گذری بر تاریخچه زبان پارسی دری نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

گذری بر تاریخچه زبان پارسی دری - نسخه متنی

گردآوری: محمدحسین یمین

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

گذري بر زبان پارسي – فارسي دري

گستره زبانهاي ايراني در بخشي از منطقه فلات ايران




  • شکر شکن شوند همه طويان هند
    زين قند پارسي که به بنگاله مي رود



  • زين قند پارسي که به بنگاله مي رود
    زين قند پارسي که به بنگاله مي رود



( حافظ عارف و انديشمند ايراني )

زبان پارسي دري يکي از زبانهاي دوره نوين آريايي ايران زمين و خاستگاه آن باختر و حوزه باکتريا است. اين زبان پس از تکوين و شکل گيري از همين سر زمين باختر به غرب در ايران شمال فرارود, بخارا و سغد در شرق و جنوب به شبه قاره هند گسترش پيدا کرد که بعداً در زمينه روشني انداخته ميشود.امروزه بيشترين کاربرد اين زبان در بخش شرقي ايران رايج است که امروزه افغانستان نام گرفته است . در کمتر از سيصد سال پيش بيش از دو هزار و دويست سال اين مطنقه ( افغانستان کنوني ) بخشي از خاک ايران محسوب مي شده است و با فراز و نشيب هاي گوناگون هميشه بخشي از ملت ايران مسحوب ميشدند . پس از سلطه استعمار روس و انگليس بر اين منطقه ايراني به تدريج خاکهاي ايران شرقي جدا شده و در فقر و عقب ماندگي نگهداشته شدند و به ياري روس و انگليس کشوري ساختگي از قومي ايراني به نام افغانستان شکل گرفت تا موجب گردد قدرتهاي استعماري جهان بيش از پيش بر سرمايه ها و منابع خدادادي اين سرزمين چيره شوند و از موقيعت ژئوپولتيک آن براي مقابله با ايران بزرگ بهره ببرند . اميد بسيار بر اين است که اين منطقه و تيره هاي آريايي آن بارديگر با سرزمين ايران بزرگ بپيوندند و در جهت متحد شدن هرچه بيشتر اقوام ايران زمين کوشش کنند . زيرا با وجود تفرقه و فاصله ميان اقوام ايران بزرگ ( تاجيک ها – ترکمنها – کردها – آرانيها – آرياناها و ساکنين قفقاز ) هيچ سود و موفقيت براي آنان حاصل نمي شود ولي در اتحاد و يکي شدن دگر باره اين سرزمينهاي ايراني ميتوان بارديگر سرزمين اهورايي و جاويد با قدرتي بزرگ در جهت پيشرفت و گسترش تمدن بنا نمود .

واما زبان پارسي دري اساساً از زبان دوره ميانه آرياني يعني پارتي (پرثوي, پهلوي اشکاني) در همين سر زمين در حوزه بلخ, هرات و سيستان بوجود آمده است.

پارتهاي آريايي تيره يي از قوم سکايي داهه توسط ارشک (اشک) وبرادرش تيرداد که از باختر به شمال غرب آن پارتيه رفته بودند در (250 ق م) امپراتوري مقتدري را در آنجا (پارتيه) اساس گذاشتند و در اندک زمان دولت يونان باختري تحت فرمانروايي ديودوتس را در حوزه بلخ به سقوط مواجه ساخته اورا به جنوب راندند و همه باختر را تحت سلطه خود در آوردند. (1) در همين آوان زبان اوستايي در باختر البته به گونه تحول يافته آن متداول بوده است, حتي اکـثر دانشمندان وجود اوستا را در نيمه دوم عصر پارتها تاييد ميکنند؛ چنانکه به اساس بعض مدارک و اسنادي که از نيسايا مرکز اوليه پارتها به دست آمده, دياکونوف, ليو شيستث بدين باور اندکه در قرن اول قبل از ميلاد در شرق دولت پارت يعني حوزه باختر متن اوستا يا کم از کم قسمتي ازآن وجود داشته است. (2)

محسن ابوالقاسمي هم بدين نظر است که زبان اوستايي در عصر يونانيان باختر يعني اندکي قبل از پارتهاي باختري قطع نگرديده بلکه منحيث زبان همه گاني در شمال آريانا در کنار زبان يوناني همچنان تداوم داشته است (3) و رقيه بهزادي گويد که در دوره يونان باختري يونانيان در باختر اقليتي بيش نبودند بلکه اکثريت مردم اصلاً آريايي بودند وبه زبان يا لهجه آرياني سخن ميگفتند (4)

تارن نيز برآن است که در عصر يونانيان باختري زبان يوناني و زبان باختري باهم تأثيرات متقابل داشته اند (5) گذشته ازان شواهد ديگري هم وجود دارد که اين نظر ها و باور ها را تاييد مي نمايد؛ از جمله آنکه پارتها نخستين بار به گرد آوري اوستا پرداخته اند (6) ويا گفته اند که متن اوستا در مرحله نخست در زمان اشکانيان (پارتها) بازنويسي شده است (7). از همين جا است که ترجمه ها و تفسيرهايي از اوستا به زبان پارتي صورت گرفته است. (8) البته گونه اصلي زبان اوستايي تنها توسط مؤبدان زرتشتي به کار ميرفته و آموخته ميشده است. (9)

و اما از اينکه در اين زمان از زبان اوستايي بيشتر از پنج قرن سپري شده است وبه تحولاتي معروض گرديده, پارتها اين زبان را به حيث زبان درباري, رسمي و اداري پذيرفتند که در سراسر امپراتوري وسيع آنان به زبان پارتي موسوم شده است.

