کتاب «تاریخ نیشابور» نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

کتاب «تاریخ نیشابور» - نسخه متنی

علی اشرف صادقی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نشر دانش ـ ش 5 ـ سال چهارم ـ مرداد و شهريور 63

کتاب تاريخ نيشابور

دکتر علي اشرف صادقي

الحلقة الاولي من تاريخ نيسابور. المنتخب من السياق تأليف الحافظ ابوالحسن عبد الغافر بن اسمعيل الفارسي. انتخاب ابواسحق الصريفيني. اعداد محمد کاظم محمودي. قم 1403 ه.ق - 1362 ه. ش.

يک دسته مهم از منابع تاريخي و جغرافيايي، تاريخهايي است که مورخان و نويسندگان قديم درباره شهرهاي محل تولد خود نوشته اند. بسياري از اين تاريخها حاوي اطلاعاتي درباره جغرافياي شهر مورد بحث و روستاهاي اطراف آن، تاريخ وقايعي که در آن شهر اتفاق افتاده و شرح حال دانشمنداني است که از آن شهر برخاسته اند. اهميت اطلاعاتي که در اين کتابها آمده اکثراً از اين دو جهت است: نخست آنکه مقداري از اين اطلاعات از منابع قديمتري گرفته شده که بعدها از ميان رفته است. ديگر آنکه قسمت ديگري از اطلاعات مندرج در آنها بويژه آن قسمت که جنبه جغرافيايي دارد اطلاعات محلي است که به دست آوردن آنها براي کساني که اهل آن شهر يا منطقه نبوده اند به سادگي يا با آن دقت ميسر نبوده است. کتابهايي مانند تاريخ بيهق، تاريخ قم، تاريخ بخارا و تاريخ سيستان از تاريخهايي است که دربردارنده اين گونه اطلاعات است. اما پاره اي از تاريخهاي محلي به ذکر شرح حال دانشمندان و محدثان و راويان اخباري که از آن شهر يا محل برخاسته يا در آنجا بوده اند اختصاص دارد و از مطالب جغرافيايي و تاريخي خالي است يا اين گونه اطلاعات در آنها نسبةً کم است. تاريخ جرجان سهمي و تا حدودي ذکر اخبار اصبهان ابونعيم اصفهاني از اين دسته اخير است.

در دوره اسلامي براي بسياري از شهر هاي ايران تاريخهايي از اين دست نوشته شده که ما امروز تنها بعضي از آنها را در دست داريم و از پاره اي ديگر تنها نامي در کتابهاي قديم بر جاي مانده است. براي برخي از شهرها نيز بيش از يک تاريخ نوشته شده است. از اين جمله است نيشابور که طبق نوشته ابوالحسن علي بن زيد بيهقي در تاريخ بيهق (چاپ بهمنيار، ص 21) تا نيمه قرن ششم براي آن چهار تاريخ نوشته شده بوده است. يکي از ابوالقاسم کعبي بلخي که اصل آن طبق نوشته همو در مسجد عقيل نيشابور طعمه حريق شده است. ديگر از حاکم ابوعبدالله محمد بن عبدالله نيشابوري که در دوازده مجلّد بوده و اصل آن امروز از ميان رفته ولي تا قرن يازدهم هجري - زمان حاجي خليفه - ظاهراً در دست بوده، زيرا

وي جمله اول آن را نقل کرده و اطلاعاتي درباره بعضي فصول و مطالب آن به دست داده است . سوم ذيل تاريخ نيشابور حاکم به نام کتاب سياق التاريخ يا کتاب السياق لتاريخ نيسابور تأليف ابوالحسن عبدالغافر فارسي متوفي در 529 است. اصل اين کتاب نيز از ميان رفته است. اين سه کتاب به عربي بوده است. کتاب چهارم که به فارسي بوده تأليف احمد غازي و در دو مجلّد بوده است.

کتاب تاريخ نيشابور حاکم تنها به ذکر تاريخ و جغرافيا و دانشمندان نيشابور امروز اختصاص نداشته بلکه به نواحي پيرامون نيشابور و شهرها و شهرکهايي که تابع نيشابور بوده اند نيز پرداخته بوده است چنانکه مأخذ عمده ابوالحسن بيهقي در تاريخ بيهق همين کتاب بوده است. مؤلّفان بعدي مانند سمعاني و سُبکي و ياقوت نيز از مطالب کتاب حاکم به فراواني استفاده کرده اند. از تاريخ نيشابور حاکم تلخيصهايي صورت گرفته بوده است. يکي از آنها تلخيصي بوده به عربي که اصل آن ظاهراً از ميان رفته ولي مقداري از مطالب آن در يک کتاب فارسي به نام کتاب احوال نيشابور که در زير درباره آن صحبت خواهد شد نقل شده است. تلخيص ديگر کتاب حاکم توسط ذهني صورت گرفته بوده است (ر. ک. کشف الظنون، ذيل «تواريخ نيشابور»)

کتاب السياق عبدالغافر نيز دو بار تلخيص شده است. يکي از اين دو تلخيص احتمالاٌ توسط شخصي به نام ابوعبدالله محمدبن ابي نصر محمد قاساني انجام گرفته است. اين کتاب در دو بخش تنظيم شده بوده که جزء اول آن از ميان رفته و جزء دوم آن نسخه منحصر به فردي در کتابخانه دانشکده زبان و تاريخ آنکارا موجود است. اين جزء از کتاب با شرح حال کساني که حسن نام دارند شروع و به کساني که يعقوب ناميده مي شوند: ختم مي‌گردد، جزء دوم کتاب چنين شروع مي‌شود: اخبرنا السيد الجليل ابوعبدالله محمد بن ابي نصر محمد القاساني (اينجاظ. يک کلمه محو شده) ابوالحسن عبدالغافر بن اسماعيل بن عبدالغافر الفارسي اجازه (يک کلمه سياه شده) حرف الحاء من طبقات الثلث من اسمه الحسن.

