الکبريت الاحمر في شرائط المنبر
قسمت اول
تاليف شيخ محمدباقر قايني بيرجندي (1276ـ1352 هـ.ق) مقدمه و تصحيح محسن الويرياشاره:
با توجه به ضرورت دسترسي مبلغان و پژوهندگان تبليغ ديني به متون مناسب تبليغي، مجله بر آن است با ارائه اين گونه متون، خوانندگان گرامي را بيش از پيش با سير تحول تبليغ ديني و ويژگيهاي مبلّغ آشنا کند. کتاب الکبريت الاحمر في شرائط المنبر، از اين گونه متون ارزنده است که با تصحيح جديد و پانوشتهاي تحقيقي فاضل ارجمند آقاي الويري، در چند شماره تقديم ميشود.مقدمه مصحح
اهتمام به مباحث نظري تبليغ ديني از ديرباز، به شکلهاي مختلف و بيشتر در قالب مطالب مربوط به هدايت، انذار و تبشير، نشر علم، موعظه، نشر حديث، امر به معروف و نهي از منکر، ارشاد، بلاغ و تبليغ و مانند آن در کتابهاي روايي، تفسيري، اخلاقي و کلامي وجود داشته است. ويژگي مشترک تمامي اين مباحث فراوان و پراکنده، عدم نگرش به تبليغ ديني به عنوان يک علم مستقل يا شاخه يکي از علوم شناخته شده ميباشد. يکي از منابع تحقيق درباره تحول تبليغ ديني در جهان اسلام، مجالس وعظ و ارشاد، و مطالب مطرح شده در آنهاست. متون بازمانده از دوران قديم با عنوان «امالي» يا «مجالس» که عدد آنها کم نيست ميتواند در زمره اين منابع قرار گيرد، که اميد است روزي پژوهشگران تبليغ ديني به بررسي و کاويدن آن بپردازند. در دوران معاصر با فراهم آمدن امکان بهرهگيري از صنعت چاپ، در موارد فراواني مطالب عرضه شده در مجالس وعظ و خطابه، و منابر روحانيان ـ به عنوان متوليان تبليغ ديني ـ، به صورت مکتوب نيز عرضه شد. بدون ترديد، اين کتابها، رسالهها و مقالهها ارزندهترين سند آگاهي از چند و چون تبليغ ديني در اين دورههاست که در کنار آن، اطلاعاتي سودمند درباره زندگي فرهنگي و اجتماعي اين دوران نيز بهدست ميدهد. باز هم اميد ميرود با تهيه و ارائه کتاب شناسي اين منابع از سوي پژوهشگران تبليغ ديني، زمينهاي گسترده براي پژوهشگران بايسته فراهم آيد. متني که از اين شماره مجله تقديم روحانيون، مبلغان ديني و پژوهندگان تبليغ ديني ميشود، مقاله اول از 3 مقاله کتابي است با عنوان «(الـ) کبريت الاحمر في شرائط المنبر» تأليف شيخ محمدباقر قايني بيرجندي، که در سال 1343 هـ.ق از سوي کتابخانه مهديه در مطبعه حقيقت، و براي چندمين بار به چاپ رسيده است. مقاله دوم اين کتاب با عنوان «المواعظ و المصائب» در 228 صفحه محتوي 30 مجلس و يک خاتمه در زمينه مسائل اخلاقي و موعظههاي گوناگون با تأکيد بر روايات مربوط به آن است، و در پايان هر مجلس نيز «گريز»ي به يکي از حوادث ماجراي جانسوز کربلا دارد. مقاله سوم که در فهرست آغاز کتاب نامي از آن به ميان نيامده است، با عنوان «مکين الاساس في احوال ابي الفضل العباس» در 130 صفحه، در بر دارنده 6 مجلس درباره احوال حضرت عباس ميباشد. عنوان کتاب الکبريت الحمر في شرائط المنبر، تنها با مطالب مقاله اول ـ که در واقع کتابي مستقل است ـ تناسب دارد. در حقيقت، عنوان همين مقاله بر کتابي متشکل از 3 مقاله که ارتباطي ميان آنها وجود ندارد، اطلاق شده است. مقاله اول از يک مقدمه، 4 فصل و يک خاتمه تشکيل شده است: فصل اول: «در فضيلت موعظه و بيان احکام الهيه و سعادت و منقبت اهل آن» است. فصل دوم: «در شرايط مرتقي بر منبر و واعظ» ميباشد که در آن 20 شرط مطرح و توضيح داده شده است. فصل سوم: «در شرائط مستمعين» است که پس از مقدمهاي طولاني، 8 شرط براي شنوندگان و مخاطبان منبر به شرح آمده است. فصل چهارم: «در بيان شرايط منبر و مجلس» است، که در بردارنده توضيحاتي درباره 6 شرط براي منبر و محيط تبليغ ديني ميباشد. خاتمه مهم و سودمند اين مقاله نيز «در بيان کتبي است که در موعظه و مقتل، اعتبار آنها خاطر جمعتر است». در پايان همين خاتمه، يکي از طرق اجازه مؤلف براي کتابهاي