مردم شناسی ایران نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

مردم شناسی ایران - نسخه متنی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مردم شناسي ايران

نـژادها

ترکمن ها

منبع

برگرفته از کتاب ترکمن هاي جهان

نوشته: مراددورديف

شهرات قاديرف

مترجم: امانگلدي ضمير

ترکمن ها که از نـژاد اقـوام ترک هستـند، دو درصد جمعـيت ايران را تـشکيل مي دهند. اين قوم اصولا در منطقه ترکمن صحرا ( جلگه واقع در شرق استان مازندران و شمال استان خراسان و در همسايگي جمهوري ترکمنستان ) زندگي مي کنند. اغلب ترکمنهاي ايران را طوايف يموت ,گوکلان, سالير و همچنين ساريق و تکه تشکيل مي دهند . در نتيجه قراردادي که براي تعيين مرز بين المللي بين ايران و شوروي سابق توسط حاکمان وقت ايران و روسيه به امضا رسيد تعداد زيادي از ترکمنها در داخل مرز ايران ماندند . در آن قرارداد رودخانه اترک بعنوان مرز مشترک دو کشور تعيين شده است

بر اساس اطلاعات «ان. آ.آريستف » در اواخر قرن 19 جمعيت ترکمنهاي ايران کمتر از 30 هزار نفر نبوده است.

رئيس ستاد ارتش روسيه " آ.اي.ميدويدف " در اوايل قرن 20 جمعيت ترکمنهاي ايران را 60 هزار نفر برآورد نموده است.

بر اساس اطلاعات مستند سال 1912 که توسط «آ.د.درانيتسين» مامور اداره حمايت از مهاجرين و پناهندگان به ساير کشورها ارائه شده:

در آن زمان در ايران 8263 خانوار يا نزديک به 50 هزار نفر ترکمن يموت زندگي ميکرده است .

بر اساس اطلاعات آماري جمع آوري شده توسط «ال.ک.آرتامونوف» در سال 1891 جمعيت ترکمنهاي يموت برابر با 10050 خانوار بوده است .( از اين تعداد 4360 خانوار يکجانشين و 5690 خانوار کوچ نشين بوده است .)

يکي ديگر از طوايف بزرگ ترکمنهاي ايران گوکلان ها هستند . در اوايل قرن بيستم جمعيت گوکلانها در حدود 20 هزار نفر بوده است . بر اساس اطلاعات جمع آوري شده توسط آرتامونوف در سال 1891 گوکلانها داراي 2800 خانوار بوده اند .( از اين تعداد 2315 خانوار يکجانشين و 485 خانوار کوچ نشين بودند.) آنان در منطقه شمالي محل سکونت ترکمنهاي " آق آتاباي " يموت در جلگه دشت ترکمن ( گرگان)، خراسان, قوچان و بخشهاي درگز زندگي مي کنند.

پس از سرکوب شورش ترکمنها در سال 1925 توسط حکومت ايران در حدود 3 هزار نفر از آنان مجبور به ترک ايران و مهاجرت به ترکمنستان شدند. اينان در روستاهاي چگينت, چاليوق, قوقورچه, آجي ياپ, چکيشلر و اسن قوي مسکن گزيدند.

ترکمنهاي ايران در مازندران ( بر اساس تقسيمات جديد کشوري ترکمنهاي مورد نظر نويسندگان در استان گلستان ساکن هستند ) , گرگان, مناطق مختلف دشت گرگان, قوچان, بجنورد و در بخشهاي سرخس از استان خراسان زندگي ميکنند.

تعداد کمي از تيره - طايفه هاي ترکمن بصورت پراکنده در پايتخت ايران يعني در تهران و ساير شهرهاي مرکزي و بزرگ ايران ساکنند .

در کناره هاي ساحلي درياي خزر و در غرب دشت گرگان تيره جعفرباي طايفه يموت ( شاخه هاي يار علي و نور علي ) در کناره هاي رودخانه اترک و گرگان تيره " آق آتاباي " طايفه يموت در بخش هاي مختلف استانهاي خراسان و مازندران تيره هاي " خوجا ", " شيخ" , " مختم " و " آتا" زندگي مي کنند .

در قسمتهاي روستايي شمال بجنورد ترکمنهاي " تکه " ," نخورلي", " ايمير لي", " ايگدير", " آنولي" ,

" مورچه", " سون چلي " و " خدرايلي " و در قسمت شمال شرقي خراسان در منطقه مشهد و سرخس ترکمنهاي ساريق و سالير زندگي مي کنند .

کردها

منابع

• بنيان‏هاي تاريخي كردان

• کرد و کردستان - و. نيکيتين - ترجمه محمد قاضي - نشر درايت 1363

• کتاب تاريخ ايران دکتر خنجي

کردها در ناحيه گسترده اي در خاور ميانه پراکنده اند، از شرق ترکيه ( که 10 ميليون کرد در آن ساکنند ) گرفـته تا شمال شرقي عـراق و از قسمتهايي در مرز سوريه تا مناطق غرب و شمال غـرب کشور ايران. هر چند کردها با سابقه ترين و قـديميـترين نـژاد اين گسترده جغـرافيايي هستـند و دست کم از هزاره دوم ميلاد ساکن اين مناطق بوده اند، هيچگاه کشور و ملت واحدي نداشته اند.

کردها يکي از اقوام ساکن خاورميانه‌ هستند که در غرب آسيا و در بخش غربي فلات ايران زندگي مي‌کنند. کردها به زبان‌ کردي، از شاخه غربي زبان‌هاي ايراني سخن مي‌گويند.

در دوران اخير، برخي به کل سرزمين‌هاي کردنشين نام کردستان را برنهاده‌اند، هرچند که در تمام تاريخ مستند بشري اثري از کشوري بنام «کردستان» وجود ندارد. کردستان نام يکي از ايالات ايران بوده است. در جنگ چالدران که بين نيروهاي شاه اسماعيل اول صفوي و سلطان سليم اول عثماني در سال ???? ميلادي انجام گرفت بر اثر شکست ايران، بخشي از کردستان از ايران جدا شد و نصيب عثماني ‌گرديد (کردستان عثماني).

امپراتوري عثماني سالها چون ابرنيرويي بر گوشه‌اي از جهان دربرگيرندهء سرزمينهاي عربي،آسياي صغير؛ بالکان فرمان ‌راندند تا اينکه با پايان جنگ جهاني اول و نابودي امپراتوري عثماني متصرفات آن: (کردستان عثماني)، سرزمينهاي عربي، آسياي صغير و بالکان تدريجا مستقل گرديدند.

(کردستان عثماني)، در نقشه? جغرافياي امروزي در سه کشور ترکيه، عراق، و سوريه قرار مي‌گيرد. (البته در اين کشورها هم همه نواحي «کردي» کاملاً کردنشين نيستند و اقوام غيرکرد هم در آن سرزمين‌ها سکونت دارند.

بيشتر تاريخ شناسان پر آوازه براين باورند که، کردهاي امروز نوادگان مادهاي ديروزند.«اگر کردها نوادگان مادها نباشند، پس برسر ملتي چنين کهن و مقتدر چه آمده‌است و اين همه قبيله و تيره? مختلف کرد که به يک زبان ايراني و جداي از زبان ديگر ايرانيان تکلم مي‌کنند؛ از کجا آمده‌اند؟» (مينورسکي ????)

بسياري از پژوهشگران، از جمله «تئودور نولدکه» خاورشناس بزرگ آلماني، معتقدند که اگر روزي زبان مادي درست شناخته شود، بدون شک خويشاوندي بسيار نزديکي با زبان پارسي باستان خواهد داشت، به نظر برخي از دانشمندان قبايل ماد و قبايل پارس همزبان بوده و هر دو به يک گويش سخن ميگفته اند. ولي تاکنون متاسفانه از مادها حتي يک اثر مستند در دست نيست.

در حال حاضر چنين فرض مي‌شود که کردها بخش اصلي بازماندگان اقوام بومي خاورميانه‌ و مادها هستند و به زبان کردي، مربوط به شاخه شمال غربي زبان‌هاي ايراني سخن مي‌گويند. اين نکته که که زبان کردي بازمانده? زبان ماد است، و التزاما کردهاي امروزي هم استمراري از مادهاي باستان هستند، تا زماني که زبان مادي بدرستي شناخته نشده، کماکان يک فرضيه باقي مي‌ماند.

تاريخ کردها

در کتيبه‌هاي سومري ???? سال پيش از ميلاد از کشوري به نام «کاردا» نام برده شده‌است. اين اقوام همان قومي بودند که به گفته گزنفون مورخ يوناني راه را بر تيگلاث پيلسر شاه آشور که با قبايل گوتي در حال جنگ بود بستند و لشکر کشي او را به سوي درياي مديترانه متوقف ساختند گزنفون اين قوم را کاردو مينامد.

منطقه امروزي کردستان عراق در دوران باستان بخش اصلي امپراتوري آشور را تشکيل مي‌داد. آشور بانيپال در سال 633 پ م در گذشت. شاه ماد در حمايت از بابل به آشور اعلان جنگ داد. هوخشتره در سال 614 پ م از کوه هاي زاگروس گذشت و ضمن تسخير آبادي هاي آشوري سر راه، شهر اشور پايتخت دولت آشور را در محاصره گرفت. پس از سقوط شهر آشور، نبوپلسر پادشاه بابل به ديدار هوخشتره آمد و در آنجا پيمان دوستي ايران و بابل تجديد شد. در سال 613 پ م شاه آشور در نينوا بود و اين شهر نيز در سال 612 پ م تسخير شد. نبوپلسر رهبر بابلي‌ها به همکاري با ماد روي آورد.

کردها بخشي از بازماندگان اقوام بومي خاورميانه‌ و مادها هستند. مادها پس از ورود به زاگرس اقوام بومي آنجا يعني کاسي‌ها و لولوبيان (در لرستان) و ديگر اقوام آسياني را در خود حل کردند و زبان ايراني خود را در منطقه رواج کامل دادند.

در دوره‌هاي بعدي اين منطقه بخشي از امپراتوري‌هاي هخامنشي، سلوکي، اشکاني و ساساني گشت.

بنا بر نوشته‌هاي تاريخ نويسان و جغرافي دانان مسلمان، از قبيل بلاذري، طبري و ابن اثير قبايلي که بعداً به نام کرد شناخته شدند بيشتر نواحي شرقي رود بوتان و کرانه‌هاي شمالي دجله را تا نواحي جزيره (جزيره ابن عمر) متصرف شدند.

بر طبق برخي منابع فارسي که‌ تعريفي سنتي از اين واژه‌ مي‌دهند آنها گروهي از گوردها يا گردان به معني پهلوان و قوي هيکل يا جنگجوي بي باک بودند و نام گرد در شاهنامه هم از همين خانواده‌است گرد بعدها در زبانها براي راحتي تلفظ و يا در زبان عربي به کرد تبديل شده‌است. کورد همچنين مي‌تواند به معني پسر تعبير شود.

به موجب تاريخ شرفنامه بدليسي، قديمي‌ترين قبايل کرد باجناوي‌ها و بوتي‌ها هستند که اين نام‌ها به دليل سرزمين باجان و بوتان بر آنها نهاده شده‌است.

تا دوره‌اي نه چندان دور مردمي که به زبان کردي کرمانجي (زبان اکثر کردها) سخن مي‌گويند و در آناتولي ساکن هستند خود را کرمانج مي‌ناميدند و نام کرد در ميان ايشان چندان رواج نداشت.

مردمي که به زبان زازا صحبت مي‌کنند يعني زباني که براي ديگر کردها زياد قابل فهم نيست نيز بر دو دسته‌اند برخي خود را کرد معرفي مي‌کنند و برخي خود را داراي هويت قومي متفاوتي مي‎دانند. شرف‌الدين بدليسي حدود کردستان را در روزگار صفوي و در کتاب شرف نامه خود با افزودن ولايت لرستان يک جا ذکر مي‌کند و در شرفنامه سرزمين لرستان و قوم لر را با کردها يکي مي‌شمارد. ظاهراً منظور بدليسي از قوم لر، لَکهاي لرستان است.

تمام کردستان تا سال ???? ميلادي يکي از ايالات ايران بود. در جنگ چالدران که بين نيروهاي شاه اسماعيل اول صفوي و سلطان سليم اول عثماني در سال ???? ميلادي انجام گرفت بر اثر شکست ايران، بخشي از کردستان از ايران جدا شد و نصيب عثماني ‌گرديد (کردستان عثماني).

برخي هم مانند مصطفي بارزاني با اعلام اين نظر كه «هركجا كرد زندگي مي‎كند، آن جا ايران است» همواره بر پيوند ناگسستني تاريخي و نژادي كردها با ديگر ايرانيان تاكيد داشت.

جمعيت و پراکندگي

به علت اينکه آمارگيري دقيقي از جمعيت کردها انجام نگرفته تمام آمارهاي ارائه شده تخميني هستند. بنا به برآوردهاي غيررسمي جمعيت و مساحت اين منطقه به طور تقرييبي ?? ميليون نفر در سال ????محيطي به وسعت ?????? کيلو متر مربع است. برخي جمعيت و مساحت آن را ?? ميليون نفر در محيطي به وسعت کشور فرانسه (km² ??? ???) تخمين مي‌زنند.

ناحيه زيست کردزبانها عمدتاً کوهستاني است که از شرق به وسيله دامنه‌هاي شرقي کوه‌هاي زاگرس به درياچه اروميه منتهي مي‌شود. از اين قسمت به طرف جنوب و حد فاصل همدان و سنندج امتداد مي‌يابد. در طرف جنوب هم بعد از دور زدن کرمانشاه، ايلام و بخش‌هايي از لرستان و کرکوک به موصل ختم مي‌شود. از شمال به طرف ماردين، ويران‌شهر و اورفه امتداد يافته، آن گاه از شمال به طرف ملاطيه و حوزه رود فرات مي‌رود تا به کماليه ميرسد. در قسمت‌هاي شمالي کردستان محدود به کوهستانهاي مرگان‌داغ و هارال‌داغ است که به طرف ارزنجان و ارزروم امتداد مي يابد. البته در تمام مناطق ذکر شده بسياري اقوام غير کردزبان نيز زندگي مي کنند.

مناطق کردزبان اگر چه کوهستاني است اما همين مناطق کوهستاني داراي دره‌هاي وسيع و حاصلخيزي نيز است. کوههاي اين منطقه در زمستانها پوشيده از برف است و در تابستانها با آب شدن برفها به مانند فرشي سبز رنگ از زيباترين مناطق ديدني جهان مي‌شود. چراگاههاي آن که در دورانهاي دور پرورش دهنده اسب‌هاي مادي بوده‌اند امروزه نيز براي چراي گوسفندهاي عشاير و ايلات کرد از اهميت به سزايي برخوردارند. به طور کلي از بدو تاريخ کوه‌هاي بالاي ميانرودان مسکن و جايگاه مردمي بوده‌است که با امپراتوري‌هاي جلگه‌ها يعني امپراتوري‌هاي بابل و آشور و گاه آنها را شکست مي‌داده‌اند.

زبان

کردي که اکثر کردها در (ترکيه, ايران , عراق و سوريه) با آن صحبت مي‌کنند زبان ادبي و نيمه رسمي به شمار مي‌رود و در کشور عراق از زمان اشغال قواي انگليس تا کنون در مدارس تدريس مي‌شود خود به دو بخش تقسيم مي‌شود:

• کرمانجي شمالي يا اصطلاحا کرمانجي

• کرمانجي جنوبي يا اصطلاحا سوراني

کرمانجي شمالي گويش کردهاي شمال خراسان، ناحيه مرزي ايران و ترکيه، آناتولي شرقي و شمال عراق است. از لحاظ جمعيتي اکثر کردها با يکي از دو لهجه فوق صحبت مي‌کنند. گويش‌ زازا که در قسمت کوچکي از کردستان ترکيه بدان تکلم مي‌شود.

گويش‌هاي اورامي، ايلامي، کرمانشاهي، کلهري، کليايي، پيروندي، لکي، فيلي (و يا پهلي) در کردستان ايران تکلم مي‌شوند.

دين و مذهب

از لحاظ مذهبي اکثريت کردها مسلمان (و پيرو اهل‌سنت) هستند. در استان‌هاي کرمانشاهان، ايلام و بخش اعظم لرستان ايران نيز جمعيت قابل ملاحظه‌ کرد شيعه‌ زندگي مي‌کنند. البته در بين کردها نزديک به ?? هزار خانوار و شايد بشتر يزيدياني هستند علاوه بر اين گروهي نيز که به يارسانيا سلسله اهل حق معروفند در بين کردها هستند. بقيه‌ کردها مسيحي يا يهودي هستند.

تاريخ معاصر و وضعيت سياسي و اقتصادي مردم کرد در ايران

نواحي کردنشين ايران جزو نواحي نسبتاً محروم اين کشور است. در پي جنگ بين سازمان (کومله و حزب دموکرات کردستان ايران) و حکومت ايران در فاصله سال‌هاي ???? تا ????، حکومت ايران تاکنون بر قسمت‌هاي کردنشين اين کشور مسلط بوده‌است. نواحي کردنشين ايران شامل نيمه غربي استان آذربايجان غربي و همچنين استان‌هاي کردستان، کرمانشاه، ايلام و بخش‌هايي از لرستان است. اين بخش‌هاي لرستان شامل شهرهاي کوهدشت، نورآباد، الشتر، زاغه و چغلوندي است. در قسمت‌هايي از استان خراسان شمالي و قسمت‌هايي از خراسان رضوي نيز مناطقي وجود دارند که (بخشي از) مردم در آن مناطق به زبان کرمانجي صحبت مي‌کنند که‌ از اين ميان مي‌توان به‌ مناطق: اسفراين، بجنورد، شيروان، قوچان، درگز، چناران و باجگيران اشاره‌ نمود. مردم کردتبار اين مناطق بنا به روايت تاريخ زمان نادرشاه افشار از منطقه ترکيه کنوني به اين نواحي براي محافظت از قلمرو نادرشاه کوچ داده شدند و بنا به روايتي ديگر شاه عباس آنان را به خاطر تضعيف سرکشي خان‌هاي کرمانجي و استفاده از آنان در مقابله با حملات بي امان ازبکان به خراسان بزرگ کوچاند. (منبع: حرکت تاريخي کرد به خراسان)

تدريس زبان کردي در مدارس دولتي بلامانع است و‌ طبق قانون اساسي ايران تدريس ادبيات زبان‌هاي قومي از جمله زبان کردي در مدارس، در کنار زبان فارسي آزاد است (اصول پانزدهم و نوزدهم) ولي در عمل تا امروز انجام نيافته‌است (البته عملي شدن اين بستگي به خود مردم محلي دارد، و نه سازماندهي دولت مرکزي، چون زبان رسمي ايران فقط زبان فارسي است، ولي هيچ قانوني اقوام مختلف ايران را از تعليم و گسترش زبان بومي‌شان بازنمي‌دارد). همچنين در ايران تأسيس و انتشار رسانه‌هاي همگاني به زبان‌ها و يا گويش‌هاي منطقه‌اي کاملاً آزاد است .

بلوچ ها

بلوچ نام يکي از ملتهاي خاورميانه در ايران و پاکستان و افغانستان است. مردم بلوچ‌تبار در جنوب شرقي ايران و شرق پاکستان ساکنند. زبان بلوچي يکي از زبان‌هاي ايراني شاخه شمال غربي است.

بلوچ ها، که نامشان در لغـت به معـناي آواره است، از معـدود نـژادهاي ايراني اند که عـمدتا شيوه زندگي نيمه باديه نشيـني خود را حفظ کرده اند. شايد الگوي آب و هوايي بسيار خشک مناطق مسکوني آنها باعـث تداوم اين شيوه زندگي شده باشد. بـيابانهاي وسيع و بسيار کم جمعـيت که منـتها اليه جنوب شرقي ايران و نواحي دور افتاده غرب پاکستان را در بر مي گيرد، سکونـتگاه طبـيـعـي بلوچهاست. بلوچها سوارکاران ماهر و چابکي هستـند و مسابقات شتردواني آنها بسيار مشهور است.

نخستين ظهور بلوچان در آثار تاريخي در کتاب حدودالعالم (???م/???ق) و نيز در مقدسي (حدود ???/م/???ق) با نام بلوص است.

در شاهنامه ذکر مسکن اين ملت در حدود شمال خراسان امروزي آمده است. در کتابهاي جغرافيائي از اين ملت (همراه با طايفه کوچ - يا قفص) در حدود کرمان ياد مي‌شود. پس از آن بر اثر عوامل تاريخي اين ملت به کناره‌هاي درياي عمان رسيده و در همانجا اقامت کردند. اکنون قسمتي از بلوچان در دورترين قسمت جنوب شرقي ايران و قسمتي ديگر در غرب کشور پاکستان امروزي جاي دارند. مجموع اين ناحيه بلوچستان خوانده مي‌شود که بر حسب مرزهاي سياسي به بلوچستان ايران، و بلوچستان پاکستان تقسيم مي‌شود. گروهي از بلوچان نيز در قسمت جنوبي افغانستان و جنوب غربي پنجاب و طوايفي از آنها نيز در کرمان و لارستان و سيستان و خراسان و ارمنستان و کشورهاي عربي سکونت دارند. بعضي مهاجران بلوچ در جستجوي کار و کسب معاش به گرگان و حتي جمهوري ترکمنستان رفته و در آن نواحي ساکن شده اند.