تلخيص دوم کتاب السياق که همين کتاب مورد معرفي است به دست ابراهيم بن محمد بن ازهر الصريفيني متوفي در 641 انجام گرفته و المنتخب من کتاب السياق لتاريخ نيسابور نام دارد. نسخه منحصر به فرد اين کتاب که خود تلخيص کننده آن را در 622 نوشته در کتابخانه کوپرولو در استانبول نگهداري مي شود. اين کتاب داراي ترتيب الفبايي است و از احمد شروع و به ياسين ختم مي شود؛ امّا قبل از پرداختن به شرح حال کساني که نامشان احمد است انتخاب کننده شرح حال کساني را آورده که نامشان محمد است. تعداد اين شرح حالها 173 است و مقدم بر همه آنها شرح حال مؤلف تاريخ نيسابور ابوعبدالله حاکم محمد بن عبدالله آمده است. در پايان کتاب نيز شرح حال مصنف اصلي کتاب ابوالحسن عبدالغافر فارسي نوشته شده است. از جمله اطلاعاتي که در اين شرح آمده تاريخ تأليف کتاب السياق است که طبق نوشته صريفيني در اواخر ذي العقده سال 510 بوده است.

مجموع شرح حالهايي که در اين کتاب آمده 1678 است. شرح حالها عموماً کوتاه است و از يک سطر شروع مي شود و حداکثر به يک صفحه يا اندکي بيش از يک صفحه مي رسد. کساني که شرح حالشان در اين کتاب آمده عبارتند از مشايخ و علماء نيشابور و امامان و راويان حديث چه آنان که در نيشابور متولد يا بزرگ شده و چه آنان که از آنجا عبور کرده يا به آنجا کوچ کرده و ساکن شده و حديث روايت کرده اند. مؤلف کتاب را بر اساس ابوالعبّاس اصم به سه طبقه تقسيم کرده است. طبقه اول ياران اصم اند و سال وفات آنان از حدود اوايل قرن پنجم تا آخر ربع اول همين قرن مي رسد. طبقه دوم به کساني اختصاص دارد که ياران و شاگردانِ اصم اند و وفيات آنان به سال 463 مي رسد و دسته ديگر از آنان از پيروان مخلدي و خفّاف اند. طبقه سوم شيوخ مصنّف و معاصران او هستند و وفيات آنان به بعد از وفات مصنّف و حتي فتنه غز در سال 548 و بعد از آن مي رسد.

اين کتاب يعني تلخيص صريفيني همراه با تلخيص ديگر اين کتاب که در بالا به آن اشاره شد به ضميمه يک کتاب فارسي در تاريخ نيشابور از مؤلفي به نام احمد بن محمد بن حسن بن احمد معروف به خليفه نيشابوري که کتاب حاکم را خلاصه کرده است قبلاً توسّط ريچارد فراي تحت عنوان The Histories of Nishapur در سال 1965 در شمار انتشارات شرقي دانشگاه هاروارد (کتابفروشي موتون، لندن- لاهه- پاريس) همراه با مقدمه مختصري به صورت عکسي به چاپ رسيده بود. اينک آقاي محمد کاظم محمودي تلخيص دوم کتاب السياق يعني منتخب صريفيني را به عنوان نخستين جلد از تواريخ نيشابور منتشر کرده و در مقدمه کتاب وعده داده که تلخيص اول را نيز بعد از کتاب حاضر منتشر کند.

روش تصحيح کتاب

از آنجا که نسخه کتاب منحصر به فرد است طبعاً تصحيح آن خالي از اشکال نبوده است. مصّحح در مقدمه خود (ص2) مي گويد روش تصحيح من در اوايل کتاب با نحوه تصحيح آن در قسمتهاي بعدي متفاوت بوده است، زيرا در ابتدا به تلخيص اول کتاب دسترسي نداشتم. به اين سبب در تصحيح آن از مراجعي که از نظر اهميت و ارزش بعد از تلخيص اول قرار دارند مانند انساب سمعاني و تحبير همو و طبقات الشافعيه سبکي و العبر و تذکرة الحفاظ ذهبي و تاريخ بغداد و تاريخ جرجان و غيره استفاده کردم و از پاره اي از اين کتابها که مستقيماً به آنها دسترسي نداشتم از طريق کتابهاي ديگر استفاده کردم. در مواردي که مصنف تاريخ ولادت يا وفات شخص مورد ترجمه را ذکر نکرده يا کنيه و لقب او را از قلم انداخته بود آنها را در ميان قلاب افزودم. همچنين در موارد ديگر بعضي مطالب را که حجم آنها متفاوت بود و در مراجع ديگر بويژه طبقات الشافعيه از السياق نقل شده بود براي تتميم فايده و نشان دادن صورت اصلي السياق به متن افزودم و کلماتي را که مشکل يا آشفته يا سست بود به حال خود رها کردم.

يادداشت فوق تقريباً تمام چيزي است که مصحح درباره روش تصحيح کتاب بيان کرده است. براي پي بردن به روش کار او به طور دقيق تر بايد به متن کتاب و مقابله آن با نسخه عکسي پرداخت. نگاهي به نسخه عکسي و مقايسه آن با متن چاپي نشان مي دهد که کار تصحيح کتاب بسيار مشکل بوده است. نسخه خطي کتاب در اکثر موارد فاقد نقطه و خط آن در پاره اي موارد ناخوانا است. کاتب در مورد پاره اي از اسمهاي اماکن و نسبتهاي مشتق از آنها به سبب اشکال در قرائت آنها نقطه اي آنها را انداخته يا دندانه ها را کم و زياد کرده يا کلمه را کلاً تصحيف کرده است. مصحح اين گونه موارد را با رجوع به مراجع ديگر يا ساير مواضع کتاب تا حد ممکن تصحيح کرده و در مواردي که در تصحيح يا قرائت کلمه اي ترديد داشته آن را با علامت [کذا] در جلوي آن در ميان قلّاب يا با علامت [ظ]، در مواردي که کلمه اي را به قرينه تصحيح کرده مشخص کرده است البته روش معمول در اين گونه موارد اين است که هر جا که مصّحح به تصحيح خود کاملاً اطمينان دارد صورت تصحيح شده را در متن و صورت اصل را در حاشيه قرار مي دهد و مرجع و دليل تصحيح خود را در پايين صفحه توضيح مي دهد. در مواردي نيز که به تصحيح خود اطمينان کامل ندارد صورت اصلي را در متن نگه مي دارد و تصحيح پيشنهادي خود را در حاشيه ذکر مي کند. متأسفانه مصحح در مواردي که کلمه اي را تصحيح کرده جز به ندرت به صورت اصلي کلمه و مرجع تصحيح خود اشاره نکرده و تنها آن را با علامت [ظ] مشخص کرده است. در پاره اي موارد نيز فقط صورت تصحيح شده کلمه را در متن نقل کرده و هيچگونه توضيح يا علامتي که نشان دهد کلمه مورد بحث در نسخه خطي به گونه ديگري است اضافه نکرده است. به نمونه اي از اين تصحيحات نگاه مي کنيم:

در ص 270 آمده: «الحسن بن بکر احمد الهروي ابوعلي المولي [کذا] الصوفي.» کلمه «المولي» در اصل به شکل «البولي» آمده که در مختصر اول به صورت «البولي» ضبط شده است.

