند حسن ) و حوالي خانه و مغازه برادران فخرالاسلام چادر زدند و مدتي در آنجا ماندند .

آمدن و رفتن انگليسي ها حدود سالهاي 1320 بوده است كه در اثر ورود نيروهاي روس از شمال و انگليس از جنوب , يكروزه ارتش شاهنشاهي رضاشاه از هم پاشيد .

قحطي و خشكساليها

پدربزرگ من بنام مرحوم مشهدي تقي جاويد از جمله كساني بود كه دوران قحطي و ناامني و نابسامانيهاي دوران اواخر قاجاريه و سالهاي 5 تومن و 15 ريال را تجربه كرده و اشغال كشور توسط روسها و انگليسي ها و سقوط رضاشاه را ديده بود و تمامي فراز و نشيب هاي سياسي و تاريخي دوران حكومت محمدرضاشاه را هم در حد اطلاعات محدود دهاتي اش ملاحظه كرده بود ، و لذا ميگفت كه اگر شماها يك روز از روزهاي دوران قحطي آن زمانها را ديده بوديد ، هرگز دست از پا خطا نميكرديد و دنبال انقلاب و تغيير رژيم نمي رفتيد .

از همان زمان دو اصطلاح در بين مردم متداول شده بود كه در محاورات و مكالمات خود بعنوان بدترين سالهاي عمر خود از آن ياد ميكردند و اندو عبارت هاي بش تومن به معناي پنج تومان و اون بش قران به معناي 15 ريال بودند .

پدر بزرگم چون سالهاي قحطي و گرسنگي را ديده بود ، تعريف ميكرد كه در ايام سالهاي قحطي ، جوانان بيشماري از گرسنگي در كوچه هاي كميجان ، جان سپرده بودند و ما هم بدليل نداري و محدوديت امكان كمك نداشتيم .

به همين دليل هم هرگز نديدم كه تكه اي نان يا حبه اي انگور از دست پدر بزرگم بر زمين بيفتد ، او قدر تمام جزء جزءزندگيش را ميدانست .

سال قحطي اول(قحطي بزرگ)




  • بسالي كه آدم خوري باب گشت
    زهجرت گذشته است هشتاد و هشت



  • زهجرت گذشته است هشتاد و هشت
    زهجرت گذشته است هشتاد و هشت



سال 1288 ه.ق. مصادف با سال 1246 خورشيدي ، سالي غم انگيز بوده است , گندم ناياب گرديده , مردم روستاها رو به شهرها نهاده و از شهرها به سمت مركز روان گرديدند .

در آنسال قناتها خشك شدند و علف در صحرا نروئيد , دام و دد و وحوش و طيور روي هم ريخته و مردم در اطراف همديگر جان ميدادند و كاري از دست مردم بر نمي آمد .

زمستان سختي پيش آمد و برف سنگيني باريد , پدران ما كه اين وقايع را ديده بودند از سختي آنسالها تعريف ميكردند , بقدري برف باريد و سرما زياد شد كه عده اي از سرما مردند .

برف هاي پشت بامها را كه به كوچه ها ريخته بودند رويهم انباشته و تمام كوچه هاي كميجان را پر كرده بود و مردم براي عبور و مرور در داخل برف كوچه ها تونل زده بودند و از ميان آن عبور ميكردند تا خود را به سر قنات برسانند و آب مورد نياز خانواده را بياورند.

استاد دهگان در كتاب تاريخ اراك نوشته است كه :

در زمستان آنسال قطر برف به حدود 2 متر رسيد .

معروف است كه تعدادي از خانواده ها در داخل خانه هايشان و در كنار كرسي سرد و خالي از آتش خود ، از شدت سرما و گرسنگي تلف شدند .

سال گراني دوم

همزمان با جنگ جهاني اول يعني در سال 1915 ميلادي و 1336 ه.ق. كه برابر با 1294 خورشيدي بود , قحطي و گراني سختي بروز كرد , بعلت خشكسالي گراني شد و گندم خرواري يكصد تومان خريد و فروش ميشد . در تهران كه قيمت گندم تا سه برابر ولايات رسيد و مردم كميجان هم بخاطر نبود گندم و نان دچار قحطي شديد شده و تلفات زيادي دادند . پدر بزرگ نگارنده , خودش اين واقعه را به چشم ديده بود و ميگفت جوانان زيادي در كوچه ها از گرسنگي افتاده و تلف مي شدند , برخي از افراد مي گفتند كه نيم جمعيت از بين رفت .

سال وبايي

در سال 1310 ه.ق. در نواحي اراك و فراهان و كميجان و شرا وبا شايع شد و عده زيادي از اهالي روستاها و شهرها را به مرض وبا كشت .




  • وقوع حادثه را گفت عقل ناقص من
    بسال سيصدو ده از هزار مي بينم



  • بسال سيصدو ده از هزار مي بينم
    بسال سيصدو ده از هزار مي بينم



در همين سال از 35000 نفر جمعيت عراق ( اراك) 10000 نفر در اثر وبا از بين رفتند و از جمله آنان بانيان مسجد و مدرسه آقا ضيا و ديگران بودند .

پيرمردان تعداد تلفات وبا را زياد گفته اند و در كميجان به اين مناسبت براي دفن مردگان وبائي , يك قبرستان جديد در محل قطعه زميني كه كنار مسيل و راهاب بود در نظر گرفته و مرده ها را شسته و ناشسته در آن زمين دفن كردند ولي تعداد مرده ها آنقدر زياد شد كه قبرها از زمينهاي كنار مسيل اضافه تر شده و تعدادي هم در زمين ملكي متعلق به مشهدي محمد براتعلي رستمي مدفون كردند .

محدودة قبرستان مذكور در حال حاضر مدرسه ، خانة معلم ، ساختمان فرزندان مرحوم رفيع ملاصادق ، ساختمان و مغازة طيب ميوه ، منزل و مغازة عباس رستمي و بخشي از منزل مسكوني حاج قربان و حاج كرم ميباشد .

در سال 1345 براي احداث اولين دبيرستان پسرانة كميجان ، همين زمين قبرستان را كه ديگر متروكه شده و مورد استفاده قرار نميگرفت در نظر گرفتند و وقتي پي كني ساختمانها را انجام ميدادند ، تعداد زيادي اسكلت و استخوان مردگان پيدا مي شد كه مي گفتند مربوط به سال وبايي است .

در سال 1381 هم كه براي لوله كشي گاز در مقابل منزل عباس رستمي فرزند مرحوم محمد براتعلي را حفاري ميكردند ، اسكلت هايي پيدا شد كه استخوان بازوي آن 12 سانتيمتر بلندتر از استخوان بازوي يك انسان قدبلند امروزي بود .

آموزش و پرورش در كميجان

شروع آموزش رسمي دولتي در كميجان از سال 1314 بوده است و كلاسهاي درس در قلعة حجازي كه پشت مدرسة علميه قرار گرفته ، تشكيل ميشد و به زبان فارسي امروز تدريس مي شد .

قبل از آن فرد خير و با فكري بنام ميرزااصغر( ميرزاعلي اصغر روجيل كه صداي بسيار خوبي داشت وعلاوه بر آوازخواني ، تعزيه خواني هم ميكرد) ، فرزند ملاعبدالرضا (كه او نيز فردشوخ طبع و بذله گو و حاضرجوابي بوده است) اقدام به ايجاد يكسري ساختمانهاي عام المنفعه و عمومي مثل مدرسة علمية پشت بازار ، نقاره خانه و يخچال طبيعي كرده بود .

وي بعنوان عامل مالي و دريافت سهم اربابي عاصم السلطنه خدمت ميكرده است[2] .

بازار مذكور كه در حدود سالهاي 1300 ساخته شده بود و نقشه و طرح آن شبيه بازار اراك در مقياس كوچكتر بود ، سرپوشيده بوده و پدرم ( مسيب جاويدراد) شخصاً در زمان كودكيش 32 مغازة داير و فعال را در آنجا شمارش كرده و ميگويد كه بازار سرپوشيده و داراي دو دروازه از شمال و جنوب بوده كه دروازة شمالي آن بسيار بزرگ و مشابه درب گاراژهاي بزرگ بوده است .