اصولاً منبع اصلي درآمد براي بلوچ هاي ساکن، کشاورزي و براي بلوچ هاي متحرک، دام پروري است که متأسفانه در سالهاي اخير به علت خشکي فراوان، کشاورزي و دامپروري تا حد بسيار زيادي افت کرده است. در نتيجه عوامل مذکور، مردم استان سيستان و بلوچستان، به ناچار به فعاليت هاي غير کشاورزي روي آورده اند و سعي کرده اند با توسل به فرآورده هاي مذکور، زندگي خود را سرو سامان بخشند، بجز ترانه ها و نغمه ها، صنايع دستي نيز بيانگر چهره اي از زندگي مردمان بلوچ است که در رنگها و نقش هاي سوزندوزي بلوچ يا گليم و قالي مفهوم مي يابند.

جالب اينجاست که فعاليت هاي صنايع دستي به طور سنتي در استان مذکور توسط زنان انجام مي شود زيرا زنان بلوچ به علت زندگي بسيار محقرانه خود چندان فعاليت خانه داري ندارند. به واسطه سنت ها و عقايد مردان، در خارج از خانه هم نمي توانند کار کنند، در نتيجه هر زن و دختر بلونچ از هفت سالگي و به بهانه تزئين لباس خود، سوزندوزي بلوچ را مي آموزد و بدين ترتيب به معاش خانوانده کمک مي کند، سفالسازي، قالي و گليم بافي و حتي نمد مالي که کاري سخت و مردانه است، توسط زنان سيستان و بلوچستان انجام مي شود.

به جهت وجوه اشتراک فراواني که بين اهالي بلوچستان ايران با اقوام ساکن در کشورهاي مجاور منطقه از نظر قومي، نژاد، زبان و فرهنگ وجود دارد، مشابهت هايي هم در هنرهاي دستي ساکنين اين مناطق وجود دارد که امري کاملاً طبيعي است. بهمين دليل تشابهاتي بين سکه دوزي بلوچ ايران با محصولات هند و پاکستان وجود دارد.

مردم بلوچ در مراسم عروسي آداب و سنن خاص خود را دارند آنها داماد را سوار برمرکب شتر کرده و پسر بچه اي را جلو داماد سوار بر شتر مي نشانند سپس با سردادن ترانه هاي شادي به اسم هالي داماد را به طرف آب مي برند پس از غسل دادن وحمام داماد و پوشاندن لباس بر تن داماد که هديه اي از خانواده عروس مي باشد و پس از جاري کردن صيغه عقد بين عروس و داماد آنها وارد حجله شده و سه شبانه روز در حجله مي مانند.

بخـتـياري ها

منبع

تاريخ و فرهنگ بختياري، عبدالعلي خسروي

بختياري نام يکي از قوم‌هاي بزرگ لر ايران معروف به لر بزرگ است که در زاگرس مياني سکونت دارند. (لر کوچک نيز نقريباً ساکنين لرستان و ايلام امروزي هستند).

مناطق دورافتاده استان چهار محال و بخـتـياري و خوزستان سکونتگاه اکثر مردم بخـتـياري است. ولي امروزه تعـداد بسيار زيادي از آنان در روستاها و شهرهاي ساکن شده اند.

براي اولين بار حمدلله مستوفي در شمارش طوايف لر بزرگ از بختياري نام برده است طايفه‌اي که ظاهراً بعدها قدرت و شوکت بيشتري يافته و سرانجام اکثر منطقه لر بزرگ با همان نام بختياري شناخته شده است.

بختياري‌ها در استان‌هاي چهارمحال و بختياري شامل محالهاي(محل ها) لار که از سورشجان شروع وتاسود جان ادامه دارد ومتعلق به طوايف بهداروند ومنجزي باب وطوايف راکي وهمچنين ديگر طوايف بختياري...ومنطقه ميزدج(مکان ايزدجي ها )از منطقه جونقان فعلي شروع وتاکوهرنگ ادامه داردوهم اکنون هم کوهرنک جداشده است ومنهاي طايفه فروذنده واماني ها که ترک بلوردي هستند ديگر طايفه هاي سکنه جونقان؛ بختياري هستند وفارسان که مهاجرتهاي از منطقه شيراز داشته.ديگرطوايف سهيد ؛وديناروني باب وبابادي ... هستند وامانام کيار را از کوه کلار از ايل دورکي گرفته شده واز دستنا شروع وتا گهرو ادامه دارد تا منطقه سيبک که گويش واداب انها بختياري است وهمچنين منطقه گندمون از گلوگرد شروع وتا دوراهان پايان مي يابدومنهاي طوايف قليل از شهر بلداجي که قشقائي هستند که اصالتا بختياري مي باشند اما استحاله فرهنگي شده وبا گويش ترکي صحبت مي کنند. واما خارج از محالهاي بختياري شامل شهرکرد ؛فرخشهر ؛تا منطقه سامان ...در قلمرو جقرافيائي بختياري بخشي از تاريخ وهويت بختياري محسوب مي گردند ...)،وهمچنين قسمت بزرگي از خوزستان (مسجد سليمان، ايذه و قسمت‌هايي از شوشتر، دزفول و اهواز تا هنديجان و ماهشهر)، قسمت‌هايي از اصفهان (داران و فريدون شهر تا مرز گلپايگان و خوانسارو زرين شهر) و همچنين قسمتي از لرستان زندگي مي‌کنند.

شهرکرد مرکز استان چهارمحال و بختياري و به عبارتي مرکز بختياري سردسيري است (مرکز بختياري گرمسيري هم ايذه در خوزستان است) با اين وجود ساکنين اصلي شهرکردکرد نبوده واغلب از طوايف مختلف تشکيل شده است مانند بني طالبي ها از گيلان غرب وواحد از حبشه وتمدن ها ومختاريها از دراويش يزد وهمچنين طوايف نمد مالان از هندوستان از عهد اتابکان مهاجرت نموده اند و طوايف نافيانها؛عبدلاهيها؛ استکي ها؛بلالي ها از توف اسپيد کوهرنگ؛صفر پور ها؛...که ريشه در تاريخ فديم دهکرد دارند بختياري اند که متاسفانه و با لهجه ل?نجاني اصفهاني صحبت مي‌کنند که شباهت و اشتراکات زيادي با لهجه? اصفهاني هاي امروزي داردبا نگاهي اجمالي به تاريخ قديم دهکرد متوجه مي شويم افراد خير ونيکوکار ان از جمله بي بي گوهر بختيار با وقف زمين مجتمع امام صادق(ع)به بي سرپرستان ويتيمان وهمچنين زمين بيمارستان کاشاني وملک استانداري فعلي درشهرکرد از طايفه راکي در هاله اي از گمنامي ؛ مکتوم مانده است .

تبار بختياري‌ها (تاريخ بختياري در عهد کهن)

لرهاي بختياري از باز ماندگان تمدن ماد ؛ونماد تاريخ کهن ايراني در ازامنه دور به درازاي تاريخ وتمدن ايرانزمين است گريشمن باستان شناس معروف ومشهور فرانسوي مي نويسد من جايي جاي اين سرزمين (بختياري)پا نگذاشته ام مگر اينکه تمدن عيلامي را يافته ام. بعد از اشغال سرزمين عيلام توسط آشور بانيپال ملت عيلام نمرد بلکه به کوها متواري گشت. ليکن پس از به قدرت رسيدن کورش در سرزمين عيلام و کوههاي پارسوماش در مسجد سليمان امروزي ؛نمود قدرت عيلام در دوره هخامنشي براي بار ديگر مشهود مي گردد واما بازماندگان تمدن عيلامي در کتيبه کورش در تخته جمشيد بنام عيلاميهاي کوهستان گندمون شکل؛ حجاري شده است حال خاستگاه عيلاميان در نقشه فعلي بختياري به عينه مبينه تاريخ وتمدن بختياري است .گر چه آرياييهااز سرزمين سيبري بعدها به لحاظ ضعف عيلاميها وارد خاک ايران شدند اما قرابت هاي خوشاوندي موجبات تعميم فرهنگي دو قوم شد که بعد ها تمدن عيلامي اعم ازخط؛زبان ؛عادات؛دين؛... در ادبيات هخامنشيان وپس از ان بعنوان فرهنگ ايراني براي بار ديگر متبلور مي گردد. و به دلايلي که بعدا ذکر خواهيم کردريشه باستاني انان در عهد حضرت نوح (ع) وبعد ها به باختري يا بختياري مشهور شدند.

طوايف و تيره‌هاي بختياري

قوم بزرگ بختياري به دو شاخه? هفت لنگ و چهار لنگ تقسيم مي‌شود.

هفت لنگ شامل چهار باب بهداروند، بابادي، دورکي و ديناراني است

چهار لنگ شامل پنج باب محمودصالح (ممصالح)، کينورسي، زلقي(ذلکي)[ميوند]] (ممي‌وند) و موگويي است .

براساس سنتي که در ايل وجود داشته گردش حکومت به‌وسيله ماليات سرانه اي بوده است که از دام داران مي گرفتند ، اقتصاد حکومت خان ها براساس همين ماليات بود. اين ماليات بر اساس ميزان توليد فرآورده هاي دامي به نوع مراتع و وسعت آن و تعدا دام و تعداد نفراتي که در ايل قدرت کارايي در امر توليد دام و پرورش آن را داشته اند بستگي داشته ، همه بختياري را از لحاظ گرفتن ماليات به دو بخش تقسيم کرده بودند.

از يک بخش که دام زيادتر و مراتع بهتر داشته اند ماليات بيشتري دريافت مي شد و از بخش ديگر ماليات

کمتردارد. چون هر ماديان چهارلنگ واحد گرفتن ماليات دامي در ايل، بر حسب ماديان تعيين مي شد .

براي هر راس ماديان سالانه مقداري پول از 10 ريال تا 30 ريال به معيار آن زمان دريافت مي کردند ،

جدول اخذ ماليات به شرح زير بوده است

4راس گاو = يک راس ماديان = 10 ريال ماليات

4راس خر = يک راس ماديان = 10 ريال ماليات

1راس ماديان = يک راس ماديان = 10 ريال ماليات

چون يک راس ماديان برابر واحد گرفتن ماليات دامي به معني چهارلنگ محسوب مي شده ، افراد اين

منطقه که مشمول پرداخت اين نوع ماليات بودند به چهار لنگ معروف شدند. گروه ديگر که قدرت مالي

کمتر داشتند همين مقدار ماليات را به اندازه هفت لنگ ماديان مي داده اند يعني دوراس ماديان(هشت لنگ) منهاي يک لنگه يعني هفت لنگ ماديان مي داده اند يعني دوراس ماديان(هشت لنگ)منهاي يک لنگه يعني

هفت لنگ ،روي اين اصل مردم اين منطقه بنام هفت لنگ معروف شدند. جدول زير اين طبقه بندي را نشان مي دهد.

7راس گاو = يک ماديان = 10 ريال ماليات

7راس خر = يک ماديان = 10 ريال ماليات

7راس ماديان +سه لنگ ماديان = 7لنگ ماديان = 10 ريال ماليات

در مورد همين ماليات گرفتن خوانين به دلايل سياسي در خود ايل و نزديکي و دوري طايفه ها به خوانين

بين طوايف فرق مي گذاشتند و به بعضي ها امتيازاتي مي دادند.

گرفتن ماليات توسط کلانتريان ايل انجام مي گرفت و درعوض خود اين کلانتران از پرداخت ماليات معاف بودند

هر کدام از باب‌ها، شامل تعدادي ايل و هر کدام از ايلها شامل تعدادي طايفه و هر کدام از طايفه‌ها به تيره، اولاد (کُربوو) و کُردا تقسيم مي‌شوند .

بختياري‌ها سلسله اتابکان لر (هزار اسفيان) را تشکيل دادند که مرکز آن ايذه بود.

بختياري‌ها در طول تاريخ منطقه همواره حضور سياسي- نظامي- و اقتصادي موثري داشته اند، به ويژه حضور ايشان در انقلاب مشروطه بسيار برجستگي دارد، اولين کسي که در مورد بختياريها نوشته است سردار اسعد بختياري است، که در تاريخ بختياري به شمه‌اي از گذشته بختياريها و ساير لرها اشاره کرده است .

ويژگيهاي فرهنگي

بختياري همراه با سنن و شيوه‌هاي خاص زندگي، به تنهايي يکي از جاذبه‌هاي بي‌نظير و چشم گير منطقه? بختياري است. زندگي ايلي با الگوي سکونت و آداب و رسوم ويژه، مورد علاقه? سياحان و ديدار کنندگان داخلي و خارجي است. اين جاذبه علاوه بر آن که ديدارکنندگان عادي را به سوي خود جلب مي‌کند؛ مي‌تواند مورد توجه دانشجويان و دانش پژوهان علوم اجتماعي و انساني قرار گيرد.

يکي از ديدني‌هاي جالب توجه استان چهارمحال و بختياري کوچ ايل بختياري است. اگر چه در دهه‌هاي آغازين قرن حاضر گروههاي کثير ايل بختياري نيز همانند ساير ايلات و عشاير ايران " تخته قاپو" (يکجانشين) شدند، اما هنوز هم بخشي از ايل، کوچ رو و متحرک است. کوچ روهاي بختياري، زمستان را دشت‌هاي شرق خوزستان و تابستان را در بخش‌هاي غربي منطقه چهارمحال و بختياري به سر مي‌برند. آنها هر ساله از اواخر ارديبهشت ماه از پنج مسير مختلف همراه با مبارزه‌اي خستگي ناپذير با سختي‌هاي طبيعت، ضمن عبور از رودخانه‌ها، دره‌ها و پشت سر گذاشتن بلندي‌هاي زرد کوه در مناطق معيني از دامنه‌هاي زاگرس پراکنده مي‌شوند و قريب سه ماه در اين منطقه مي‌مانند و با چراي دام‌ها در مراتع سرسبز به رمه‌داري مشغول مي‌شوند. نحوه معيشت و زيست، الگوي سکونت و باورها، سنت‌ها و آداب و رسوم از جمله جاذبه‌هاي ديدني اين شيوه زندگي است. به مسيرهاي کوچ اصطلاحاً ايلراه مي‌گويند که شامل ايلراه‌هاي دزپارت، تاراز، هزارچمه، کوه سفيد، و تنگ فاله است .

قالي‌ها و دست بافته‌هاي بختياري در تمام دنيا مشهور و بازار خوبي دارند. همچنين بختياري سرزمين شيرهاي سنگي است که اولين بار توسط محسن فارساني مورد مطالعه علمي قرار گرفتند. وي همچنين فيلم مستندي در باره شيرهاي سنگي به نام «برد شير» ساخته است.

مراسم سوگواري

مراسم سوگواري در ميان بختياري‌ها اهميت خاصي دارد و همراه با مراسم پرسوز و گدازي برگزار مي‌شود که احتمالاً نشانه انس و الفت و همبستگي عميقي است که ميان آنها وجود دارد. اين اهميت هم در عزاداري‌هاي مذهبي و هم در عزاداري‌هاي خصوصي به بارزترين شکل مشهود است.

عزاداري براي ائمه‌اطهار به ويژه در ماه محرم مثل تمام نقاط ايران با شکوه برگزار مي‌شود. شيوه اجراي مراسم تقريباً مثل ساير نقاط ايران است. دسته‌هاي زنجيرزني، سينه‌زني و حضور در مراسم مساجد و تکايا از جمله جلوه‌هاي برگزاري اينگونه مراسم است.

برگزاري مراسم عزاداري خانوادگي نيز جالب توجه است. در ايل بختياري وقتي کسي فوت کند، ايل يکپارچه غرق غم و ماتم مي‌شود و لحظه‌اي صاحب عزا را رها نمي‌کنند،(چوقا) از تن بيرون مي‌کنند و لباس سياه مي‌پوشند. بعد از غسل متوفي، سيد همراه ايل (سيد پير شاه) يا (سيد امامزاده)‌هاي اطراف مسير و مکان کوچ و استقرار را خبر مي‌کنند تا بر مرده نماز ميت بگذارند و سپس مرده را به خاک مي‌سپارند. خاک که گودي گور را پر کرد، مردها در فاصله دور مي‌ايستند و زن‌هاي ايل به دور گور حلقه مي‌زنند، گريه سر مي‌دهند و همراه با مرثيه که (گاگريو) گفته مي‌شود به شرح حال زندگي مرده مي‌پردازند. در اين هنگام توشمال‌ها آهنگ غم انگيزي به نام (چپي) مي‌نوازند. بعد از اين مراسم (خيرات) شروع مي‌شود. صاحب عزا چادر سياهي بر پا مي‌کند، مردم ايل تيره به تيره، طايفه به طايفه، براي دلداري صاحب عزا مي‌آيند و (سرباره) مي‌آورند. سرباره مخارج عزاداري صاحب عزا را کاهش مي‌دهد. اين مراسم تا يک سال به طول مي‌انجامد، چرا که شايد تيره يا طايفه‌اي در مسافت‌هاي دور باشد و يا امکان حضور به موقع پيدا نکرده باشد.

وقتي کلانتر يا يکي از سرشناسان ايل بميرد، مراسم خاصي انجام مي‌شود. بدين ترتيب که زين و برگ اسب يا اسباني را با پارچه سياه مي‌پوشانند و بر گردن اسب نيز پارچه‌هاي رنگين که يک سر آن بر زين و سر ديگرش روي پيشاني اسب است به بند دهنه مي‌بندند، سپس اسب را در حالي که دهنه آن به دست يک نفر است در محوطه امامزاده مي‌گردانند. اين پارچه را (يال پوش) مي‌گويند. چوقا و تفنگ متوفي را نيز روي اسب مي‌بندند.

گويش بختياري

گويش بختياري يکي از گويش‌هاي پارسي‌تبار يعني از دسته جنوب غربي زبان‌هاي ايراني است. گويش‌ها و زبان‌هاي پارسي‌تبار عبارت‌اند از فارسي، لري، بختياري، لارستاني، و کومزاري. برخي از زبانشناسان، بختياري را زيرشاخه‌اي از لري به شمار مي‌آورند و برخي آن را شاخه‌اي جدا مي‌دانند.

ديوارهاي بلند و دشوارگذر زاگرس مانع از نفوذ اقوام مهاجم به درون منطقه? بختياري بوده است. بنابراين زبان ايل بختياري تا قبل از گسترش رسانه‌هاي همگاني و مدارس تقريباً دست‌نخورده و بکر مانده بود اما امروزه براثر سهولت ارتباط با شهر و پايتخت، گويش بختياري نيز مانند لهجه‌ها و گويش‌هاي ديگر به سرعت در حال دگرگوني و نزديک شدن به فارسي رايج است. نسل امروز بختياري (مخصوصاً ساکنين شهرها و اسکان‌يافتگان) در طول کم‌تر از نيم قرن نه تنها خيلي از اصطلاحات و واژه‌هاي پنجاه سال پيش بختياري را استفاده نمي‌کنند؛ بلکه معناي آنها را نيز نمي‌دانند و يا فراموش کرده‌اند. گويش لري بختياري به طور کلي به چهار دسته تقسيم مي‌شود: (گويش بخش شرفي که تحت تأثير لري کوه‌گيلويه واقع شده است، گويش منطقه جنوبي که تحت تأثير گويش طايفه? بهمئي بوده است، گويش منطقه چهارلنگ و گويش بخش مياني که هر دو گويش نسبتاً کمتر تحت تأثير قرار گرفته‌اند) بر خلاف تصور افراد ناآشنا، گويش بختياري با گويش لري (خرم آبادي) تفاوتهاي بسياري به ويژه از نظر تلفظ دارد. اما از نظر ادبيات و به ويژه ضرب المثلها و زبانزدهاي بومي بين تمام زبانهاي لري اشتراکات زيادي وجود دارد

عرب کمري

عرب‌هايي را مي‌گويند که در مجاورت بختياري‌ها زندگي مي‌کنند با ايشان وصلت کرده‌اند؛ از نظر رسم و رسوم و زبان و ... اشتراکات زيادي با بختياري‌ها پيدا کرده‌اند. اما در اصل بختياري نيستند. در حقيقت عرب کمري‌ها اعرابي هستند که اصطلاحاً در کوه و کمر زندگي مي‌کنند و وجه تسميه ايشان نيز همين است. زبان ايشان در اصل عربي است که به عربي عراق بيشتر نزديک است تا اعراب خوزستان و به مرور زمان با گويش بختياري ترکيب شده است و اصطلاحاتي مخصوص به خود پيدا کرده است طوري که فهم آن هم براي اعراب و هم براي بختياري‌ها ممکن نيست. مثلاً: اصطلاح «چطور هستي؟» که در احوال پرسي به کار مي‌رود به لهجه? عرب کمري مي‌شود «چي چينَک» در حالي که همان به لهجه? عربهاي خوزستان و همچنين عربهاي عراق مي‌شود «اِشلونک». اما عبارت «تخم مرغ» به لهجه? عرب کمري مي‌شود «بياض» که عراقي‌ها نيز همين اصطلاح را به کار مي‌برند در حالي که به لهجه? عرب‌هاي خوزستان مي‌شود «دحروية». همچنين تلفظ «ج» که اعراب خوزستان در بيشتر کلمات آن را به «ي» تبديل کرده‌اند مثل «ريل» به جاي «رجل» يا «دياية» به جاي «دجاجة» اما عرب کمري‌ها همچنان «ج» را تلفظ مي‌کنند.

عرب کمري‌ها معمولاً هم به گويش بختياري و هم به لهجه? عرب کمري و گاهي نيز به عربي خوزستاني تسلط کامل دارند. عرب کمري‌ها به ديگر اعراب خوزستان، اصطلاحاً عرب بَرّي مي‌گويند عرب برّي يعني عرب‌هايي که در برّ يا زمين مسطح زندگي مي‌کنند .