در ص 383 آمده: ابومنصور البغانخدي [ظ]... در نسخه عکسي (ورق 71 الف) «البغانجي» آمده و مصحح ظاهراً بر اساس قول سمعاني که مي گويد تصور مي کنم «بغانخد» از قراء نيشابور است متن را تصحيح کرده است.

در ص 446 آمده: «ابوحفض عمربن احمد... الفاروالائي [ظ]...» در نسخه عکسي (ورق 81 ب) به جاي «فاروالائي»، «فارودي» آمده است. مصحّح ظاهراً به قياس با ذکر نام همين شخص در ص 557 ذيل شماره 1221 به صورت «ابوحفص عمر... فاروالائي» متن را تصحيح کرده است. کلمه «فاروالا» به عنوان نام محل در مراجع معروف جغرافيايي و انساب سمعاني ذکر نشده اما «فارويه» را نام يکي از محله هاي نيشابور نوشته اند. احتمال مي رود که «فارودي» (يا «فارويي») منسوب به همين فارويه باشد.

در ص 463 آمده: «عبيدالله بن محمد المارباني [ظ]...» در نسخه عکسي در اين مورد «المارباني» آمده و مأخذ اين حدس مصحح ظ. قول سمعاني است که «مارباني» را منسوب به «ماربانان» از قراء اصفهان دانسته است.

در ص 323 آمده: «حامد بن محمد الباراني.» «الباراني» در نسخه عکسي به شکل «الباراني» آمده که به احتمال زياد بايد «البارابي» (= الفارابي) خوانده شود. مصحح متذکر صورت اصل اين کلمه نشده است.

در ص 688 آمده: «موسي بن عمران... الاسفينقاني...» در نسخه عکس «الاسفيقاني» آمده و صورت تصحيح شده متن ظ. بر اساس قول سمعاني که اسفينقان را شهرکي از ناحيه نيشابور دانسته و ضبط مختصر اول کتاب است.

در ص 580 آمده: «علي بن احمد المتوتي.» کلمه اخير در اصل به شکل «المتوي» و در مختصر اول به صورت «المتوني»

آمده ولي مصحح متذکر آن نشده است. اين کلمه احتمالاً بايد «المتويي» يا «المتوتي»خوانده شود. رک. سمعاني.

در ص 45، ش 77 آمده: «محمد بن عبدالرحمان... السيوئي» کلمه «السيوئي» در اصل (ورق 10 ب) به صورت «السيوفي» آمده و مصحح متذکر اين امر نشده است.

در ص 436 ، ش 909 آمده: «عبدالله بن المحمد الاسفرايني ابومحمد المعروف بسياه آبي». کلمه «سياه آبي» در اصل به شکل «سياه باني» آمده ولي مصحح متذکر آن نشده است.

همان طوري که گفته شد مصحح در مراحل اوليه تحقيق خود مختصر اول سياق را در دست نداشته و بعدها (ظ. از اواسط کتاب) به نسخه آن دسترسي يافته است. به همين سبب در آخر کتاب در ضميمه اي 16 صفحه اي به آن دسته از شرح حالهايي که در مختصر اول نيز آمده رجوع داده شده است. جاي آن داشت که مصحح در اينجا به اختلاف قرائت نامهاي خاص اين دو مختصر و استفاده اي که از مختصر اول براي تصحيح اين نامها که در مختصر دوم بي نقطه آمده يا تصحيف شده، مي توان کرد اشاره مي کرد. ما در صفحات آينده به چند نمونه از اين اختلافات و تصحيحاتي که مي توان بر اساس آنها کرد اشاره خواهيم کرد.

مطالبي نيز که مصحح به نقل از کتابهايي که مرجع آنها السياق بوده به متن افزوده، هر چند در ميان قلاب نهاده شده، با موازين امروز تصحيح متون مطابق نيست. زيرا آنچه مصحح به تصجيح آن پرداخته تلخيص صريفيني از کتاب السياق است نه خود کتاب السياق و افزودن اين مطالب که گاه به دو صفحه يا بيشتر مي رسد نه تنها متن چاپ شده را به کتاب السياق نزديک نمي کند که تلخيص صريفيني را نيز از صورت اصلي خود خارج مي کند. زيرا معلوم نيست صورت اصلي السياق چه و حجم آن چه اندازه بوده و در تلخيص چه مقدار از مطالب آن حذف شده است. مصحح در صورت علاقه به اين کار مي توانست اينگونه مطالب را در حاشيه نقل و در هر مرجع خود را ذکر کند.

فوايد اين کتاب

فوايد اين کتاب را از ديدگاههاي گوناگون مي توان بررسي کرد. ما در زير به بررسي عمده ترين فوايد آن مي پردازيم.

1) از نظر رجالي اين کتاب حاوي مطالب ارزنده اي است. از جمله اينکه براي بسياري از شرح حالها تنها مرجع موجود است و مأخذ کتب رجالي بعد منحصراً همين کتاب است. فايده جانبي ديگري که از همين فايده رجالي به دست مي آيد دست يافتن به شرح حال افراد مختلف متعلق به خاندانهاي دانشمندان و مفسران و عارفان و اديبان است. مثلاً در صفحات 445، 466، 490، 498، 512، 519، 535، 543،553، 554، و 652 به شرح حال عبدالکريم قشيري و پسران و ساير افراد خاندان او برمي خوريم. در صفحات 393، 396، 452 شرح حال شاهفور اسفرايني مؤلف تفسير تاج الاعاجم و کسان او را مي يابيم و در صفحات 21، 35، 55، 123، 199، 547 با احوال افراد خاندان عبدالغافر فارسي آشنا مي شويم. همچنين در ص 174 از خاندان منکاني و در ص 564 از خاندان محميه که رياست داشته اند و در ص 234 از خاندان ناصحي آگاه مي شويم.