فرد خير و مردم دوستي بنام ملافرج اقدام به احداث مسجد جامع و حمام عمومي محلة گول ايچي و بويك مسجد كرده است .

اولين مدرسة پسرانه

اولين مدرسه اي كه ساخته شد مدرسة مولوي بود كه ششمين مدرسه در سراسر شهرستان اراك بوده و عدد شش را بر روي تابلوي آن حك كرده بودند .

كمك به احداث مدرسه

براي ساختن يك مدرسه در كميجان بين بزرگان فاميل و محلات مختلف ، رقابت سختي در ميگيرد و نهايتاً توسط مالكين و متمكنين محلة سراب عيسي آباد چند قطعه زمين كه قبلاً جايگاه خرمن و خرمنكوبي بود به مدرسه اهدا ميشود و تعدادي از افراد خير و توانمند محلة سراب عيسي آباد و آقداش ( آقايان مرحومان : حاج رضا و حاج محمود و حاج ولي و ابراهيم سلطاني و مشهدي تقي جاويد و كساني كه از ياد رفته اند و خدا به همه شان در سراي آخرت جزاي خير بدهد ) با كشيدن يك ديوار گلي بر اطراف زمين اهدايي ، سنگ بناي اولين مدرسة رسمي را در كميجان مي گذارند .

اولين مدرسة دخترانه

اولين مدرسه اي كه براي آموزش دختران ساخته شد مدرسة 25 شهريور بود .

بنا به روايتي زمين آن از طرف خانم قدس السلطنة بيات اهدا شده بود ، اين خانم كه همسر يكي ازبزرگترين خوانين كميجان ( عاصم السلطنه ) بود ، قبلاً زمين محل احداث درمانگاه كميجان را نيز اهدا كرده بود .

در رابطه با احداث همين مدرسة دخترانه ، روزي مرحوم حاج روح الله در صحرا پدربزرگم را ملاقات كرده و باو گفته بود :

ـ مشهدي تقي ، اگر دختري در خانه داري به مدرسه بفرست تا تعداد اين بچه ها زياد شوند و ما بتوانيم به بهانة آنها يك مدرسة دخترانه بسازيم .

پدربزرگم در پاسخ آنمرحوم گفته بود :

ـ من دختري كه بتواند به مدرسه برود ندارم و همة دخترانم ازدواج كرده اند ، ولي از همين امروز هزينة يك دختر مدرسه اي را بحساب من منظور كنيد تا آن مدرسه تأسيس شود .

اولين دبيرستان

زميني كه اين دبيرستان را بر رويش ساختند ، قبرستان متروكه و قديمي بود كه بداخل روستا افتاده بود و مرحوم مشهدي تقي جاويد پدربزرگ حقير`ناظر عمليات ساختماني آن بود و در جريان پي كني و خاكبرداري هاي آن ، آنقدر قطعات مختلف استخوان اسكلت آدمي خارج ميشد كه كارگرها كه همگي هم محلي و نوبتي بودند زله شده و به امان آمده بودند ، ولي مشهدي تقي جدي تر از آن بود كه با چند تا اسكلت سر و پا و دست و دندة آدمها و اموات قديمي جا خالي كند و به هر ترتيبي بود كار را تا آخر ادامه داد و ساختمان دبيرستان را در سال 1345 باتمام رساند .

گروه ما دومين سري دانش آموزاني بوديم كه در سال تحصيلي 1346-47 13 در آنجا ثبت نام كرديم .

كلاس هاي هفتم و هشتم و نهم را سيكل اول و دهم و يازده و دوازده را سيكل دوم ميگفتند و دبيرستان جديدالتأسيس ما هم فقط تا سيكل اول داشت و بقيه را بازهم مجبور بوديم به اراك برويم .

در اين دبيرستان جديدالتأسيس ، اولش مرحوم آقاي منوچهرخان پزشكي رئيس شده بود و دبير ها هم ميرزا علي اصغر سلطاني و آهنيان و خطيبي و ديگران ، دبيرستان سه كلاس داشت ، يك دفتر و يك آزمايشگاه و ما هم كه تا آن موقع آزمايشگاه نديده بوديم ، از پشت شيشه هاي پنجرة پشتي ، شيشه هاي قهوه اي رنگي را كه روي ميز آزمايشگاه بود ، تماشا ميكرديم و از ديدن آنها كه بچه ها ميگفتند اسيد سولفوريك است ذوق ميكرديم .

دروس دبيرستان ، علاوه بر دروس قبلي ، درس جبر و زبان انگليسي و شيمي و انقلاب سفيد هم بود .

واژة گرم و ماندگار مردم ، كلمه اي بدون ذكر نام مشخص است ، كه در تمامي تغيير و تحولات اثر گذار بوده و بدون حضور آنان هيچ سنگي بر سنگي قرار نميگيرد و همة تلاشها براي حركت مردم رو به جلو است ولي در هيچ كجاي تاريخ ذكري از آنان نميشود ، اما صحنة تاريخ و بستر جغرافيا هيچگاه از آنان خالي نيست و حضور آنان همچون وجود هوا بدون آنكه حس شود ، لازمة حيات بشري است .

در اين مبحث هم ممكن است به اسامي افراد شاخصي اشاره كرده باشيم ، ولي اطمينان دارم كه هيچيك از كارهاي عام المنفعه بدون حضور مؤثر مردم شريف و زحمتكش منطقه پا نميگرفت و همة آن كارها نيز بدون حضور و وجود آنان بي معني بوده و خواهد بود .

بهمين سبب در اينجا لازم ميدانم كه ياد تمامي كساني را كه در راههاي گسترش علم و فرهنگ اين مرز و بوم ، قدمي برداشته اند و حتي يك سنگريزه و خشت بر بناي آن گذاشته اند ، را گرامي بدارم و از اينكه شايد در اثر غفلت من نامي از كسي كه بگونه اي در اين پروسه تأثير گذار بوده و ذكري بميان نيامده پوزش ميخواهم .

خادمان فرهنگ و آموزش در كميجان

اسامي تعدادي از كساني كه در جهت تأسيس و راه اندازي و توسعة آموزش كلاسيك در كميجان فعال بوده اند و بياد اين حقير مانده است ذكر ميكنم :

آقايان محترم :

محمدعلي اورعي ، علي اكبر اديب ، ابوالحسن بهادري ، بينش ، صحيفي ، مطيعي ، علامي اتابكي ، قاضي نظامي ، شمس كلاهي و شهروان ، امهري ، پزشگي ، ، اروجلو ، ميرهاشمي سلطاني ، جهانبان ، يوسفي ، يزداني ، آمره اي ، اكبر جاويدراد ، عطاءالله محمدخواه ، منصور تجلي و جعفر كميجاني و ايزدي ، احمدي ، شيخ اصغر كميجاني ، صاحب الزماني ، افغاني اسكندري ، خزاعي ، رفيعي و نورالدين سلطاني و ديگران .

ميرزا علي اصغر سلطاني درس هاي جبر و ديني و تاريخ را تدريس ميكرد ، انصافاً هم در اين دروس مسلط بود ، اگرچه در انتقال مفهوم علامت هاي مثبت و منفي در درس جبر مشكل داشت ولي در دروس ديني و تاريخ خيلي خوب و قوي بود ، يك روز در جريان كلاس درس ديني كه من درس را بلد نبودم ، به طعنه اين شعر معروف را خواند :




  • پسر نوح با بدان بنشست
    خاندان نبوتش گم شد



  • خاندان نبوتش گم شد
    خاندان نبوتش گم شد



آقاي آهنيان كه از ابتدا مستأجر و بعداً داماد عليرضا بيگ شده بود و با فرخنده نوة پسري عرراضابگ(عليرضابيگ)ازدواج كرد ، زبان انگليسي تدريس ميكرد ، يك پوست بود و يك استخوان ، اصلاً انگاري گوشت تو تنش نبود ، مرتب تو كلاس قدم ميزد و دستانش را روي همديگر ميماليد انگار كه سردش باشه .

در كلاس زبان ، فهماندن معناي كلمه sandwich به بچه هايي كه تا آنروز اگر روي شهر را هم ديده بودند ، روي ساندويچ را نديده بودند ، خيلي مشكل بود و آقاي آهنيان آخرش هم گفت مثل لقمه درازي است كه شما توي جيب گذاشته و با خودتان به صحرا ميبريد ، شما به اون چي ميگيد ؟ ما جواب داديم : دولوم .