عرب کمري نيز شاخه‌هاي متعدد دارد و به دليل وصلت‌هاي زياد و نزديکي جغرافيايي با بختياري‌ها به مرور زير شاخه قوم بختياري - طايفه دورکي قرار گرفت اما اصل ايشان عرب است .

سران مشهور بختياري

سردار اسعد بختياري پدرمشروطيت ومنجي ايران در دوران خفت وخواري ايران وحکومت قاجاريه است ايشان داراي مدرک دکتراي ...علم اقتصادوحقوق است حاج عليقلي مشهور به سردار اعد دوم از دانشگاهاي فرانسه مي باشد فردي باسواد وصاحب علوم و

شاهزاده فرمانفرما حسام السلطنه که از طرف مادر بختياري بود و حاکم بروجرد، کرمانشاهان بود.

قـشقـايي ها

منابع:

کسبيان، حسين. "زندگي قشقائي‌ها" مجله هنر و مردم، دوره1، ش4 (بهمن41):

18-27

قشقائي يکي از دو ايل بزرگ ايران است (ايل بزرگ ديگر بختياري است.)

بـيشتر ايل قـشـقايي در استان فارس ساکن هستـند. بسياري از آنها هنوز بصورت سيار در فصول مخـتـلف سال از يـيلاق به قـشلا ق کوچ مي کنند. قـشقايي ها همچـون بسياري ديگر از اقليتهاي نـژادي، ترک تبار هستـند. اينان قومي دليرند که شکست دادن و تسليم کردنشان کاريست بسيار مشکل.

يكي از مناطق مهم عشايري ايران, استان فارس مي باشد و بزركترين ايل ايران (ايل قشقايي) با شش طايفه در فارس به كوچ روي ادامه مي دهند. علاوه بر ايل قشقايي ايل خمسه و ايل محسني و همچنين طوايف كوچكتري به زندگي عشايري خود در فارس ادامه مي دهند .

ايل قشقائى يکى از ايلات مهم ترک زبان ايران است. مرکز اصلى اين ايل فارس است. قشقائى‌ها در دوره‌هاى مختلف به‌تدريج به اين سرزمين کوچيده و در آن ساکن شده‌اند. عشاير ترک‌زبان در سراسر ايران پراکنده هستند. استقرار ايلات ترک در مناطق گوناگون ايران در دوران سلجوقيان، مغولان، تيموريان و صفويه شدت يافته است. پاره‌اى از مورخان مسکن اصلى ايل قشقائى را آذربايجان و تبريز مى‌دانند, ترانه‌هاى فولکوريک قشقائى‌ها هم اين نظر را تأئيد مى‌کند.

قشقائي‌ها شيعه جعفري هستند و به آداب و رسوم خود علاقه‌مندند. شايد بيش از پنج درصد آنان نماز نخوانند، يا اصلاً نماز را ندانند ولي به عرف و عادات خود سخت معتقدند. زبان قشقائي‌ها ترکي قشقائي آميخته به فارسي است و همه آنها فارسي را خوب مي‌دانند و به آن به آساني سخن مي‌گويند.

طايفه‌هاي ايل قشقائي

جمعيت ايل قشقائي نزديک به 30 هزار خانوار يعني 150 هزار نفر است. اين ايل از پنج طايفه بزرگ «دره‌شوري»، «شش بلوکي»، «کشکولي بزرگ و کشکولي کوچک و قراچه»، «فارسيمدان»، «عمله» و برخي تيره‌هاي مستقل مانند، «صفي خاني»، «گله زن» و «يلمه‌اي» تشکيل شده است. طايفه عمله در زمان ايلخاني صولت الدوله براي رسيدگي به کارهاي شخصي خان، گرد آوري حق مالکان، رسيدگي به کارهاي کشاورزي، گله داري ايلخاني و تنظيم امور ايلي از تيره‌هاي گوناگون ايل قشقائي و سران تشکيل شد. طايفه عمله يا عمال اجراي دستورها و فرمانهاي ايلخاني بزرگ، با آن که اکنون سمت و وظايف پيشين خود را از دست داده است، هنوز هم به نام «عمله» خوانده مي‌شود.

کوچ قشقائي‌ها

خان‌هاي هر طايفه نيز گروهي خدمتگزار و کارگزار مخصوص دارند که آنها را نيز «عمله دور و بر خان» مي‌‌نامند ولي جزو طايفه عمله نيستند.

سازمان ايل قشقائي به ترتيب از فرد تا ايل به صورت زير است: نفر- خانوار - ايشوم - تيره - طايفه - ايل.

هر طايفه از چندين تيره و هر تيره از چندين«ايشوم» و هر چند ايشوم از چند خانوار تشکيل شده است.

حسيني فسائي در "فارس‌نامه ناصري" (که به سال 1312هجري قمري نوشته) شصت و شش تيره از ايل قشقائي را نام برده است ولي شماره تيره‌هايي که امروز جزو قشقائي است. بيش از اين است. شايد گروهي از اين تيره‌ها در گذشت زمان و يا سودجوئي به ايل قشقائي پيوسته باشند.

در سازمان کنوني، هر خانوار يک سرپرست و هر ايشوم که از چند چادر گرد هم که در آن چند خانوار زندگي مي‌کنند تشکيل مي‌شود. يک ريش سفيد و هر تيره يک يا دو کدخدا و هر طايفه يک يا دو و يا سه کلانتر دارد. کلانتران که از طبقه خانها هستند از جانب دولت براي رسيدگي به کارهاي طايفه خود و برقراري امنيت و انضباط برگزيده مي‌شود. يک يا دو افسر ارتشي نيز براي برقراري انتظامات ايل به نام افسر انتظامي از طرف ارتش برگزيده مي‌شوند.

در سازمان کنوني ايل قشقائي، «ايل بيگي» يا «ايلخاني» (رياست ايل) وجود ندارد و دولت اين مقام را از بين برده است.

فارس‌نامه ناصري قشقائي‌ها را از طايفه خلج ترک مي‌داند که از روم شرقي (آسياي صغير يا آناتولي) به عراق عجم گريخته‌اند و مي‌نويسد که به همين جهت آنها را «قاچ قائي» يعني فراري ناميده‌اند و واژه قاچقائي رفته رفته به صورت قشقائي در آمده است. برخي نيز مانند «بارتلد»(1) نام قشقائي را از کلمه «قشقا» به معني اسب سفيد پيشاني گرفته‌اند ولي خود قشقائي‌ها معتقدند که در زمان صفويان از ماوراء قفقاز به آذربايجان و سپس به اصطهبانات و نيريز تبعيد شده‌اند.

قشقائي‌ها پيوسته ميان سرزمينهاي سردسير (قشلاق) سميرم شش ناحيه، دامنه کوه دنا، سرحد چهاردانگه، کام فيروز، کاکان و پيرامون شهرهاي آباده، شهرضا، اردکان، کوه مرّهَ تا سرزمينهاي گرمسير (ييلاق) کرانه‌هاي خليج فارس و پيرامون بهبهان، ماهور ميلاتي، کازرون، فراش بند، قير، کازرين، خنج، افزر، خشت، فيروزآباد، خواجه‌اي، دشتي و دشتستان براي رفتن به ييلاق و قشلاق کوچ مي‌‌نمايند و چنانکه ياد شد معمولاً چادرنشينند.

قشقائي‌ها سه تا چهار ماه از سال را کوچ مي‌کنند و بقيه سال را در ييلاق و قشلاق مي‌گذرانند. و به همين جهت به آنها«قشقائي بادي» مي‌گويند. عده بسيار کمي از قشقائي‌ها نيز به تازگي ده نشين شده‌اند و به کشاورزي و باغداري مشغولند و در دهات براي خود خانه ساخته اند. اين دسته را«قشقائي خاکي» مي‌‌نامند. قشقائي‌هاي بادي بيشتر به دامپروري و گله داري مي‌‌پردازند و به همين جهت براي رسيدن به چراگاه پيوسته کوچ مي‌کنند. قشقائي‌هاي بادي بجز دامداري، در ييلاق و قشلاق به کشت و زرع نيز مي‌‌پردازند. اين ايل در ييلاق با بختياريها و در قشلاق با ايلهاي بوير احمدي، خمسه، ممسني هم‌مرزاند.

چادر

چادرهاي ايلي را که «بوهون» خوانده مي‌شود، از موي بز و به رنگ سياه مي‌بافند. اين چادرها به شکل مستطيل است و از چند بخش گوناگون: سقف، لتفهاي اطراف چادر، تيرکها، چند قطعه«کمَّج» يا«کمجِّه»، بندها، ميخ‌هاي بلند چوبي، ميخ‌هاي کوچک چوبي که به نام «شيش» خوانده مي‌شود و لفاف يا «چيق» يا«ني چي» اطراف چادر تشکيل شده است. لتفها از جنس سقف و به رنگ سياه بافته مي‌شوند. پهناي لتف يک متر و درازاي آن نامعين است و گاهي تا ده متر مي‌رسد. لتفها با ميخهاي کوچک چوبي«شيش» به سقف متصل مي‌‌گردند. تيرکها و کمج‌ها نگهدارنده سقف چادرند. سر تيرکها در زير سقف، در سوراخ کمج‌ها قرار مي‌گيرد. شکل چادر در تابستان و زمستان فرق مي‌کند. در زمستان بيشتر تيرکها در ميان و سراسر چادر قرار مي‌گيرند و سقف را به شکل مخروط درمي‌آورند تا هنگام ريزش باران، آب از لبه سقف و به زمين بريزد. پيرامون چادر نيز جوي کوچکي حفر مي‌کنند که آب باران در آن جاري مي‌شود ولي در تابستان و بهار تيرکها را در اطراف چادر قرار مي‌دهند تا سقف صاف و هموار باشد. در تابستان چادر تنها در بخشي که اسباب خانه و رختخوابها قرار مي‌گيرد ديوار دارد. در زمستان و پايان پائيز سه طرف چادرها با لتف پوشيده مي‌شود و تنها راه ورود و خروج، يک ضلع پهناي چادر است. «ني چي» يا «چيق» حصيري است از زني که از درون، دو‌رادور بخش پايين چادر گذاشته شود تا چادر، از ديد خارج، باران و سرما محفوظ بماند. بايد دانست که بيشتر لوازم زندگي و خواربار و رختخواب و پوشاک و وسايل ديگر را در جوال‌ها و خورجين‌ها و خوابگاهها يا چمدانها مي‌‌گذارند و آنها را در امتداد درازاي چادر منظم و مرتب روي هم مي‌‌چينند و گاهي يک جاجيم بزرگ منگوله دار و زيبا بر روي سراسر آنها مي‌کشند.

بجز چادرهاي سياه که چادر رسمي ايلي است، چادرهاي برزنتي سفيد يا اخرائي رنگ دو پوششه آفتاب گردان يا مخروطي براي پذيرائي مهمانها و براي استفاده در جشنها و عروسيها نيز وجود دارد. در جشنها دامن اين چادرها را بالا مي‌زنند تا تماشاچيان صحنه را بهتر ببينند. گاهي در درون اين چادرها شستشو مي‌کنند. چادرهاي دو پوششه را در اصفهان مي‌سازند. بجز اين چادر، يک نوع چادر کوچک مستطيلي شکل از کرباس سفيد رنگ نيز دارند که ويژه آبريزگاه است. چادر آبريزگاه به‌وسيله تجيري از ميان به دو بخش مجزا تقسيم مي‌شود و در قسمت وسط آن چاله کوچکي کنده‌اند.

به تازگي برخي از خانه‌ها براي آرامش بيشتر در ييلاق و قشلاق خانه‌هاي سنگي يا آجري ساخته‌اند.

پوشاک

پوشاک زنان قشقائي بسيار زيبا و جالب توجه است و عبارت است از: چهار يا پنج دامن چين دار است که تنبان با زير جامه ناميده مي‌شود. تنبان‌ها را روي هم مي‌‌پوشند و هر کدام آنها از 12 تا 14 پارچه ساخته مي‌شود. تنبان‌هاي زيري از پارچه‌هاي ارزان مانند چيت گلدار و دامنهاي رويي از پارچه‌هاي بهتر مانند مخمل يا زري و تور است و در پائين حاشيه يا تزئين دارد. پيراهن زنان تا ساق پا، يقه بسته و آستين بلند است و در دو طرف پائين چاک دارد که روي دامنها قرار مي‌گيرد. اگر پيراهن از جنس ساده و گلدار نباشد پيش سينه را پولک دوزي مي‌کنند. روي پيراهن آرخالق کوتاهي با آستين سنبوسه‌اي مي‌‌پوشند که از زري گلدار يا مخمل است. بر دو گوشه کلاخچه‌اي (کلاهچه يا کلاهکي) سه گوش از جنس آرخالق کش مي‌‌اندازند و پس از آنکه آن را سر گذاشتند کش را به زير مي‌آورند و موها را دور کش مي‌‌پيچند. روي کلاخچه چارقد تور يا زري سه گوش بزرگي سر مي‌کنند و آن را با سنجاقي محکم زير گلو مي‌بندند و روي آن را از قسمت جلوي سر و بالاي پيشاني دستمال کلاغي رنگي مي‌بندند. و کلاغي را از پشت سر گره مي‌زنند و قسمت زيادي آن را از پشت آويزان مي‌کنند. پوشش پاي آنها کفش ساده يا گيوه ملکي است. جوراب نمي‌پوشند. زيور ديگر زنان گلوبند زرين يا اشرفي همراه با دانه‌هاي ميخک خوشبو و همچنين النگو و دست بند طلا است.

لباس مردان عموماً کت و شلوار است ولي پوشاک ايلي آنها آرخالق آستردار بلندي است که تا مچ پا مي‌آيد و آستين بلند و گشاد و چاک دار دارد و ساده يا گلدار است. زير آرخالق پيراهني به رنگهاي گوناگون ساده يا راه راه با شلوار بلند آبي ساده يا راه راه مي‌پوشند. کفش آنها گيوه ملکي ساخت آباده يا شيراز، يا کفش ساده مردانه است. بر روي آرخالق (در قسمت کمر) شال پهني مي‌‌بندند و کلاه دو گوشي از جنس کرک شتر به سر مي‌‌گذارند. کلاه دو گوشي ويژه قشقائي‌هاست و به دستور ناصر خان، براي تمايز از ايلات ديگر، طرح شده است. پير و جوان، بزرگ و کوچک به اين کلاه علاقه خاصي دارند. «چُقِّه» پوشاک ديگري است که ويژه جنگ و شکار مردان قشقائي است چقه را از پارچه پشمي آستين دار سفيد رنگ و نازکي تهيه مي‌کنند. بلندي چقه تا زانوان و قسمت جلو آن مانند قبا چاک‌دار است. در پشت چقه بند رنگيني قرار دارد که «زِنْهارِه» ناميده مي‌شود و دو سر آن منگوله زيبايي دارد.

زنهاره روي شانه‌ها قرار دارد و دو سر آن از زير بغلها مي‌گذرد و در پشت به ميان زنهاره گره مي‌خورد. کار زنهاره جمع کردن و نگهداري آستينهاي چقه در روي بازوان است.

برخي پيشه‌هاي مردم

قشقائي‌ها در سردسير و گرمسير به کشاورزي و باغداري مي‌پردازند. محصولات آنها گندم، جو، برنج، حبوبات، سبزي، مرکبات و خرما است. کشاورزي بيشتر با اصول قديمي و گاوآهن انجام مي‌گيرد. زنان در همه کارها با مردان همکاري مي‌کنند. پس از برداشت محصول و پرداخت حق مالکانه، زنان بقيه محصول را در خورجين‌ها و جوالها ذخيره مي‌کنند يا به فروش مي‌رسانند. بعلاوه تمام کارهاي خانه به عهده زنهاست. دختران و زنان ايل هر صبح از کوه و دشت هيزم سوخت خود را گرد آوري مي‌کنند و پس از آن از رودخانه يا چشمه مشکهاي آب را پر مي‌کنند و به پشت مي‌‌گيرند و به چادر مي‌آورند. سپس گندم و برنج را در هاون‌هاي چوبي به نام «ديوَک» مي‌کوبند و پوست آنها را مي‌گيرند. هنگام کوبيدن، آهنگ ويژه‌اي را زير لب زمزمه مي‌کنند که آهنگ «برنج کوبي» ناميده مي‌شود. پس از آن آرد را خمير و چانه مي‌کنند و از آن نان مي‌پزند. نان را روي ساج‌هاي فلزي مي‌پزند. نخست ساج را روي اجاق جلوي چادر گرم مي‌کنند. و سپس چانه‌هاي خمير را روي نان بند پهن مي‌نمايند و روي ساج مي‌‌اندازند تا پخته شود. تمام خوراکهاي گوناگون ديگر نيز روي همين اجاقهاي جلوي چادر تهيه مي‌شود.

زنان از شير کره، ماست، کشک، قره قروت، سرشير و جز آن تهيه مي‌کنند. ماست را در مشکهايي که به سه پايه چوبي متصل است مي‌آويزند و آنقدر تکان مي‌‌دهند تا کره و دوغ بدست آيد. کار ديگر زنان بافت جاجيم، گليم، گَبِّه، قالي، خورجين، خوابگاه و جز آنست. زنان و دختران نخست پشم گوسفند را با دوک مي‌ريسند و پس از آن که آنها را رنگ کردند به صورت کلاف براي بافت آماده مي‌‌سازند. بافت با دارهاي زميني و با شانه فلزي که «کرکيتْ» ناميده مي‌شود انجام مي‌گيرد. در هر دستگاه بافت چند تن از زنان و دختران مدت يک يا دو ماه کار مي‌کنند تا يک قطعه جاجيم يا گليم زيباي قشقايي بوجود آوردند. نخست کلافها را سراسر دار مي‌کشند و از يک سو شروع به بافتن و طرح انداختن مي‌کنند. دوخت پوشاک خانواده نيز به عهده زنهاست و زنها نيز بايد اين هنر را بدانند به‌همين جهت مادران وظيفه دارند که دوزندگي را مانند بافت جاجيم و گليم و قالي به دختران خود بياموزند.

تيره‌اي از قشقائي‌ها که «غُربتي» نام دارند کارشان ساختن وسائل مورد نياز مردم ايل مانند چکش، بيل، کلنگ، داس، تيشه، اره و جز آن است براي اين کار از کوره‌هاي زميني و دمهاي پوستي استفاده مي‌کنند. قشقائي‌ها غربتي‌ها را پست‌ترين طبقه جامعه خود مي‌شمارند. بدين جهت هميشه با ديده حقارت به آنان مي‌نگرند تا جائي که با اين طايفه زحمتکش ازدواج نمي‌کنند.

قشقائي‌ها بيشتر نيازمنديهاي روزانه خود را محدود و آسان مي‌کنند و به‌وسيله خود ايل مرتفع مي‌سازند. مثلاً آرايشگران بومي گذشته از آرايشگري نوازندگي را نيز بعهده دارند و در جشن‌ها و عروسيها ساز مي‌‌زنند و مي‌‌خوانند. ختنه کردن کودکان نيز از کار آرايشگران است.

وسايل سواري ـ وسيله حمل و نقل و سواري قشقائي‌ها در ييلاق و قشلاق اسب، شتر، قاطر و خر است و از شتر بيشتر براي بارکشي استفاده مي‌کنند. خانهاي قشقائي براي سواري از اتومبيلهائي مانند جيپ و لندرور استفاده مي‌‌نمايند و بيشتر شان اتومبيل دارند.

شکار ـ يکي از سرگرميهاي مردان قشقائي در اوقات بيکاري شکار پرندگان و جانوران ديکر است که به‌وسيله تفنگ انجام مي‌گيرد. قشقائي‌ها به شکار و تيراندازي و سواري بسيار علاقه‌مندند و بيشتر آنان در اين فن مهارت زيادي دارند.

دبستانهاي عشايري

وزارت فرهنگ براي باسواد کردن(آموزش زبان فارسي) قشقائي‌ها اقدامات مؤثري نموده و در هر تيره و طايفه‌اي به تناسب شماره آنها، دبستانهاي عشايري دائر کرده است. از پيشگامان ايجاد مدارس عشايري محمدخان بهمن بيگي است. دختران و پسران در کلاسها به صورت مختلط درسهاي تابستاني را فرا مي‌گيرند و سپس براي ادامه تحصيل به شهرهاي پيرامون مانند شيراز مي‌روند. اين دبستانها هم در درون چادر و هم در اتاق تشکيل مي‌شود و آموزگاران آنها از جوانهاي تحصيل کرده ايل برگزيده مي‌شوند و حداقل کارنامه قبولي دوره دبيرستان را دارند. برگزيده شدگان قبل از آن که به کار آموزگاري بپردازند يک سال در دانشسراي عشايري فارس روش آموزش نو‌نهالان را مي‌آموزند و سپس مامور نقاط گوناگون ايل نشين مي‌شوند.

برخي عادتها و آداب و رسوم

قشقائي‌ها مردماني سرخوش و دلشادند. به جشن، پا کوبي و رقص بسيار علاقمندند و از اندوه و سوگواري گريزان. در تمام سال تنها در ده روز آغاز محرم سوگواري مي‌کنند. در جشن‌ها و عروسيها رقص چوبي (گروهي) زنان و مردان قشقائي بسيار زيبا و جالب است. در اين جشن‌ها زنان و مردان هر يک دو دستمال در دست مي‌‌گيرند و پيرامون يک دايره بزرگ مي‌‌ايستند و با آهنگ کرنا و دهل دستمالها را تکان مي‌‌دهند و با حرکات موزون پيش مي‌‌روند در رقص «دَرْمَرو» يا چوب بازي نيز، مردان دوتا دو تا و به نوبت با چوبهاي کوتاه و بلندي که در دست دارند به آهنگ ساز و دهل با يکديگر مي‌رقصند مبارزه مي‌کنند. از اين رقصها در مراسم عروسي قشقائي‌ها به تفصيل سخن خواهيم گفت.