2) فايده بسيار مهم ديگر اين کتاب اطلاعاتي است که در مواضع مختلف آن راجع به محله ها، ميدانها، مدارس، مساجد، خانقاه ها (و دويره ها) مقابر، کاروانسراها، دروازه ها و ساير اماکن نيشابور آمده که بعضي از آنها منحصراً در اين کتاب ديده مي شود. خوشبختانه مصحح کتاب اين اماکن را در فهرست آخر کتاب گردآوري کرده است. نگاهي به اين فهرست نشان مي دهد که در کتاب از سه دروازه (باب)، سه باغ، چهار کاروانسرا (خان)، شش خانقاه و سه دويره، سيزده سکّه (کوي) و شش محله، بيست و سه مدرسه، سيزده مسجد، سيزده مقبره به اضافه چهار مشهد و دو ميدان نام برده شده است. ما در اينجا به بعضي نامها که در اين فهرست از قلم افتاده و نيز به بعضي اسمها که در فهرست ذکر آنها آمده ولي به شماره هاي ديگر آنها رجوع داده شده اشاره مي کنيم و نامهايي را که در فهرست به شماره هاي ديگر آنها رجوع داده شده با ارقام سياه نشان مي دهيم: باب طاق ش 339، باب عزره 231، دويره [ميهني] 1561، سکه ابوعلي دقاق 270، سکه برويه 573، سکه خرگوش 1254، خانقاه [کّرکان طوسي] 932، محله نصرآباد 1415، محله جنزرود28، شط الوادي 225، مدرسه ابوحاتم خطبي در مربّعه کرمانيه 165، مدرسه ابومحمد جويني 1307، مدرسه ابراهيم جرجاني 282، مدرسه زين الاسلام (ظ) 221، مدرسه ناحيه عميديه 130، مدرسه باب جامع منيعي 407، مسجد راعوم 1236، مسجد ابن کريمه در محله جنزود 1006، ميدان بلادجرد 1277 (در نسخه عکسي: بلاجرد و در تاريخ نيشابور خليفه نيشابوري، چاپ بهمن کريمي، تهران [1339]، ص 121 و 123: تلاجرد و ظاهراً همين صحيح است.) مقبره مشايخ نسا 5.

3) فايده ديگر کتاب ذکر نام تعدادي از روستاهاي اطراف نيشابور و روستاهاي نقاط ديگر ايران بويژه خراسان است. علاوه بر روستاهاي که صراحتاً از آنها نام برده شده نام تعداد ديگري از روستاها و نواحي به صورت صفت نسبي به دنبال نام اشخاص آمده

است. متأسفانه در فهرست اماکن فقط نام تعدادي از روستاها و نواحي نيشابور آمده و از ساير اماکن يادي نشده است. علاوه بر آن نام روستاها از نام نواحي و ربع ها مشخص نشده است. ما در زير ابتدا به ذکر نام روستاها و نواحي و ربع هاي نيشابور با ذکر کلمات قريه و ناحيه و ربع مي پردازيم و اسمهايي را که در فهرست کتاب آمده با ارقام سياه مشخص مي کنيم. آن گاه ساير اماکن را نام مي بريم. سپس صفتهاي نسبي مشتق از نام اماکن را ذکر مي کنيم. به تصحيفاتي که در کتاب در اين نامها روي داده در قسمت بعد اشاره مي کنيم:

روستاها و نواحي و ارباع نيشابور: ناحيه ارغيان ش 53: ناحيه استوا 29، 175، 83، قريه اسفر غابد 310: ناحيه باخرز 854؛ قريه برنوه 417؛ ناحيه پشت 90، 200، 1257، 1289، 1338، 1671 ؛ قريه بشتنقان 99؛ ناحيه بيهق 149، 217، 620؛ رستاق بيهق 511؛ قريه خارزنج از ناحيه پشت 1671؛ قريه خوش از نواحي اسفراين 912؛ قريه دويس از قراء بيهق464؛ ناحيه رخ 240؛ قريه ربديرزن 1195، ناحيه زام (= جام) 1617؛ قريه سدر از رستاق بيهق 511، قريه سورين 40؛ قريه فرخک 1646؛ قريه عبدالله آباد از ربع کراه از ناحيه پشت 463؛ فرند آباد (ظ. قريه) 248؛ ربع کراه 643؛ قريه کندر از ناحيه پشت 1494؛ قريه قنديشتن 980؛ [محله] نمدآباد 225؛ [قريه] مالان از ناحيه باخزر 854، مافسين 1233

ساير اماکن: نساباد طوس 78، خوار طبران (ظ. از نواحي طوس) 161، قصبه رادکان (ظ. از نواحي طوس) 237، قريه سمنان از قراء نسا229، قريه توي از قراي همدان 586، قريه نجشوان از قراي نسا 758، تيز (بلاد البحر و تيز و مکران)885، دستجرد رادکان از نواحي طوس 1137، قريه ميزان طوس 1666، نوقير 395.

صفتهاي مشتق از نامهاي مکانها: در اينجا تعدادي صفات نسبي که از اماکن غير معروف گرفته شده اند ذکر مي گردد. پاره اي از اين صفتها به مکانهاي ديگري غير از نواحي نيشابور مربوطند. خواننده مي تواند درباره پاره اي اين نامها به مراجعي مانند انساب سمعاني و معجم البلدان ياقوت و ساير منابع جغرافيايي رجوع کند. پاره اي از اين صفتها احتمالاً از نام حرفه ها يا نام اشخاص گرفته شده است: ريونجي 43، 69، 904، رزجاهي بسطامي 62، شادياخي 53، محمدآبادي 55، 386، بشتنقاني 69 (بشتنقان قريه اي در يک فرسنگي نيشابور بوده است)، سيوئي 77، شالوسي (= چالوسي) 90، زاوهي 92، 101، رامشي 130 (رک. ش 759: سعيد بن... منصور بن رامش)، فرخزادي 141، داستاني 142، ديشازي 143، جوزقي 148، 926، کربايدري 157، ماهياني مروزي 159 (ماهيان از قراي مرو است)، آذرمي 198، رامراني 229، 503 (رامران از قراي نسا است)، کارزي (مکرراً)، بشخواني 254، کنجرودي (مکرراً = جنجرودي)، ارجاهي 272، ازجاهي 1234، کرميني 298، دلشادي 328، زندري طبري 355، دوغي 369، نوقيري 359، وخشي بلخي 498، وخشي 1546، برازوايي 504، حرستاني 508، فرفقابادي 513 (منسوب به قريه اي از قراي ارمينيه)، کراني 519، مموي 565، بيابادي 578، بياري 642، بياري قمي 628، قاني 632، 753، 1154، شقاني 237، 329 و غيره، در عقيلي 623، فوراني 620، لاسکي 644، نجشواني 758، بغانخدي 784، درآوردي 793، بستيغي 812، 1074، 1108 (بستيغ از قراي اطراف نيشابور است)، نصروي 246، ماسرجسي 230 و غيره، جوري 211، ماليني هروي 193، شاماتي 124، 213، 560، حسنوي (= حسنويي) 237، بيشکي 836، 1061 (بيشک از قراء ولايت رخ از ولايتهاي اطراف نيشابور است) تنکتي 844، 1621، مروسي 823، جولکي استرآبادي 763، روقي طوسي 167، 865، 988، سمنجاني بلخي 1185، زبحي 1297، متوتي 1290، جوزداني 850 (گوزدان از قراء اصفهان است)، رودآبادي 872 (ظ. از ناحيه پشت) فرحکي 908، افشي 1324، کرکاني 1351، 1407، سياه آبي 909 ، شير نخشيري مروزي 914، 1497، سجوري 919، دستوائي معروف به مايقي 996، (مايق الدشت از قراي استوا است) مساباذي 1022، درديراني 1068، سلذي 1094، نرسي 1460، سنبستي 333، کوشکي 1468و غيره، سنجوري 1113، فناکي 1114، فندورجي 1165، 1472، مايقي 1175، طخرودي 1179 (طَخْرود از قراي نيشابور است)، هومشي 1195، فاروالائي 936، 1221، شخواني 1245، سرخابادي رازي 1287، شبوي (= شبويي) 202، جرمقاني 269، عمرکي 303، ميشکي (بيشکي؟)406، قلقاشي 475، فرياناني 338، طايقاني 1286، برکردري 1292، واشي 1354، سورياني 1373، ازغندي 1400، ارکاني اسفرايني 1404، فامي80، 1639، بافي 11 (در نسخه عکسي: باقي)، بربهاري 34، فناکي 51، شارغي خوارزمي 191، بروي جوري200 (= برويي)، سردادي 1408، فرسابادي 1435، مرو آبادي 1503، جاواني 1526، اسفينقاني نيشابوري 1531، خنباني 1608، سجازي