اونم گفت بله ساندويچ هم در واقع همان دولوم خودتان است .

خزاعي ، خسرو جاويد ، سيد عباس حسيني ، هرمزخان بهادري و صادق رحيمي پور ، ثابتي باقري ، خطيبي و سجودي و خيلي از آقايان و خانم هاي معلم كه اسامي آنها بخاطرم نمانده و ذكرش موجب اطالة كلام ميشود .

با كار مستمر اين افراد و ساير كساني كه ذكر اسامي آنان خارج از ذهن و توان من است آموزش و پرورش در اين ناحيه پا گرفت و منطقه اي كه فاقد معلم و دبير بود و مدارس آن بدليل فقدان آموزگار ،كار رسمي آموزشي خود را يك يا دوماه بعد از شروع سال تحصيلي آغاز مينمود ، با زحمت آنان و ساير خادمان علم و فرهنگ ، به جايي و درجه اي از رشد فرهنگي رسيد كه علاوه بر تأمين تمامي نياز خود به معلم و دبير ، به ساير مناطق و روستاهاي مجاور و شهرها و حتي كشورها نيز معلم و دبير و استاد و مدرس صادر نمود .

جا دارد به روح همة درگذشتگان از خادمان فرهنگ درود و صلوات فرستاده و آمرزش آنان را از خداوند بخواهيم و همچنين براي كليه كساني كه هنوز هم براي ارتقاي فرهنگ و دانش آن منطقه زحمت مي كشند سپاسگزار باشيم .

مستخدمين مدرسه

از بدو تأسيس : خدادادخان بهادري ، ابوالحسن بيگ بهادري ، اكبرآقا دهباشي ، ابراهيم دبير ، براتعلي سحرخانوم ، غلامرضا زارع و افراد ديگري كه به اين گروه زحمتكش پيوسته و خدمتگزار دانش و فرهنگ بوده اند .

آموزش ديني

در اين بخش فقط بذكر اسامي افراد محترمي كه لواي دين را برافراشته و برفرازنگه ميداشتند اكتفا نموده و بدليل بي اطلاعي از ذكر هر مطلبي خودداري مي كنم ، افراد مؤثر در آموزشهاي ديني مردم عبارت بودند از:

شيخ زين العابدين خوشخبري[3] فرزند شيخ علي فرزند شيخ افتخار العلما

حاج شيخ رضا ضيغمي و شيخ هادي ضيغمي

محمدباقر ناطقي فرزند ملا اكبر

شيخ عيسي ناصري

شيخ تقي عيسي آبادي

حاج آقا سيد زين العابدين مليحي و حاج آقا سيد محمد مليحي دو برادر از روحانيون همداني بودند كه براي ارشاد مردم به كميجان مي آمدند .

زماني كه اين روحاني شريف (حاج آقا سيد زين العابدين مليحي )براي ارشاد مردم به كميجان دعوت شده بود ، ايشان كه خدا رحمتش كند تا ابتداي ورودي كميجان آمده و آنجا توقف نموده و اخطار كرده بود :

تا زماني كه كليه سازها و دهل ها و ساير اسباب لهو و لعب را در بيرون كميجان و در جلوي پايم آتش نزنيد ، پا به كميجان نخواهم گذاشت .

مردم هم بنا به تشويق و ترغيب و تهديد بزرگان محلي تبعيت نموده و لوازم و آلات موسيقي خود را در نزديك قلعه بر روي هم ريخته و شكسته و آتش زدند و آن روحاني محترم به اين ترتيب باعث نابودي لوازم و اسباب موسيقي محلي شده بود .

بعد از حادثه جريان شديد سيل در راه همدان بود كه حاج آقا زين العابدين مليحي ( رحمه الله عليه ) باني خير شد و پيشقدم گرديد و با جمع آوري كمكهاي مردمي ، پلي بر روي رودخانه قره چاي در محل تقاطع با جاده كميجان - همدان احداث گرديد .

خدا خيرش بدهد و رحمتش نمايد ، البته مردم سراب عيسي آباد هم براي گراميداشت ياد و خاطره آنمرحوم ، نام مسجد محله را پس از نوسازي و تجديد بنا ، بنام مسجد امام زين العابدين نامگذاري كردند .

حاج محمدحسين افشار در معيت آن روحاني محترم به مجالس مختلف مي رفت و باصطلاح جزو ياران و اصحاب آقا بود ، او كه امام خوان تعزيه در محله عيسي آباد بود داراي محاسن سفيدي بود و با عبايي بر دوش در مجالس به قرائت قرآن ميپرداخت .

سيد حبيب الله و سيد مهدي ابهري كه از مشاهير علماي عصر و با شيخ عبدالكريم حائري معاصر بودند .

روايت مي كنند كه يكي از اهالي كميجان براي حلال كردن مال خود و انجام وقف و ساير امور ديني به محضر آيت الله شيخ عبدالكريم حائري بنيانگذار حوزة علمية قم رسيده بود و وقتي شيخ پي به مكان و محل زندگي او برده بود ، با كمال تحكم گفته بود : براي چه اينهمه راه را آمده اي و چرا در همانجا به حضور آقاي ابهري نرفته اي ؟

حاج آقا شماعي همداني كه از شاگردان حضرت امام خميني و بيش از چهل سال سابقة راهنمايي و ارشاد مردم كميجان را داشته و دو دهه بعد از انقلاب ، امام جمعة كميجان بود . آقاي شماعي در جريان ساخت مهدية بزرگ و با عظمت كميجان پيگيري زيادي كرده و آنرا از خود بيادگار گذاشته است .

حاج آقا شيخ علي اصغر كميجاني كه جوانترين روحاني بومي بودند و از روزي كه ملبس به لباس شريف روحانيت شده اند در كميجان به راهنمايي و ارشاد مردم و جوانان مشغولند ، او در رابطه با ساختن ساختمانهاي حسينية بزرگ سراب عيسي آباد و مسجد كهنه قلعه جديت زيادي به خرج داده و امور كمكهاي مردمي و ساختماني را پيگيري نموده و براي آباء و اجدادش عمل صالح خريده است .

مكتب خانه داران

مكتب خانه داران نيز از جمله خادمان فرهنگ و آموزش بودند .

اينان كساني بودند كه نوجوانان را با حروف و كلمات قرآني آشنا ميكردند و من شخصاً افتخار حضور در مكتب خانه ها را داشته ام و از بين آنان ميتوانم تعدادي را نام ببرم :

آقايان صادق شهبازي ( كه فرد شوخ طبع و حاضرجواب نكته گو شاعر مسلكي بود و حسين آقا يوزباشي و بانوي مكرم و محترم ملا صغري معروف به ملاصوغارا و آقايان يحيي محمدي و نادعلي قهرماني .

قاريان قرآن

اينها عموماً كساني بودند كه مجالس تدريس و مكاتب مكتبخانه داران را درك نموده بودند و در مجالس مختلف قرائت قرآن و هيأت هاي محلي و مجالس ترحيم ، تلاوت قرآن ميكردند و علاوه بر آن با برگزاري دوره اي جلسات قرائت قرآن باعث گسترش و آموزش قرآن خواني در بين جوانان ميشدند : از جمله ميتوانم از آقايان محترم ، ابوالقاسم شفيعي استاد حسن سلمان ، حاج مسيب جاويدراد ، محمدآقا محمدي ، حاج غلامعباس فخارنيا استادرضا بنا ، محمدرضاضيغمي ، حميد صفري ، حاج قيه مرتضي سهرابي ، سيد عباس حسيني ، محرم ميوه ، حاج رمض ميوه ، ميرزا فرج رحيمي ، احمد شفيعي ، علي اصغر سلطاني ، اكبرآقا تجلي ، محمد حسين افشار ، هوشنگ اناري ، خليل محمد خواه ، عزت الله يزدي ، امان الله قلعه اي ، قيه مرتضي بهادري ، نجفعلي سلطاني و محمد كفاش و يحيي محمدي و ديگران نام ببرم . [4]

ويژگيهاي جمعيت شناسي

نا حية كميجان شامل حوزة وفس و شراء حدود 18 درصد جمعيت كل شهرستان اراك را در خود جاي داده است ، ولي بدليل بروز پديدة مهاجرت ، جمعيت اين ناحيه از رشد منطقي برخوردار نيست ، و در مواردي با 83 درصد رشد منفي در دورة سي ساله 1345 تا 1375مواجه بوده است (روستاي قره گل ) .