قشقائي‌ها به نوشيدن چاي علاقه بسياري دارند و فرزندان خود را از کودکي به نوشيدن آن عادت مي‌دهند. چاي از خوراکهاي عمومي قشقائي است. قشقائي‌ها به کشيدن قليان بسيار علاقه‌مندند تنها مردان طايفه دره شوري به جاي قليان از چپق استفاده مي‌کنند.

مردم ايل فرمان‌گزار و مطيع دستور خانها هستند و هيچ قانوني را بالاتر از فرمان خان خود نمي‌دانند. هر گاه يکي از خانها يا کلانترها بميرد غوغاي عجيبي در ايل و طايفه او برپا مي‌شود. قشقائي‌ها در مرگ عزيزان و فرزندان خود کمتر از مرگ خان يا کلانتر خود متأثر مي‌شوند. گورستانهاي قشقائي در سر راه کوچ ايل فرار گرفته تا هنگام کوچ بتوانند براي مردگان خود فاتحه‌اي بخوانند.

به سبب علاقه‌اي که به خانهاي خود دارند براي آنها آرامگاههاي باشکوه و استوار مي‌‌سازند که ساليان دراز پابرجا مي‌‌ماند و هر سال هنگام کوچ قبر آنها را زيارت مي‌‌نمايند.

در مراسم جشن و عروسي زنان و مردان قشقائي رقص بسيار زيبا و جالب دارند

آرامگاه عده‌اي از سران ايل قشقائي بويژه خانهاي طايفه کشکولي در دامنه با صفاي شاهداي اردکان با سنگ و شيرواني به سبک مزار حافظ ساخته شده و نظر بيننده را به خود جلب مي‌کند.

بيشتر قشقائي‌ها مردماني بلندقامت و خوش صورت و دلاورند. چهره آنها گندم‌گون و چشمانشان سياه يا ميشي و مو يشان مشکي است. در ميان طايفه فارسيمدان(ايمور) و دره شوري گروهي سفيد پوست با موي زرد يا بور نيز ديده مي‌شوند. زنان قشقائي هرگز آرايش نمي‌کنند. تنها فرق زنان با دختران «چتر زلف» زنهاست. هنگام عروسي براي آرايش عروس اين چتر زلف را درست مي‌کنند. مردان قشقائي هميشه صورت خود را مي‌‌تراشند و به سبيل گذاشتن چندان گرايش ندارند.

لرها

لرها از نـژاد آريايي آميخـته با قوم کاشي يا کاسيت هستـند. در طول تاريخ گروه هايي از اعـراب و ترک ها نيز با لرها اختلاط نـژادي پـيدا کردند ولي در مجموع اصالت نـژادي آنها دست نخودره باقي مانده است. لرها که دو درصد جمعـيت کشورمان را تشکيل مي دهند، عمدتا در استانهاي لرستان و کرمانشاه ساکنند.

لرهاي لرستان به سان ساير نظام‌هاي ايلي و قبيله‌اي به ايلات و طوايف گوناگوني وابسته هستند و امروزه در نتيجه تحولات پنج دهه اخير، ساختار اجتماعي آنها دچار دگرگوني فراواني گرديده است و کمتر، موقعيت اجتماعي افراد براساس نسب و وابستگي‌هاي خانوادگي و طايفه‌اي مورد توجه قرار مي‌گيرد و بيشتر پايگاه اجتماعي آنان بصورت اکتسابي بوده و از راه وراثت و نسب مشخص نمي‌گردد.

صنايع دستي لرستان در سه نوع متمايز عشايري، روستايي و شهري شکل گرفته اند. بيشتر توليدات صنايع دستي عشايري به مصرف خانوار مي رسند و کمتر به بازار عرضه مي شوند. انواع صنايع دستي عشاير استان لرستان عبارت اند از: سياه چادر، چيت، قالي و گليم، صنايع دستي روستايي را قالي، گليم، رنگرزي و جاجيم بافي تشکيل مي دهند و عمده صنايع دستي شهري نيز خراطي، نمد بافي، قلم زني، ورشوسازي، قالي، موج و گليم بافي هستند.

ايلات و طوايف طرحان و رومشگان

عبدولي(شامل 7 تيره مي باشد)

امرايي

سوري

آزادبخت

کوشکي

آدينه ون (آدينه وند)

گراون (گراوند) ضروني (ماديان رود) ريکا شيرواند

ايل بالا گريوه

بالاگريوه علاوه بر پاپي به چهار طايفه مهم تقسيم مي‌شوند :

الف : طايفه رشنو ب :طايفه جودكي نورعلي وند

آقا رضايي / تيره‌هاي وابسته

آقا ميرزايي / تيره‌هاي وابسته

ب : مير

طايفه مير کنوني از اعقاب مير شاهوردي خان آخرين اتابک لر کوچک هستند که در زمان شاه

عباس صفوي بر لرستان حکومت ميکرده است .

ترتيب اجداد طايفه مذکور از مير رضا که پدر مير هاي منطقه لرستان.خوزستان و ايلام بوده تا

مير شاهورديخان به شرح زير است :

(مير رضا فرزند مير خدا کرم فرزند مير عالي بيک فرزند مير جهانگير فرزند مير رستم فرزند

مير ندل فرزند مير شاهورديخان (اتابک لر))

فرزندان مير رضا که کل طايفه مير را تشکيل ميدهند :

-مير ميرزا حسين(مير عباس(مير آواس)-مير عاليخان)/ تيره‌هاي وابسته

-مير کريم / تيره‌هاي وابسته

-ميرشفيع(مير کرمخان-مير حيدرخان-مير علي عسگر-مير اسکندر-مير فرضعلي)/تيره هاي وابسته

-مير محمد طاهر/تيره هاي وابسته

-مير محمد کاظم

-مير رحيم

-مير احمد

-مير تقي

-مير نقي

تيرهاي وابسته به مير عبارت‌انداز:

گلالي وند -زيني وند-طالبوند-شورابي -کرفوند-ساتياروند-هلدي-بازگير-قياسوند-هدر وند

ج :بهاروند

(مراد علي وند) / تيره‌هاي وابسته

(کردعلي وند) / تيره‌هاي وابسته

د: شهاوند

متاون / تيره‌هاي وابسته

قلاوند/ تيره‌هاي وابسته

ميرزا ون/ تيره‌هاي وابسته

تيره‌هاي وابسته/تيره‌هاي وابسته

ايل پاپي

ايل پاپي از ايلات بالا گريوه است که به خاطر وسعت مناطق جغرافيايي بخش پاپي وانديمشک ودرود که محل زندگي اين مردم است ازان به ايل مست قل هم ياد مي شود پاپي اخرين منطقه گويش لري خرم ابادي ودر مرز گويش لري بختياري است ديگر تيره هاي بابي درويشوند مالزيري کشوري مدهني گراوند منبع شناخت ايل بابي نوشته مرادحسين بابي هادي - تيره‌هاي وابسته مناصر - تيره‌هاي وابسته

طايفه چگني: تيره‌هاي وابسته

طوايف غير چگني در منطقه چگني:

تيلاوي(طولابي)

امير

حيات غيوي (حيات غيبي)

يرحياتي

طوايف وابسته

ايلات باجولوندشامل(ايل سگوند.دالوند.بيرانوند)

ايل باجولوند

طايفه سگوند

عاليخاني

رحيم خاني

طايفه کارمت (قايدرحمت)

طايفه ياراحمدي

طايفه دالوند

طايفه آروان (عاروان)

ايل حسنوند:

طايفه خدايي ( خدايي حسنوند پسر عموي کريم خان وکيل الرعايا) عيسي خاني آزاذ خاني که در سراب تلخ زندگي ميکنند و موسي خاني يا سرهنگي از خانواده هاي مهم اين طايفه اند

دوله شه

مي يفر

کاکول ون

خوانين

پولا

زودار (زيودار)

سياه پوش

سلسله :

طايفه کولي ون

فرخ شه

اصلو شه

بمار شه

کرم شه

طايفه يوسفوند

چهار تخمه

پيرکه

ترکاشون

حق نير

طايفه قلايي :

مرحيم

ماشم

ياره

احمد

لرکه

طايفه گله دار :

ويس وند

مول او

کرم

خميس ون

صحرايي

طايفه رک رک:

وژ زردي

دلي

زالوک

زعون

گرز گرزي

اورنگي

کاکي

اقليت‌هاي غير لر:

اقليتهاي غير لري که مدت طولاني در خرم آباد ساکن اند :

سادات:

نام زيستگاه:

شهنشي وند خرم آباد، اطراف آن

طاهروند خرم آباد تجره چنگايي

قاسم وند خرم آباد

خلفوند خرم آباد، يا هر دو رود، سيلاخور

ندروند انگشته، خرم آباد

شهر خوند خرم آباد - در بين طوايف جودکي ومير

مرتضي وند دزفول و تعداد ي در بين طايفه قلاوند

سادات:

جزايري خرم آباد

طباطبايي بروجرد

زروني چگني

چم داويد چگني

لوتي‌ها: تيره وابسته به طايفه

للکه چگني

بيساوند خرم آباد - کرگاه کنار قلاوند

حيدر جودکي - مير

شمسه پاپي، سگوند

يادگاري سلسله

مراسل طوايف طرحان و رومشکان

شامري مير

روز بن بيرانوند

ايل بختياري چهار لنگ:

محمود صالح

ممزايي

محمود صالح

عمله جات

مميون (مميوند)

عيسوند

بساک

پولادوند

عود الون

کنورسي

زنگنه

کرد

ولواسي (ابوالعباسي)

بکرد زنگنه

جانکي

منجيني

طوايف وابسته به ممبيني

زلکي (زلقي)

تالي

هزاروسي

طوايف وابسته به زلقي بيرانوندها انچه که بزرگان نقل کرده اند:

بيرانوندها ازحجاز آمده اند با توجه به اينکه سواد زيادي نداشته اند به جاي حجازي هيجالي به آنها گفته اند .

ايلات و عشاير

ايل واژه‏اي است مغولي و تركي به معناي دوست، يار، همراه و همقبيله، و عشيره كه مترادف با ايل استعمال شده، واژه‏اي است عربي به معناي بني اعمام و نزديكان از جانب پدر كه جمع آن عشاير و عشيرات است. عشيره اسم فارسي ماخوذ از زبان عربي به معناي خويشان، نزديكان، تبار، اهل خانه، و طايفه است. واژه ايلات (جمع ايل) براي نخستين بار در زبان فارسي در زمان ايلخانيان به كار رفته كه منظور از آن طوايف صحرانشين و نيمه صحرانشين است.

در ايران جمعيتي را عشايري به حساب آورده‏اند كه داراي وابستگي ايلي بوده به زندگي كوچ روي با معيشت غالب شباني اشتغال دارند. اين جمعيت را به سه گروه عمده تقسيم كرده اند. كوچ نشينان، نيمه كوچ‏نشينان و رمه‏گردانان. كوچ نشينان شامل افرادي هستند كه در ييلاق سرپناه ثابتي ندارند وابستگي آنان به زمين زراعي بسيار اندك، كشت و كارشان ديم و قلمرو زيستي آنان در اراضي حاشيه‏اي يكجانشينان است. نيمه كوچ‏نشينان جمعيتي عشايري‏اند كه عمدتا قشلاق را در ساختمان و يا در آباديهاي قشلاقي و ييلاق را در چادر به سر مي برند اين گروه نسبت به كوچ‏نشينان وابستگي بيشتري به زمين دارند. خصوصاً در قلمرو قشلاقي خود داراي آب و زمين زراعي بوده و در قشلاق در آباديها ساكن اند و مانند روستاييان زارع و باغدار هستند. رمه گردانان از مراتع طبيعي ييلاق استفاده مي كنند و به پرورش دام با بردن رمه ها به مراتع بدون همراهي اعضا خانواده اشتغال دارند در اين شيوه دامها همراه چوپان يا بعضي از اعضاي خانوار به مراتع برده مي شوند پس از پايان دوره بهره‏برداري از مراتع دامها به آباديهاي قشلاقي مراجعه و دوره قشلاقي را در طويله و از طريق تعليف و تغذيه دستي مي گذرانند.

بر اساس آخرين سرشماري ملي در سال 1370 ( 1996 ميلادي ) جمعـيت ايران 69975000 نـفر است و نرخ رشد آن بسيار بالاست. جمعـيت ايران در سال 1335 ( 1956 ميلادي ) 19 ميليون نفر بود. اکنون مقامات دولتي نگرانند که در سال 1394 ( 2015 ميلادي ) به رقم سرسام آور 110 ميليون برسد. در سالهاي اخير با گرايش روستايـيان براي مهاجرت به شهرها، دگرگونـيهاي عمده جمعـيت شناختي در ايران به وجود آمده و پـيامدهاي جنگ ايران با عراق نيز بر وخامت اوضاع افزوده است. در جريان اين جنگ بسياري از مردم مناطق جنگ زده به قسمتهاي امن داخلي مهاجرت کرده اند و در آنجا ماندگار شده اند. در حال حاضر 60 درصد جمعـيت ايران شهرنشين اند که از اين ميزان 15 درصد در تهران زندگي مي کنند.

ايران از نظر نـژادي به هيچ وجه يکدست و يکپارچه نيـست. موقعـيت ويژه جغـرافيايي کشورمان و قرارگرفتن آن در تـقاطع کشورهاي عرب، ترکيه و آسياي مرکزي و تغـيـير پـيوسته حدود و ثـغـور آن در ساليان دراز امپراطوري ايران باعـث شده است اقوام و نـژادهاي متـنوع و مخـتـلفي در چهار چوب ايران امروزي زندگي کنند. بدليل همين تـنوع جمعـيـتي و قرنها اختلاط نـژادي و مهاجرتهاست که اصولا تـفکيک حد و مرز جغـرافـيايي نـژادهاي ساکن در ايران امروز امري اگر نه محال، بسيار مشکل است.

براساس اطلاعات سرشماري در تيرماه 1366 در كل مناطق عشايري استانهاي كشور 96 ايل و 547 طايفه مستقل سرشماري شده اند. تعداد جمعيت كوچنده كشور در سال 1366 برابر 1152099 نفر بوده است. قلمرو زيست عشاير كوچ‏رو ايران عمدتاً در امتداد سلسله جبال زاگرس و در استانهاي آذربايجان شرقي و غربي، باختران، خوزستان، لرستان، ايلام، چهارمحال بختياري و كهكيلويه و بويراحمد، فارس و خراسان و سيستان و بلوچستان و سمنان و نقاط مركزي ايران است.

در دوران حكومت قاجار گرچه مناطق وسيعي از پادشاهي قاجار عشايرنشين بود تدريجا از قدرت ايلات كاسته و بر اقتدار دولت مركزي افزوده شد. ايلات در زمان سلطنت قاجاريه گاه طعمه مناسبي براي دسيسه‏چيني دولت انگليس به حساب مي‏آمدند و اين دولت با سياستهاي استعماري خود عشاير را عليه دولت مركزي تحريك مي نمود و يا از آنان در جهت حفظ منافع تجاري خود استفاده مي كرد. چنانچه در پي كشف نفت در خوزستان كمپاني نفت ايران و انگليس و شيخ محمره و بختياريها از سوي ديگر با يكديگر توافق نمودند كه عشاير از مناطق نفتي حراست كنند و نيروي انساني مورد نياز كمپاني را فراهم نمايند. و گاه نيروي مقاومتي عليه سلطه استعمار شمرده مي شدند. پس از فتح هرات توسط قواي ناصرالدين شاه دولت انگليس براي تهديد دولت ايران بندر بوشهر را مورد حمله قرار داد در جريان مقاومت اهالي، عشاير قشقايي به كمك سربازان و مردان دلير تنگستان در برابر حملات قواي انگليس ايستادگي كردند و حماسه‏ها آفريدند.

در جنبش مشروطه نيز برخي از ايلات به هواداري از مشروطه برخاسته و در استقرار مجدد دولت مشروطه نقش ايفا كردند.

با توجه به تغييرات گسترده در ساختار سياسي اقتصادي و فرهنگي و اجتماعي جامعه روند اسكان در ميان ايلات تسريع گرديد و تغييرات بنيادي در همه وجوه زندگي ايلي پديد آمد كه عمده ترين آن تغيير در سازمان و نظام كهن ايلي و عشايري است.

ساخت قدرت در ايلات ايران معمولاً هرمي شكل و نهاد رهبري منبعث از ساخت خويشاوندي و سلطه پدرسالارانه است. رهبري از بطن نظام خويشاوندي نشات گرفته و حافظ بقا و تحكيم روابط خوني است. توزيع قدرت سياسي و اداري با تقسيمات درون سازمان ايل متناسب است. در راس ايل، ايلخان با اختيارات نامحدود، در راس طايفه ها كلانتران و در راس تيره كدخدايان قرار مي گيرند.

اقتصاد عشيره‏اي تنها در چارچوب مالكيت دسته‏جمعي بر چراگاهها و تجزيه ناپذيري آنها و نيز سلطه پدرسالارانه بر واحدهاي اقتصادي قابل درك است. روابط روزمره اعضا عموماً از طريق روابط خويشاوندي و مالكيت جمعي بر زمين شكل مي‏گيرد، و موقعيت افراد در درون ساخت خويشاوندي، روابط متقابل اقتصادي آنان را مشخص مي نمايد. مالكيت خصوصي (به شكل مالكيت بر اشيا منقول، دام و چادر) در نظام كوچ‏روي وجود دارد. كه به وسيله هنجارهاي روابط خويشاوندي محدود شده، توسط توافقهاي ازدواج، تقسيم ميان پسران به هنگام رسيدن به سن بلوغ، توزيع مجدد از طريق عامل رهبري و مبادلات جنسي از يكي يه ديگري منتقل مي شود.

توليد عشيره أي نسبتا يكنواخت (محصولات دامي، زراعي و تا حدودي صنايع دستي)، ابزار بسيار ابتدايي و تخصص در نازلترين سطح است. تقسيم كار در ميان عشاير نه بر مبناي تخصص بلكه به سبب پايين بودن سطح تكنولوژي و سنتهاي اجتماعي بر مبناي سن و جنس است.

ادبيات عشاير نيز رنگ و بوي طبيعت سرزمين اش را دارد. اين اشعار صداي كوه، صحرا، مرتع، گياهان، پرندگان و صداي طبيعت است. و...

بر ايل ما چه گذشت

اي كوههاي پر برف

و اي قله‏هاي مه آلود

اي كوههاي پر پر برف

و اي قله هاي مه آلود

بر آن ايل كه در دامن شما

خيمه‏هاي رنگين مي افراشت

چه گذشت؟

.....

اي كوه هاي بلند

اي جانم به فداي خاك و سنگتان

راه قله‏هايتان را نشانم دهيد

تا چون طرلان بر سينه‏‏تان پرواز كنم

شايد از فراز آن ايلم را بيابم.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

سابقه تاريخي

عشاير دوره قشلاقي استان آذربايجان شرقي عمدتا متعلق به ايل ارسباران قره داغ ميباشند و وجه تسميه آنان ماخذ از نام ( ارسباران ) سرزميني است که در آن زندگي ميکنند . ارسـباران - قره داغ منطقه مهم جغرافيائي در آذربايجان شرقي است که از شمال ، شـمال غربي و شمال شرقي به رودخانه ارس ، از غرب به شهرستانهاي مرند و جلفا و از جنوب به شهرستان هاي هريس و تبريز و از شرق و جنوب شرقي به استان اردبيل محدود مي شود. و وسعت آن حدود 9 هزار کيلومتر مربع بوده و جنگلهاي غني ارسباران نيز در اين منطقه واقع است . ايل ارسباران - قره داغ داراي ريشه قومي و تاريخي مشترکي با ايل ائلسون ( شاه سون ) بوده و تا دوره قاجار داراي نظام ايلي مشترک بودند . لذا براي اطلاع از سابقه تاريخي ايل ارسباران - قره داغ مي بايست به تاريخچه ايل ائلسون مراجعه نمائيم امروزه به آن تعداد از طوايف که در قسمت غرب دشت مغان (دره رود ) استقرار داشته و ييلاقات آنها عمدتادر ارتفاعات اطراف در ارتفاعات اطراف مشکين شهر ، اردبيل و قسمتي از سراب واقع است را متعلق به ايل ائلسون مي دانند.

وجه نامگذاري

هنگاميکه سرزمين پهناور ايران دچار هرج و مرج و آشوب بوده و هر کدام از امراي تيموري و آق قويونلو گوشه اي از اين سرزمين را مقر حکمروايي خود نموده بودند اسماعيل ميرزا که بعدا به شاه اسماعيل معروف شد توانست با سرکوب آق قويونلو ها در سال 907 هجري قمري بنيان حکومتي را استوار سازد که حدود دو قرن و نيم ادامه يافت . افراد سلحشور و جانبازي که شاه اسماعيل را در اين جنگها ياري کردند و علاوه بر آن تمرکز سياسي و وحدت مذهبي کشور مديون خون و رنج ايشان بود در تاريخ به نام قزلباش شهرت يافتند .شاه اسماعيل آنان را در زمره نجباي ايران درآورد و به ايشان عمامه خاصي داد که12ترک بود و ميان آن هم کلاه سرخي برسرمي گذاشتند و به خاطرکلاه مذکور به قزلباش معروف گرديدند . در سال 998 هجري قمري افراد قزلباش عليه نماينده شاه (مرشد قلي خان) قيام کردند. از اين رو شاه عباس نسبت به نفوذ و قدرت فوق العاده اي که اين طبقه در امور کشوري و لشکري بدست آورده بودند بد بين شد و گروه ديگري را بنام شاه سون يا دوستداران شاه براي در هم شکستن قدرت آنان بسيج نمود . بنابراين شاه سون ها به گروهي اطلاق ميشود که از سوي شاه عباس تشکيل يافت تا بر عليه قزلباش ها مبارزه کنند به محض احضار شاه عباس داوطلبان ترک از سراسر ايران ، بين النهرين و حتي آسياي صغير خود را به دولتمردان صفوي معرفي مي کردند.