مروزي 1627، دسکري 1643، جنزي، 1650، نوقاري 1665، نوقيري 1659.

فايده ديگر کتاب احتواي آن بر تعدادي از اسامي ايراني است که در اين دوره و دوره قبل از آن هنوز زنده بوده است. ما در زير تعدادي از اين نامها را که همه (جز يکي دو تا) ايراني الاصل اند يا يک جزء آنها ايراني است گرد آورده ايم. در ميان اين نامها نامهايي که با پسوند «- و يه» ساخته شده اند بيشترين رقم را دارا هستند. جزء اول غالبي اسمهايي ساخته شده با «-و يه» عربي است و آن تعداد از نامهايي که جزء اول آنها فارسي يا ايراني است ظاهراً بازمانده نامهاي قديم ايراني است. اين نامها بدين قراراند:

نامهايي که جزء اول آنها فارسي يا ايراني يا معرب از کلمات ايراني است: باکويه 35، بالويه 188، 997، 1000، بامويه 112، 530، 819، 890، 990، 1444، جلويه 448، زنجويه 45، 719، سختويه 34، 109، 502، 1636، شاهويه 1058، 1462، شبويه 1445، شنبويه 1218، شيرويه 1201، متّويه ص 5، ش 995، 1030، منجويه 34، فنجويه 192، 528، 1616، و غيره، شاذويه 171، مردويه 711، 1278، مهرويه 1252.

نامهايي که جزء اول آنها عربي است: حسکويه 27، 249، 450، 947، حسنويه 25، 301، 1453، 1484، حمدويه 769، 1450، حمويه 83، حيويه 562، 586، 906، خميرويه 27، 182، 726، 1008، 1379، سعدويه 41، 199، 1229، سلمويه 1313، سمکويه 139، شکرويه 554، عبدويه 528، 1216، عمرويه 82، 382، 1314، فتحويه 450، 1031، فضلويه 1382، محموديه 198، 300، 769، نصرويه 367، 378، 1274، 1599، نضرويه 1103، علويه 497، بشرويه 419.

نامهايي که با پسوند «-َ ک» ساخته شده اند: تمام نامهايي که با اين پسوند ساخته شده اند عربي الاصل اند: اسحاقک 386، اميرک 179، 411، 1370، حسينک 302، حمک 204، 1474، روحک (نام زن) 703، ستيک (نام زن) 799، سهلک 695، عبدک 52، 1074، عليک 210، 300، 1103، 1409، فورک 316.

سه نام يا پسوند عاطفي «-َ ش» ساخته شده اند: حمش 965، عبدش 41، 1095، محمش3، 416

سه نام نيز داراي جزء مؤخّر «- شاذ» اند: حمشاذ 502، محمشاذ 13، 225، 836، 1566، ممشاذ 1193.

چند نام نيز داراي پسوند «- ان» است: حسکان 266، 641، 6590 (و نيز به صورت حسکاني در مواضع ديگر کتاب )، حيکان 1141، حيلان (؟) 1436 (در مختصر اول، ورق 76 ب: جبلان)، فوران 1023، عبدلکان (به صورت صفت نسبي عبدلکاني) 920، کرّکان 287، 932، منکان (نام زن) 302. اين پسوند که نسبت را مي رساند در کلمه (پشتيان) به معني منسوب به پشت نيز ديده مي شود. در ص 112 کتاب در شرح حال ابوبکر بستي آمده: براي اهل علم در نزديکي خانه خود در سر کوي مسيّب مدرسه اي بنا کرد و قسمتي از اموال خود را بر آن وقف کرد. اين موقوفات به اوقات ابوبکر بشتيان معروف است. مصحح در اينجا کلمه «بشتيان» را با [کذا] مشخص کرده است.

ساير نامها بدين قرار است: ايزدبار 649، اشکاب 742، 904، 1382، بيستون 434، بابلوس 417، باذان 226، خشنام 226، 568، 1596، خشاب 103، 155، خرشيد 976، 1472، خوانشيد 180، درست (دوست؟) 730، دوست 1016، 1338، دوست نام 857، دوست داد 1069، دردانه (نام زن)688، رانش 130، 174، 194، ررمونه(؟) 269، ساسان 744، سرارن 837، سحنام 378، سيما (نام مرد)1249، شادل 936، شاهين 1114، شنبه 556، فورک 170، 350، فولاد 434، کاسول 1457، کرمان 1453، ماکيا 1124، مردوست 504، مرند 744، منده 738، 1174، مهران 198، نودولت 119، نيزک 691، هميماه 130، يزداد 269، يزدان آفريد 180، دل آرام (نام مرد) 686، شادي (نام مرد) 813، سويدوک (ظ. يک نام خوارزمي) 1232، روزبه 1118، سلهب 615، بحسول بن فنجان (در نسخه عکسي: بخسول) 637، خشيش 1273، شاه مکرراً، شادان مکرراً، بزرجمهر 52، مهرجان 94، مهران مکرراً، بندار مکرراً، نمار (نام زن) 1605، کامکار 1455، فندق 1428، بختيار 431، 636،بشت (ابن بشت) 52، يزدجرد 528، عبدان مکرراً، اسفتکين 1355.