معرفي شده ذکر شده است. اين کتاب که ظاهراً در سالهاي پيش از 1330 هـ. ق نوشته شد از زمان نخستين چاپ در سال 1330 هـ. ق مورد توجه و استقبال قرار گرفت، و پس از آن چندين بار به چاپ رسيد، و در کشور هند به زبان اردو نيز ترجمه شد. در شرايطي که فاصله زياد تبليغ ديني ما با نيازهاي کنوني جامعه بشري، متفکران دلسوز مسلمان و پاسداران مرزهاي انديشههاي اسلامي را به تلاش براي برخورداري علمي با تبليغ ديني واداشته است، تصحيح و چاپ مجدد اين مقاله به عنوان نخستين اثري که تبليغ و منبر را به عنوان يک علم داراي تعريف، موضوع و فايده ويژه خودـ بسان ديگر علوم ـ قلمداد کرده است، داراي توجيه و حائز اهميت ميباشد و مؤلف در خلال اثر خود نيز عملاً از کليات و مباني و شرايط پيامرسان، پيام، دريافت کننده پيام و محيط ارسال پيام سخن گفته، که اين دستهبندي نيز در نوع خود در منابع سنتي ما بديع و بکر است. مؤلف که از وسعت اطلاعات شگفت برخوردار بوده است، به مناسبت مطالب اصلي کتاب، حجمي قابل توجه از اطلاعات تاريخي و لطايف را نيز به نقل از منابعي فراوان ذکر کرده است. چنين به نظر مي رسد که وي در نقل مطالب و احاديث از حافظه خويش نيز مدد ميجسته است، زيرا گاه تفاوتهايي ميان مطالب منقول با منابع و مراجع اصلي آنها به چشم ميخورد. جنبههايي از اين کتاب شايسته بحث و بررسي مستقل است ـ که اميد است روزي توفيق آن دست دهدـ مانند تحليل منابع آن با روش مؤلف در مقتلنويسي، بويژه با توجه به انتقاد او از برخي کتب مقتل و خرده گرفتن بر پارهاي مطالب مندرج در آنها، و نيز شاگردي او نزد ميرزا حسين نوري مؤلف لؤلؤ و مرجان و ميرزا جعفر شوشتري و تأثيرپذيري او از استادان خود. فشردهاي از زندگي مؤلف
شيخ محمدباقر بن ملا محمد حسنبن اسدالله بن عبدالله قايني بيرجندي جازاريخراساني صافي، در سال 1276 هـ.ق در قاين زاده شد، و در مشهد رضوي به فراگيري علوم ديني پرداخت. سپس، وي به سامراء رفت و از محضر ميرزاي شيرازي بهره گرفت، و آنگاه با هجرت به نجف اشرف و طي مدارج علمي و دريافت اجازه از مشايخ و استادان خود، به خراسان بازگشت، و در بيرجند سکني گزيد، و به تأليف و تصنيف همت گماشت. آثار او را چنين برشمردهاند: 1. آيات الاحکام 2. بداية المعرفة،در اصول عقايد پنجگانه 3. الکبريت الاحمر في شرائط المنبر 4. وثيقة الفقهاء في شرح التبصرة 5. الفوائيد الغروية في الدراية و الرجال 6. فاکهة الذاکرين في الادعية 7. اکفاء المکايد در رد صوفيه 8. نورالمعرفة درعلم کلام 9. بغية الطالب في من رأي الامام الغائب 10. الرد علي فرق الصوفية خصوصاً الجنابدية 11. شرح زيارت رجبية 12. مفتاح الفردوس في المواعظ و الاخلاق 13. هداية الايمان 14. رساله اجازه مبسوط و مفصل در طرق روايي خود و کساني که به آنها اجازه داده است. يکي از طرق روايي مؤلف به نقل خود او در پايان همين مقاله ـ با حذف القاب و اضافات ـ چنين است: حاج ميرزا حسين نوري و شيخ جعفر شوشتري و مولا لطفالله مازندراني و مولا محمد ايرواني از مولا علي طهراني و شيخ عبدالحسين طهراني از شيخ محمد حسن نجفي صاحب جواهر از سيد محمد جواد عاملي صاحب مفتاح الکرامة از علامه بحرالعلوم از محقق بهبهاني از پدرش محمد اکمل از علامه مجلسي از پدرش مولا محمدتقي از شيخ بهائي از پدرش حسينبن عبدالصمد حارثي ازشهيد ثاني از سيد حسن کرکي از شمسالدين جزيني از ضياءالدين علي از پدرش شهيد اول از فخرالمحققين از پدرش علامه حلي از محقق حلي و سيدبن طاووس از فخار بن معد موسوي از شاذان بن جبرئيل قمي محمدبن ابي القاسم طبري از ابوعلي حسن طوسي از پدرش شيخ طوسي از شيخ مفيد از شيخ صدوق از پدرش از اصحاب امام حسن عسکري (ع). از ميرزا حبيبالله رشتي و ملا علياصغر بيرجندي نيز در زمره استادان او نام بردهاند. از جمله کساني که سلسله اجازه آنان مستقيم يا با واسطه به شيخ محمدباقر قايني بيرجندي ميرسد، ميتوان از شخصيتهاي ذيل نام برد: آيتالله ميرزا ابوالحسن مشکيني اردبيلي (1305ـ1358 هـ. ق)، علامه شيخ محمدرضابن عباس طبسي نجفي (د.25 ربيع الثاني 1405 هـ. ق) مؤلف ذخيرة الصالحين في شرح تبصرة المتعلمين، شيخ ميرزا علي اردوبادي غروي (1312ـ15 صفر 1380 هـ.