در حاليكه جمعيت ناحية كميجان در سال 1365 معادل 120 هزار نفر بوده است ، تعداد آن در سال 1375 و پس از ده سال زاد و ولد به 106 هزار نفر تقليل پيدا كرده است ، و اين نميتواند به غير از سياستهاي غلط در مورد اشتغال و توسعه ، ناشي از چيزي ديگر باشد .

تقسيمات اجتماعي

مردمي كه در منطقة كميجان مي زيستند به نسبت وابستگي به طبقات مختلف اجتماعي و شيوة كار و ارتزاق به بخش هاي مختلفي تقسيم مي شدند :

1- اربابها

اعقاب و پسران و دختران و همسران خوانين و اربابها و فئودالها بودند كه مالكيت روستاها و كلاته ها و مزارع و زمينهاي زيادي را در اختيار داشتند و زمينهارا بصورت نصفه كاري به زارعين اجاره ميدادند .

2- بيگ ها

عده اي از مردم بودند كه بدليل موقعيت فاميلي و انتساب به طبقات اجتماعي بالاتر با خوانين حشر و نشر ميكردند و از طرف ديگر بزرگ و ريش سفيد قبيله و محله نيز بودند و در ميان مردم محلات صاحب نفوذ كلام بودند و غالباً داراي كمي سواد و ملك و املاك بودند و غالباً نايب و كدخدا مي شدند[5] .

3- مالك

عده اي مالك بودند و مالك آب و زمين در يكي از دشتها و قنوات بودند و هم آب قنات و هم زمين آبي داشتند و علاوه بر زمين آبي ، در صحرا هم زمين ديم كاري داشتند ، اين افراد معمولاً كشاورزي ميكردند و در مواردي كه به نيروي كار اضافي احتياج داشتند و افراد كمكي دوست و فاميل كفايت نميكرد ، كارگر ميگرفتند .

4- كسبه و صاحبان حرف

عده اي از مردم كه صاحب حرفه هايي نظير آهنگري ، نعلبندي ، پالاندوزي ، خياطي كفاشي مسگري ، كوزه گري ، كوزه فروشي ، نجاري ، مغازه ئاري ، چراغ و دوچرخه سازي ، شعبه نفتي ، داروخانه ، بنايي ، مقني گري ، دوره گردي ، لحافدوزي و غيره بودند .

5- خوش نشين

عده اي هم كه آب و زمين و باغ و غيره نداشتند به خوش نشين معروف بودند و فقط نيروي كار داشتند و در زمينه هاي مختلف زراعي و باغي و ساختماني و دامداري بصورت روزمزدي به مالكين كمك ميكردند . برخي از اين افراد گاهي در سالهاي قحطي و سخت ، فقط براي سير كردن شكم خود حاضر به كار كردن براي افراد متمول بودند .

6- فقرا

عده اي هم افراد فقير و بي چيز بودند كه معمولاً براي خرج روزمره شان هم معطل بودند و گاهي پسر خانواده را براي نوكري به خانه افراد مالك و متمول ميفرستادند ، بعضي اوقات هم دخترانشان را براي كنيزي به خانة اربابان و متمولين ميفرستادند .

مهاجرت ازكميجان

كميجان كه در حال حاضر بموجب آمار سال 1375داراي 7150 نفر جمعيت ميباشد ، در گذشته داراي پتانسيل جمعيتي قوي بوده و نقش قابل توجهي در اقتصاد ناحيه و ولايات دوره هاي قبل داشته است .

اين ناحية جغرافيايي به لحاظ جهت گيريهاي نامطلوب سياسي ، اقتصادي ، اجتماعي ، از موقعيت و جايگاه قبلي خود تنزل نموده است و در طي دوره هاي دهساله 1330 تاكنون روند تخلية جمعيتي ، باعث ركود فعاليتهاي توليدي و اقتصادي گرديده است .

در نتيجه پويايي و تحرك نسبتاً مطلوب اين ناحيه كه در دوره هاي قبل برقرار بود به ركود و شرايط نامطلوب اقتصادي بدل گرديده است . انزواي جغرافيايي ، عدم دسترسي مناسب و نامطلوب بودن عوامل ارتباطي ناحيه ، بي توجهي مسئولين به شرايط اقتصادي ، اجتماعي نامناسب روستاهاي اين ناحيه ، منجر به خيزش امواج عظيم مهاجرتي و افزايش تعداد نقاط مهاجر فرست گرديده است .

در استان مركزي ، جمعيت روستايي شهرستان در سال 1335 معادل 3/83 درصد كل جمعيت شهرستان اراك بوده ولي در سالهاي بعد شروع به تنزل شديد نموده و اين تنزل در سال 1375 به مقدار 7/33 درصد رسيده است كه نشاندهندة مهاجرت 50 درصد جمعيت روستايي شهرستان به مناطق شهري و دقيقاً به همين نسبت افزايش جمعيت شهري اراك از 7/16 درصد به 3/66 درصد در يك دورة 40 ساله است .

شهر كميجان كه از لحاظ جمعيت در سال 1335 فقط يك سيزدهم ( 13/1 ) شهر اراك جمعيت داشته و در رتبة پنجم مراكز جمعيتي استان قرار داشته ، بدليل سرايت اين شرايط از تكاپوي لازم برخوردار نشده و با آلوده شدن به ويروس مهلك مهاجرت ، بقدري از جمعيتش كاسته شده كه در سال 1375 به رتبة يازدهم جمعيتي استان رسيده و جمعيت آن برابر يك پنجاه و سوم (53/1 )شهر اراك تنزل پيدا كرده است .

اولين مهاجران

عده اي از جواناني كه قبل از سال 1340 به تهران و ساير شهرها مهاجرت كرده و جذب كارخانجات توليدي ، بويژه كارخانه هاي شيشه سازي شده بودند ، پس از مدتي كار و فعاليت ، دچار بيماريهاي ريوي شده و ناچار به موطن خود بازگشتند و در عين جواني از كار افتاده شدند و پس از مدتها سرفه هاي دردآور و خونبار ، جلوي چشم خانواده شان پرپر زدند وجان خود را بر سر آن كار گذاشتند و كسي هم از قبيل بيمه و غيره به دادشان نرسيد. اين امر موجب گرديد كه وقفة كوتاهي در روند مهاجرت افراد به شهر ها اتفاق افتد ولي نبود زمينه هاي اشتغال در محل ، افزايش جمعيت ، كوچك و كوچكتر شدن قطعات زمينهاي زراعي در اثر تقسيمات مكرر و خشكساليها و غيره بازهم جوانان را بسوي غربت كشاند و آنان را ناگزير به ترك وطن و خاك آباء و اجدادشان نمود .

ترتيب مهاجرت افراد

اربابها از قديم الايام در شهرهاي بزرگي مثل تهران و اراك و همدان و قم ، خانه و مسكن داشتند و بصورت ييلاق قشلاق گاهي اوقات اهل و عيال خود را به كميجان مي آوردند وگرنه اغلب اوقات در شهرها زندگي ميكردند و فرزندانشان به امكانات تحصيلي و رفاهي شهري دسترسي داشتند و باين ترتيب اينان اولين گروه مهاجران بودند .

اما اولين كساني كه براي كار از كميجان مهاجرت كردند ، كساني بودند كه از بيكاري و نداشتن درآمد مطمئن و مستمر ، كارد به استخوانشان رسيده بود و در آنجا كار و اشتغال دائمي پيدا نميكردند و مجبور بودند به كارهاي غير دائمي روزمزدي و كارگري در باغ و مزارع مالكين بپردازند .

بنابراين ابتدا خوش نشينها دل از كميجان كنده و براي كار و فعاليت و پيدا كردن نان و رفاه و آسايش به سوي شهرها مهاجرت كردند و مدتها پس از مشغول شدن به كار مشخص و دائمي ، اهل و عيال خود را نيز به آن شهرها كوچ دادند .