تصحيفات اسامي کتاب

متأسفانه نامهاي اماکن کتاب و صفتهاي نسبي که غالباً از نام امکنه گرفته شده در بسياري از موارد تصحيف شده و مصحّح به سبب منحصر به فرد بودن نسخه کتاب و عدم تتّبع کافي موفق به تصحيح بسياري از آنها نشده است. قبلاً گفته شد که مصحح پاره اي از اين نامها را به حدس يا با رجوع به منابع ديگر تصحيح کرده است. گروهي از اين تصحيحات موجه و متحمل است اما تعدادي ديگر از آنها درست به نظر نمي رسد و بالأخره برخي از آنها بي شک غلط است. ما در زير درباره تعدادي از اين کلمات که به تصحيح آنها توفيق يافته يا درباره صورت درست آنها احتمالاتي داده ايم به بحث مي پردازيم.

ش 6: «محمدبن علي بن محمدبن حيد... اليهم ينسب خطتهم قصر حيد.» کلمه «حيد» مصحف به نظر مي رسد. در شماره 1492 نيز اين کلمه با همين املا ديده مي شود. در تاريخ نيشابور خليفه نيشابوري (ص 55) اين نام به صورت «جند» آمده و محل آن در کوي (سکه) شکش دانسته شده است. صورت «جند» موجه تر از «حيد» به نظر مي رسد. (در ش 319 از شخصي به نام ابن حيد نيز نام برده شده است.)

ش 78: «... توفي بنساباذ طوس...» کلمه «بنساباد» در نسخه عکسي به صورت «سُساباذ» نوشته شده و به احتمال زياد تصحيف «بسناباذ» است، «سناباد» نام قريه اي در محل کنوني صحن حضرت رضا (ع) بوده است.

ش 143: «ابوعلي الديشاذي». در ش 328، ص 192 از شخص ديگري به نام اسماعيل... الدلشاذي نام برده شده است. ظاهراً يکي از دو صورت «ديشاذي» و «دلشاذي» تصحيف ديگري است. با توجه به آنکه «دلشاذ» به عنوان نام رايج بوده (تاريخ خليفه، ص 47) صورت «دلشاذي» ارجح است.

ش 206: «احمد اللوکري... نزيل سحبستان.» کلمه سحبستان در نسخه عکسي نيز به همين صورت آمده است. اين کلمه بي شک تصحيف «سجستان» است.

ش 233: «باغ الراز ببر [کذا]» . اين نام در نسخه خطي به شکل «باغ الراز ببز» آمده ولي در تاريخ نيشابور خليفه به صورتهاي «باغ الدارس» (در نسخه چاپي، ص 64: باغ الدارس)، «باغ الرارس» (در نسخه چاپي، ص 31: باغ الزارس)، «باغ الرازمين»(در نسخه چاپي ص 39: الرازمين) و «باغ رازيان» (ص 124) ديده مي شود که نشان مي دهد حرف آخر آن «ن» است.

ش 237: زير اين شماره از مدرسه به نام «مدرسة سوري»

ياد شده که در ص 128 زير شماره 231 به صورت مدرسة «سيوري بباب عزرة» آمده است. ذيل شماره 96 نيز نام اين مدرسه به شکل «سيوري» ديده مي شود. صورت «سيوري» که ذيل شماره 231 آمده در نسخه عکس (ورق 30 الف) به شکل «سوري» ضبط شده است. احتمال قوي مي رود که صورت «سيوري» در شماره 69 نيز تصحيف «سوري» باشد. سوري در اينجا به احتمال زياد همان سوري بن معتّز عميد خراسان در عهد غزنوي است که در نيشابور بناهايي ساخته بوده و نيز در اطراف حرم مطهر حضرت رضا(ع) عمارتهايي بنا کرده بوده است (رک. تاريخ بيهقي، چاپ فياض، ص 532).

ش 248: «احمدبن محمد... الشجاعي... توفي... و دفن في بستانه بقرناباد [ظ].» کلمه «بقرناباد» در اصل به شکل «نفرياباد» آمده و در فهرست پايان کتاب به صورت «فرند آباد» نقل شده است. ظاهراً همين کلمه است که ذيل شماره 1142 به دنبال نام ابوصادق عبدالعزيز خفّاف به صورت «فريابادي» آمده است. «فرياباد» و «فَرياباد(ي)» با «فَرناباد» که در معجم البلدان نام قريه بزرگي در پنج فرسنگي مرو دانسته شده بيشتر شباهت دارد تا با «فرند آباد» که در همان کتاب قريه اي در دروازه نيشابور شمرده شده است. ذيل شماره 1435 از شخصي به نام قاسم بن حبيب فرسابادي [ظ] ياد شده که در نسخه عکسي نسبت او به شکل «فريابادي» ديده مي شود. اين نام نيز بي شک همان کلمه مذکور در فوق است.

ش 254: «احمدبن محمدبن عثمان البشخواني ابوعمر و النسوي.» در همين کتاب زير شماره 1245 آمده: «عثمان بن محمدبن عثمان الشخواني النسوي ابومحمد مشهور اخو اوحد وقته ابي عمروالشخواني.» بدين ترتيب بايد از دو کلمه «بشخواني» و «شخواني» يکي تصحيف ديگري باشد. در اين کتاب به شکل سومّي از اين کلمه نيز برمي خوريم و آن صورت «نجشواني» است. در شماره 758 زير شرح حال سعيد بن عثمان النجشواني گفته شده که «نجشوان» قريه معروفي از قراي نسا است. نام اين قريه در مراجع جغرافيايي ديده نمي شود اما در اسرار التوحيد (چاپ دکتر صفا، ص 168) «بشخوان» يکي از روستاهاي نسا دانسته شده و چند بار نام آن تکرار شده است. بنابراين صورت درست اين نام همين است که در اسرارالتوحيد آمده و صورتهاي ديگر مصحّف است. در آن کتاب (ص 167) از بوعمر و بشخواني نيز ياد شده است.