ق)، شيخ محمدعلي بن زينالعابدين معلم حبيب آبادي اصفهاني (د. ربيع الاول 1385 هـ.ق) و سرانجام آيتالله سيدشهابالدين مرعشي نجفي که اجازهاي مبسوط و طولاني به نام «الاجازة الوجيزة للدرة الفاخرة العزيزة» از شيخ محمدباقر قايني داشته است. با اينکه در زمره آثار شيخ محمدباقر جز کتاب وثيقة الفقهاء في شرح التبصرة کتابي در فقه به چشم نميخورد، فتاواي نادري به شرح زير از او نقل شده است: وجوب عيني نماز جمعه، وجوب بقا بر تقليد ميت اعلم، جواز طلاق زن شخص مفقودالاثر بعد از 4 سال، عدم تفصيل در ارث زوجه مابين ذات الولد و غيرآن، و موجب خياربودن عسر و فقر زوج براي زوجه. شيخ محمدباقر قايني داراي ذوق شعر نيز بوده است. در همين کتاب و در پايان مقاله اول و سوم، اشعاري به زبان عربي سروده خود او درج شده است. ظاهراً، وي با عرفان و تصوف ضديت داشته و علاوه بر تأليف کتاب در رد صوفيه ـ که ذکرآن گذشت ـ در الکبريت الاحمر نيز آنان را نفرين کرده است. وي به هنگام سخن گفتن از المحجة البيضاء مرحوم فيض، به خوانندگان هشدار ميدهد: «... و مطالب عرفانيه هم دارد که بايد ملتفت بود». وفات او را شب جمعه 12 يا 14 ذيالحجه سال 1352 هـ.ق، در 77 سالگي دانستهاند. چند تذکر درباره روش تصحيح نسخه
1. در ارجاعات، تنها در موارد ضروري براي مقايسه و تطبيق يا نشان دادن تفاوتها، علاوه بر ذکر سند، متن اصلي نيز ذکر شده است. 2. در مواردي که اشتباهي فاحش در متن وجود داشته، بياينکه در پاورقي تذکر داده شود اصلاح لازم صورت گرفته است، مثلاً آيه 57 سوره مبارکه يونس به صورت:«فقد جاءکم موعظة من ربکم» درج شده بود که به «قدجاءتکم موعظة من ربکم» تصحيح شد. 3. در رسمالخط نيز تغييرات و اصلاحات لازم ـ بدون ذکر موارد در پاورقي ـ صورت پذيرفته است. نمونهاي از اين تغييرات چنين است. ثلثة، به «ثلاثة»؛ بدانمعنست، به «بدان معني است»؛ بان، به «به آن»؛ انست، به «به آن است»؛ بکسر، به «به کسر»، و انعمليست، به «آن عملي است». هذا کتاب الکبريت الاحمر في شرائط المنبر
بسم الله الرحمن الرحيم الحمدلله فاطرالسموات والارض و ناشر فضائل محمد و آله ـ صلواتالله و سلامه عليهم ـ في الطول والعرض و جاعل ولايتهم عليالکل من اوکد الفرض، ثم الصلوة والسلام علي ذوي الانفس الطاهرات و الأيات الاباهرات و المعجزات القاهرات النبي العربي القرشي و عترته المهديين الهداة و لعنةالله علي اعدائهم الفجرة العصاة من اول الوقت الي آخر الدهور والساعات. اما بعد، چنين گويد فقير فاني محمدباقر بن المولي محمدحسن الخراساني القايني نزيل البيرجندـ عفيالله عنه و عن والديه و عن نسوانه المؤمنين و اذاقهم حلاوة الايمان و التقوي و اليقين ـ که اين رساله در مقاله اولي است از کتاب کبريت احمر في شرائط المنبر به وضعي که مسرور است به آن قلوب و عيون، و فرو نرفته است در آن کسي از گذشتگان؛ و لازم است تمام اهل منبر را عدم تغافل از آن؛ والله يهدي الي سواء السبيل. و در آن ذکر ميشود شرايط منبر و مرتقي آن و مستمعين و ما يتلي عليهم اجمعين، به قراري که محقق است از آيات شريفه فرقان و ائمه ميامين ـ عليهم صلواتالله الملک الامين. و انجام آن در ضمن مقدمه و فصولي است و خاتمه؛ بعونالله المبين و احبائه المقصودين بقوله تعالي؛ «کونوا مع الصادقين». اما مقدمه
در تعريف علم منبر و فايده و موضوع و مبادي آن است. پس ميگوييم: در ضبط منبر و شرافت آن