تعدادي از جواناني كه در كميجان درس ميخواندند پس از پايان تحصيلات سيكل اول جذب نيروهاي نظامي و انتظامي شدند و درنيروهاي مختلف زميني و هوايي و دريايي مشغول بكار شدند و بدليل تعهد خدمتي كه سپرده بودند ناگزير از مهاجرت به شهرهاي محل خدمت گشتند .

ولي مالكين هنوز هم ميتوانستند به كار كشاورزي نيم بند خود دلخوش داشته و فرزندان خود را به مدارس روستايي و شهري بفرستند ، در دومين مرحله اغلب جوانان وابسته به اين مالكين بودند كه پس از پايان درس و فراغت از تحصيل ، رحل اقامت در شهر و ديار غربت افكندند و در ادارات و كارخانجات شهري مشغول بكار شدند .

پس از رشد و گسترش آموزش و پرورش در كميجان ، جوانان زيادي نيز موفق به اخذ ديپلم در محل و قبولي در دانشگاهها شده و چون در شهر خود زمينه اي براي اشتغال نداشتند ناگزير از مهاجرت شدند .

مهاجرفرستي و مهاجرپذيري

كميجان با توجه به نرخ بالاي رشد جمعيتي ، در نيم قرن اخير كاملاً مهاجر فرست بوده است بنحوي كه در فاصلة سالهاي 1345 تا 1357 اتوبوسهاي مسافربري هر روزه مملو از مسافراني بود كه بقصد مهاجرت از آنجا خارج مي شدند و بهمين دليل بود كه گروههاي مختلفي از مردم اقدام به خريد اتوبوس و تأسيس دفاتر مسافربري و حمل و نقل كردند.

تب خريد اتوبوس و راه اندازي ناوگان مسافربري حتي دامن خان زاده هاي فتح آباد را هم گرفت .

آنروزها بكرات پدران و مادراني را مي ديديم كه نامه اي در دست گرفته و در پاي اتوبوس هاي تهران و قم و اراك بدنبال چهرة آشنايي ميگشت تا نامه اش را به فرزندش برساند .

در عين حال كميجان مهاجرپذير هم بوده است و از همان سالهاي 40 به بعد تعدادي از جوانان و ساكنين روستاهاي اطراف خصوصاً عيسي آباد به كميجان نقل مكان كرده و در آنجا اسكان يافته و به كار مشغول شدند .

دو روستاي انار و عيسي آباد كه در گذشته هر يك روستاي مستقلي در نزديكي شرق و غرب كميجان بودند ، پس از توسعه يافتن و گسترش ، به شهر كميجان ملحق گرديدند .

شهرهاي جاذب مهاجرين

تهران ، اراك ، همدان ، قم ،كرج ، لاهيجان ، سمنان ، گرمسار ، تفرش ، طالش ، اسلامشهر تبريز و اصفهان و مشهد و.... از جمله شهرهايي هستند كه مهاجرين كميجاني را در خود جذب نموده اند و موجب اشتغال آنان را فراهم كرده اند ، مردم زحمتكش و سختكوش مهاجر نيز در اين شهرها در نهايت جديت و صداقت كار كرده اند و موجب خدمات زيادي در رشته هاي كاري خود بوده اند .

بعبارتي بي توجهي مسئولين دولتي به روستاها و شهرهاي كوچكي مثل كميجان باعث شد كه زارع پيرغربت بذر كميجانيها را برداشته و بر سراسر مملكت ايران پخش نمايد و الحمدوالله اين بذر هم جنسش خوب بود و هرجا افتاد سبز كرد .

مشاغل عمدة مهاجرين

كارهايي كه فرد مهاجر را بخود جذب ميكرد ، بيش از هر چيز به نوع كار و اشتغال افراد آشنا و فاميل و كساني بستگي داشت كه قبل از او مهاجرت كرده بودند و اينك اينان به اعتبار وجود آنها پا به شهر غربت گذاشته بودند . افراد مهاجر به شهرها ، علاوه بر اشتغال در كارهاي اداري و شهرداريها و سازمانهاي دولتي ، افرادي نيز به مشاغل آزاد روي آورده ودر رشته هاي مختلفي از قبيل بنايي ، كفاشي ، گچكاري ، كاشيكاري و سنگ كاري و رنگ كاري و نجاري و آهنگري وجوشكاري درب و پنجره و اسكلت سازي و طلاسازي مخراجكاري و زرگري و طلافروشي و خياطي ؤ بنگاه داري و مكانيكي و قماش فروشي و خواربارفروشي و بساز بفروشي ومبل سازي و امور دارو ودرمان ... بكار مشغول مي شدند .

محل تمركز و تجمع مهاجرين

افراد مهاجر در محلات مختلف تهران پراكنده شده و اسكان يافتند از آن ميان : عده اي در منطقة سيزده آبان (نهم آبان سابق) و آرامگاه ، عده اي در منطقة شادآباد و يافت آباد ، عده اي در منطقة سه راه آذري و سي متري جي و هاشمي ، عدة بسياري در منطقة نظام آباد و كهن و فوزية سابق و بعداً در نارمك و تهرانپارس و شميران نو و رسالت ، اوقاف و خاك سفيد ، عده اي در منطقة افسريه و مشيريه ، عده اي در منطقة اميرآباد و گيشا ، عده اي در منطقة اسلامشهر و باقرآباد ، عده اي در منطقة انديشه و شهريار ، عده اي در منطقة كرج و عده اي در منطقة وحيديه و ميدان تسليحات و زركش متمركز و ساكن شدند .

اگرچه پراكنش مهاجران كميجاني در سطح تهران گسترده است ، ولي تمركز عمدة جمعيتي كميجانيهاي مقيم تهران در محلات و مناطق شرقي تهران است و شايد يك علت اصلي آن ، استقرار محل حركت و توقف اتوبوسهاي تهران كميجان در چهارراه نظام آباد و بعداً در شميران نو و تهران پارس بوده باشد ، به اينترتيب كه مهاجران به محض پياده شدن از اتوبوس ، يكي از آشنايان را ملاقات كرده و با راهنمايي او كاري در همان حوالي پيدا ميكرد و براي سهولت در رفت و آمد ، در حوالي محل كارش نيز ساكن مي شد .

مشاغل مردم كميجان در گذشته و حال

كليات

كار جوهرة انسان است و مهمتر از نوع كار ، ماهيت انسان سازي آنست و مهمتر از نوع كار استقلال كسي است كه با كد يمين و عرق جبين زندگي كرده و دست نياز جز بدرگاه بي نياز دراز نكرده باشد.

زندگي يك جامعه با كار جمعي مردم است كه قوام ميگيرد و جالب است كه بدانيم هر كاري در جاي خودش ارزشمند است و انجام نشدن صحيح و بموقع هركاري ، باعث بهم ريختگي اوضاع جامعه ميگردد .

هريك از افرادي كه در مشاغل گوناگوني مثل : پزشكي ، پرستاري ، آموزگاري ، بنايي نانوايي ، رانندگي ، رفتگري ، مهندسي ، مغازه داري ، توليدي ، كشاورزي ، باغباني و چوپاني و ... و ... بكار مشغولند ، چنانچه به موقع بر سر كار خود حاضر نشوند و يا عليرغم حضور فيزيكي ، كار خود را با دقت انجام ندهند ، ممكنست باعث ايجاد بي نظمي اجتماعي و بروز خسارات زيادي بر سايرين شوند .

اين مبحث از نوشتة من با مشاغل افرادي سر و كار دارد كه در گذشته مي زيسته اند و جزو آباء و اجداد من و ما و بسياري از خوانندگان اين نوشته هستند و غرض از اين مقدمه ذكر اين مطلب است كه كار هركس مورد احترام بقية اعضاي جامعه است و قطعاً در زمان خود باري از روي دوش جامعه بر ميداشته است و بهمين دليل مورد احترام ما نيز ميباشد .

در سالهايي كه بنده در آنجا بزرگ شده و تحصيل ميكردم ، غالب مردم كميجان كشاورز بودند و در كنار كار كشاورزي به كارهاي ديگري هم مي پرداختند .

كشاورزي و باغداري

آنزمانها كه با ايام كودكي من مصادف بود و حدود سالهاي 1340 تا 1350 بود ، افراد و اهالي كميجان در چند دشت كشاورزي مينمودند .