پارتها از آغاز تأسيس امپراتوري در (250ق م) تا (171ق م) در همين حوزه باختر و وادي مرو با رسمي ساختن زبان آنرا تقويت نمودند وبدين گونه در مدت ششصد سال که امپراتوري پارتها, از سده سوم قبل از ميلاد تا سده سوم ميلادي ادامه پيدا کرد زبان پارتي در سراسر قلمرو حکمروايي آنان از باختر تا سوريه و شام به حيث زبان رسمي, علمي, اداري و همه گاني به کار رفت. چنانکه کشف کتيبه زبان پارتي در فارس پس از نفوذ پارتها بدانجا و کتيبه هاي شاهان اول ساساني به زبان پارتي در فارس مانند:

کتيبه هاي اردشير اول ( 224- 241م)در نقش رستم, کتيبه شاه پور اول (242 – 273م) درنقش رجب, کتيبه زردشت حاجي آبادي, کتيبه هرمز (272 – 274م) در نقش رستم, کتيبه نرسي (293 – 302 م) در پايکولي (درکردستان) و کتيبه هاي شهر دورا (از شهرهاي قديمي سوريه) (10) همه دال برآنست که پيش از ترويج لهجه پهلوي ساساني توسط ساسانيان در فارس زبان پارتي منحيث سر زمين پارتها جاي زبان آرامي را که از عصر هخامنشي ها در آنجا رواج پيدا کرده بود و جاي زبان يوناني زمان يونانيان رابه تمامي فرا گرفت.

البته واژه پارتي (پرثوي) در لهجه هايي پهلوي شده است چنانکه در مآخذ ارمني پارت به شکل (پهل) آمده است (11) در حالي که نام اصلي وواقعي آن پارتي است و طوريکه معلوم است زبان پارتي دنباله زبان اوستايي ميباشد.

ارتباط زبان وفرهنگ پارتها را به زبان و فرهنگ اوستايي از يک طرف سهم فعال گرفتن پارتها به برپايي آتشکده هاي زردشتي و از جانب ديگر توجه آنان براي نخستين بار به گرد آوري کتاب اوستا تاييد ميکند (12) از همين جاست که دانشمندان از جمله رستارگويوا گفته است که زبان پارتي مآخوذ قوم پرثوه به نام پهلوي شمال معروف بوده و آن نام يکي از زبانهاي باختري است. (13)

کهزاد هم مينويسد که زبان پارتي از اينکه در ساحه نفوذ زبان اوستايي به ميان آمده است بنابران مستقيماً ريشه اوستايي دارد (14) و حتي گويند که متنهاي اصلي اوستايي در باختر تا هجوم اسکندر مقدوني هم وجود داشته و توسط وي از ميان برده شد (15) و اما بعدتر شاه اشکاني و لخش (بلاش) فرمان داد تا قسمتهايي از اوستا را و آنچه به طور شفاهي ميان مؤبدان زردشتي مانده بود جمع آوري نمايند. (16)

مسلماً آثار اوليه اين زبان در حوزه باختر اين نظر را تاييد ميکند؛ چنانکه در اوايل سلطنت پارتها که اّشک اول, برادرش تيرداد و اردوان پسر تيرداد از (171 – 250 ق م) در وادي خراسان شمال غرب باختر بر اريکه قدرت قرارداشتند و مرکز شان قبل از آنکه در غرب فارس شهر تيسفون قرار گرديد شهر نيسايا در حوزه باختر بود؛ اخيراً در دوره شوروي سابق ازين شهر در حدود (20) تکه سفالين که داراي نوشته هايي به زبان پارتي بود بدست آمده است. (17)

پرويز ناتل خانلري نيز گفته است که پارتها پس از استيلاي يونانيان از ناحيه شمال خراسان بر خاسته زبان آنان در قلمرو امپراتوري شان زبان پارتي و آن زبان رسمي و اداري بوده است . (18)

به گونه فشرده اين نکات ثابت ميسازد که زبان پارتي به دنباله زبان اوستايي در حوزه باختر به ميان آمده است:

1- برپايي آتشکده هاي زردشتي توسط پارتها.

2 – براي نخستين بار گرد آوري کتاب اوستا توسط پارتها.

3 – موجوديت متون اوستايي تا هجوم اسکندر در باختر.

4 – تاييد زبانشناسان از جمله رستارگويوا بر باختري بودن زبان پارتي که اوستايي هم زباني است, باختري.

5 – بنيان گذاري سلطنت پارتها در حوزه باکتريا ي باختر.