پارسي ها ( فارس ها )

بـيش از 65% از جمعـيت ايران از نـژاد فارس (پارس) هستـند. فارس ها از اعـقاب نـژاد ايلامي يا آريايي هستـند که در هزاره دوم پـيش از ميلاد در فلات مياني ساکن شدند و نام پارس ( پرشيا ) را براي ايران برگزيدند.

فارسي‌زبانان ايران ترکيبي از اقوام مختلف ايران باستان هستند.

فارسي‌زبانان تنها، افزون بر ايران در افغانستان، تاجيکستان، سمرقند در ازبکستان نيز هستي دارند.

جمعيت و پراکندگي

فارسي‌زبانان در ايران بزرگ‌ترين گروه زباني به‌ شمار مي‌آيند. طبق يک نمونه‌گيري حدودي که در دوران پهلوي (در دهه? ????) انجام شده بود جمعيت کساني را که زبان فارسي معيار (و نه گويش‌هاي آن) در آن زمان زبان مادري‌شان بود حدود 51% اعلام کردند. به نظر برخي اين آمار، امروزه ديگر چندان دقيق نيست زيرا طي چند دهه اخير ميليون‌ها مهاجري که از مناطق زباني ديگر به تدريج به استان تهران و ديگر شهرهاي بزرگ ايران مرکزي آمده‌اند و زبان فارسي زبان اول يا تنها زبان نسل دوم يا سوم آنها گشته درصد فارسي‌زبانان ايران را تا درجه زيادي بالا برده است. پديده تغيير زباني در نسل جديد در بسياري از شهرهاي بزرگ همچون بخش ترک‌زبان قزوين، زنجان، کرمانشاه، زاهدان، بجنورد، چالوس، برخي نقاط ديگر مازندران و مناطق لرنشين در پايان‌نامه‌هاي متعدد دانشگاهي بازتاب يافته و ثبت شده است.

زبان

فارسي، پارسي، (نام قديمي: پارسي دري) زباني است که در کشورهاي ايران، افغانستان، تاجيکستان، و ازبکستان به آن سخن رانده‌ مي‌شود. البته به اين علت که ايران و افغانستان مهاجران فراواني داشته‌اند که در کشورهاي گوناگون پراکنده‌ شده‌اند، اين زبان را از لس‌آنجلس گرفته تا توکيو مي‌توان شنيد.

برخي زبان فارسي تاجيکستان و ازبکستان و چين را تاجيکي نام گذارده‌اند و آن را از زبان فارسي متفاوت مي‌دانند. تاجيکي را امروزه با خط سيريليک يا الفباي تاجيکي مي‌نويسند، پيش از آن با لاتين نگاشته مي‌شد و پيشتر از آن با همين خطي که هنوز در ايران کاربرد دارد نوشته و خوانده مي‌شد.

زبان فارسي از خانواده? زبان‌هاي هندواروپايي است. نياکان اين زبان زبان‌هاي پارسي ميانه (پهلوي) و پارسي باستان هستند.

در اين زبان البته در ايران ?? حرف وجود دارد که به مجموع آنها الفبا گفته مي‌شود.

اعـراب

حدودا 4 درصد (دو و نيم ميليون نفر) جمعـيت ايران عـرب تبار هستـند که بـيشتر آنها در استان خوزستان و جزاير خليج فارس سکنا گزيده اند. به مردم عـرب ساکن نوار ساحلي جنوب، که مي توان بسياري از ويـژگيهاي فارس ها را در آنها ديد، بندري مي گويـند. لباس بلند سنتي مردان عـرب ثوب يا دشداشه و دستاري که بر سر مي گذارند " گتره " نام دارد. اکثر عـربهاي ايران هنوز به زبان عـربي تکلم مي کنند.

آغاز کوچ عربها به خوزستان از پيش از اسلام در دوران ساسانيان بوده است. البته پس از اسلام نيز قبايل عرب در پي لشکريان فاتح به سوي کشورهاي گشوده شده از جمله مناطقي از ايران کوچ کردند که در خوزستان به علت وجود اعراب پيش از اسلام، پس از اسلام نيز قبايل و عشاير بسياري به اين منطقه آمدند. البته امروزه جمعيت عربهاي خوزستان نسبت به اقوام فارسي زبان (بختياريها، شوشتري و دزفوليها) در اقليت قرار دارند.

ويژگي‌ها

نژاد: اعراب خوزستان معمولاً سامي نژاد از نظر ظاهري سبزه با موهاي سر پرپشت و در عين حال از نظر بدني کم مو هستند. اما در ميان ايشان سفيد پوست چشم رنگي و موبور و حتي سياهپوست نيز ديده مي‌شود و اين تفاوت رنگ‌ها مربوط به مبداء اصلي مهاجرت ايشان است .

مذهب: مسلمان-شيعه اثني عشر

لباس محلي: مردان دشداشه مي‌پوشند که لباسي يکسره و بلند تا مچ پا (بدون شلوار) و معمولاً سفيد رنگ و در تابستان نيز خنک است. دشداشه را بيشتر قديمي‌ها در روستا مي‌پوشند و نسل امروزي معمولاً ترجيح مي‌دهد با لباس‌هاي امروزي بگردند.

زبان: عربي محلي که با عربي حجاز تفاوت‌هاي بسياري دارد و بيشتر به عربي محاوره‌اي عراق نزديک است و تحت تاثير فارسي و گويشهاي محلي خوزستان قرار گرفته است. البته عربي نواحي آبادان و خرمشهر با عربي نقاط ديگر خوزستان کمي تفاوت دارد و به اصطلاح صحيحتر است و کمتر تحت تأثير فارسي قرار گرفته است. مثلاً عبارت «يخ» که در عربي فصيح «ثلج» مي‌شود در آبادان و خرمشهر و همچنين محاور? عراق «ثلِج» تلفظ مي‌شود اما در ديگر نقاط خوزستان عربها اصطلاح فارسي آن (همان يخ) را به کار مي‌برند. در عربي حجاز چهار حرف «گ»، «چ»، «پ» و «ژ» تلفظ نمي‌شود اما عرب‌هاي خوزستان تنها حرف پ را در زبانشان به کار نمي‌برند مثلاً فوگ (بالا)، چلِب (سگ)، باژگاه (باشگاه) البته اين موضوع محدود به عربهاي خوزستان و ايران نيست .

اگرچه عربي خوزستان به عربي محاوره‌اي عراق نزديک است اما تفاوت‌هايي نيز با آن دارد. مثلاً حرف «ج» جاي خودش را در بسياري از عبارات به «ي» داده است مثل: «ريل» به جاي «رجل» يا «دياية» به جاي «دجاجة» يا «تي‌يي» به جاي «تي‌جي» (ترجع). عربي خوزستان بسيار تحت تأثير فارسي قرار گرفته است طوري که بسياري از اصطلاحات، مخصوصاً لغات و اصطلاحات رايج امروزي به صورت فارسي تلفظ مي‌شوند: مثل «بيمارستان» به جاي «مستشفي»، «بادگان» (پادگان) به جاي «ثکنة»، «سرگرد» به جاي «رائد»، «گروهبان» به جاي «عريف»، «روزنامه» به جاي «جريدة».

به تازگي بسياري از خانواده‌هاي عرب و در شهر اهواز، به کودکانشان ابتدا فارسي ياد مي‌دهند و به زبان فارسي با او تکلم مي‌کنند با اين توجيح که او وقتي به مدرسه رفت براي درس خواندن و فهم دروس و کتب درسي که به زبان فارسي نوشته شده‌اند دچار مشکل نشود و البته عربي را وقتي که بزرگ‌تر شد خود به خود در فاميل ياد مي‌گيرد و اين موضوع باعث فراموش شدن بسياري از اصطلاحات رايج عربي خوزستاني در ميان نسل امروزي مي‌شود. ديده مي‌شود که يک جوان عرب هنگام عربي حرف زدن بسياري از اصطلاحات عربي که پدر بزرگ و مادر بزرگش از آنها استفاده مي‌کردند؛ را به کار نمي‌برد و به جاي آنها از اصطلاحات فارسي استفاده مي‌کند. اين موضوع در ميان دختران امروزي عرب بيشتر شايع شده است (اگر چه هنوز هم اعراب خوزستان به فرهنگ و زبانشان تعصب دارند)

تعصب: معمولاً عرب‌هاي خوزستان نسبت به عشيره و زبان خود بسيار تعصب دارند و گاهي اين تعصب رنگ افراط به خود مي‌گيرد.

شيخ: اعراب خوزستان قبايل مختلفي هستند که هر قبيله براي خودش يک شيخ دارد که به اصطلاح نماينده و رئيس آن قبيله است .

فصل در ميان اعراب خوزستان

به جبران خسارت مادي يا معنوي و يا جاني در ميان اعراب جهت حل اختلاف ميان دو طرف از دو عشيره و يا از دو طرف از يک عشيره، فصل مي‌گويند. فصل در لغت به معني جدا کردن و فيصل دادن است و از نظر عرف عشاير جهت رفع فتنه و برقراري صلح ميان دو طرف دعوا به کار مي‌رود که بخش عمد? آن را به خانواد? آسيب‌ديده مي‌دهند. پرداخت فصل بسته به نوع خسارت بر عهد? خانواد? فاعل (زيان زننده) يا خانواده و عشير? فاعل به صورت مشترک است؛ مثلاً در پرداخت فصل قتل، مبنا بر اين است که خانواد? قاتل يک سوم مبلغ فصل را بپردازند و دو سوم ديگر از ميان عشير? قاتل جمع‌آوري مي‌شود. هر فرد از عشيره که به سن قانوني رسيده باشد بايد در پرداخت اين دو سوم مشارکت ورزد. معمولاً اعراب خوزستان ترجيح مي‌دهند که مسائل و اختلافات ميان خودشان را بدون مراجعه به مراجع قانوني، به صورت داخلي حل و فصل نمايند. فصل مي‌تواند پول يا حتي زن باشد که در آن صورت به آن فصيله مي‌گويند.

فريضه: در اثناي جلس? مذاکرات جهت تعيين مقدار فصل اغلب شخصي را به عنوان داور تعيين مي‌کنند که هر دو طرف قبولش دارند و به او فريضه مي‌گويند. معمولاً فريضه‌ها در حل اختلافات عشايري تجربه و تبحر دارند .

ضمانت اجرايي فصل: ضمانت اجرايي فصل انتقام است. يعني اگر مجرم در اداي فصل تاخير کند يا از زير بار اجراي آن شانه خالي کند؛ شخص زيان‌ديده دست به انتقام مي‌زند و در اين راه هم? افراد عشيره با وي همکاري مي‌کنند و چه بسا عشير? زيان‌ديده‌اي پس از سالها (پنج، ده، بيست و حتي پنجاه سال) فصل گرفته است .

فصل از نظر فقه شيعي: در فقه شيعي براي جنايت، ديه مقرر است که ديه از نظر بسياري از علماي شيعه، مال است و از نظر برخي نيز مجازات است. اما فصل معمولاً جنب? شرعي ندارد و با ديه تفاوت بسياري دارد و ريشه‌هاي آن را بايد در دوران جاهليت جستجو نمود .

فصيله: خوشبختانه امروزه اين نوع فصل در ميان عشاير کم شده است و بيشتر از پول به عنوان فصل استفاده مي‌شود. به هر صورت، فصيله زني است که به عنوان ديه به عقد شخص زيان‌ديده يا يکي از اعضاي خانواده و عشير? زيان‌ديده درمي‌آيد که مهريه‌اش بر عهد? عشيره‌اش است (نه داماد) فصيله در موارد قتل يا هتک ناموس گرفته مي‌شود و تعداد آن بسته به نوع جرم از يک تا چهار زن مي‌تواند باشد. با اين کار به اصطلاح پيوند خوني ايجاد مي‌شود اما اين پيوند به قيمت تحقير دختري خواهد بود که به عنوان فصيله تعيين مي‌شود. فصيله دشنامي است که با کمترين اختلاف در خانواده به رخ زن کشيده مي‌شود و در ميان زنان عرب، هيچ دشنامي از اين واژه توهين‌آميزتر نيست.

فصل عامل بازدارند? جرم يا بروز جرم؟

ظاهراً به دليل سنگين بودن فصل بايد عامل بازدارند? جرم باشد اما به دليل اين که معمولاً سهم عمد? فصل را عشيره پرداخت مي‌کند (نه خود مجرم) بنابر اين موارد زيادي ديده شده است که افراد متعصب و بي‌مسئوليت در عشيره با اتکا به اصل زشت «مي‌کشم و فصل مي‌دهم» دست به جنايت مي‌زنند .

انواع فصل

فصل قتل عمد: اعراب امروزه بيشتر پول بابت فصل قتل عمد مي‌گيرند که مبلغ آن بسته به ارزش پول متفاوت است و معمولاً خيلي بيشتر از دي? قانوني است. در اصل فصل قتل عمد، دادن چهار زن است (زن بيوه را قبول نمي‌کنند) که خوشبختانه اين سنت در حال منسوخ شدن است. در آن صورت خانواد? قاتل بايد يک دختر را از خانواد? خودش به عقد برادر يا فرزند مقتول درآورد (در صورت نبودن اين اشخاص، پسر عموي مقتول) که به آن دختر به اصطلاح «اولي» مي‌گويند و سه دختر نيز از طرف عشير? قاتل به عشير? مقتول داده مي‌شود که اصطلاحاً به آنها «تلويات» مي‌گويند .

فصل قتل غير عمد: دو دختر است که يکي از خانواد? قاتل به عقد برادر يا پسر يا پسرعموي مقتول درمي‌آيد ديگري (تلويه) از عشير? قاتل با انتخاب خود دختر به عقد يکي از افراد عشير? مقتول درمي‌آيد .

فصل ربودن دختر و ازدواج با وي بر خلاف تمايل خانواده‌اش: اين فصل به صورت پول نقد پرداخت مي‌شود که مقدار آن به شخصيت، تحصيلات، جايگاه اجتماعي، خانواده و ... دختر بستگي دارد .

فصل تجاوز به دختر باکره: دادن فصل يا فصيله است (امروزه پول نقد به خانواد? دختر است که بسته به ارزش پول متفاوت است) اين فصل بر عهد? خود يا خانواد? فاعل است و عشيره در پرداخت آن مشارکت نمي‌کنند و همچنين ازدواج با آن دختر است .

فصل تجاوز به زن شوهردار: دو دختر است. يکي به شوهر زن (به جبران زن قبلي او) و يکي به خانواد? دختر (به جبران ننگي که به دامن خانواده زده شده است) در آيين عشاير عرب تنها اعتراف زن يا دختر تجاوز ديده براي اثبات تجاوز کافي است. امروزه اين فصل نيز اغلب به شکل پول و نه دختر انجام مي‌شود .

فصل صيحه: يعني مردي به دختر يا زني به ديد? سوء بنگرد يا متلک رکيکي بگويد يا او را در آغوش بگيرد يا ببوسد يا نيشگون بگيرد يا مواردي از اين گونه که به آن صيحه (رسوايي) مي‌گويند. فصل صيحه در گذشته و حال پول نقد بوده است که به خانواد? دختر يا شوهر زن پرداخت مي‌شود .

فصل لواط: پول نقد است که به خانواد? شخص تجاوز ديده پرداخت مي‌شود و بر عهد? خانواد? شخص لواط کننده است و عشيره در پرداخت آن مشارکي ندارد .

فصل نقص عضو: به صورت پول نقد است که مقدار آن بسته به ارزش پول مي‌باشد. به جز شکستن بيني که معادل مخارج درماني آن است و مواردي مثل ناقص کردن يک دست يا يک پا يا يک چشم که نصف فصل قتل يک انسان مي‌باشد . اگر نقص اعضاي داخلي بدن به مرگ فرد بيانجامد هر زمان که شخص آسيب‌ديده بميرد حتي ده سال پس از آسيب ديدن (يا بيشتر) در اين صورت فصل کامل يک قتل گرفته مي‌شود .

فصل اهانت: چه اهانت لفظي چه فيزيکي (مثل زدن سيلي) فصل آن عذرخواهي است که فرد اهانت کننده بايد به همراه چندتن از معتمدان محل و ريش سفيدان عشيره به خان? شخص مورد اهانت برود و از او پوزش بخواهد .

فصل ضرر به اموال يا سرقت: رد مال و جبران تمام خسارات است (با حضور سه نفر خبره و مورد اعتماد طرفين)

فصل چهارپايان: فصل چهارپايان مانند شتر، گاو، گوسفند، اسب که قيمت معيني دارند؛ جبران کامل خسارت است. اما اگر حيوان را بتوان پيش از مرگ ذبح نمود؛ فصل آن تفاوت بهاي ميان حيوان سالم و حيوان ضربه ديده و ذبح شده است. در مورد سگ که در روستا کاربرد فراواني هم دارد؛ فصلي دريافت نمي‌شود اما قاتل سگ موظف است به خانه صاحب سگ برود و روي فرشش بنشيند و از وي غذر بخواهد .

عرب کمري

عرب‌هايي را مي‌گويند که در مجاورت بختياري‌ها زندگي مي‌کنند با ايشان وصلت کرده‌اند؛ از نظر رسم و رسوم و زبان و ... اشتراکات زيادي با بختياري‌ها پيدا کرده‌اند. اما در اصل بختياري نيستند. در حقيقت عرب کمري‌ها اعرابي هستند که اصطلاحاً در کوه و کمر زندگي مي‌کنند و وجه تسميه ايشان نيز همين است. زبان ايشان در اصل عربي است که به عربي عراق بيشتر نزديک است تا اعراب خوزستان و به مرور زمان با گويش بختياري ترکيب شده است و اصطلاحاتي مخصوص به خود پيدا کرده است طوري که فهم آن هم براي اعراب و هم براي بختياري‌ها ممکن نيست. مثلاً: اصطلاح «چطور هستي؟» که در احوال پرسي به کار مي‌رود به لهج? عرب کمري مي‌شود «چي چينَک» در حالي که همان به لهج? عربهاي خوزستان و همچنين عربهاي عراق مي‌شود «اِشلونک». اما عبارت «تخم مرغ» به لهج? عرب کمري مي‌شود «بياض» که عراقي‌ها نيز همين اصطلاح را به کار مي‌برند در حالي که به لهج? عرب‌هاي خوزستان مي‌شود «دحروية». همچنين تلفظ «ج» که اعراب خوزستان در بيشتر کلمات آن را به «ي» تبديل کرده‌اند مثل «ريل» به جاي «رجل» يا «دياية» به جاي «دجاجة» اما عرب کمري‌ها همچنان «ج» را تلفظ مي‌کنند.

عرب کمري‌ها معمولاً هم به گويش بختياري و هم به لهج? عرب کمري و گاهي نيز به عربي خوزستاني تسلط کامل دارند. عرب کمري‌ها به ديگر اعراب خوزستان، اصطلاحاً عرب بَرّي مي‌گويند عرب برّي يعني عرب‌هايي که در برّ يا زمين مسطح زندگي مي‌کنند .

قبايل و عشاير عرب خوزستان

• اجود

• بني اسد

• امازه

• اوس

• کوتي

• ادريس

• باوي

• بچاري

• بحريني

• البوروايه

• آل بطاط

• بعيجات

• بغلاني

• بنده

• بهادل

• تفاخ

• ثامري

• جامع

• جبيرات

• جرفي

• جعافره

• جعاوله

• جليزي

• جوابر

• جنابيان

• چاسبي

• حرادنه

• حرداني

• حزباوي

• حلاف

• حمادي

• حمودي

• حميدي

• حناتشه

• حوافظ

• حيدري

• آل حويزي

• آل خاقاني

• خرسان

• خزاعل

• خسرجي

• خفاجي

• خميسي

• خنافره

• خواجات

• ديلمي

• ذهبيات

• دوالم

• ربود

• بني ربيعه

• آل ربيعي محسني

• آل ربيعي

• رويشد

• زبيدات

• زرگان

• زغيبي

• زويدات

• زهيريه

• ساعد

• ساعدي

• ساکي

• سيلاوي

• سبتي

• بني سعيد

• سلامات

• سليمان

• سواري

• سوداني

• شريفي

• صگور

• طالقاني

• بني طرف

• عامري

• عساکره

• عطبي

• عباده

• عبوده السنايره

• بني عبس

• عرب مارد

• عرب جراحي

• عچرش

• بنوالعلم

• عموري

• عوابدي

• عيداني

• البو غبيش

• البو غضبان

• عبدالخاني

• عنافچه

• بيت غانم

• البو فرحان

• فاضلي

• فرطوسي

• فزاره

• فهود

• فيصلي

• الگطارنه

• قنواتي

• الگوام

• البو چاسب

• آل کثير

• کرمي

• کعبي

• کعب منان

• کعب الحاجي

• کعب فرج الله

• کعب کرم الله

• چنانه

• کنعاني

• بني لام

• محيسن

• مزرعه

• مطوري

• البو محمود

• بني مره

• البو مسلم

• مشعشعيان

• مطرقي

• معاويه

• البو معبر

• معرفي

• منتفج

• منيعات

• مجدم

• مياحي

• نبهاني

• آل نصار

• نيسي

• نواصري

• ويسي

• هلالات

ضياغم (شمر) يکي از بزرگترين قبايل عرب در استان خوزستان و طايفه اي صلح طلب و مهمان نواز هستند .