كميجان داراي چند دشت محلي و محدود بود كه عبارت از دشت هاي حسن آباد ، سراب عيسي آباد ، ني ني جرد يا نيلگرد ، كوموزان و زرآباد يا ظهيرآباد . اين دشت ها بوسيله آب چندين رشته قنات آبياري ميشد ، كه عبارت از حسن آباد ، عيسي آباد ، نيليگرد ، كوموزان و زرآباد ( ظهيرآباد) و عليقلي بيگ بودند .

هر يك از اين رشته هاي قنات داراي چند كيلومتر طول بود و در دامنه شمالي دشت كميجان حفر شده بودند و آب خود را از آبرُفت درشت دانه كوهپايه ميگرفتند و در محل مظهر كه همگي در نزديك و يا داخل روستا باز ميشد ، در اختيار مردم قرار ميدادند .

آب قنوات علاوه بر آبياري اراضي آبي دشتها ، به مصرف آبياري باغات مالكين نيز كه در دشت و داخل روستا احداث شده بود ، ميرسيد و در فصولي كه بعلت رسيدن غلات و زرد شدن گندمزارها ، مزارع آنها را از آب ميگرفتند تا سريعتر رسيده و آماده درو شوند ، آب اضافه بود .

در اين زمان آب را به ميانه ميگذاشتند و يك مدتي به كساني كه بهر دليل به آب نياز داشتند و يا خوش نشين بودند و در خانه شان چند كرت باغ احداث و يا چند اصله درخت غرس كرده بودند ، ميفروختند . بطور كلي وضعيت كشاورزي كميجان بدلايل زير خيلي بسامان نبود :

- اراضي تكه تكه و در مساحت هاي كوچك ، در قسمت هاي مختلف يك يا دو دشت پراكنده بود .

- مالكيت آب منحصر به سهم آب از قنات بود و آب سطحي از رودخانه و چشمه وجود نداشت .

- مردم بدليل كم آبي مجبور بودند اراضي بزرگ و يكپارچة حواشي دشتها و روستا را بصورت ديم بكارند كه محصول بسيار محدودي ميداد .

- چون خريد و فروش ميوه زياد مرسوم نبود ، هر يك از خانواده ها سعي ميكردند قطعه زميني را به باغ اختصاص بدهند تا چشم بچه هايشان بدست ديگران نماند .

آقاي غلامرضا ميوه در نمونه خواني اين نوشته به جاي چوگان ، نام روستاي چالميان را ذكر نموده است . [1]

طرح بازار اراك و حسابداري ميرزا اصغر به نقل از آقاي ميوه روايت شده است . [2]

آقاي ميوه روايت كرده است : كه شيخ زين العابدين خوشخبري به يكي از نوازندگان و مطربان كميجان گفته بود : آقا اين ساز و دهل هايتان را بشكنيد ، شما با اين كارتان آبروي اسلام را مي بريد . نوازندة مورد نظر كه كمي لكنت زبان هم داشته در جواب ميگويد ؛ آسيخ ، آبروي اسلام را فقط ما برديم ؟ سما نبرديد ؟ [3]

اسامي قاريان قرآن را به توصية آقاي غلامرضا ميوه آوردم ، اگرچه من از ذكر نام افراد اكراه دارم و هميشه نگران هستم كه نكند نام برخي از افراد صاحب حق از قلم بيفتد و بنده شرمندة حضور خود و يا بازماندگانشان شوم . [4]

اين بخش بيگ ها و توضيحات آنرا آقاي ميوه اضافه نموده است .[5]

استفاده از اين مطلب تنها با ذکر منبع ايراس مجازمي باشد.

انتهاي خبر | نسخه چاپي | بازگشت | ارسال خبر به دوستان

نظرات پيرامون خبر

فهرست نظرات ارسال شده تا کنون :

ارسال شده در تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1385::

مريم حسني برچلوئي

با عرض سلام ...ممنون از اينکه اين اطلاعاتي راجع به شهرستان کميجان و روستاهاي تابع آن مي دهيد . درباره هنر و حرفه آن نيز مطالبي راارائه دهيد.با تشکر از شما

ارسال شده در تاريخ : پنجشنبه 10 اسفند 1385::

مريم حسني برچلوئي

سلامي ديگر به خادمين ايرانيان عزيز... تصاويري از کميجان و روستاي عيسي آباد وآثار تاريخي و باغهاي انگور و سيب و گردو و و ... در اختيار بينندگان و مخاطبان سايتتان قرار دهيد . دست شما يک سبد گل سرخ و با شاخه هايي سبز از جوانه هاي درخت سيب . پيشا پيش سال نو را خدمتتان تبريک و شادباش عرض ميکنم.

ارسال شده در تاريخ : شنبه 25 فروردين 1386::

احمد آزاد نيا

با تشکر از مطالب بسيار جالب شما ,پيرامون ارتباط روستاي چلبي و فيلسوف چلبي (حدودقرن هفتم هجري)و آقاي چلبي از وزرا ي حکومت عراق [-]ميراث فر هنگي گيچان:مدرسه ميرزا اصغر رچيل,آتشکده چارگزي وآتشکده فرد غان, يحچال کميچان,شاه تپه,دمير قيه,تبعيد گاه بو علي فر دغان,قلاع حوانين بهادري (کميجان,اسفندان و آقچه کهريز و ...)

ارسال شده در تاريخ : جمعه 11 اسفند 1385::

مريم حسني برچلوئي

امير المومنين حضرت علي(ع) ايمان و دانش دو برادر همزادند و دو فيق جدا نشدني.

ارسال شده در تاريخ : سه شنبه 22 اسفند 1385::

مريم حسني برچلوئي

مريم حسني برچلوئي قدمت چارشنبه سوري چقدر است و آيا درست است كه چون در ايران باستان ايام هفته وجود نداشته و زرتشتيان هم اين رسم را برگزار نمي كنند، پس سنتي جديد است؟ اسناد نويافته، نظريه نبودن روزهاي هفته در ايران باستان را با قاطعيت رد مي كند. نخست اينكه شمار هفت گانه روزهاي هفته، در زمان هاي بسيار دور از اهله هاي هفت روزه ماه برگرفته شده و از آنجا كه گاهشماري مهي (قمري) ساده ترين و ابتدايي ترين شكل گاهشماري است و تشخيص اهله هاي ماه، آسان ترين و سريع ترين شيوه درك گذر زمان است؛ بي گمان جوامع بشري از گذشته هاي دور و بدون آموختن از يكديگر، به آن پي برده و از آن بهره گرفته اند. دوم اينكه در شاهنامه فردوسي بيشتر از يكصد و بيست بار واژه هفته بكار رفته است.

از آنجا كه شاهنامه فردوسي را ترجمان وفادار داستان ها و بازگويه هاي دوران باستان مي دانند، بعيد است كه استاد بدون اينكه چنين مفهومي در متون مبنا بكار رفته باشد، تا اين اندازه از آن بهره برگيرد. سوم اينكه نگارنده در بررسي هاي تقويم آفتابي نقش رستم (كعبه زرتشت) به سازوكار تعبيه شده براي تشخيص چهار هفته شهريور ماه، پي برده كه جزئيات آن در كتاب «بناهاي تقويمي و نجومي ايران» باز آمده است. چهارم اينكه متون مانوي، كاربرد فراگير و گسترده روزهاي هفته را تأييد مي كنند. در نوشتارهاي مانوي يافت شده در «تورفان» و نيز در «موگ تاگ» از روزهاي يكشنبه و دوشنبه با نام هاي «مهر روز/ خور روز» و «ماه روز» ياد شده و اين دو، روزهاي روزه داري مانويان دانسته شده است.