با پيدايش زبان پارتي در سر زمين باکتريا و سپس با انتقال مرکز سلطنت پارتها از نيسايا در پارتيه به تيسفون در نواحي عراق عجم و انتشار زبان پارتي در يک قلمرو وسيع از باختر تا سوريه وشام با مرور سده ها در پايان سلطنت پارتها زبان پارتي دو لهجه بزرگ زباني پيدا کرد. يکي لهجه باختري که از اثر کني و اثر پذيري زبان پارتي و زبانهاي سغدي, تخاري و خوارزمي و ورود کوشاني ها در اين حوزه, اين زبان راه تحول را به نحو ديگري پيموده سر انجام موجب پيدايي زباني شد که به نامهاي زبان باختري, بلخي و کوشاني ياد گرديده است. (19)

لهجه ديگر زبان پارتي همان لهجه پهلوي ساساني و استخري است که پس از سقوط پارتها وبه قدرت رسيدن ساساني ها به نام زبان پهلوي ساساني موسوم گرديد ودرمورد (هاگ) معتقد است که متن کتيبه حاجي آباد در فارس يک متن پهلوي ساساني و ترکيبي است از دو لهجه پهلوي (اشکاني و ساساني) وي نتيجه گرفته است که زبان پهلوي غربي (ساساني) در اصل آرامي بوده عنصر هاي آرياني وپارتي در آن وامي و قرضي است. (20)

بقول وي پهلوي اشکاني در فارس؛ تأثير پذيري از زبانهاي آرامي (غير آرياني) و زبان يوناني در حوزه قدرت سلوکيان لهجه يي به ميان آورد که با به قدرت رسيدن ساسانيان پهلوي ساساني گفته شده است و اصل واژه هم مسخ گرديده با گرفتن (ف) آرامي به جاي (پ) آثار آن فهلويات گفته شده و پسوند جمع (آ ت) دران موافق به ضوابط زبان آرامي است.

از اينکه زبان پهلوي ساساني لهجه غربي زبان پارتي است اين موضوع را شواهد ذيل تاييد ميکند:

1 – زبان پارتي (پهلوي اشکاني) را آغاز دوره ميانه زبانهاي آرياني گفته اند (21) و پهلوي ساساني دنباله و لهجه يي ازان.

2 – مدت زماني, زبان پارتي را به حيث زبان دوره ميانه آرياني از سده چهارم قبل از ميلاد تا سده هفتم ميلادي يک هزار سال گفته اند که شايد پهلوي ساساني هم ميشود. (22)

3 – زبان پارتي براي شرح نحوي ساير زبانهاي دوره ميانه اساس بوده و پهلوي ساساني از جمله لهجه آن است (23) چنانکه زالمان زبانشناس معروف و سلوز زبان پهلوي ساساني را به استناد زبان پارتي شرح و تدوين کرده است. (24) وبه قول تاواديا د زالمان است که به اشتباه نام فارس ميانه را به پهلوي ساساني داده است. (25) زيرا واضح و روشن است که پارسي نوين يا پارسي دري دنباله زبان پارتي باختري است نه پهلوي ساساني.

4 – آثار از زبان پارتي (پهلوي اشکاني) مثلاً آثاري از ماني حتي در قرن چهارم ميلادي وبعد ازان يعني پس از استقرار ساسانيان نيز نگارش يافته است. (26) يعني اينکه زبان پهلوي ساساني لهجه يي از زبان پارتي است.

5 – آثار منظوم پارتي (پهلوي اشکاني) متعلق به خراسان قديم از نظر تعداد بيشتر از اشعار پهلوي ساساني است و از نظر جوهر نيز غني تر ميباشد. (27) مثلاً يادگار زريران و درخت آثور يک که زبان آنها پارتي است. (28)

6 – محسن ابوالقاسم گويد که دوره رواج پهلوي از 331 قبل از ميلاد شروع شده با سقوط ساسانيان در 652 ميلادي پايان مي پذيرد. بدين معنا که پهلوي ساساني دنباله زبان پارتي و لهجه يي ازان تلقي شده است وفارسي ميانه گفتن پهلوي ساساني مفهومي ندارد, با منتفي شدن اصطلاح فارسي ميانه از اينکه اصطلاح فرس قديم را نيز منشأ و منبع کهني تاييد نميکند و اصطلاح نو ساخته شده هاي اخير است قابل پذيرش نميباشد, زيرا در ريشه يابي و مطالعه تاريخي زبان پارسي دري و ارتباط آن به زبان کهن آرياني يعني اوستا کدام نقش مهمي ندارد.

زبان اوستايي زبان کهن آرياييان باختر است اساساً زبان آرياييان حوزه باختر آري گفته ميشده که پس از نوشتن کتاب اوستا در هزاره يکم قبل از ميلاد بدان زبان, معروف به زبان اوستايي گرديد. (29) زبان اوستايي است که طوريکه در سطور گذشته گفتيم زبان پارتي وبعداً لهجه شرقي آن به نام زبان باختري, بلخي و کوشاني ازان مشتق شده است و آن گونه که بعداً مي آيد زبان پارسي, پارسي دري دنباله همين زبان ميباشد.

در مورد آنکه زبان اوستايي نيز در حوزه باکتريا و بلخ به ميان آمده است همچنان روايات و شواهد موثوق وجود دارد از جمله اينکه:

1 – پس از مهاجرت آريايي ها از آرياناويجه آريايي هاي هندي از معبر هاي کنر و پنجشير به دره پنجاب سرازير شدند و آريايي هاي باختر متدرجاً حوزه بلخ, هري و سيستان و دامنه هاي البرز حوالي بلخ را اشغال کردند. (30)

2 – در يکي از نسخه هاي اوستا يعني ونديودات که طور کامل به جا مانده (31) از محلي به حيث پيدايشگاه زردشت نام مي برد که ميان اکسوس (آمو دريا) و اندوس (رودسند) و درنگيانا (زرنج) واقع شده و آن شامل نامهاي نواحي و سر زمينهاي ايجاد کرده اهورامزدا است (32) يعني آريانا محل ظهور زردشت و زبان اوستايي است.