بدان که منبر و آن به کسر ميم، از ادوات ارتقاء و بلندي است؛ محلي است بغايت محترم، چه شرافت مکان و زمان تابع شرافت آن عملي است که در آن و بر آن واقع ميشود، و آن حالي که در آن حلول مي کند. و معلوم است که خداوند ـ عزوجل ـ خلق نفرموده است افضل از آنچه در منابر بايد به خلق برسد ـ چنانکه عن قريب معلوم شود ـ و نه افضل از آنان که بر منابر فضايل و مناقب و مصايب ايشان و مثالب و فضايح اعداء ايشان ذکر ميکنند. و از اول نيز در اسلام از براي افضل و اکمل مخلوقات گذارده شد، چنانچه عامه و خاصه روايت کردهاند. و در پنجم بحارالانوار و دوم حياة القلوب مسطور است که: چون حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ مسجد را بنا کردند، در پهلوي محراب درخت خرماي خشکي بود به آن تکيه ميفرمود و روي به اصحاب موعظه ميکرد. به آن سرور عرض کردند مرخص فرماييد که براي شما منبري بسازيم تا بر آن آمده موعظه فرماييد، آن حضرت اذن دادند. پس منبري که سه پايه داشت ساختند، و حضرت بر پايه سيم مس مينشست. دفعه اولي که آن حضرت به منبر برآمد، آن درخت خشک به ناله درآمد مانند نالهاي که شتر در مفارقت فرزند خود کند. پس حضرت از منبر به زير آمد، و آن درخت را در برگرفت تا ساکت شد. پس فرمود که [اگر] آن را در بر نميگرفتم تا قيامت ناله ميکرد. و دعا فرمود که از درختان بهشت باشد و الآن جاي او معين است و آن را اسطوانه حنانه مي گويند. و سابق بر آن نيز در بهشت براي حضرت آدم که مسجود ملائک بود و معلم: «علم آدم الاسما کلها»، کما في بعض الکتب المعتبرة و جملة من التفاسير. و در منهجالصادقين روايت کرده: بعد از آنکه تخت حضرت ابراهيم ـ عليهالسلام ـ را صد سال ملائکه به دوش گرفته در بهشت ميگردانيدند. و صدوق و ديگران روايت کردهاند در حديث تزويج زهراء ـ عليهاالسلام ـ که: راحيل بر منبر آدم ـ عليهالسلام ـ خطبه خواند و آن منبر نور است. و در قيامت گذارده ميشود براي پيغمبر ما و وصي او و برادر او عليابن ابيطالب ـ صلواتالله عليه ـ و دو سبط آن حضرت و مخلصين مخصوصين از شيعيان ايشان چنانچه قطب راوندي روايت کرده است در لباللباب از حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ که: از بندگان خداوند ـ عزوجل ـ کساني ميباشند که نيستند انبيا و نه شهدا و آنها کساني ميباشند که محض رضاي خدا با يکديگر دوستي داشتند به غير آنکه رحمي بين ايشان باشد يا به طمع مالي باشد. بدرستي که صورتهاي آنها در قيامت نوراني باشد و بر منابر از نور باشد و هيچ خوفي براي ايشان نباشد. بعد، تلاوت فرمود: «الا ان اولياءالله لاخوف عليهم و لاهم يحزنون».و گذارده ميشود براي گريه کنندگان بر امام حسين ـ عليهالسلام ـ، چنانچه در شروط مستمعين بيايد؛ ان شاءالله تعالي و براي انبيا مکرم مثل داود و سليمان گذارده ميشد، و از براي ملائکه مقربين مثل راحيل و جبرئيل در امور عظيمه مثل تزويج حضرت زهراء- سلامالله عليهاـ، و دعوت وحوش و سباع صحرا و ولايت ابي الائمه النجباء و نحو ذلک مماورد فيالاخبار. پس، بايد صناعت منبر و علم به آن از افضل علوم باشد. و چگونه چنين نباشد و حال آنکه محکمه و مصطبه جميع علوم دينيه است، و مطب جميع انبياء و اوصيا چنانچه بيايدـ ان شاءالله تعالي ـ، و تمام علوم آليت و مقدميت دارند براي آن. در بيان تعريف منبر