البته در متون مانوي، همراه با روزهاي هفته، از نام هاي سي گانه براي روزهاي ماه نيز استفاده مي شده است و همچنين مي دانيم كه روز دوشنبه، روز مقدس و تعطيل مانويان بوده است. پنجم اينكه متون و منابع كهن چيني نيز كاربرد هفته در ايران باستان و حتي نام روزهاي آن را گزارش كرده اند. در يك متن نجومي كهن بودايي كه در سال 759 ميلادي از سانسكريت به چيني ترجمه شده و «يانگ چينگ فنگ» در سال 764 ميلادي حاشيه اي بر آن بازنوشته است؛ از نام روزهاي هفته در زبان چيني و معادل آنها با روزهاي هفته در فارسي ميانه و سغدي ياد كرده است. در اين متن، نام ايراني روزهاي هفته كه از يكشنبه آغاز مي شوند، بدينگونه بازگو شده است: يوشمبت (روز تعطيل)، دوشمبت، سه شمبت، چرشمبت، پنج شمبت، شش شمبت، شمبت. در همان متن، معادل سغدي (در ورارودان/ آسياي ميانه) اين نام ها بدينگونه با مبدأ يكشنبه باز آمده است: مهر روز (خورشيد روز)، ماه روز، بهرام روز، تير روز، اورمزد روز، ناهيد روز و جيان روز (كيوان روز). همانگونه كه ديده مي شود اين نام ها از نام هفت اختر سيار آسمان، يعني خورشيد و ماه و پنج ستاره روان (سياره) شناخته شده آن زمان برگرفته شده است.

به اين ترتيب دانسته مي آيد كه روزهاي هفته، همراه با نام هايي ويژه، در گاهشماري هاي ايران باستان كاربرد داشته و حتي تعطيلي روز يكشنبه در تقويم ميلادي از روز تعطيل ايراني برگرفته شده است. مي دانيم كه نام روز يكشنبه در هر دوي آنها به يك معنا است و SUN DAY دقيقاً به معناي «خورشيد روز» است. اما در دوره ساساني و همراه با ديگر تحريف هاي بي شمار آنان از آيين و فرهنگ ايران باستان، روزهاي هفته را نيز از گاهشماري خود حذف مي كنند و تنها نام روزهاي ماه را بكار مي گيرند. البته نام هاي سي گانه روزهاي ماه، در همه تقويم هاي ايراني بكار مي رفته و خاص تقويم ساساني نبوده است. اما در باره بخش بعدي پرسش مي توان گفت كه هر چند اسناد كافي از ديرينگي چارشنبه سوري در دست نيست، اما اشاره هايي كوتاه كه در تاريخ بخاراي نرشخي و نيز در داستان نبرد بهرام چوبينه با پسر ساوه شاه در شاهنامه فردوسي باز آمده است و استاد حتي از واژه چارشنبه نيز بهره برده است، نشاندهنده ديرينگي بسيار آن است. اما بدليل كمبود منابع نمي توان قدمت قطعي آنرا مشخص كرد.

برگزار نشدن چارشنبه سوري توسط زرتشتيان نيز دليل تازگي آن نمي تواند بود. چرا كه همه اقوام و اديان ايراني بخشي از فرهنگ باستاني را پاس داشته اند و بخشي ديگر را فراموش كرده اند. خوشبختانه بتازگي بسياري از هم ميهنان زرتشتي نيز به برگزاري اين آيين كهن روي آورده اند. بعضي محققان چارشنبه سوري را شكل عوض شده جشن سده يا آتش نوروزي مي دانند. آيا اين درست است يا دليل ديگري دارد؟ بررسي آداب و آيين هاي مردمي، روشنگر اين پرسش است.

همه سنت ها، ترانه ها، باورها و مراسمي كه مردمان نواحي گوناگون در اين شب انجام مي دهند، با وجود تفاوت هايي كه با يكديگر دارند، در يك ويژگي با هم همسانند: «راندن ناپاكي ها و بدي ها». ترانه ها و باورهايي كه به بلاگرداني، راندن چشم شور، گره گشايي، آجيل مشكل گشا، بخت گشايي دختران و امثال اين مي پردازند؛ و همچنين سوزاندن شاخه هاي خشكيده و علف هاي هرز باغ ها و مزارع در نواحي روستايي، همگي نشان از پيوند اين آيين با خانه تكاني، زدودن ناپاكي ها و آمادگي براي زايش دوباره گيتي است. در برخي نواحي اروپايي همچون روماني و بلغارستان نيز در نزديك هاي بهار مراسمي در سوزاندن اشياي غيرلازم برگزار مي شود. چارشنبه سوري ارتباطي با سده و آتش نوروزي ندارد و هر كدام آنها، جشن و مناسبت خاص خود را دارند. در بسياري از نواحي ايران، هر سه جشنِ آتش نام برده شده برگزار مي شود كه نشانه مناسبت هاي گوناگون آنها است. چرا ايرانيان چهارشنبه را نحس مي دانستند؟ ايرانيان نه تنها چارشنبه، كه هيچ روز و شبي را به خودي خود نحس و بد يوم نمي دانستند و هنوز هم نمي دانند.

در باورهاي ايراني هر روز سال به يكي از ايزدان منتسب است و گرامي داشته مي شده است. بويژه روزهاي پاياني سال كه زمان بازگشت روان و فروهر درگذشتگان بشمار مي آمده و آيين هايي بسيار زيبا و باشكوه در استقبال نمادين آنان برگزار مي كرده اند.

باورهايي اينچنين، به فرهنگ هاي وارداتي ديگر وابسته است. ارتباط مراسم چهارشنبه سوري با آب در چيست و چرا دختران مي بايست آب چشمه را بياورند؟ از يكسو مي توان گفت كه در بسياري از جشن هاي ايراني، آب و آتش در كنار يكديگر و مكمل هم هستند. اما از سوي ديگر، از آنجا كه چارشنبه سوري با پاكيزگي پايان سال در پيوند است، حضور آب جنبه كاربردي هم دارد.

شكستن كوزه هاي آب علاوه بر نماد سال پرباران و حاصلخيز، كاركردي بهداشتي نيز دارد. مي دانيم كه جنس سفال كوزه آب با سفال هاي ديگر متفاوت است. سفالگران، كوزه آب را بگونه اي متخلخل برمي ساخته اند كه موجب نفوذ اندكي آب به رويه بيروني، و تبخير آن موجب خنكي آب درون كوزه شود. روزنه هاي كوزه در گذر سال انباشته از ذراتي مي شده است كه آنرا براي سلامتي مفيد نمي دانسته اند، در نتيجه آنرا مي شكسته و از كوزه تازه ديگري بهره مي برده اند. اما در باره آوردن آب بدست دختران بايد گفت كه اين منحصر به چارشنبه سوري نبوده و عموماً بر اين باور بوده اند كه مظهر چشمه، خاستگاه آناهيد است و تنها دختران اجازه نزديك شدن به آن را دارند. اين باور هنوز هم در بسياري از روستاي ايران روايي دارد.

چرا چارشنبه سوري در سه شنبه برگزار مي شود و آيا چهارشنبه درست است يا چارشنبه؟ مبدأ شبانروز يك قرارداد است. در زمان ها و نواحي گوناگون، گاه نيمه شب، گاه هنگام برآمدن خورشيد، گاه هنگام نيمروز و گاه هنگام فروشدن خورشيد را مبدأ و آغاز شبانروز مي گرفته اند. اينگونه رسوم هنوز هم در برخي نقاط ايران متداول است و براي نمونه در تاجيكستان و آسياي ميانه همواره آغاز سال نو را از هنگام غروب خورشيد در آخرين روز سال بر مي شمارند و جشن مي آرايند. برگزاري چارشنبه سوري در سه شنبه شب به روزگاري مربوط مي شود كه هنگام فروشدن خورشيد، آغاز شبانروز و آغاز چارشنبه دانسته مي شده است. امروزه نيز اين باور همچنان پايدار مانده است و مثلاً وقتي از «شب جمعه» سخن مي رانند، در واقع «پنجشنبه شب» را در نظر دارند.

اما در باره پرسش ديگر مي توان گفت كه امروز هر دو گونه اين واژگان در متون ادبيات فارسي بكار رفته و هيچكدام اشتباه نيستند. در شاهنامه فردوسي و بسياري از متون منظوم به شكل چارشنبه بكار رفته و در تداول عموم نيز همينگونه بر زبان مي آيد. البته اين جشن با نام هاي ديگري نيز تداول دارد. آيا پريدن از روي آتش عمل توهين آميز به آتش نيست؟ آداب و رسوم مردمان، گوناگون است و ممكن است هر باوري از ديد ديگران عملي نادرست دانسته شود.