3 – قرار نظر هننگ محتويات اوستا (گاثاها) نشان ميدهد که متن اوستا در حوالي بلخ و متون بعدي آن در نواحي سيستان بوجود آمده است. (33)

4 – ويلهم گيگر خاورشناس آلماني هم به استناد اعلام جغرافيايي اوستا (يشتها) داستانهاي پهلواني شاهان آريايي را در آريانا (بخدي و سيستان) ميداند. (34)

5 – گريستن سن گفته است؛ پارتها (پارثوها) که به مغرب فلات آريان رفتند يعني عراق عجم, از همکيشان شرقي خود جدا شده و حتي در زبان شان که منشأ آن شرقي بود تغييراتي حاصل گشت, اما زبان شرقي آريان ها که گاثا و يشتها بدان سروده شده بود به حال خود باقي ماند. (35)

6 – وقوع جنگهاي مذهبي ميان گشتاسپ حامي زردشت و تورانيان شمال آمو دريا در نواحي بلخ.

7 – تذکر اوستا تنها از جغرافياي حوزه بلخ و سيستان از شرق تا حوالي شهر (ري).

با اين همه حال و احوال و تاييد منابع و مدارک متعدد که در بالا ذکر گرديده از خلال آن چنين برمي آيد که اوستا وزبان اوستايي در حوزه باختر و در درنگيانا بميان آمده و موافق به اقوال دانشمندان و پژوهشهاي دقيق مؤرخان و زبانشناسان که در مقدمات اين مقال ازان سخن گفته شد, زبان اوستايي از هزاره يکم قبل از ميلاد در حوزه باختر و درنگيانا تا کشور کشايي اسکندر به باختر (سده چهارم ق م) در اين سر زمين طبعاً با معروض شدن به تحولاتي ادامه داشته است؛ اگرچه گفته اند اسکندر متون اوستايي را نابود کرد اما زبان اوستايي که زبان مردم بود در اين حوزه در کنار زبان يوناني تداول داشته است.

اين زبان تحول يافته اوستايي, انقراض يونانيها توسط پارتها (250 ق.م) و تشکيل دولت پارتي در حوزه باکتريا در وادي مرو در پارتيه از طرف آنان در همان دوره آغازين شان به حيث زبان رسمي, درباري و اداري پذيرفته شده وبه نام پارتي متداول گرديد.

با انتقال مرکز پارتها از وادي مرو از پايتخت نيسايا به جانب غرب به تيسفون بازهم همين زبان پارتي در حوزه باکتريا ادامه پيدا ميکند, به گونه ايکه از طرف مؤرخان و پژوهشگران متعدد با ارتباط به محلات در نامهاي زبان باختري, بلخي و با انتساب آن به دربار, دري ناميده شد و نيز با استقرار کوشانيان و ادامه سلطنت آنان آن را زبان کوشاني هم گفته اند.

بادرنظر گيري اينکه پارتها با تشکيل سلطنت در حوزه باکتريا و وادي مرو (پارتيه) و پذيرش زبان پارتي به حيث زبان رسمي, درباري و اداري, سپس با انتقال مرکز از شرق از حوزه باختر به سوي غرب در تيسفون, زبان پارتي عاقبت به دو لهجه بزرگ جدا ميگردد؛ يکي لهجه شمالي – شرقي و حوزه باکتريت که بقاياي آن زبان باختري, بلخي و کوشاني گفته شده و ديگر لهجه جنوب غربي که زبان پهلوي ساساني نام گرفته است.

لهجه پهلوي جنوبي در طول سلطنت ساسانيان در مدت چهار قرن تحولاتي را از سر گذشتانده در اواخر فهلوي و مجموع آثار آن فهلويات گفته شده است. مثلاً آثار بندار رازي و باباطاهر عريان.

اينهم بيتي فهلوي از بندار رازي:




  • ازينيمه دلي نترسم از کج
    اي کهان دل نه داري اج که ترسي



  • اي کهان دل نه داري اج که ترسي
    اي کهان دل نه داري اج که ترسي



(36)

(يعني با اين نيم دل از کسي نمي ترسم – اي فلان کس که تو دل نداري از کي ميترسي) وشمس قيس رازي خود گفته: “کافه اهل عراق را از عالم و عامي و شريف ووضيع به انشأ و انشاد ادبيات فهلوي مشعوف يافتم” (37)

مسلم است آنگاه که در فارس ادبيات فهلوي هنوز تداوم داشت در باختر از لهجه پارتي شرقي پس از سرايش ترانه هاي مردمي کودکان بلخ و ابن مفرغ و عباراتي کوتاه, شعر پارسي دري به معنا و مشخصه واقعي آن هستي يافته است؛ مثلاً اشعار حنظله بادغيسي و محمود وراق در اواخر سده دوم هجري؛ حنظله بادغيسي متوفي 220 هجري گفته:




  • يارم سپند گرچه درآتش همــي فگند
    اورا سپند و مجمرنايد همي به کـار
    با روي همچو آتش وبا خال چون سپند



  • از بهر چشم تا نرسـد مر ورا گـــــــزند
    با روي همچو آتش وبا خال چون سپند
    با روي همچو آتش وبا خال چون سپند



ديده ميشود که در اين شعر با بکار بري تشبيه روي به آتش و خال به سپند چه تصوير سازي دقيقي ديده ميشود.