فظهر ان تعريفه: «انهالعلم بکيفية بيانالکتاب و السنة من حيث تأثير هما فيالنفوس السقيمة العليلة والبهية السليمة و ايصالها اليالقرب بالحضرة الاحدية القدوسية» و موضوعه: «تلاوة الکتاب والحکمة من تلک الحيثية» و فائدته: «تزکية الخلق عنالرذائل الدنية و تجريدهم عنالشوائب البشرية ليصير الي ثواب: «من احياها فکانما احييالناس جميعاً» کما يشير الي ذلک کله قوله تعالي: «هوالذي بعث في الاميين رسولاً منهم يتلوا عليهم آياته و يزکيهم و يعلمهمالکتاب والحکمة».پس، ميبيني که علوم ثلاثه دينيه به حکم «إنماالعلم ثلاثة آية محکمة و فريضة عادلة و سنة قائمة »، در اين آيه شريفه جمع شده. و اما إبکا بر اولياء حق و برگزيدگان واحد مطلق که جزء اعظم منابر در اين ازمنه است، پس آن نيز از ما ذکر بيرون نيست، بلکه از اعظم آيات داله بر معارف حقه و اسباب تزکيه و تجليه کافه عباد است. و از اينجا علوشأن منبر و اهل آن ظاهر گرديد، مضافاً به آنچه بيايد از کيفيت احترامات ائمه معصومين ـ عليهمالسلام ـ از قراء مراثي و تقديم ايشان بر جالسين و نشانيدن در پهلوي خود و دعاء در حق ايشان؛ کما فعل موليناالرضا ـ عليهالسلام ـ بدعبل بن عليالخزاعي و آباؤه ـ عليهمالسلام ـ بغيره. و ظاهر شد که مبادي از علوم بسيار است از نحو و صرف و لغت و معاني و بيان و تفسير و فقه و کلام و حديث و رجال و درايه؛ کما لايخفي و تفصيل آن در ضمن چند فصل است. فصل اول: موعظه و بيان احكام الهيه
در فضيلت و موعظه و بيان احکام الهيه و سعادت و منقبت اهل آن
بدان که اولاً، خداوند عالم موعظه ميفرمايد کما قال عزوجل: «يا ايهاالناس قدجاءتکم موعظة من ربکم و شفاء لما فيالصدور و هدي و رحمة للمؤمنين»و قال عزوجل: «فمن جاءه موعظة من ربه»و قال:«انالله يأمر بالعدل والاحسان و ايتاء ذيالقربي و ينهي عن الفحشاء والمنکر والبغي يعظکم لعلکم تذکرون»و در آيه ديگر ميفرمايد: «يعظکمالله»و مثلها آيات اخر. و مع ذلک، اشکال دارد که حضرت حق را ـ تعالي و تقدس ـ واعظ بگوييم، چه اطلاق اسمي، غير از اخبار به فعل است، و اسماءالله توفيقي است عليالاقوي. و کذلک، خداوند ذکرمصيبت سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ فرمود براي انبياء از حضرت آدم ـ عليهالسلام ـ و غيره، وليکن او را ذاکر و قاري مراثي سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ نميگوييم. و اما ملائکه را از جبرئيل و غيره ذاکر و قاري مراثي و رزيه خوان آن حضرت ميناميم و مايه افتخار آنهاست اين اسم شريف، و همچنين است حال انبياء و اوصيا. (در بيان اينکه انبياء و اوصياء مأمور به وعظ بودند) و بعد از آن، انبياء عظام واعظ ميباشند، چنانکه حکايت فرمود: «سواء علينا أو عظمت ام لم تکن منالواعظين». و در حق اسماعيل نبي فرمود: «و کان يأمر اهله بالصلوة والزکوة»و خطاب به پيغمبر ما فرمود: «قم فانذر»و فرمود: «و انذرهم يومالازقة»و«أنذرهم يومالحسرة» و «انذرالناس يأتيهم بالعذاب».و در وصيت اميرالمؤمنين است به محمد حنفيه، چنانچه در فقيه روايت فرموده که: خداوند واجب فرموده بر جوانح تو فرايضي که در قيامت از آنها سؤال خواهد کرد و ذکرها و وعظها و حذرها و ادبها الي آخر. و معناي موعظه امر به طاعت و وصيت به آن است، و فرمود: «ولقد وصيناالذين اوتواالکتاب من قبلک و اياکم ان اتقوا الله و إن تکفروا فان لله ما فيالسموات و ما فيالارض و کانالله غنياً حميداً» و ايضاً خطاب به اشرف نبيين فرمود: «ادع الي سبيل ربک بالحکمة والموعظة الحسنة»و فرمود: «واذکر فانالذکري تنفعالمؤمنين».و در عيون اخبارالرضا و غيره روايت است که اسم حضرت نوح سکن بود، و نوح ناميده شد براي آنکه در مدت نهصد و پنجاه سال برقوم خود نوحه کرد؛و آن، کنايه از موعظه قوم و دعوت ايشان است. و در کافي از حضرت صادق ـ عليهالسلام ـ روايت است در سبب احتياج به بعث رسل که: چون خداوند ـ عزوجل ـ متعالي است از مشاهده و مکالمه با جميع مخلوقات، و حکيم و لطيف است و بندگان خود را ضايع نميگذارد، پس بايد پيغمبران را مبعوث فرمايد که خالق ايشان را به ايشان بشناسانند، و اوامر و نواهي او را تبليغ فرمايند، و هدايت کنند به آنچه صلاح دين و دنياي ايشان در آن باشند. و بعد، اوصياء در ميان مردم به همين جهت لازم ميباشند، چنانچه فرمود: «کنتم خيرامة اخرجت للناس»؛و مراد ائمه ميباشند، بلکه در روايت است که نزول آيه چنين است. [در اينکه علما هم مأمور به موعظه نمودن ميباشند]