ش272: «ابراهيم بن احمد... الارجاهي.»، «ارجاهي» تصحيف «ازجاهي» است. «ازجاه» نام يکي از روستاهاي خاوران است که در اسرار التوحيد (ص 271) به شکل «اژگاه» نيز به کار رفته است. اين نام در شماره 1234 به شکل درست خود ضبط شده است.

ش 378: سحنام ظاهراً بايد به شحّام تصحيح شود؟

ش 379: «اسحاق... الخوافي السلوبدي [کذا] الاديب.»، «سلوبدي» که در پنج سطر بعد نيز عيناً به همين شکل آمده مسلماً تصحيف «سلومدي» است. «سلومد» از قراء خواف است (حدود العالم، چاپ دانشگاه، ص 91، تاريخ نيشابور خليفه، ص 141). در تاريخ بيهق (ص 264) اين کلمه به شکل «سلومه» آمده و مرحوم بهمنيار در تعليقات آن کتاب (ص 337) نوشته که امروز به «سلامي» معروف است.

ش 417: «بکر بن احمد... البرنوي ابوبکر الحاکم بقرية برنوة من ناحيه نيسابور» کلمه «برنوه» را سمعاني به شکل «بُرنَوَد» (بضم اول و فتح سوم و چهارم) ضبط کرده و صفت منسوب به آن در تاريخ نيشابور خليفه (ص 47، 65، 75و 107) به شکل «برنودي» استعمال شده است.

ش 464:... «ابو عبدالله الدويسي [و دويس] قرية من قري بيهق.» «دويسي» به احتمال بسيار زياد تصحيف «دوييني» است و «دويين» يکي از قراء بيهق است (تاريخ بيهق، ص 38و 334).

ش 504: «الحسن بن علي بن محمد المقري ابوعلي البراز و ابي الاسفرايني.» کلمه «برازواني» در مختصر اول السياق به صورت «بزارواني» به کاررفته است. در همين کتاب ذيل شماره 1271 از علي بن محمدبن الحسين بن حميد المقري البزاز ابو الحسن الاسفرايني» ياد شده است. مصحح در حاشيه توضيح داده که کلمه بزاز در اصل به شکل «بزازواني» بوده و وي بر اساس مختصر اول سياق آن را به «بزاز» تغيير داده است. چنانکه مي توان حدس زد شخص اخير به احتمال قريب به يقين پدر شخص اول است و هر دو تن اسفرايني اند. بنابراين تصحيح «بزارواني» (يا بزازواني) به «بزاز» به احتمال زياد غلط است.

ش 511: «ابوعلي القرشي. توفي بقرية سدر من رستاق بيهق.» در مختصر اول، ورق 5 الف اين نام به شکل «سَدبر» آمده است. «سدر» و «سَدبر» ظاهراً تصحيف «سدير» است که در تاريخ

بيهق (ص 38 ) از قراء بيهق دانسته شده است.

ش 619: «الحسحي» در ش 619 ظ. بايد به الخنجي تصحيح شود.

ش 908: «عبد الله الفرحکي [کذا].» صحيح کلمه اخير «الفرخکي» است منسوب به قصبه «فرخک» که در ص 744 ذيل شماره 1646 ذکر آن آمده است. نام اين قصبه در ترجمه رساله قشيريه (چاپ فروزانفر، ص 488) به شکل «فَرُّخَکْ» ضبط شده و گفته شده که ديهي است در کنار نيشابور. در فرهنگ جغرافيايي ايران از دهي به نام farxak از دهستان مازول در 9 کيلومتري شمال نيشابور ياد شده است. تلفظ صحيح اين نام farax(k) است.

ش 996: «الدستوائي» غلط و «الاستوائي» درست است، رک مختصر اول، ورق 39 ب.

ش 1108: «شيب البستيغي» غلط و «شبيب البستيغي» درست است، رک ش 812 و ش 1074، ص 501.

ش 1061: به جاي «نجم» در نام عبدالرحيم بن نجم البيشکي ظاهراً «محمد» درست است، رک ص 403 همين کتاب.

ش 1082: «عبدالملک بن محمدبن علي بن احمد الخلقاني النياباذي [ظ].» در نسخه عکسي کتاب، ورق 95 الف، به جاي «النياباذي» «النيابادي» و در مختصر اول، ورق 47 ب، «البيابادي» آمده است. در همين کتاب ذيل شماره 578 درباره ابوعبدالله زوزني چنين آمده؛ «[حدّث] عن ابي جعفر البياباذي [کذا].» که کلمه اخير در نسخه عکسي، ورق 57 الف به شکل «البيابادي» ضبط شده است. و بالأخره زير شماره 1414 اين نام به صورت «نياباذي» نقل شده است. صورت صحيح اين کلمه معلوم نيست. بعيد نيست شکل «بياباد» درست تر از «نياباد» باشد و آن مخفّف «بوياباد» باشد که نام يکي از محله هاي نيشابور بوده است (رک. تاريخ نيشابور خليفه، ص 122). کلمه «بيادي» در ش 514 نيز به گواهي مختصر اول که در آنجا به شکل «بيابادي» آمده تصحيف همين کلمه است.

ش 1195: «عبدالغني بن الحاجي الهومشي.» در مختصر اول به جاي «الهومشي»، «الهوسمي» ضبط شده است و «هوسم» نام ناحيه اي از ديلمان بوده است (رک. حدود العالم، ص 148). درهمين جا درباره عبدالغني گفته شده: «فاقام اکثر من ثلاثين سنة بقرية.......... [کذا] من اعالي قري نيسابور.» به جاي«.........» در مختصر اول ورق 57 الف، «اَنْدرزَن» ضبط شده و همين درست است. نام «اندرزن» به عنوان يکي از روستاهاي نيشابور در اسرار التوحيد (ص 210) نيز آمده است.

ش 1221: «مقبره قدر» ظ. مصحف «مقبره قز» است. رک تاريخ نيشابور خليفه، ص 145.