ودرين شعر محمود وراق هروي:




  • نگارينا به نقد جـــانت ندهم
    بدست آورده دامان وصلت
    نهم جان از کف و دامانت ندهم



  • گرانــي دربها ارزانت ندهــــم
    نهم جان از کف و دامانت ندهم
    نهم جان از کف و دامانت ندهم



گذشته از صنعت طباق و تناسب, استعاره بالکنايه که دامن براي وصل به عاريت گرفته شده تصويري است زيبا و دقيق.

با اين شواهد وبا ارائه مدارک معتبر ديگر باين نتيجه ميرسيم که خاستگاه زبان پارسي دري باختر و سر زمين بلخ و سيستان ميباشد. اين واقعيت پس از کشف کتيبه هاي رباطک و سرخ کوتل بغلان در دهه هاي پنجاه و هفتاد خورشيدي بيشتر مورد تاييد قرار گرفت.

کتيبه رباطک مربوط به عصر کنيشکا به زبان موسوم به کوشاني و شکل متحول زبان پارتي نزديک به زبان پارسي نوين ميباشد. کتيبه رباطک با وجود آنکه در مراحل گونه گون خود اوستايي و پارتي ناميده شده بازهم نام اصلي (آري) را تا اين عصرحفظ کرده است, چنانکه کنيشکا امر کرده است که متن فرمانش (کتيبه رباطک) به (آريو) برگردان گردد يعني به زبان آري در آورده شود.

در اين فرمان واژه هايي به کار گرفته شده که ارتباط زبان آنرا به اوستا از يکطرف و نزديکي آنرا به زبان پارسي دري از سوي ديگر نشان ميدهد؛ مثلاً (اورمزد, مهر) در اوستا (اهورامزدا و مشرا, ميترا) و نيز (مهر) در زبان پارسي دري معروف است.

کتيبه سرخ کوتل بغلان که در عصر اخلاف کنيشکا در سده دوم ميلادي (160 م) نوشته شده است همچنان واژه هايي دران آمده که شکل متحول زبان پارتي و نزديک به زبان پارسي دري را مينمايد. و از سوي ديگر ريشه واژه ها به اوستا ميرسند؛ مثلاً مه = بزرگ , ليز = دژ , بگ لنگ = بغلان, شا = شاه, نامه برگ = نامور , کرد = کردن , ساختن …

پس از مطالعه دقيق کتيبه, مستشرقان اروپايي از قبيل هيننگ, ماريک, بنونست زبان کتيبه را باختري ناميدند. (38)

بقول ارانسکي بررسيهاي مقدماتي نشان ميدهد که زبان کتيبه يکي از زبانهاي ايراني شرقي بوده از سويي مشابهت به زبان سغدي, خوارزمي و پارتي دارد. (39)

معين گفته: زبان کوشاني يا بلخي عبارت است از زبان کتيبه سرخ کوتل بغلان, رباطک سمنگان و سنگ نبشته هاي اروزگان ؛ زبان اين کتيبه ها که, به نامهاي مختلف (باختري, بلخي تخاري, کوشاني) ياد شده با ورود فرهنگ اسلامي و ترويج خط عربي پارسي دري ناميده شد. (40)

همچنان سرود کرکويه که زردشتيان در آغاز دوره اسلامي در آتشکده کرکوي سيستان هنگام پرستش آنرا به خوانش ميگرفتند وبوسورث نيز به آن اشاره کرده است در تاريخ سيستان به رسم الخط عربي وبه زبان نزديک به پارسي دري چنين آمده است:




  • فرخـــته بــــادا روش
    همي پرست از جوش
    دوســــــت بداگـــــوش
    هميــــشه نيکي کــوش
    که دي گذشــــت ودوش



  • خنــيده گرشاسپ هوش
    انـــوش کن مي انــوش
    به آفرين نــــهاده گـوش
    که دي گذشــــت ودوش
    که دي گذشــــت ودوش






  • شــــــاها خــــــــدايــــگانا
    به آفــــــرين شــــــــــاهي



  • به آفــــــرين شــــــــــاهي
    به آفــــــرين شــــــــــاهي



يعني: افروخته و روشن باد مشهور و بلند آوازه باد هوش گرشاسب.

همواره از جوش پراست مي نوش کن و نوش کن, دوست به آغوش بدار و ديشب گذشت, اي شاه اي خداوندگار تو شاهي با آفريني.

داکتر ذبيح الله اين سرود را به تحليل گرفته گفته است که از اشعار کهن محلي سيستان و همان دري نو ريخت مقارن ظهور اسلام بوده است. (41) همچنان کتاب تاريخ بخارا که اثر معروف نرشخي است و در قرن دوم و سوم هجري به زبان عربي نگاشته شده بود. مترجم گويد که بنابر درخواست مردم آنرا به پارسي دري برگردانيده است, در ترجمه گفته شده “و تأليف اين کتاب به عربي بوده است به عبارت بليغ… و چون بيشتر مردم به خواندن کتاب عربي رغبت نمي کردند دوستان از من در خواست کردند که اين کتاب را به زبان فارسي ترجمه کن, من در خواست ايشان را اجابت کردم و اين کتاب را بعد از گذشتن 190 سال از تأليف آن به پارسي ترجمه کردم” (42)