و بعد خلفاء ايشان که علماء باشند همين حکم دارند، چنانچه نبي ـ صليالله عليه و آله ـ فرمود: «اللهم ارحم خلفائي» و فرمود: آنان کساني هستند که بعد از من، سنت مرا به مردم برسانند. و در قرآن مجيد است: «فلولا نفرمن کل فرقة منهم طائفة ليتفقهوا فيالدين و لينذروا قومهم اذا رجعوا اليهم لعهم يحذرون». پس، غرض از تفقه در دين را انذار و تخويف و موعظه قوم مقرر فرمود؛ يعني بعد از خودشان، چنانچه اميرالمؤمنين فرمود: «من نصب نفسه للناس اماماً فليبدء بتعليم نفسه قبل تعليم غيره و ليکن تأديبه بسيرته قبل تأديبه بلسانه». و اخبار عذاب عالم بي عمل بسيار است، و شواهد آن از آيات شريفه و غيرها اکثر از هزار است، و بعضي در شرايط مرتقي بيايد ـ ان شاالله ـ. و جماعتي از عامه و خاصه از حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ روايت کردهاند که: در خدمت آن حضرت گفتگو از دو مرد شد که يکي بعد از نماز واجب به مواعظ و نصايح و تعليم مردمان مشغول ميشد، و يکي شبها را به عبادت و روزها را به روزه قيام ميکرد. آن حضرت فرمود: «فضلالاول عليالثاني کفضلي علي ادناکم». و معلوم است که فضل پيغمبرـ صليالله عليه و آله ـ بر ادناي امت، از حساب بيرون است. نميبيني که ثواب يک دست بلند نمودن و فرودآوردن اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ در ضربت بر عمروبن عبدود، افضل است از عبادت جن و انس به صريح روايت متواتره بين شيعه و سني ؛ با آنانکه آن سرور ـ چنانچه در کتاب کافي است ـ ميفرمايد: «انا عبدمن عبيدمحمد ـ صليالله عليه وآله ـ». و ابن ابيالحديد روايت کرده که امام زينالعابدين ـ عليهالسلام ـ فرمود که: عبادت من نسبت به عبادت اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ اندک است، مثل عبادت اميرالمؤمنين عليهالسلام نسبت به عبادت حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ». و در کافي است که: مردي به حضرت صادق ـ عليهالسلام ـ عرضه کرد که: پسر خود را محمد اسم گذاردهام. آن حضرت به شنيدن اين اسم شريف، آنقدر خم شدند که صورت انورش نزديک شد که ملاصق زمين بشود. و در روايت ابومحمد حسنبن ابيالحسن الديلمي در ارشادالقلوب، روايت چنين است: «فضلالاول عليالثاني کفضلي عليالانام». و ايضاً روايت کرده از آن حضرت که فرمود: «ما تصدق مؤمن بصدقة احب اليالله من موعظة يعظُ بها قوماً يتقربون و قد نفعهمالله بها و هي افضل من عبادة سنة».و فرمود که: خداوند ـ عزوجل ـ به موسي وحي فرمود که يادبگير خير را و تعليم ده آن را به کسي که نميداند. پس، بدرستي که من روشن ميکنم از براي معلم خير و متعلم آن قبر را تا وحشت نکنند. [در بيان فضل موعظه]
و در منيةالمريد و بحار است از حضرت رسول اکرم ـ صليالله عليه و آله ـ که: «ما تصدقالناس بصدقة مثل علم ينشره». و قال مقاتلبن سليمان: «وجدت فيالانجيل انالله تعالي قال لعيسي: عظمالعلماء و اعرف فضلهم فاني فضلتهم علي جميع خلقي الالنبيين والمرسلين کفضلالشمس عليالکواکب و کفضلالاخرة عليالدنيا و کفضلي علي کل شيء».و قال رسولالله (ص): «رحمالله خلفائي فقيل يا رسولالله! من خلفائک؟ قال: الذين يحيون سنتي و يعلمونها عبادالله»و قال (ص): «فقيه واحد اشد عليالشيطان منالف عابد». و موعظه اهل و اولاد تأکيد آن بيشتر است، چنانچه فرمود: «و انذر عشيرتک الاقربين»، و قال تعالي: «يا ايهاالذين آمنوا قوا انفسکم و اهليکم ناراً و قودهاالناس والحجارة»و قال: «وأمر اهلک بالصلوة و اصطبرعليها». و در نهجالبلاغه است: «يا کميل مراهلک ان يروحوا في کسبالمکارم و يدلجوا في حاجة من هونائم». و در امالي صدوق است به سندش از ثمالي از امام زينالعابدين ـ عليهالسلام ـ که فرمود: «القولالحسن يثريالمال و ينميالرزق و ينشيالاجل و يحبب اليالأهل و يدخلالجنة». و