آذري ها

منابع

• مرکز آمار ايران، سالنامه آماري کشور ????

• گيتا شناسي،اطلس ايران و جهان، چاپ دوم ????

• احمد کسروي تبريزي، نام شهرها و ديه‌هاي ايران

• ريچارد ن. فراي،ميراث ايران، ترجمه مسعود رجب نيا

• ا.م.دياکانوف ،تاريخ ماد، ترجمه کريم کشاورز

• عبدالحسين زرين کوب، تاريخ مردم ايران(ايران قبل از اسلام)

• آرتور کريستنسن، ايران در زمان ساسانيان، ترجمه رشيد ياسمي

• احمد کسروي تبريزي، شهرياران گمنام

• عبدالحسين زرين کوب، تاريخ مردم ايران(از پايان ساسانيان تا پايان آل بويه)

• محمد جواد مشکور نظري به تاريخ آذربايجان، ج 1، تهران 1339

آذربايجان نام منطقه‌اي جغرافيايي است در شمال غرب ايران شامل استانهاي آذربايجان غربي، آذربايجان شرقي و اردبيل.

ترک هاي آذري بزرگترين اقليت نـژادي ايران و تشکيل دهنده 25 درصد کل جمعـيت ايرانند. هر چند عـمده ترکها در استانهاي آذربايجان شرقي، غربي و اردبـيـل زندگي مي کنند. شمار انـبوهي از آنان در ساير استانهاي کشور ساکنند. منطقه آذربايجان به علت موقعيت خاص جغرافيايي، يكي از مناطق حساس و مهم كشور است. همين اهميت، حساسيت و گستردگي باعث شده است تا اين منطقه با وجود خصوصيات مشترك جغرافيايي، فرهنگي و تاريخي به سه استان آذربايجان شرقي،‌ غربي و اردبيل تقسيم شود. در حال حاضر استان آذربايجان شرقي داراي 12 شهرستان، 31 شهر و 30 بخش، 133 دهستان و 3149 آبادي است .

از نظر تاريخي ، تاريخ باستاني آذربايجان با تاريخ قوم ماد در آميخته است. قوم ماد پس از مهاجرت به ايران آرام آرام قسمت‌هاي غربي ايران از جمله آذربايجان را تصرف كردند . مقارن اين ايام دولت‌هايي در اطراف ‎آذربايجان وجود داشت كه از آن جمله مي‌توان به دولت آشور در شمال بين النهرين ، دولت هيق در آسياي صغير ، دولت اورارتو در نواحي شمال و شمال غرب ، اقوام كادوسي در شرق و كاسي‌ها در حوالي كوه‌هاي زاگرس اشاره كرد . بعد از تاسيس دولت ماد ، آذربايجان به ماد كوچك معروف شد و مشتمل بر شهرهاي قديمي همدان ، ري ، اصفهان و كرمانشاه بود . بعد از غلبه اسكندر مقدوني به ايران ، سرداري به نام آتورپات در آذربايجان ظهور كرد و از اشغال آن توسط يونانيان ممانعت به عمل آورد . از آن به بعد اين سرزمين به نام آتورپاتگان معروف شد . آتورپات به پادشاهي رسيد و آن ناحيه را مستقل اعلام نمود . حكومت جانشينان آتورپات در آذربايجان در زمان اشكانيان نيز ادامه يافت و اين منطقه توانست كماكان استقلال خود را حفظ كند . سر انجام اردشير بابكان موسس سلسله ساساني بر حكمرانان آذربايجان استيلا يافت.

جغرافيا

سرزمينهاي پيرامون درياچه اروميه، همواره يکي از مناسب ترين شرايط زندگي را در فلات ايران فراهم آورده‌است. اين منطقه از نظر تجاري هم، بر سر راه بازرگاني قفقاز و هم چنين راه شرقي غربي که که به درياي سياه مي‌پيوسته، واقع بوده‌است و امروزه نيز دروازه ورود به اروپا و مسير ترانزيت اروپا به آسياي ميانه‌است.

آذربايجان حدود ?????? کيلومتر مربع مساحت دارد. اين منطقه داراي ?? رود و ? درياچه از جمله درياچه اروميه است. دو حوزه آبريز اصلي منطقه شامل درياي خزر و درياچه اروميه مي‌شود.

بلندترين بخش منطقه کوه سبلان با ارتفاع ???? متر از سطح دريا است. ديگر کوهاي استان عبارتند از کوه سهند (????)، کوه بزقوش (????)،سياه کوه (????)، کوه قبله داغ (????)، کوه چال داغ (????)، کوه جلاداغ (????) و کوه چليکان (????) .

از لحاظ آب هوايي سه اقليم در منطقه آذربايجان وجود دارد. مديترانه‌اي با باران بهاري که بيشتر سطح سه استان داراي اين اقليم است. نيمه بياباني سرد که اقليم شمال غربي آذربايجان شرقي و شمال اردبيل است و اقليم کوهستاني سرد که مابين کوه‌هاي سهند و سبلان و هم چنين بخش غربي آذربايجان غربي داراي اين اقليم هستند.

تاريخ آذربايجان

تاريخ باستان

پيش از آمدن اقوام آريايي به ايران اقوام ديگري بطور پراکنده و با جمعيتي کم در منطقه آذربايجان و حاشيه‌هاي آن زندگي مي‌کردند که از آن ميان مي‌توان به هوريان، اورارتوها، ماننايي‌ها و کاسي‌ها اشاره کرد. البته طبقه حاکم کاسي‌ها هم آريائياني بودند که زودتر به منطقه وارد شده بودند.

با آمدن اقوام آريايي به فلات ايران، اقوام بومي با ايشان آميخته شدند و در يک اتحاد، پادشاهي ماد را به وجود آوردند. که تأثير عميقي بر تاريخ منطقه آسياي غربي گذاشت که مهمترين آن نابود کردن آشوريها و حذف آنها از صفحه تاريخ بود.

ماد از دو بخش ماد کوچک و ماد بزرگ تشکيل مي‌شد. که ماد کوچک آذربايجان امروزي است و ماد بزرگ شامل همدان، تهران، کرمانشاه و اصفهان مي‌شود. پايتخت ماد هگمتانه (همدان امروزي) بود که تلفظ آن به يوناني اکباتان ناميده مي‌شد. مادها نخست دولت متمرکز و مقتدر را در فلات ايران پايه گذاري کردند و در داخل و خارج فلات ايران آغاز به گسترش قلمروي خويش کردند.

گسترش قلمرو ماد هم زمان شد با قدرت گيري پارسيان در جنوب غربي ايران. نياکان هخامنشيان با پادشاهان ماد در ارتباط بودند و عقيده بر اين است که فرمانبردار مادها بوده‌اند. به گونه‌اي که وقتي پادشاه ماد از اقدامهاي کورش بزرگ که نواده دختري او بود خبردار شد و اورا به هکمتانه فراخواند،امتناع کورش از رفتن به دربار ماد به عنوان عصيان وي برداشت شد. برخورد پارسيان و مادها در نهايت به سقوط پادشاهي ماد انجاميد که البته نقش گروهي از درباريان ماد که با کورش همکاري مي‌کردند تأثير فراوان در اين رخداد داشت.

در زمان هخامنشيان، ماد کوچک (آذربايجان) به عنوان يکي از ساتراپ‌ها اداره مي‌شد. در اوايل دولت هخامنشي، بعد از خودکشي کبوجيه در مصر و آشوب در شاهنشاهي، ماد نيز شورش کرد. اين شورش به سختي توسط داريوش سرکوب شد. در اواخر دوران هخامنشي و هم زمان با لشکر کشي اسکندر به ايران ساتراپ ماد کوچک فردي بود به نام آتورپات (آذرباد)، وي توانست ماد کوچک را از حمله اسکندر حفظ کند. بعد از آن ماد کوچک به نام او ماد آتورپاتن يا آتورپاتگان ناميده شد.

در زمان سلوکيان و اشکانيان آذربايجان خودمختاري نسبي داشت. که البته اساس کشورداري سلوکيان و پس از آن اشکانيان بر استقلال نسبي استانها استوار بود. در زمان سلوکيان به نظر مي‌رسد خاندان آتروپاتن هم چنان بر آذربايجان حکم مي‌راندند.

در زمان اشکانيان وضعيت حکومت آذربايجان چندان روشن نيست ولي مي‌توان حدس زد مانند ديگر نقاط ايران تحت سيطره خاندانهاي زميندار(فئودال) با نفوذ و مطيع اشکانيان اداره مي‌شده‌است. مشکل آذربايجان در زمان اشکانيان يورشهاي سهمگين آلانها و گرجيها از قفقاز بود. که باعث ويراني و غارت فراوان مي‌شدند. براي دفع ايشان شاهنشاهان اشکاني خود وارد کارزار مي‌شدند.

در زمان ساسانيان آذربايجان اهميت ويژه‌اي يافت. يکي از سه آتشکده معتبر ساسانيان، آتشکده آذرگشنسب، در شيز واقع در آذربايجان قرار داشت.پادشاهان ساساني در ايام سختي به زيارت آن مي‌شتافتند و هداياي بسيار تقديم مي‌کردند. اين آتشکده نشانه اتحاد دين و دولت بود و سمبل دولت ساساني بشمار مي‌رفت. در بيشاپور کتيبه‌اي وجود دارد که نام خاندانهاي فئودال اوايل حکومت ساسانيان در آن ثبت شده‌است. براي آذربايجان از خانداني به نام وراز Varaz نامبرده شده‌است که گويا محل اقتدار ايشان آذربايجان، آران و ارمنستان بوده‌است.

در زمان حکومت ساسانيان، اقوام ترک نژاد خزر به قفقاز وارد شدند. قباد پدر انوشيروان با تلاش فراوان ايشان را عقب راند و دژهاي مستحکمي در دربند قفقار براي جلوگيري از يورشهاي آنها بنا کرد، روميان نيز هر ساله مبالغي براي نگهداري اين دژها به دولت ساساني مي‌پرداختند. از وقايع مهم آذربايجان در زمان ساسانيان جنگ سرنوشت ساز بهرام چوبين با خسروپرويز در اين استان بود که به شکست بهرام انجاميد. ديگر واقعه مهم وارد شدن هراکليوس امپراتور روم به آذربايجان بود که منجر به ويراني آتشکده آذرگشنسب شد.

ورود قبايل ترک به آذربايجان

در صده هاي نخستين اسلامي تركان ماوراي قفقاز- كه ايرانيها به آنها خزر ميگفتند- مجدد تلاش هاي خود را براي ورود به درون آران و آذربايجان از سرگرفتند، و چندين تلاشِ آنها توسط سپاهيان خلافت عربي عقب رانده شد. در سال 178 خورشيدي يك جمع بزرگ از خزرها از گذرگاههاي قفقاز به درون اران سرازير شدند و دست به تخريب و كشتار زدند. خازم ابن خزيمه را هارون الرشيد به منطقه فرستاد و او آنها را بيرون راند و دربندهاي كوهستاني قفقاز را بازسازي كرد. اين حمله را ناشي از تحريكات دولت بيزانس (روم شرقي) درجهت ايجاد دردسر براي خليفه در مرزهاي شمالي كشورش هم مي دانند و آن را با تلاشهاي روميها براي بازپس گيري ارمنستان و بخش‌هائي از آناتولي كه در اشغال عربهاي مسلمان بود ارتباط مي دهند.

نوشته تارخ نويسان سده هاي چهارم و پتجم هجري مانند بيهقي و ابن اثير نشان مي دهي كه تركان غُز در اواخر قرن چهارم در آذربايجان بوده اند.اين گروه تركان را سلطان محمود ابتدا از آنسوي سيحون به خراسان آورده بود و ابتدا هواداري وي مي كردند و سپس سر به شورش و نافرماني برداشتند. گردريزي مي نويسد: " ارسلان به سلطان گفت:اين خطا بود كه كردي، اكنون كه آوردي همه رابُكش و يا به من دِه، انگشتهاي نر ايشان را ببُرم تا تير نتوانند انداخت." به هر روي ايشان از خراسان رانده شدند و پس از چند سال آوردگي در ايران و زد و خوردهاي فراوان در نواحي ديگر ايران به آذربايجان رسيدند هم چنين چامچيان تاريخ نگار ارمني درباره جنگي كه بين ايلات غُز و شهرياران محلي آذربايجان (واسپورگان)در سالهاي 411 و 412 هجري قمري در گرفته است مي نويسد:"در اين سال تركان كه همچون سيل به آذربايگان رسيده بودندروي به نواحي ارمنستان آورده به واسپورگان درآمدند دست به تاراج و تالان بگشاده بسيار جاها پايمال ساختند"

دکتر محمد جواد مشکور درباره آمدن قبايل ترک به آذربايجان درِ کتاب (نظري به تاريخ آذربايجان، ج 1، تهران 1339، ص 152) مينويسد: حوادث متناوب يکي بعد از ديگري آذربايجان را آماج تهاجمات پياپي قرار داد. بعد از سلجوقيان، دورِ سلسله جنباني ترکان آتاباي يا اتابکان آغاز و با نفوذ اين اقوام و گسترش زبان ترکي، سيطره‌ي زبان آذري، محدود و رفته رفته رو به کاهش نهاد.

در زمان سلجوقيان ترک‌هاي بيشتري به آذربايجان روي آورده‌اند. با ادامه تسلط ترکان در دوران اتابکان باز هم عده ترک‌ها در آن سرزمين فزوني يافت و مآلاً زبان ترکي رونق بيشتري گرفت. حکومت ترکمانان آق قويونلو و قراقويونلو و اسکان آن‌ها در آذربايجان بيش از پيش موجب رونق ترکي و تضعيف زبان "آذري" شد. جنگ‌ها و عصيان‌هايي که در فاصله‌ي برافتادن و برخاستن صفويان، پيش آمد سربازان ترک بيشتري را به آذربايجان سرازير کرد. وجود قزلباش‌هاي ترک نيز مزيد بر علت شد و زبان ترکي را در آن سرزمين رونق بخشيد.

اقتصاد

آذربايجان از مناطق ثروتمند ايران است. اين منطقه به دليل داشتن بارندگي مناسب از کشاورزي خوبي برخوردار است به ويژه در زمينه ميوه و مرکبات. از لحاظ صنعت نيز، از مناطق صنعتي ايران به شمار مي‌ آيد که عمده کارخانجات ماشين سازي و صنايع سنگين در آن قرار دارند. علاوه بر اين در اين منطقه انواع صنايع غذايي، سيمان، قند و شکر، لوازم الکتريکي، و غيره نيز وجود دارد.

از ??? شهر آذربايجان به ?? شهر آن گازرساني شده‌است. که استان آذربايجان شرقي با ??? شهرهاي گازرساني شده بالاترين درصد را در بين دو استان ديگر دارد.

در آذربايجان ?? سد مخزني وجود دارد که سدهاي ارس و مهاباد مجهز به نيروگاه آبي هستند. هم چنين ظرفيت توليد برق مولدهاي نصب شده در منطقه برابر ???? مگاوات(????) است.

مردم

جمعيت آذربايجان تقريباً ????????? (????) نفر برآورد مي‌شود.از ايشان ????????? شهرنشين ،????????? روستايي و مابقي غير ساکن هستند.متوسط ميزان اشتغال براي سه استان منطقه آذربايجان در سال ????، بالاي ??? بوده‌است.

اکثريت مردم آذربايجان به ترکي آذربايجاني تکلم مي‌کنند. در اين ميان اقليتهاي ارمني، کرد، فارسي زبان، آسوري و تالشي نيز وجود دارند. در غرب و جنوب آذربايجان غربي اکثريت با کردها است .

جاذبه‌هاي گردشگري

• تخت سليمان

• مسجد كبود

• قره‌کليسا

• دژ بابک خرم‌دين در كليبر

• خانقاه شيخ صفي الدين اردبيلي

• قلعه ضحاك

• شاه گلي

• درياچه اروميه

جستارهاي وابسته

• ترکي آذري

• زبان آذري

• آذربايجان غربي

• آذربايجان شرقي

• اردبيل

• جمهوري آذربايجان

ارامنه و يهوديان

شمار مردم ارمني‌تبار در جهان پيرامون ? ميليون نفر برآورد شده‌است. حدود ? ميليون نفر از ايشان در جمهوري ارمنستان زندگي مي‌کنند. بقيه ايشان در بسياري از کشورهاي جهان پراکنده‌اند.و بين ???هزار و ??? هزار نفرشان در ايران هستند

ارامنه و يهوديان در نقاط مخـتـلف شهري ايران زندگي مي کنند. شمار زيادي از ارامنه در تهران و اصفهان ساکنند و به داشتن مهارتهاي فني و شم تجاري شهره اند. يهوديان ايران قدمتي 2500 ساله دارند. ولي بعـد از 1357 تعـداد اندکي از آنان در ايران ماندگار شدند که عـمدتا در چهار شهر تهران، همدان، اصفهان و شيراز باقي مانده اند.

ارمنيان تهران: ارمنيان تهران بيش تر در اطراف خيابان کريم خان زند سکونت دارند.در بيش تر

رستوران ها و کافه ها و گيم نت هاي اين محله آواي لهجه ي ارمني به گوش مي رسد.کليساي معروف شوراي خليفه گري ارامنه نيز در همين محله و در ابتداي خيابان استاد نجات اللهي (ويلاي پيشين) قرار دارد.

آشوريان ايران

بر اساس شواهد و مدارک موجود، آشوري‌ها، قرن‌ها در ايران سکونت داشته‌اند، ليکن نمي‌توان تاريخ دقيق ورود آنان را به ايران مشخص کرد. چندين نمونه از اين‌گونه مهاجرت‌ها به شرح زير است: تيگلات پلسر اول (????-???? ق‌م‌) در زمان سلطنت‌اش بر امپراتوري آشور چندين بار به سرزمين ماد بويژه سرزمين‌هاي اطراف درياچه اروميه لشکرکشي کرد و تعدادي از آشوريان را در آنجا سکني داد. همچنين از کتيبه‌اي که از زمان سطنت سارگن دوم‌ به دست آمده است‌، اين مطلب درک مي‌شود که بين سال‌هاي ???-??? ق‌م‌. گروه‌هايي از آشوري‌ها در فلات ايران و سرزمين ماد اسکان داده شده‌اند. بر اساس همين کتيبه در اين زمان در حدود دويست‌هزار آشوري در ناحيه آذربايجان فعلي ساکن شده‌اند. در زمان سناخريب‌، سرحدون و آشور بني‌پال اسکان آشوري‌ها در ايران ادامه داشت و در زمان سلطنت شاپور اول (خسرو انوشيروان‌) تعداد قابل‌توجهي از آشوري‌هاي ساکن در شهرهاي روها (ارفه‌)، انطاکيه و نصيبين به ايران انتقال و در شهرهاي توس‌، نيشابور و هرات اسکان داده شدند. خسرو پرويز نيز تعداد قابل‌توجهي از آشوري‌هاي سوريه و فلسطين را به ايران انتقال داد. پس از تصرف شهر (ارفه‌) به وسيله رومي‌ها و آزار مسيحيان آشوري ساکن اين منطقه‌، تعداد قابل‌توجهي از آنان به نصيبين و ساير شهرهاي ايران پناهنده شدند و مدرسه ارفه نيز که به وسيله رومي‌ها تعطيل شده بود، به قلمرو ايران منتقل شد.

در زمان خلافت عمر ـ يکي از خلفاي راشدين‌ ـ همه آشوري‌هاي شهر کوفه به جزاير و سواحل جنوبي خليج فارس‌ کوچانده شدند و بدين ترتيب تعداد قابل‌توجهي از آشوري‌ها در صفحات جنوبي ايران سکونت گزيدند.

آخرين موج مهاجرت آشوري‌ها به ايران در قرن بيستم و در سال‌هاي اوليه جنگ جهاني اول صورت گرفت و آن زماني بود که عثمانيان پس از کشتار عظيم ارامنه و آشوري‌هاي ترکيه‌، عشاير آشوري را با کسب اجازه از وليعهد ايران به مناطق خوي‌، سلماس و اروميه کوچانيدند. بر اساس شواهد و مدارک به دست آمده از قبرها و کليساهاي تاريخي به طور کلي مي‌توان گفت که اسکان آشوري‌ها در ايران با تاريخ اين سرزمين عجين بوده است‌. واقعيت اين است که آشوري‌ها پس از سقوط امپراتوري در بين‌النهرين‌، جزئي از ملت ايران شده و با مردم اين سرزمين سرنوشت مشترک پيدا کرده‌اند.