شواهد بزرگ ديگري که نشان ميدهد خواستگاه زبان پارسي دري حوزه باختر است, ظهور کهنترين سخنوران وشاعران و نويسندگان زبان پارسي دري در اين نواحي ميباشد, چنانکه در سده هاي دوم, سوم, و اواخر سده چهارم در حوزه باختر و خراسان در حدود چهل شاعر ظهور نموده و اشعار خوب و دل انگيز عروضي به زبان پارسي دري سروده و از خود به جا گذاشته اند که در همين برهه زماني به جز در نواحي بلخ, هرات, و سيستان هنوز در هيچ نقطه ديگر در منطقه به اين زبان کسي شعري نه سروده است؛ مثلاً حنظله باغيسي, محمود وراق, شهيد بلخي, وصيف سکزي, مخلد سکزي, دقيقي بلخي, ابوالمؤيد بلخي, ابوشکور بلخي, معروفي بلخي, ابوزراعه گرگاني, ابوسليک گرگاني, ابوحفص سغدي, رودکي سمرقندي, رابعه بلخي, ابو عبدالله محمد ولوالجي, خجسته سرخسي, ابو بکر محمد سرخسي, بشار مرغزي, عماره مروزي وديگران.

همچنين يادگار زريران (اياتکار زريران) که در حدود سده سوم ميلادي يعني اواخر عصر پارتها به قول (بنونست) به زبان پارتي به نظم آورده شده وبعداً به شيوه پهلوي ساساني در آورده شده است, ميان اين داستان و گشتاسب نامه دقيقي اختلاف بزرگي نيست يعني که قبل از تحول زبان پارتي به پارسي دري و فارسي دري آثار پارتها مورد نظر پارسي گويان بوده است. (43)

فخرالدين اسعد گرگاني از شاعران سده پنجم هجري که خوداز نواحي جنوب شرقي بحيره خزر و ساحه اصلي پارت بوده طبعاً زبان پارتي را ميدانسته که داستان (ويس و رامين) را از پهلوي (پارتي) به پارسي دري برگردانيده است و اين گواه راستين است بر اينکه زبان پارتي هنوز هم زبان خواص در اين ناحيه بوده است.

داکتر صفا هم گفته است که زبان پارسي دري زباني است که نفوذ فراواني از لهجه هاي خراساني قديم و بعضي از لهجات مشرق دران مشهود است. به نظرقديمترين مؤلفان که درباره محل تداول ورواج زبان پارسي دري سخن گفته اند آنرا زبان قسمتي از نواحي شرق از حدود نيشاپور تا نواحي قريب به ولايت سغد درماواألنهر( ساحه باختر) دانسته اند. (44)

با اين تشريحات وبا مدارکي بيشتر در زمينه, ديده ميشود که زبان پارسي دري دنباله زبان پارتي و از لهجه شرقي آن در حوزه باختر مشتق شده است . آنگاه که در غرب آريانا در دوره ساسانيان هنوز زبان پهلوي ساساني متداول بوده است.

اين زبان از همان آغاز با ارتباط واژه پارتي ريشه آن, به نامهاي پارسي , پارسي دري و حتي پهلوي که شکل دگرگونه پارتي است يادشده وبنابر زبان دربار بودنش دري خوانده شده است.

فردوسي: (پارسي دري)




  • بفرمود تا پارسي دري
    نوشتند و کوتاه شد داوري



  • نوشتند و کوتاه شد داوري
    نوشتند و کوتاه شد داوري



جبلي غرجستاني: (پارسي)




  • به پارسي وبه تازي اســت نظم و نثر مــرا
    به شرق و غرب مسيرو به بر و بحر مجال



  • به شرق و غرب مسيرو به بر و بحر مجال
    به شرق و غرب مسيرو به بر و بحر مجال



سنايي غزنوي: (دري)




  • شـــــــکرلله که تــــــرا يافــتم اي بحر سخا
    زتو صلت زمن اشـــــــــعار به الفاظ دري



  • زتو صلت زمن اشـــــــــعار به الفاظ دري
    زتو صلت زمن اشـــــــــعار به الفاظ دري



و اما بسا از شعرا به مناسبت آنکه اين زبان مشتق از زبان پارتي (پهلوي اشکاني) است آنرا به همان نام اصل و ريشه اش ياد کرده پهلوي گفته اند:

فردوسي: (پهلوي)




  • کشاده زبان و جوانيــت هست
    فرخي: (پهلوي يعني پارسي دري)
    مدح هزار ســــاله به گفــــــتار پهلوي
    مرغان باغ قافيه سنـــجند و بذله گـوي
    تا خواجه مي خورد به غزلهاي پهلوي



  • ســخن گفتني پهلوانيت هست
    در فضل و گوهرش بتوان يافتن کنون
    مسعود سعد: (پهلوي يعني پارسي دري)
    تا خواجه مي خورد به غزلهاي پهلوي
    تا خواجه مي خورد به غزلهاي پهلوي



وحتي جامي هروي در سده نهم هجري: (پهلوي يعني پارسي دري)




  • مثنوي معنوي مولوي
    هست قرآن در زبان پهلوي



  • هست قرآن در زبان پهلوي
    هست قرآن در زبان پهلوي



طوريکه بوضاحت معلوم است زبان پارسي دري که از سرزمين باختر يک قرن قبل از اسلام برخاسته بوددر سده اول هجري با ترويج اسلام در شمال باختر در بخارا متداول گرديد, زيرا مردمان در بخارا به سغدي سخن ميگفــتند, در همين آوان به قول نرشخي در مسجدي که در آنجا بنا شده بود مردم قراأت قرآن را به زبان پارسي مي آموختند. (45)

ودرقرن نهم و دهم ميلادي بخش عمده بخارا به جز روستاهاي آن به زبان پارسي روي آوردند وبدان تکلم ميکردند. (46) همان است که اين زبان آهسته آهسته جاي زبانهاي شمال شرقي باختر و آسياي مرکزي يعني سغدي, تخاري و خوارزمي را گرفت.