اخبار در اين باب بسيار است، و وضوح آن از عقل و نقل مغني از نقل است. و از اين جهت، جميع علماء اعلام در جميع حالات و آنات موعظه ميفرمودند. و اعظم از همه، هادي اعظم رباني امت، اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ که به حکم: «انما انت منذر و عليٌ لکل قوم هاد»، در سفر و حضر و سوق و منبر فعلاً و قولاً و کتباً موعظه ميفرمود. و جماعتي غفيره و فرقهاي کثيره از علما فحول و متبعين سنت رسولالله (ص) بر منابر موعظه ميفرمودند، و به اسم واعظ در کتب رجاليه مثل فهرس منتجبالدين و املالامل شيخ حر و کتاب ابن شهرآشوب و اجازات بحارالانوار علامه سمي مجلسي و صيف ميشوند. و جمع کثيري از ايشان را اين احقر در رساله اجازات نوشتهام، مثل عمادالدين موسي که در کتب فقهيه معروف است به ابن حمزه والثاقب فيالمناقب از ايشان است که سيد بحريني در تفسير برهان و مدينةالمعاجز از آن نقل ميفرمايند، و ابوالقاسم المفسر الاسترآبادي الخطيب استادالصدوق و مولي خليل قزويني واعظ که شرح عربي و فارسي بر کتاب شريف کافي دارد، و از معاصرين مرحوم فيض [که] رساله [اي] در حرمت شرب تتن نوشت و به خدمت مجلسي فرستاد، و مولي طاهر قمي نجفي که کتب بسيار در رد فرقه صوفيه ـ خذلهمالله ـ دارد، و سيد علي واعظ قايني که در مجالس قاضي تستري مسطور است،و حسنبن الحسين الواعظ السبزواري صاحب مصابيحالقلوب که ترجمه پنجاه و سه روايت نبويه است در انوار حکمت و موعظه، والمولي حسينبن علي واعظ کاشفي بيهقي از معاصرين محقق کرکي، و سيد واعظ وثقه حافظ محمدبن محمد عيناثي عاملي از اسباط شهيد ثاني، و حسينبن فتح واعظ مکرمي استاد سديدالدين محمود حمصي، و مولي رفيعالدين محمدبن مولي فتحالله صاحب ابوابالجنان از تلاميذ مولي خليل قزويني صاحب دو شرح بر کافي، و حسنبن ابيالحسن ديلمي صاحب ارشادالقلوب که معروف بود به واعظ، و شيخ مفيد حافظ واعظ ابو محمد عبدالرحمنبن احمد که فقيه مشهور زمان خود بود در ري، و علامه سمي مجلسي که به نقل سيد جزايري در مسجد جامع عتيق اصفهان آن قدر منبر را طول ميدادند که در بين قليان ميکشيدند و کتب امالي که شيخ مفيد و صدوق و شيخ طوسي و ولدش و ديگران دارند، مجالس موعظه ايشان است که ضبط شده يوم به يوم. و از معاصرين ملا آقاي دربندي صاحب اکسيرالعبادة و سيد استاد محقق مدققالآقا ميرزا محمد حسن شيرازي که قبل از درس فقه يا بعد از آن بر منبر موعظه ميفرمود به کلمات موجزه نافعه، و مولانا و شيخاناالحاج ميرزا حسينالنوري صاحب مستدرکالوسائل و سيد محقق عبدالمجيد همداني و شيخ علي عقدائي و شيخ محمدباقر بنالشيخ محمدتقي اصفهاني والمولي محمدباقر فشارکي و غيرهم. و از علماي مشهور عامه نيز بسيار بودهاند که اهل منبر بودهاند مثل فخرالدين رازي و ابن جوزي و محمدبن يحيي علوي واعظ بغدادي شيخ اجازه ابن بطريق حلي شيعي و سبط ابن جوزي و محمودبن علي واعظ بغداد ـ چنانچه در تاريخ ابيالفداء است ـ و ابن مردويه و ابن شاهين و نطنزي و خرگوشي نيشابوري و غيرهم ممن يطول. فصل دوم: در شرايط مرتقي بر منبر واعظ است
و دانستي اجمالاً که آن شخص بايد شخص عظيمي باشد، اما آنچه وارد است که در باب پنجاه و سيم از ارشادالقلوب از حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ، که: هرگاه خداوند ذليل و رذل شمارد کسي را، علم و ادب را از آن منع فرمايد. و هميشه فرد در صحت از عقل و دين است، مادامي که نياشامد مُسکري را؛ و مروت او به جاست، مادامي که نکند کاري را که لغزش و دوري از طريقه اهل مروت باشد؛ و مناسب اهل شهادت و امانت او به جاست، مادامي که قبول نکند وصيتي را و نگيرد امانتي را؛ و فضل او به جاست، مادامي که امامت نکند قومي را و بالا نرود منبري را. و اشراف ناس علما ميباشند، و سادات ايشان پرهيزکارانند، و پادشاهان ايشان زاهدانند. و