پذيرش مسيحيت و تأسيس کليساي شرق آشوري‌

آشوري‌ها از بدو پيدايش مسيحيت بدين آيين گرويده‌اند. اکثريت آنان در قرن اول تا سوم ميلادي به اين دين روي آوردند. روايات متعددي نيز در مورد نحوه و زمان مسيحي شدن آشوري‌ها به طور دسته‌جمعي وجود دارد که مربوط به شهر ارفه يا ادسا که يکي از مراکز مهم سياسي‌، مذهبي و علمي آشوري‌ها بود، است. بنا به روايات آشوري‌، در زمان حيات مسيح‌، آبکار پنجم پادشاه دولت ارفه بود و از بيماري لاعلاج رنج مي‌برد، در همين زمان اخبار مربوط به معجزات شفابخش حضرت مسيح به گوش پادشاه رسيد و به همين لحاظ پيک به جانب آن حضرت فرستاد و ايشان را دعوت کرد که به شهر او بيايد و ضمن آنکه به دور از آزار يهوديان به تبليغ دين خود مي‌پردازد، او را نيز شفا دهد. حضرت مسيح در پاسخ به پادشاه نوشت‌: من رسالتي از جانب خدا دارم که موعد اتمام آن فرارسيده است و با آنکه از تو سپاس دارم، اما نمي‌توانم نزد تو بيايم‌، ليکن به جاي خود يکي از پيروانم را به سوي تو خواهم فرستاد تا هم تو را شفا دهد و هم مردم شهر تو را به دين راستين هدايت کند. و بدين ترتيب در حدود سال‌هاي اول ميلادي يکي از رسولان به نام «ادي‌» يا تدئوس به ادسا اعزام شد و آبکار را شفا داد و بدين ترتيب اکثريت مردم شهر ارفه به دين مسيح گرويدند. و نخستين کليساي شرق آشوري در شهر ارفه (رها يا ادسا) به وسيله اين شخص تأسيس شد و آن را کليساي شرق يا کليساي پارسيان نام گذاشتند و قرن‌ها به وسيله اين کليسا به تبليغ دين مسيحيت و گسترش علوم و فنون همت گماشتند. ارفه از زمان تأسيس کليساي مسيحيت فعالانه در امر گسترش مسيحيت شرکت کرد و اولين مدرسه تربيت مسيحيان و تحقيق در فلسفه مسيحيت و ساير علوم و فنون به نام مدرسه پارسيان در همين شهر شروع به کار کرد. مدرسه پارسيان همه ساله تعداد قابل‌توجهي دانشمند تربيت مي‌کرد و به اقصي نقاط ايران و ساير نقاط عالم جهت بشارت و موعظه مسيحيت‌، تأسيس مدارس‌، کليساها، بيمارستان‌ها و ساير مراکز علمي و مذهبي اعزام مي‌کرد. مدرسه ارفه به منزله پلي بود بين اعتقادات مسيحيان شرق و غرب و به وسيله اين مرکز علمي بود که بين فلسفه يونان‌، روم و شرق رابطه ايجاد شد.

فرق مذهبي آشوري‌ها

الف‌) کليساي شرق آشوري‌

اين کليسا به نام‌هاي ديگر مانند کليساي پارس،کليساي شرق، کليساي سرياني،کليساي يعقوبي و کليساي نسطوري نيز شناخته مي‌شود. اين کليسا مدعي است که بر اساس تعاليم مستقيم و سنت دست نخورده صدر مسيحيت تشکيل شده و در طول تاريخ بدون تغيير و تحول اساسي همچنان استقلال خود را در برابر کليساهاي خارج و مکاتب مختلف مسيحيت محفوظ داشته است‌. عمده پيروان اين کليسا آشوري و هندي هستند و در سراسر جهان پراکنده‌اند. بيشترين پيروان اين کليسا در عراق و سپس در امريکا، ايران‌، سوريه‌، لبنان‌، ترکيه‌، هند و ممالک اروپايي زندگي مي‌کنند. اين کليساي سنتي از لحاظ اعتقادات و مراسم مذهبي‌، قرابت نزديکي با کليساهاي ارتدوکس دارد. کليساي شرق آشوري ايران که تابع مرکز جهاني اين کليساست، در حال حاضر زير نظر مستقيم پاترياريک، (عالي‌ترين مقام مذهبي‌) اداره مي‌شود. رهبر جهاني کليساي شرق آشوري عالي‌جناب ماردنخاي چهارم است و مرکز اصلي اين کليسا در تهران است‌. عبادت در اين کليسا به زبان آشوري‌ کلاسيک(آرامي) است و سلسله مراتب کليسايي مخصوص به خود را دارد و تابع واتيکان نيست و پاتريارک در رأس اين کليسا قرار دارد. اصول اعتقادي اين کليسا به اختصار از اين قرار است‌: ايمان به خدا، عيسي پسر خداست‌، ايمان به روح‌القدس‌، گناهکار بودن انسان‌، کفاره شدن عيسي بر روي صليب براي آمرزش انسان‌، مرگ و دفن عيسي‌، رستاخيز و صعود عيسي‌، بازگشت ثانوي عيسي‌، قيامت و داوري و اعتقاد به کتاب مقدس به عنوان کلام خدا.

ب‌) کليساي کاتوليک (کلداني آشوري‌)

اين کليسا پس از تشکيل کليساي شرق آشوري در سال ???? تأسيس شد و اگرچه خود را در شمار کليساهاي سنتي و قديمي قرار مي‌دهد، اما از لحاظ برخي اعتقادات خاص مربوط به شخصيت حضرت مريم و تعبيرات مربوط به اقنوم و شخصيت حضرت مسيح با کليساي شرق و مکتب ارتدکس اختلاف اساسي دارد. اين کليسا زير نظر کليساي واتيکان اداره مي‌شود، ولي از لحاظ زبان کليسا با کليساي کاتوليک جهان متفاوت است‌، بدين معني که مراسم مذهبي کليساي آشوري به زبان آشوري است و از اين بابت شباهت کلي با کليساي شرق آشوري دارد.

کليساي کاتوليک آشوري و کلداني در ميان آشوريان ايران حدود ?? هزار نفر پيرو دارد. رهبر کليساي کاتوليک در ايران در حال حاضر جناب اسقف رمزي است. مرکز اصلي کليساي کاتوليک آشوري در تهران قرار دارد.

اصول اعتقادي اين کليسا به اختصار از اين قرار است‌: علاوه بر قبول داشتن کتاب مقدس به احاديث و روايات مقدسين نيز احترام مي‌گذارند. اعتقاد به مراسم و آيين‌هاي مقدس مانند تعميد و عشاي مقدس‌، نزديک‌ترين فرد به خدا پس از عيسي حضرت مريم است. ايمان به اين مطلب که عيسي پسر خداست و از مريم باکره متولد شده است و به خاطر گناه بشر مصلوب شده و مدفون شده و روز سوم زنده خواهد شد و بعد از چهل روز به آسمان صعود خواهد کرد. اعتقاد به روح‌القدوس نيز از ديگر اعتقادات آنان است.

ج‌) کليساي انجيلي آشوري‌

اين کليسا از فرق پروتستان است و در نيمه اول قرن ?? ميلادي توسط مبلغان مذهبي امريکايي در ايران تأسيس شد. اين کليسا تا چندي پيش زير نظر اتحاديه کليساهاي پروتستان ايران اداره مي‌شد، ولي در حال حاضر به صورت مستقل اداره مي‌شود و مرکز آن نيز در تهران قرار دارد. کليساي انجيلي تابع تشريفات خاص مذهبي کليساهاي شرق آشور و کاتوليک نيست‌. زبان کليسا همان زبان محاوره آشوري است‌. کليساي انجيلي آشوريان در ايران داراي يک انجمن‌، گروه جوانان‌، بانوان و گروه‌هاي کُر مذهبي است‌. اين کليسا در عرض سال براي کودکان کلاس‌هاي ديني و زبان قومي برپا مي‌کند.

د) کليساي جماعت خدا يا برادران آشوري (پنطيکاستي‌)

اين کليسا از شعبه‌هاي کليساي پروتستان است که ابتدا در امريکا پديد آمد و سپس توسط کشيش اندريوس اورشان که از آشوريان ايراني مقيم امريکا بود، در سال ???? ميلادي در ايران تأسيس شد. تعداد اعضاي اين کليسا در مقايسه با سه کليساي فوق‌الذکر از همه کمتر است‌. وجه تمايز عمده اين کليسا با ساير کليساهاي فوق‌الذکر در اين است که علامت و نشانه تعميد بر روح‌القدس را تکلم به زبان‌هاي آسماني مي‌داند (مطابق کتاب اعمال رسولان‌، باب دوم انجيل مقدس‌) در رأس کليسا شبان قرار دارد که سمت کشيش دارد و مسئول اداره امور کليساست.

وضعيت آشوريان در حال حاضر

طلوع انقلاب اسلامي ايران براي آشوري‌ها نويدهاي تازه‌اي داشت‌. آنان مانند ساير گروه‌هاي نژادي و گروه‌هاي مذهبي رسمي از نعمت آزادي و حريت استفاده کرده‌، زبان و آداب و رسوم و مذهب و سنن قومي خود را که ضامن بقاي قوميت آنان است، حفظ و حراست کردند و در ميان افراد جامعه خود آزادانه اشاعه ‌دادند. اصل سيزدهم قانون اساسي اين آزادي را بوضوح و صراحت تمام براي اقليت‌هاي مذهبي ايران تضمين مي‌کند. از اين رو آشوريان نيز از امتيازات آن کمال استفاده را کردند. تدريس زبان آشوري‌، يعني آنچه در سراسر خاورميانه منع شده و کشورهاي همسايه آن را ممنوع مي‌دانند، در مدارس اختصاصي آشوريان ايران مانعي ندارد. برپايي مراسم و آيين‌هاي ديني و مذهبي در کليساهاي چهارگانه آشوري از مفاخر جامعه آشوري است‌. آيين‌هايي مانند انجام مراسم قرباني مقدس يا عشاي رباني‌ براي کودکان و آموزش تعليمات ديني در مدارس و کليساهاي آشوري با نظم و شکوه خاص برگزار مي‌شود.

آشوريان داراي بيش از ?? کليساي تاريخي باقي مانده از نخستين سال‌هاي پذيرش مسيحيت هستند که هنوز در روستاهايي که برخي از آن‌ها فاقد حتي يک خانواده آشوري هستند، حفظ و نگهداري مي‌شوند و همه ساله نيز در آن مکان‌ها مراسم خاص و باستاني برپا مي‌شود. آنچه بيش از همه براي آشوريان ايران مايه مباهات است‌، اين است که با وجود جمعيت اندک آنان در ايران که شايد به جمعيت يک شهر نيز نمي‌رسد، در مجلس شوراي اسلامي داري يک نماينده هستند. در حال حاضر نماينده آشوريان کلداني در مجلس شوراي اسلامي آقاي يوناتن بت‌کليا هستند. اين نماينده صاحب اختياراتي همانند ??? نماينده ديگر مجلس است و اين مسئله در خاورميانه و کشورهاي غربي کم‌نظير است.

ايلها

عمارلو خراسان

نام يکي از ايلهاي کرد کرمانج که مرکز ايشان دشت ماروش Maarus يا ماروسک Maaruzsk در شهرستان نيشابور مي‌‌باشد. بنا به کتاب حرکت تاريخي کرد به خراسان نوشته کليم الله توحدي ايشان را شاه عباس صفوي به اينجا آورده و در زمان نادر شاه افشار گروهي ازايشان را به فرماندهي ولي خان عمارلو به استان گيلان منطقه خورگام Xorgaam کوچانده‌اند تا از ايران در برابر قواي روس دفاع کنند. فرزندان ولي خان عمارلو امروزه خوانين جيرنده مي‌‌باشند و دو خانواده زند Zand و مهرابي Mehraabi را تشکيل مي‌‌دهند.

نام عمارلو

عمارلو AAmmaarlu يا به بياني آمارلوAAmaarlu نام ايلي از ايلات معتبر کرد کرمانج است که زمان نادر شاه افشار از دشت ماروشMarus يا ماروسکMaruzsk شهرستان نيشابور در استان خراسان به استان گيلان شهرستان رودبار آورده شدند تا در برابر قواي روس مدافع خاک ايران باشند. عده‌اي نيز بر اين باورند که ايشان از اقوام آماردAamaard هستند که زماني تمدن مارليک را در کرانه سپيدرود بنيان نهادند. نام قديمي عمارلو خورگام بوده است.

عمارلو در نقاط ديگر

• عمارلو - زنجان

• عمارلو - گيلان

عمارلو (زنجان)

نام يکي از ايلهاي کرد کرمانج که مرکز ايشان در شهرستان طارم مي‌‌باشد. بنا به کتاب حرکت تاريخي کرد به خراسان نوشته کليم الله توحدي ايشان را شاه عباس صفوي به خراسان برده است و در زمان نادر شاه افشار گروهي ازايشان را به فرماندهي ولي خان عمارلو به استان گيلان منطقه خورگام و طارم زنجان کوچانده‌اند تا از ايران در برابر قواي روس دفاع کنند. فرزندان ولي خان عمارلو امروزه خوانين جيرنده مي‌‌باشند و دو خانواده زند و مهرابي را تشکيل مي‌‌دهند.

عمارلو (گيلان)

عمارلو نام يکي از ايل هاي کرد کرمانج که مرکزشان در بخش عمارلو شهرستان رودبار استان گيلان است. بنا به کتاب حرکت تاريخي کرد به خراسان نوشته کليم الله توحدي ايشان را شاه عباس صفوي به خراسان برده است و در زمان نادر شاه افشار گروهي ازايشان را به فرماندهي ولي خان عمارلو به استان گيلان منطقه خورگام و طارم زنجان کوچانده‌اند تا از ايران در برابر قواي روس دفاع کنند. فرزندان ولي خان عمارلو امروزه خوانين جيرنده مي‌‌باشند و دو خانواده زند و مهرابي را تشکيل مي‌‌دهند.

تالش

برگرفته از کتاب تالشان (از دوره صفويه تا پايان جنگ دوم ايران و روس) نوشته حسين احمدي

تالشي نام يکي از زبان‌هاي ايراني است و همچنين به فردي که گويشور آن زبان باشد تالشي مي‌گويند.

زبان تالشي يکي از زبانهاي شمال‌غربي ايراني است که در بخش شمالي استان گيلان ايران و در بخش جنوبي جمهوري آذربايجان واستان اردبيل (عنبران نمين ) صحبت مي‌شود.

زبان

زبان تالشي از زبانهاي ايراني شمال غربي و همريشه با زبانهاي کرانه خزر همچون گيلکي و مازندراني است ولي با آنها تفاوتي آشکار دارد. زبان تالشي در اثر همکناري با زبان ترکي و گيلکي از آنها -به ويژه ترکي- به شدت تأثير پذيرفته ضمن اينکه توانسته بر روي زبان ترکي اثر بگذارد، بر زبان گيلکي نيز تأثيرگذار بوده است.

بررسي‌هاي موردي در مناطق تالش نشين شهرستانهاي صومعه‌سرا و فومن نشان مي‌دهد که روستاهاي گيلک‌نشين‌ همسايه از واژگان تالشي يا نزديک به آن که با گيلکي متفاوت است بهره مي‌گيرند.

در ميان تالشان گونه گوني زباني - به نسبت تأثيرپذيري از ديگر زبانها- به شدت وجود دارد. در تالش شمالي مشخصآ چهار گويش آستارايي، لنکراني، ماسالي و لريکيعنبراني ديده مي‌شود. در تالش جنوبي، مناطق پيرامون آستارا تا ماسال يک گويش تالشي آميخته با ترکي رواج دارد و در مناطق ماسال تا روستاهاي پيرامون صومعه سرا، فومن، ماسوله و شفت با زبان تالشي اصيل تري تکلم مي‌شود که کمترين تأثير را پذيرفته و نايکساني اندک آن به گوناگوني آوايي محدود مي‌شود. اما تالشان باشنده کوه‌هاي ديلمان و لاهيجان تفاوت گويشي فراواني با ديگر تالشان دارند. تنها زبان موجود ميان تالشان که همريشه با زبانهاي شمال غربي نيست و به محدوده زبان تالشي رخنه کرده و به شدت به تنوع آن موجب شده زبان ترکي است. اين مسئله در تالش شمالي و در آستاراي ايران به شدت مشاهده مي‌شود.

مردم تالش را مي‌توان به دو بخش تقسيم کرد:

1. مردم يکجانشين که در روستاها و شهرها زندگي مي‌کنند و پيشه شان کشاورزي است و به آنها "تالش" مي‌گويند.

2. باشندگان بلنديها که پيشه آنها دامداري است و اصطلاحا "گالش" ناميده مي‌شوند.

گالش

از ديرباز زندگي در کوهستانهاي بلند، گالش‌ها را در برابر بيماريهاي گوناگون بيمه مي‌کرده است. راه‌هاي دشوارگذر و باريک که رخنه در آن دشوار بود گالشان را تنومند،‌چالاک و گردنکش بار آورده بود. از همين رو و با وجود ساختار کوچنشين در برابر نيروهاي پيرامون خود به ستيز برمي خاستند. چيرگي بر چنين مردم بي نياز، دلاور و بي باک بسيار سخت بود در حالي که تالشان، يعني جلگه‌اي ها، دچار بيماري‌هاي گوناگون بوده و به آساني زير چيرگي فرمانروايان گوناگون در مي‌‌آمدند.

گالشان نمي‌خواستند با جايگيري در جلگه‌ها به سرنوشت همکيشان تالشي خود دچار شوند، از همين رو گسترش آبادي‌ها - به ويژه شهرها - تا پايان سده هژدهم در سراسر منطقه تالش با کندي ويژه‌اي دنبال مي‌شد امري که به مهاجران - به ويژه ترکان- فرصت ميداد خلأ پديد آمده از عدم حضور آنها را پر کنند. در گيلان هرجا سخن از تفنگ اندازي زبردستانه، کشتن جانوران بزرگ پيکر، ورزيدگي در سوارکاري و جز اينهاست، نام گالش ميدرخشد.

جنگجويي

تالشان به دليل برخورداري از توانايي جسمي بالا و چيره دستي در تيراندازي نگهباني بيشينه شهرهاي گيلان را بر دوش داشته اند. در توصيف و بازنمود جنگهاي تالشان مي‌‌نويسد که آنها خنجر به دست ياعلي گويان به دشمن هجوم مي‌‌بردند. تالشان از رهگذر ساختار قومي ويژه خود، واپسين واردکننده فناوريهاي زمان خود به ويژه جنگ افزار بوده اند. در دوره نخستين گروه سيصد نفره تالشان که در سپاه خدمت مي‌‌کردند مجهز به تفنگ شدند؛ ولي تا پايان دوره دوم جنگهاي ايران و روس کاربرد جنگ افزار سرد در جنگ با دشمنان همواره در ميان آنها رواج داشت. افزون بر حضور تالشان در سپاه صفوي که در اواخر پادشاهي تهماسب يکم به پيرامون هزار تن ميرسيد امکان بسيج گسترده تالشان در سراسر سامان تالش نشين وجود داشت. برجسته‌ترين وظيفه و خويشکار تالشان در دوره صفويان داشتن نيروهاي چريکي لازم براي پاسداشت منافع شاه در کرانه‌هاي خزر بود. در مقابل صفويان آنها را مالکان سرزمينهاي کرگانرود، آستارا، زووند، اولوف، اُجارود و اعلام کردند. فرمانداران تالش به خاطر منافع ايلي گاه در کنار شاه و زماني هم براي نگهداشت چيرگي يا افزايش چيرگي خويش با فرمانروايان نواحي گوناگون از جمله شيروان و گيلان به ستيز برمي خاستند.

تالش‌هاي استان اردبيل به خوبي زبان خودرا حفظ کرده اند. عنبران نمين اردبيل زبان تالش يرا هنوز پاس ميدارند

جستارهاي وابسته

• ‌ تالشان ايران و زبان ترکي

عجم

عجم (Ajam-Ajaam- Hajam) در زبان فارسي و در بيشتر زبانهاي آسيايي مانند زبان هندي، زبان اردو، زبان پشتو، زبان بلوچي، زبان کردي، زبان ترکي، معني ايراني و زبان فارسي مي‌‌دهد، اما در زبان عربي امروزه به معني غير عرب بکار مي‌‌رود.

واژه عجم

در برهه‌اي از تاريخ به کسي که زبان عربي را متوجه نمي‌شد عجم مي‌‌گفتند که اين لقب بيشتر به ايرانيان اطلاق مي‌‌شد. در دوره بني اميه اين کلمه کاربرد تحقير آميز داشت اما امروزه معناي لغوي نفهم وبه معناي فردي که عربي را نمي‌داند کاربردي در ادبيات عرب ندارد. البته هنوز هم در بعضي از شهرهاي خليج فارس بعضي اعراب سني افراطي و يا عده‌اي قوم پرستان تندرو مانند صدام، کلمه عجم را براي تحقير بر ضد شيعيان بکار مي‌‌برند اما کاربرد تحقير آميز اين واژه در ادبيات عرب اکنون جايگاهي ندارد.

عجم بصورت هجم و هخم و هيم نيز تلفظ شده است. احتمال دارد بين واژه هخامنش و و کلمه عجم ارتباط وجود داشته باشد. زيرا کلمه جم و يم که ريشه اصلي عجم هستند در زبان لاتين بصورت خ Haxâm تلفظ مي‌‌شود البته کلمه هخامنشي در سنگ نوشته‌ها و در متون لاتين وجود دارد.

اين فرضيه وجود دارد که آيا بين عجم و هخم ارتباط اتيمولوژي وجود دارد يا خير در قديمي‌ترين متون فارسي، جمشيديان، جم، عجميان و عجمان داريم. اماواژه هخامنشيان در ادبيات فارسي بعد از اسلام نيست.

ريشه‌هاي واژه عجم

جم +ال = الجم = اجم =عجم پيوند واژه‌اي و تاريخي با جم شيد و جم دارد.