زبان پارسي دري در اواخر سده چهارم هجري و اوايل سده پنجم از مهد اصلي اش باختر به جانب غرب و جنوب غرب باختر به فارس و عراق عجم به تدريج گسترش پيدا کرده ترويج يافت. چنانکه نخست به (طبرستان) و (ري) شعرايي به طبع آزمايي پرداختند که از جمله يکي هم منصور بن علي منطقي رازي بود وي ظاهراً از شعراي متقدم است که دران ناحيه به پارسي دري شعر سروده و اين است نمونه يي ازان:




  • يک موي بد زديدم از دو زلفـت
    چوناش به سختي همي کشـــيدم
    با موي به خانه شدم پدرگفـــت
    منصور کدام است از ايـن دوگانه



  • چون زلف زدي اي صنم به شانه
    چون مور که گندم کــــشد به خانه
    منصور کدام است از ايـن دوگانه
    منصور کدام است از ايـن دوگانه



و از شعراي متقدم در شمال غرب (ري) در تبريز در قرن پنجم هجري قطران تبريزي (متوفي 465هجري) است که ناصر خسرو بلخي در سفرنامه خويش از اين موضوع ذکر کرده است؛ اين فرد از وي است:




  • گر مرا بر شعر گويان جهان رشک آمدي
    من درِ شعر دري بر شاعران نکــشادمـي



  • من درِ شعر دري بر شاعران نکــشادمـي
    من درِ شعر دري بر شاعران نکــشادمـي



زبان پارسي دري براي نخستين بار در عصر صفاريان در سده سوم هجري وارد دربار شد و توسط صفاريان (254 – 290 هجري) تا حدود سند گسترش يافت و در عصر غزنويان با نيروي تمام تا لاهور توسعه يافت ودر آغاز سده هفتم هجري سلطنت خوارزمشاه که در داخل فرسوده شده بود در مقابل هجوم مغول از ميان رفت به گونه يي که غزنويان و غوريان نيز به همين سر نوشت دچار شدند.

از اينجاست که مراکز فرهنگي و ادبي از باختر و خراسان به هند آن روز انتقال يافت و هفتصد سال اين زبان در آنجا به حيث زبان رسمي, اداري و علمي در آمد, مراکز عمده زبان پارسي دري در هند عبارت بود از :

لاهور : (درعصر خسرو شاه غزنوي, خسرو ملک پسرش)

دهلي: (در عصر غوريها)

بنگال: (در عصر خلجيها)

دکن: (در عهد بهمنيان)

ملتان: (در عصر ناصرالدين قباچه)

کشمير: (در عصر لوديها)

وبالاخره زبان پارسي دري در دوره سلاجقه روم و ترکان عثماني براي سيصد سال در آسياي صغير زبان رسمي, اداري و علمي بوده است.

بايد گفت که در وجه تسميه (دري) با ارتباط به زبان پارسي دري نظر هاي گوناگون ارائه شده است که وجه درست آن مفهوم درباري است؛ زيرا معـناي اصلي (در) درگاه و دربار باشد؛ چون زبان پارتي در مناطق وسيع امپراتوري پارتها در شرق و غرب آريان در دربارها و مراکز شهري به حيث زبان رسمي , درباري و اداري به کار ميرفت. بنابران زبان اين دربارها گرچه پارتي بود منحيث زبان در باري صفت دري را نيز بخود گرفت (48) يعني زباني است پرورده دربار. وبه قول داکتر صفا چون محيط جديد تداول اين زبان در مدتي متمادي دربارهاي مشرق آريان در بار هاي طاهري, صفاري, ساماني, غزنوي و جز آنها بود به دري معروف شد . (49)

در ارتباط واژه دري به دربار نکته ديگر اينکه سکه هايي را يونانيان به نام (دريک), (ذريک) نشر ميکردند به مفهوم اينکه سکه درباري بوده است؛ اين موضوع در متن يادگار زريران نيز آمده است گويا آنکه چون سکه ها از دربار انتشار مي يافت به نام (دريک, ذريک) يعني دري خوانده ميشد.

همچنان اين اصطلاح که به حيث صفت زبان پارسي بکار گرفته ميشود پس از بالندگي زبان پارسي در دربارها به حيث صفتي, به آن افزوده شده است.

اين نکته را بروايتي ديگر هم تاييد ميکند و آن اينکه در عصر ساسانيان آنچه و آنکه منسوب به دربار بوده است آنرا (دريک) يعني دري ميگفته اند, مثلاً وزير دربار را (دري بد) ميگفتند يعني سرور يا سردار دربار به گونه (سپهبد) که امروز معمولاً به معناي سرور و سردار سپاه استعمال دارد.

طبعي است که آثار منثور و منظوم زبان پارتي و پارسي در آغاز اساساً پرورده دربار ها بوده است از همين جاست که آنرا دري گفته اند؛ واضح که اين زبان در قرن سوم هجري با توجه يعقوب ليث صفاري وارد دربار شده و ازان تاريخ تا امروز زبان در بار بوده است واژه دري با اين زبان با همين زبان پارسي, به معناي فصيح هم گرفته شده است.