در نتيجه هنگامي مي توان كاري را توهين آميز خواند كه مجري آن آهنگ توهين داشته باشد. هم ميهنان ما هيچكدام از اينكار، چنين قصدي را ندارند و پريدن از روي آتش، بگونه اي نمادين براي زدودن و سوزاندن بدي هاي هر شخص انجام مي شود و مردمان خواسته اند تا با اينكار، آتش به آنان پاكي و تازگي هديه كند. اما آنچه به گمان من نادرست تر است، كارهاي ناهنجاري است كه امروزه متداول شده و عملاً چارشنبه سوري را به شب تباهي و آلودگي شهرها كشانده است. آييني كه نياكان ما براي پاكيزگي زيست بوم خود انجام مي داده اند، ما همان كار را براي تباهي و آلودگي آن انجام مي دهيم. بويژه كه اخيراً كساني كوشش كرده اند تا با توزيع مواد منفجره و ترغيب غيرمستقيم كودكان و نوجوانان به استفاده فراگير از آن، آسيبي جدي به اين جشن كهن و شادي بخش ايراني وارد كنند.

از سوي ديگر مي دانيم كه در راديو و تلويزيون ايران، نام چارشنبه سوري، يك نام شرم آور و اسباب خجالت دانسته مي شود و هرگز از آن استفاده نمي كنند در حاليكه خرافي ترين و ناهنجارترين آداب ديگر و مبتذل ترين برنامه ها را به فراواني تبليغ مي كنند و انديشه پاك كودكان ميهن را به تباهي مي كشند. آيا چارشنبه سوري در مناطق ديگر ايراني تبار هم برگزار مي شود؟ از سوي باختر، در بخشي از كردستان كه در بيرون از ايران امروزي واقع است؛ و در سوي خاور، در استان سين كيانگ چين و سرزمين هاي ايراني تبارِ ياركند، تاشقورغان و كاشغر با تفاوت هايي برگزار مي شود. در تاشقورغان اين جشن در سومين روز سال نو برگزار مي شود و ضمن آتش افروزي و پريدن از آن، بر بالاي با م ها نيز به تعداد نفرات خانه، جام آتشي برمي افروزند. در سرزمين هاي اَران و قفقاز، بمانند استان هاي آذربايجان، در هر چهار چارشنبه اسفندماه اين مراسم را تكرار مي كنند.

اما در آسياي ميانه، تاجيكستان، تركمنستان و ازبكستان، اين آيين كاملاً فراموش شده است و برگزار نمي شود. اما در بخش هايي از قرغيزستان با تفاوت هايي همچنان پايدار مانده است. اين مراسم در قرغيزستان در غروب نوروز برگزار شده و تنها شاخه هاي خشك درختي به نام «آرچا» سوزانده مي شود. در پايان به اين نكته هم اشاره كنم كه آيين هاي چهارشنبه سوري منحصر به آتش افروزي نيست؛ بلكه مراسم پيوسته ديگري همچون غذاهاي دسته جمعي، سرودهاي ويژه، قاشق زني، فال گوش، بازي هاي گروهي و نمايش هاي سنتي هم دارد كه امروزه بجاي آن به سوزاندن لاستيك و انفجارهاي مهيب و تباهي گذرهاي شهر مي پردازند. شيوه امروزي اين جشن در شهرهاي بزرگ هيچ ارتباطي با چارشنبه سوري نداشته و تنها نام آنرا بر خود داردچارشنبه سوري در دو متن کهن رضا مرادي غياث آبادي در هيچيک از متون باقيمانده پيش از اسلام اشاره اي به جشن چهارشنبه سوري نشده است. در اوستا، کتيبه هاي عيلامي، هخامنشي، اشکاني و ساساني و نيز در متون پهلوي و حتي در روايت هاي مورخان يوناني در باره ايران نيز در باره جشن چارشنبه سوري سخني گفته نشده است.

متون دوران پس از اسلام نيز در اين باره تقريباّ ساکت بوده اند، حتي در آثار محقق دقيقي همچون ابوريحان بيروني نيز در باره آن توضيحي داده نشده است. اما برخي اشاره ها در تعدادي از متون کهن، نشان دهنده اين است که گويا چارشنبه سوري نه تنها برگزار مي شده، بلکه از آن به عنوان «عادت قديم» نام برده مي شده است. نخستين و کهن ترين کتابي که در آن به چنين آتش افروزي اشاره شده است، کتاب «تاريخ بخارا» نوشته ابوبکر محمد بن جعفر نَـرشَـخي (358[-] 286 ق) است. در اين کتاب که به نام «مزارات بخارا» نيز شناخته مي شود، واقعه اي به شرح زير از ميانه سده چهارم و زمان «منصور بن نوح ساماني» نقل شده است: . . . و چون امير منصور بن نوح به مُلک بنشست، اندر ماه شوال سال سيصد و پنجاه، به جوي موليان، فرمود تا آن سراي را ديگر بار عمارت کردند و هر چه هلاک و ضايع شده بود بهتر از آن به حاصل کردند. آنگاه امير به سراي بنشست و هنوز سال تمام نشده بود که چون «شبِ سوري» چنانکه «عادت قديم» است، آتشي عظيم افروختند. پاره اي از آن بجست و سقف سراي در گرفت و ديگر باره جمله سراي بسوخت.

(ابوبکر محمد بن جعفر نرشخي، تاريخ (مزارات) بخارا، ترجمه ابونصر قبادي، به کوشش تقي مدرس رضوي، بنياد فرهنگ ايران، 1351، ص 37). تأکيدها از اين نگارنده است. در اين روايت هر چند به صراحت به زمان برگزاري جشن اشاره نشده است، اما عبارت «هنوز سال تمام نشده بود» و نيز «شب سوري» گويا اشاره به مراسم چارشنبه سوري دارد که شايد در آن زمان، انجام مراسم در شب چارشنبه، تثبيت نشده بوده است. دومين متن کهن که اشاره اي هر چند غير مستقيم به جشن چارشنبه سوري دارد، شاهنامه فردوسي است. در داستان بهرام چوبينه با «پَـرموده» پسر ساوه شاه آمده است که هنگامي که هر دو سپاه آماده رزم بودند، ستاره بيني بهرام را پند مي دهد که: ستاره شمر گفت بهرام را که در «چارشنبه» مزن کام را اگر زين بپيچي گزند آيدت همه کار ناسودمند آيدت يکي باغ بُـد در ميان سپاه از اين روي و زان روي بُـد رزم گاه بشد «چارشنبه» هم از بامداد بدان باغ که امروز باشيم شاد ببردند پر مايه گستردني مي و رود و رامشگر و خوردني . . . ز جيحون همي آتش افروختند زمين و هوا را همي سوختند (شاهنامه فردوسي، تصحيح رستم علي يف، انستيتوي خاورشناسي آکادمي علوم اتحاد شوروي، جلد هشتم، مسکو، 1970، ص 377 تا 379؛ بيت آخر به نقل از نسخه دستنويس موزه بريتانيا.

نسخه منتشر شده از تصحيح استاد جلال خالقي مطلق هنوز به اين بخش نرسيده است). در باره اين سروده هاي شاهنامه ذکر چند نکته ضروري است. نخست اينکه بر مبناي واژه نامه فريتس وُلف، در سراسر شاهنامه به جز يکشنبه و چارشنبه، روز ديگري از هفته نام برده نشده است و تنها باري که از چارشنبه ياد شده، در همين داستان و همين جشني است که در زمان بهرام چوبين انجام شده و اين کهن ترين يادکرد جشن چارشنبه در متون است. هر چند که زمان سرايش شاهنامه چند دهه پس از تاريخ بخارا بوده است، اما موضوع داستان به صدها سال پيش از آن باز مي گردد. دوم اينکه آوردن نام چارشنبه در داستان بهرام چوبين خود دليل ديگري است که روزهاي هفته در ايران باستان وجود داشته است. و سوم اينکه برخلاف اعتقاد عربان که روز چارشنبه را نحس و بديُمن مي پنداشتند و اين اعتقاد در آثار جاحظ و حتي منوچهري دامغاني نيز راه يافته است، اما ايرانيان نه تنها اين روز، بلکه هيچ روز و زمان ديگري را نحس نمي پنداشتند و بخصوص چارشنبه را گاهِ کام و جشن دانسته اند

/ 1