ش 1279: «علي بن محمد السويري [کذا] ابوالحسن المقيم بقصبة ساروار وسور [کذا] قرية بجنب مزينان.» عبارت مختصر اول نيز کم و بيش شبيه عبارت فوق و چنين است: «.... السونري... المقيم بقصبة ساتر والي و سور قرية...» (ورق 63 الف). مسلم است که «سور»، «سوبر» و «سونر» در عبارتهاي فوق تصحيف يک کلمه است اما اين کلمه کدام است؟ در تاريخ بيهق (ص 39). نام يکي از قراي مزينان به شکل «سويز» ضبط شده است که مي تواند صورت اصلي کلمات مصحّف فوق باشد. اکنون بايد ديد «ساروار» و «ساتروالي» تصحيف چه کلمه اي است؟ در تاريخ بيهق (ص 43) درباره سبزوار آمده: «و سبزوار شهري بزرگ شد با انواع درخت ميوه دار و سايه بخش، پس مردمان اينرا سابزوار نوشتند يعني سازوار.» کلمه «سابزوار» نمي تواند به معني سازوار باشد. در يکي از دو نسخه اي که در چاپ تاريخ بيهق مأخذ کار مرحوم بهمنيار بوده به جاي «سابزوار»، «سانزوار» آمده است. اين کلمه در يک شعر عربي که در همين تاريخ بيهق (ص 23) نقل شده نيز به کار رفته است. مرحوم بهمينار در اين جا نسخه بدلي براي کلمه «سابزوار» نقل نکرده اما در چاپي که سيد کليم الله حسيني بر مبناي سه نسخه خطي از اين کتاب تهيه کرده و در سال 1968 در حيدرآباد به چاپ رسانده، اين کلمه به سه صورت «سابزوار»، «سانزوار» و «ساتروار» آمده (ص 37) که مصحح «سابزوار» را در متن گذاشته و صورتهاي ديگر را در حاشيه نقل کرده است. از اين سه صورت بي شک صورت «سانزوا» با معني سازوار تناسب بيشتري دارد و در حقيقت شکل گيري از همين کلمه است. زيرا بر اساس يک قاعده آوايي که زماني در زبان فارسي وجود داشته مصوتهاي بلند ه,ه وه قبل از واجهاي J.z وg دماغي (غنه) مي شده و بههn,هn,هn بدل مي شده اند، چنانکه کلمات «دوازده، سيزده، گوزده، گولاج و دژآگاه» بر اساس همين قاعده به «دوانزده، سينزده، گونزده، گولانج و دژانگاه» بدل شده است. کلمه «سازوار» نيز طبق همين قاعده به «سانزوار» تبديل شده اما بعدها کاتبان آن را به قياس با صورت «سبزوار» به «سابزوار» تصحيف کرده اند. صورت «ساتروالي» که در مختصر

اول سياق آمده و طوري نوشته شده که «ساتروال» نيز خوانده مي شود نشان مي دهد که اصل کلمه «سانزوار» بوده نه «سابزوار». اما شکل «ساروار» در کتاب حاضر هم مي تواند تصحيف «سازوار» باشد و هم تصحيف «سانزوار». در ساير متون جغرافيايي عربي نيز غالباً اين کلمه تصحيف شده است. در احسن التقاسيم مقدسي اين کلمه در متن دو بار به شکل «سابزوار» آمده (ص 50 و 300) اما نسخه بدلهاي آن «ساندوان» و «ساروار» است. در مسالک الممالک اصطخري (متن عربي، ص 257) در متن «سابزوار» و در حاشيه «ساذوار» و «ساروان» آمده. در ترجمه فارسي اصطخري نيز در متن «سابزوار» و در حاشيه «ساروان» ديده مي شود. در ابن حوقل (ترجمه فارسي جعفر شعار، ص 306) نيز «سابزوار» آمده و بالأخره ياقوت (زير ماده بيهق) کلمه را «سابزوار» نوشته و متذکر شده که عامه آن «سبزور» مي گويند.

ش 1281: «علي بن محمد بن... هرمز.» در مختصر اول، ورق 163 الف «مهر هرمز» آمده به جاي «هرمز».

ش 1579: ذيل شرح حال نصر بن سبکتکين برادر سلطان محمود آمده «بني المدرسة السعيديه». در مختصر اول کتاب در اين مورد چنين آمده: و «بني مدرسة للصاعديه». با توجه به اينکه صاعديان خانداني نيشابوري بوده اند ضبط مختصر اول درست‌تر به نظر مي رسد. از مدرسه صاعديه در دو جاي ديگر اين کتاب نيز صحبت شده است (ش 234، 916).

غلطهاي چاپي و غلطهاي قرائتي

با وجود آنکه قرائت خط نسخه اصل در پاره اي موارد مشکل بوده است. مصحح نهايت اهتمام را در دست خواندن متن به کار بسته و حقاً متني بسيار کم غلط به چاپ رسانده است! در تصحيح مطبعي کتاب نيز متنهاي دقت شده و کتاب بسيار کم غلط از چاپ بيرون آمده است. با اينهمه در چند مورد کلمات متن غلط خوانده شده و در چند جا کلمات غلط از چاپ بيرون آمده است. ما در زير اين چند مورد را نقل مي کنيم:

غلط خواني

ش 508: «و سمع باسفر اين من... ابي بکر بن محمد العباس الحرستاني [ظ].» در نسخه عکسي به جاي «الحرستاني» «الحرسقاني» آمده که بايد تصحيف «الجوسقاني» باشد منسوب به «جوسقان» از قراي اسفراين.

ش 63و 64: به جاي «الخوري» در اصل «الجوري» آمده.

ش: 446: به جاي «الکباي» در اصل «البکاي» آمده.

ش 1320: ابوالحسن الحاري [کذا].» در اصل، ورق 114 ب به جاي «الحاري»، «الجاري» و در مختصر اول «الحارن» آمده.

ش1620: «هبة الله يحيي بن حسنکل [کذا] » در اصل «حبکيل» يا «حسکبل» آمده.

ش 1627: به جاي «السجازي» در اصل «السنجاري» آمده.

غلطهاي چاپي

ص 109، س 7: «العرائس» درست است به جاي «العرائيس».

ص 240، س 2: «ابوالحسين» درست است نه «ابوالحسن».

ص 203، ش 355: «الزندري» درست است نه «الزرندي».

ص 323، س 9: «هرازه» درست است نه «هزاره».

ص 336، س 11: «الحنيفي» درست است نه «الحنيقي».

ص 384، س 4: «الاسفرايني» درست است نه «الاسفراييني».

ص 267، ش 510: «الدرابجردي» درست است نه «الدارابجردي».

* به گفته خليفه نيشابوري به نقل از حاکم نيشابوري ثروتمندان و اشراف نيشابور نامهاي فرزندان خود را از روي عزت و شفقت تغيير مي داده اند. مثلاً محمد را «حمد» يا «حمش» مي گفته اند. رک. تاريخ نيشابور خليفه، ص 32.

/ 1