خلاصه اينکه اساساً نام اين زبان پارسي است و آن ارتباط ميگيرد به زبان پارتي که ريشه آن است وپارتها هم بلخي وباختري بودند و خاستگاه اين زبان هم باختر و بلخ بوده از آنرو اين زبان را پارسي يا فارسي دري گفتن درست است. زيرا ريشه زبان مير ساند و آنرا بي ريشه نمي سازد.

(پايان)

گردآوري و پژوهش از پوهاند دکتر محمد حسين يمين .

1 ) جواد مشکورو رجب نيا. تاريخ سياسي و اجتماعي اشکانيان. تهران, دنياي کتاب,1367. ص 107

2 ) دياکونوف و ليوشيستت. 1966, ص 153 – 157, و به نقل از کتاب تاجيکان غفور اوف, ص 72.

3 ) محسن ابو القاسمي. رهنماي زبانهاي باستاني ايران, ج1, تهران,1376, ص 121

4 – رقيه بهزادي. قومهاي کهن در آسياي مرکزي و فلات ايران. تهران, 1373 , ص 33 .

5 – باباجان غفور اوف. تاجيکان؛ کتاب يکم, قسمت اول. برگردان صديقي و روشن رحمن. کابل, دانشگاه کابل, بت. ص 143

6 – رقيه بهزادي. ص 36

7 – ارانسکي. زبانهاي ايراني؛ ترجمه علي اشرف صادقي. تهران, 1378ص. 51

نقل از کتاب ريشه شناسي محسن ابو القاسمي. تهران, ققنوس, 1374. ص 41.

8 – ژاله آموزگار و تفضلي. زبان پهلوي ادبيات و دستور آن. تهران, 1375.ص 28

9 – ژاله آموزگار. ص 28

10 – محسن ابوالقاسمي. رهنماي زبانهاي باستاني ايران, ج 1. ص 125 و ژاله آموزگار و تفضلي. ص 15

11 – آريانا دايره المعارف افغانستان. ج 4 , ص 256

12 – رقيه بهزادي. ص 36

13 – رستارگويوا. دستور زبان فارسي, ترجمه شادان. تهران, بنياد فرهنگ, 1327, ص 2 مقدمه.

14 – کهزاد, احمد علي. تاريخ ادبيات افغانستان؛ قسمت اول. کابل, 1333, ص 41 15 – کهزاد. ص 19

16 – دياکونوف. تاريخ ايران باستان؛ مترجم روحي ارباب, چاپ دوم. تهران, انتشارات علمي و فرهنگي, 1380, ص 65

17 – رقيه بهزادي. ص 49

18 – خانلري. تاريخ ادبيات فارسي. ج 1. تهران, بنياد فرهنگ, 1348. ص 25

19 – حسين يمين. تايخچه زبان پارسي دري. کابل, انتشارات کتاب, 1382. ص 49

20 – رستار کويوا. ص 6

21 – مهري باقري. تاريخ زبان پارسي. تهران, قطره, 1378. ص 65

22 – رستارگويوا. ص 1

23 – کرستوفر. نحو در ايراني ميانه غربي؛ ترجمه رقيه بهزادي. تهران, نشر برادر, 1374. ص 14

24 – رستارگويوا. ص 1

25 – تاواديا. زبان و ادبيات پهلوي؛ ترجمه نجم آبادي. تهران, دانشگاه تهران, 1378. ص 9

26 – ژاله آموزگار و تفضلي. ص 18

27 – ژاله آموزگار و تفضلي. ص 43

28 - علي اشرف صادقي. تکوين زبان فارسي. تهران, دانشگاه آزاد, 1375. ص 42

29 – معين. مزديسناو ادب فارسي. تهران, 1355. ص 87؛ بابا جان غفور اوف. ص 87

30 – غلام سرور(دانشگاه کراچي) تاريخ زبان فارسي.کراچي, 1962. ص 20

31 – محسن ابوالقاسمي. ص 7

32 – مهري باقري. ص 54؛ معين, ص 201

33 – هننگ. 1951 به نقل از تاجيکان غفور اوف. ص 88

34 – حسين يمين. ص 13

35 – کريستن سن. مزديسنا در ايران قديم؛ ترجمه صفا. ص 13 – 19

36 – شمس قيس الرازي. المعجم؛ به تصحيح قزويني و مقايسه مدرس رضوي. تهران. ص 105

37 – شمس قيس رازي. ص 173

38 – عبدالحي حبيبي. متون دري. کابل, دانشگاه کابل, 1346. ص 12

39 – ارانسکي. ص 99

40 – معين. مقدمه برهان قاطع. چاپ دوم. 1343. ص 27

41 – صفا. تاريخ ادبيات ايران. ج 1, ص 147

42 – نرشخي. تاريخ بخارا. مقدمه, ترجمه فارسي. 1904. ص 3

43 – آريانا دايره المعارف؛ ج 4. کابل, 1341. ص 3533

44 – صفا. تاريخ علوم و ادبيات ايراني. تهران, ابن سينا, 1347.ص 125

45 – باباجان غفور اوف. . ص 546

46 – بابا جان غفور اوف. همان صفحه.

47 – همان اثر . ص 545

48 – حسين يمين. ص 114

49 – صفا. تاريخ علوم و ادبيات ايراني. ص 126

/ 1