جم نام کوچک جمشيد پادشاه افسانه‌اي ايران است که با شخصيت حضرت سليمان يکي دانسته مي‌‌شود. جمشيد از دو واژه جم و شيد تشکيل شده است. جم و يم از يک ريشه است و معني دريا و اقيانوس و گروه مي‌‌دهد و شيد يعني درخشندگي هميشگي و هم معني خور است که براي مبالغه در معني با شيد ترکيب مي‌شود و خورشيد خوانده مي‌شود که تابناکي ابدي را برساند. جمشيد بر روي هم مفهوم جم درخشان، درياي نور، خورشيد تابان، درياي تابناک، فروغ جاودان را مي‌‌رساند.

کلمه عجم قبل از اينکه به اين معني بکار برود قرنها فقط براي ايرانيان و سرزمين ايران بکار مي‌‌رفت کما اينکه امروزه در خوزستان، اعراب هنوز هم به فارس عجم مي‌‌گويند و اين عبارت نه تنها تحقير آميز نبود بلکه موجب افتخار بود بطوري که بعضي از عربها حتي در دوره جاهلي داستان‌هاي شکوه کسرايان عجم و ملک جم را با افتخار نقل مي‌‌کردند. سپس عجم در يک برهه از تاريخ فقط براي فارسها و مترادف پارسيان بکار گرفته مي‌‌شد. براي اولين باردر دوره بني اميه کاربرد تحقير آميز کلمه عجم براي مترادف فارس و مجوس بيان شده است.

بعدها بدليل صرفي بودن زبان عربي جم و عجم به واژه‌هاي متعددي مانند معجم، عجمه و غيره تبديل شد.

ريشه

کلمه يم و جم به معني گروه و دسته و به معني آب و رودخانه و يا دريا است. نام يکي از مشهورترين پادشاهان يا پيامبران اساطيري ايران نيز با آن پيوند دارد. ريشه سامي و يا آريايي اين کلمه قابل اثبات نيست امادرعربي کلمه با حروف (واي) شروع نمي‌شود پس يم نمي‌تواند عربي باشد. چون وزن آن هم عربي نيست. طبق قاعده زبان عرب به اسم جم الزاماٌ ال اضافه مي‌‌شود بصورت الجم. اما چون ج در "جم" از حروف شمسي است بنا برين در آن حرف "ل" تلفظ نمي‌شود. جم و يم در زبان عرب نيز به معني دريا برکه و انجمني بوده و همان معني لفظي نام طبقه روحانيون قديم ايران يعني مغ مجوس ، همان عاد تورات و قرآن بوده است.

جم کي بود؟

جم كه در اوستا، يم و در زبان پهلوي و زبانكردي جمشيد و جمشير و جم و گاهي هجم بيان شده است نامي است که بزرگان متعددي در تاريخ به آن ناميده شده‌اند ولي جمشيد شاهنامه از اولين پادشاهان و پيامبران ايراني محسوب مي‌‌شود كه بر اساس نوشته‌ها و داستان‌هاي شفاهي و كتب خداينامه ها، اختراع لباس، نگارگري، كشف فلز، ساختن گرمابه، پزشكي و جشن نوروز را به او نسبت داده‌اند صفات اين پادشاه شباهت زيادي به نوح در قران دارد و بعضي وي را با حضرت سليمان يكي دانسته اند. در اوستا آمده است در زمان جم شيد ??? سال مرگ و بيماري نبود اهورا مزدا از او خواست كه پيامبرش در روي زمين باشد ولي او شهرياري را پذيرفت. در يكي از سالها سرما بشدت فزوني يافت او دژي بنام جم كرات (ورجمكرت) ساخت و حيوانات را در آن جاي داد. در دوره او حيوانات فزوني يافتند. او جامي داشت كه در آن تمام اسرار نهان را مي‌‌ديد نگاه كردن به گوي شيشه‌اي و اسرار گفتن از اين دوره رايج شده است، سرانجام او ادعاي خدايي كرد و گمراه شد پس ضحاك بر او چيره شد و به تعبير فردوسي:

مني كرد آن شاه يزدان شناس ز يزدان بپيچيد و شد ناسپاس

همچنين نام ديگر زرتشتيان يعني گبر (گور) را نيز دردست داريم که باز به همين معني جمع مردم و انجمن گرد آتش مي‌‌باشد. مي‌‌دانيم اين کلمه در نام فرقه بزرگ گورانهاي ايران باقي مانده است.

کلمه عجم به طور اساسي با نام جم (جم شيد اساطيرايراني) پيوند دارد چه جمي که با اژيدهاک ثاني (ضحّاک، آستياگ) مربوط مي‌شده شخصي ازقوم مغان آذربايجان بوده که به قول کتسياس و منابع اوستايي سپيتمه (يعني داناي سفيد و مقّدس)ناميده مي‌شده است. کتسياس نام سپيتمه را درفهرست نام حکمرانان ماد اسپنداس (ارمغان کننده خوشبختي) آورده (در اوستا نيز بدين معني لفظي اشاره شده است) و به وي به عنوان آخرين فرمانرواي ماد حکومت سي وپنج سال قائل شده و نام ديگر او را آستي گاس (صاحب و وارث تخت) آورده است. مي‌‌دانيم که وي زيردست آستياگ پدر زن خويش بوده و هم‌زمان با آستياگ در آذربايجان واران و ارمنستان حکومت نموده است. از جانب ديگر ميدانيم که اين فرد در واقع همان پدر زرتشت سپيتمان است که در شهر رغه آذربايجان يعني مراغه حکومت مي‌کرده است و در تواريخ اساطيري ايران تحت نام‌هاي ايراني جم (همزاد) و هوم هامان (داناي نيک) و گودرز (داراي سرودهاي با ارزش) معرفي گرديده است. دليل اين وجه تسميه‌ها جز مغ بودن شخص وي نبوده است چه همانطوريکه گفتيم نام جم در اينجا همچنين مطابق با همان جمّ عربي و عاد عبري ومغ و گور ايراني به معني انجمني است.

در اوستا، فرگرد دوم ونديداد در مورد اين جم گفته شده که وي ورجمکرت (يعني قلعهً جمشيد) را ساخت و جاي آن در کنار رود دائيتي (موردي چاي شهرستان مراغه) ذکر شده است که اکنون ويرانه‌هاي اين دژ کوهستاني در آنجا قلعه قيزلار (يعني دژجنگجويان) ناميده مي‌شود و در حدود ?? کيلومتري جنوب مراغه در کنار روستاي ليلي داغي واقع شده است. در همين فرگرد دوم ونديداد در مورد آن آمده که زمان توفان بزرگ کولاک (در واقع تهاجم قبايل سکايي و سئوروماتي شمال درياي سياه و قفقاز) جمشيد (يعني خورشيد تابان ،درياي تابناک ،جم درخشان) با کسان خود در آن پناه گرفته بودند و اين همان توفاني است که در قرآن تحت عنوان توفان قهر خدا براي قوم عاد (مغان، انجمني ها) ياد شده است. مي دانيم که رهبر ملکوتي قوم عاد در قرآن هود (هودا، يعني داناي نيک) معرفي شده است که بي ترديد منظوراز وي همان سپيتمه (داناي سفيد و مقدّس) پدر سپيتاک (زرتشت) است که کتسياس در موردش مي‌گويد وي که داماد آستياگ بود به دست کورش به قتل رسيد چون او وارث تاج و تخت به شمار مي‌‌رفت و رسماٌ به عنوان جانشين وي برگزيده شده بود. اين خبر درست به نظر مي‌‌رسد چون در يشتهاي اوستا نير به تصريح گفته شده که سپيتوره (برهً سفيد) به همدستي اژي دهاک (ضحّاک) جم (جمشيد) را کشت؛ چه نام سپيتوره (بره سفيد) به وضوح نشانگر همان کوروش (يعني قوچ، و اگر اصل آنرا کوره وش بدانيم «بسان نره اسب» معني مي‌‌دهد.) به هر حال بنا به روايت کتسياس، کورش دو پسران سپيتمه با اسامي سپيتاک (که هرتسفلد ايران شناس معروف آلماني به درستي وي را مطابق با همان زرتشت سپيتمان دانسته) و مگابرن را به حکومت نواحي بلخ و گرگان انتخاب نمود و با مادر ايشان يعني آميتيدا (داناي خانه، دختر آستياگ) ازدواج کرد. يعني اين دو برادر (سپيتاک و برادر بزرگش مگابرن) در عمل تبديل به پسر خوانده‌هاي کورش گرديدند و از همينجاست که از ترکيب ايندو با کمبوجيه سوم پسر تني کورش سوم داستان اساطيري سه پسر فريدون (کورش) در شاهنامه پديد آمده است. که درآن سلم (مگابرن) و تور (کمبوجيه) قاتل ايرج (گئوماته زرتشت، سپيتاک برديه) به شمار آمده‌اند. اين براساس شايعه‌اي دروغين بوده چه قاتل اصلي گئوماته زرتشت (برديه) همان داريوش (دقيانوس يعني کشندهً شاه جوان و جاودانه) وشش تن همراهان وي بوده‌اند که در قرآن از آنها به عنوان اصحاب کهف نام برده شده است.

چنانکه از نوشته‌هاي هرودوت و کتسياس بر مي‌‌آيد بعد از مرگ کورش، سپيتاک (زرتشت، زريادر) يا همان تنائوکسار (برديه، يعني بزرگ تن) از بلخ به پارس خوانده شد و در آنجا تحت القاب گئوماتاي مغ (مغ داناي سرودهاي ديني) و پاتي زيت (حافظ سرودهاي ديني) به هنگام لشکرکشي کمبوجيه به مصر به نيابت سلطنت وي بر گزيده شد و چون بعد از گذشت سه سال و اندي شايعهً مرگ کمبوجيه در مصر به وي رسيد حکومت خود را همراه با برنامه اصلاحات عميق اجتماعي خويش رسمي اعلام نمود تا اينکه توسط داريوش (دقيانوس روايات اسلامي) و شش تن همدستانش، وي به همراه موبدان نزديکش ترور گرديدند که اين واقعه در تورات و قرآن به عنوان قهرخدا بر قوم هامان (زرتشت) و قوم ثمود (معدومين) بازگويي شده است. به گفتهً هرودوت اين مغ اصلاحات اجتماعي بي‌نظيري نموده بود چنانکه در قتل وي مردم آسيا به جز پارسيان به سوگ و ماتم نشستند.

در مورد ريشهً ايراني نام جم (يمه) گفتني است که آن در پيش آريائيان هندوايراني از عهد سپيتمه (داماد آستياگ و وليعهد وي) قديميتر بوده و درزبان ايشان به معاني همزاد و جام (سمبل خورشيد) بوده است و بدين معاني نام ايزد ميراي خورشيد وايزد خاندان شاهي و ايزد جهان زيرين به شمار مي‌‌رفته است. وي درپيش آريائيان کاسي (اسلاف لران) ايميريا (سرور دانا يا داناي مرگ و مير) ناميده مي‌شد و نام مزدوجش که الهه سرسبزي بوده ميريزير (الهه جهان زيرين) قيد شده است.

پيداست که اين جم با جمّ سامي‌ها که لقبي بر سپيتمه و قوم وي يعني مغان بوده درهم آميخته است: چون در امپراتوري ايرانيان پيش از اسلام سامي زبانان درصد بالايي را تشکيل مي‌‌داده‌اند و فرهنگ و اساطير کهن ايراني را مي‌‌شناخته و در مورد آنها بحث و فحص مي‌کرده‌اند بطوريکه آنها کوروش را با نام ذو القرنين مي‌‌شناختند و در اين مورد از پيامبر سوال مي‌‌کردند که چندين آيه در مورد ذوالقرنين وجود دارد. لذا چنانکه اشاره شد براي نامهاي مغ (مجوس) و گور گبر مترادف سامي عربي آن يعني جمّ را با اضافه کردن حرف تعريف الف و لام شمسي خود به صورت الجّم ساخته و از تلخيص آن در افواه عامه نام عجم را براي ايرانيان (در اصل براي روحانيون مغ ايشان) پديد آورده اند.

چنانکه گفته شد اين جمّ از سوي ديگر با هوم عابد (سپيتمه مغ) پدرهامان(سپيتاک/زرتشت/برديه) مطابق مي‌شده است: در تورات کتاب استر نام زرتشت و پدرش به ترتيب هامان (نيکومنش) و همداتاي (همزاد، جم) ذکر شده‌اند و نام قبيلهً ايشان اجاجي (دوردست و بالايي) قيد شده که بي ترديد منظور سرمتهاي آنتايي (اسلاف بوسنيها) مي‌‌باشند چه نامهاي آنتا و بوسني نيز به معني کناري و دوردست هستند.

پس خود ايرانيان نيز اين نام تاريخي را تنها از سامي زبانان بين النهرين نياموخته و سپيتمه/جم واقعاٌ همزادي داشته است که مطابق وداها و اوستا همزاد وي دختري بوده که جمي ناميده مي‌‌شده است. به هر حال ايرانيان نام جم را در رابطه با اژيدهاک (آستياگ) به جاي سپيتمه (هوم) بکار برده‌اند. لذا اين جمّ در اوستا به سبب همشکلي آن با جم کهن اساطيري آريائيان يعني خداي ميراي خورشيد و ايزد خاندان شاهي- که علي القاعده تحت اشکال يمه، ايمرو و ييمير از هند تا اسکانديناوي شناخته شده بوده- يکي گرفته شده است.

چنانکه گفته شد کتسياس مي‌گويد سپيتمه (جم، هوم) به طور رسمي به عنوان جانشين آستياگ (اژيدهاک مادي، ضحاک) درنظر گرفته شده بود چون وي داماد آستياگ و شوهر دختر وي، آميتيدا (ماندانا، داناي خانه وآشيانه)بود؛ ولي در اساطير شاهنامه به اشتباهي که ظاهراٌ منشاً آن تقارن حکومت ايشان بعلاوه تقيه و سازشگري و دروغ مصلحت آميزگويي مغان درباري بوده، اژي دهاک جانشين جمشيد وانمود شده نه برعکس. پس جمشيد يعني همان يمه خشئتهً اوستا (لفظاٌ يعني جم درخشان و زيبا) نه همان جمشيد جم اساطيري است که به عنوان خداي خاندان شاهي و خداي ميراي خورشيد و خداي جهان زيرين شناخته مي‌شده، بلکه همان سپيتمه/ اسپنداس/ هوم تاريخي است که در اوستا ملقب به هوم سرور و دارندهً چشمان زرين است.

مي‌‌دانيم که نام اوستايي قبيله اصلي وي يعني سئيريمه (سلم، سئورومات، يعني اسلاف صربوکرواتها) نيز به معني سرور بزرگ است. ظاهراٌ تناقضي بين مغ بودن و انتساب زرتشت به دوراسروها يعني صربهاي دوردست (بوسنيها) موجود است ولي اين مغهاي شهر رغه آذربايجان (مراغه) مي‌‌توانستند از اختلاط با قوم سئورومات پديد آمده باشند چه بنا به شواهد تاريخي و باستانشناسي مغان حتي در ميان قبايل سئورومات (قوم سلم) واسکيتان (سکاها) نيز مقام روحانيت را به خود اختصاص داده بودند.

افزون براين کلمه مغ در زبان آريائيها با نامهاي صرب (سرب يا سرو به لغت ودايي يعني همه کس و انجمني) و کروات (هئوروات، به اوستايي به همان معني همه کس و انجمني) مترادف مي‌‌باشد. به طوري که اشاره شد اين تنها منابع يوناني و ارمني نيستند که نام ملکه سمورامت (در اصل سئورومات، يعني مادر سالار) را با زرتشت به عنوان فرمانرواي آذربايجان و اران يا بلخ پيوند مي‌‌دهند بلکه همانطوريکه اشاره شد در کتب پهلوي نيز نام نياي ديرين زرتشت، دوراسرو يعني صرب دوردست (=بوسني) به شمار آمده است.

در اين باب خصوصيات نژادي زرتشت و پدرش سپيتمه يعني بور و روشن و اندام درشت ايشان نيز مزيد بر علت است. در خصوص مکان فرمانروايي اوليه زرتشت گفتني است مطابق خود اوستا و نوشته گزنفون و همچنين خارس ميتيلني رئيس تشريفات دربار اسکندر در ايران تنائوکسار/برديه يا همان زريادر/زرتشت ابتدا در همان حوالي رود ارس يعني در آذربايجان و اران و ارمنستان حکمراني داشته است. جمشيد (موبد درخشان، جام شاه درخشان) متصّف به هئورمه (يعني داراي رمه‌هاي خوب) است که از اينها چنين معلوم مي‌‌گردد که زوج خدايان اوستايي و ودايي درواسپ (لرواسپ ها، اشوينها وناستياهاي وداها) نيز در اصل ايزدان خورشيد، چمنزارها، گله‌ها وچشمه ساران بوده‌اند و همان ايزداني هستند که در کتيبه‌هاي ميتانيها تحت نام زوج خدايان ميثره (مهر داراي چراگاههاي فراخ) و ناشتيا (الهه آبهاي جاري، ناهيد) معرفي گشته‌اند پس بي جهت نيست اين دو ايزد و الهه همزاد (=جم وجمي) درمقام داشتن اسبهاي تيزرو با هم مشترک بوده‌اند. درنقش برجسته کورانگون فارس که مربوط به ???? سال پيش ازميلاد است رب النوعي روي تخت عجيبي از مار چنبره زده نشسته است و از تاج او وهمچنين تاج الهه پشت سرش دو شاخ بيرون آمده ودر دستش جامي است که پنداري آب زندگي در آن است و به سوي پرستندگان جاري است. اين نقوش بر جسته از جهات بسياري يادآور اسطوره جم و خواهرش جمي و جام شراب درخشان منسوب بديشان مي‌‌باشد.

بنابر اين در ادبيات ايران اسم جم و کلمه جم و جمشيد و جمي در موارد مختلفي کاربرد داشته است و چندين شخصيت اساطيري ايراني با نام جم و جمشيد شناخته مي‌‌شده است و اين کلمه ريشه ايراني دارد و نه عربي.

قديمي‌ترين نامي که عربها براي ايران بکار برده‌اند كشور(ملک) جم است كه عربهاي دوره جاهلييت آن را معرب نموده، اجم و عجم گفتند و كلمات عجمه عجمو اعجمي و الاعاجم را از آن ساختند. سپس در دوره‌هاي بعدي عجم و اعجمي را در معني‌هاي مختلف بکار بردند. ابتدا اين کلمه را اختصاصا براي ايرانيان و مترادف با فارسي بکار مي‌‌بردند. در سده‌هاي بعد از اسلام اين کلمه کاربرد بيشتري پيدا کرد و گاهي به خود اعراب نيز عجمي مي‌‌گويند مثلاً به شيعيان بحرين و عمان (عربي شده هومان، هامان) عجمي مي‌‌گويند. يا عراقي‌ها به مردم فارس خوزستان عجم مي‌‌گفتند. در يک دوره به زرتشتيان و يا به مجوس عجم مي‌‌گفتند. در بعضي موارد به مردم خراسان عجم گفته‌اند بطور بسيار معدودي به آذريها نيز ترکان عجم گفته‌اند.

امروزه کلمه عجم بيشتر به معني غير عرب بکار مي‌رود. البته هنوز هم اندکي از اعراب براي تحقير فارس‌ها آن را به جاي فارس بکار مي‌‌برند و منظور تحقير آميزي دارند همانطور که ايرانيان کلمه تازي را به جاي عرب بدوي و به منظور تحقير بکار مي‌‌برند.

عجم در قرآن

واژه? «عجم» در بخش‌هاي متفاوتي از قرآن نيز به کار رفته است که از آن جمله مي‌توان به موارد زير اشاره کرد :

• سوره ?? آيه ???

• در سوره فصلت (??) آيه ??

• سوره الشعر (??) آيه‌هاي ???

• سوره الشوري(??) آيه ?

• سوره الشعر(??) آيه‌هاي ??? و ???

فردوسي سروده است:

بناهاي آباد گردد خراب ز باران و از گردش آفتاب

پي اَفکندم از نظم کاخي بلند که از باد و باران نيابد گزند

بسي رنج بردم در اين سال سي عَجَم زنده کردم بدين پارسي

سعدي مي‌‌گويد:

چنين گفت شوريده‌اي در عجم به كسرا كه اي وارث ملك جم

اگر ملك بر جم بماندي و تخت تو را كي ميسر شدي تاج و تخت

عجم در ادبيات عرب

انا ابن المکارم من النسل جم - - و حائز ارث ملوک العجم - شاعر المتوکلي

من فرزند نيکي‌ها هستم از ريشه جم -- بردارنده ميراث شاهان عجم (ايران)

در ادبيات عرب واژه عجم همچنين مترادف و هم معني با سرزمين ايران بکار رفته است و اصطلاح بلاد عجم و يا مملکت عجم مورد تقليد تاريخ نويسان درباري شاهان قاجاري و صفوي نيز بوده است. به عبارت ديگر يکي از نامهاي سرزمين ايران عجم بوده است.

برابر اسناد تاريخي و شواهد، قراين و فرهنگ شفاهي مي‌‌توان گفت 4 نام براي كشور ايران و همچنين درياي جنوب ايران بكار رفته است: 1- كشور جم در ادبيات ايران (جمشيد) 2 - مملكت عجم در ادبيات عرب 3- پارس (فارس) در ادبيات اروپائيان 4- ايران (ايراك، عراق معرب شده ايراك، ايلام).

جستارهاي وابسته

ايرانيان مهاجر در کشورهاي عربي را با لقب عجم و عجمي مي شناسند.

فؤاد عجمي يکي از آنها است

شاعران پارسي‌گوي

داستان‌سرايان ايراني

/ 1