سخافت کلام مرد دلالت ميکند بر قلت عقل او. پس، مراد به آن، آن نيست که امامت و منبر منافي با فضل است. چگونه، و حال آنکه پيغمبر فرمود به اتفاق عامه و خاصه: «ليؤمکم أفضلکم». و واضح است عقلاً و نقلاً و کذلک در جانب منبر؛ بلکه مراد آن است که چون در اين دو حال فضل مرد در تلاوت قرآن و ادعيه و حالت خضوع و موعظه و خشوع و نحو ذلک ـ که در نماز است ـ و در بيان خطبه و موعظه و بيان حلال و حرام و مسائل و احکام و اطلاع بر تواريخ و وقايع و واردات بر حضرت سيدالشهداء ـ عليهالسلام ـ و اشعار شعراء و احوالات ايشان و نحو ذلک ـ که در منبر است ـ، ظاهر ميشود؛ چنانکه فرمود: «المرء مخبوء تحت لسانه».پس تا به اين دو امر خطير گرفتار نشده است، او را اهل فضل ميشمارند. و بعد از آن، حال آنکه فضلي ندارد ظاهر ميشود و رسوا ميشود، چنانکه عثمان روز اول که بر منبر رفت عاجز ماند و نتوانست خطبه بخواند و از منبر پايان آمد؛ چنانچه عامه و خاصه روايت کردهاند. و ابن ابيالحديد در شرح نهجالبلاغه جماعتي از امثال او را، غير از او، شمرده که عاجز شدند. و يکي را گفتند که در عقد نکاح خطبه بخواند، او هيچ نتوانست از آن باب و مناسب مقام بگويد، آخرگفت: «لقنوا موتاکم شهادة لا اله الاالله». مادر عروس گفت: خدا دهن تو را بشکند و تو را مرگ دهد، مجلس تزويج و نکاح است، نه حالت مرگ و احتضار. و فقرات قبل شهادت ميدهد به آنکه مراد از روايت آن است که گفتيم. اقسام علم منبر
بعد، بدان که علم منبر که طب اديان است، دو قسم است: نظري و عملي، چنانکه طب ابدان دو قسم است، و عملي بودن قسم عملي منافات ندارد با علميت آن. شيخ رئيس در قانون گويد: «ان منالصناعات ما هو نظري و عملي و منالفلسفة ما هو نظري و عملي. و يقال ان منالطلب ماهو نظري و منه ما هو عملي. والحق عليک ان تعلم انالمراد من ذلک شيء آخر و هو انه ليس و لا واحد من قسميالطب الا علماً، لکن احدهما علمالوصول والاخر علم کيفية مباشرة. ثم يختصالاول منهما باسمالعلم او باسمالنظر [ي] و يختصالاخر باسمالعملي. فنعني بالنظري منه مايکونالتعليم فيه مفيداً لاعتقاد فقط من غير ان يتعرض ليبان کيفية عمل، مثل ما يقال فيالطب: ان اصنافالحميات ثلثة و انالامزجة تسعة. و نعني بالعملي منه ما يفيدالتعليم فيه رأياً ذلکالرأي متعلق بکيفية عمل مثل ما يقال فيالطب: انالاورامالحارة يجب ان يقرب اليها فيالابتداء ما يردع و يبرد و يکشف؛ الي اخره». پس، ميگوييم که قسم نظري از علم منبر آن است که عقايد حقه را بر اهل مجلس خود القا کند از مسائل توحيد و نبوت خاصه و ولايت ائمه اطهار ـ عليهالسلام ـ، که در هيچ امري از اثافي اسلام اهتمام نشده است مثل اهتمام به آن. و قسم عملي آن چيزي است که تعلق به تهذيب اخلاق و استقامت جوارح از مثل ازاله بخل و حسد و تکبر و نحو ذلک دارد. شرايط مرتقي بر منبر و واعظ
و آن اموري است: [شرط اول:] واعظ بايد معتقد به موعظه خود باشد. شرط اول، آنکه گوينده و دعوتکننده، خودش معتقد به آنها باشد از روي دليل و برهان، نه مثل مؤذن حمص ميگفته باشد: «اهل حمص يشهدون ان محمداً رسولالله». زيرا که اگر معتقد نباشد جاهل خواهد بود، و رفتن جاهل بر منبر، وضع شيء در غير محل و ظلم خواهد بود، و امر فرمود به رد امانات به اهلش. و لهذا، در حق طالوت فرمود: «و زاده بسطة فيالعلم والجسم».و در حکايت قول مؤمن آل فرعون فرمود: «قالالذي آمن يا قوم اتبعون اهدکم سبيلالرشاد».و در حکايت قارون فرمود: «و قالالذين اوتواالعلم ويلکم ثوابالله خير لمن آمن و عمل صالحاً ولا يلقيها الا الصابرون»و فرمود: «شهدالله انه لا اله الا هو والملائکة و اولوالعلم».و حضرت اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ در وصيت به محمدبن حنفيه ميفرمايد: خداوند واجب فرموده بر قلب ـ و او امير جوارح است، و به او ميفهمد شخص، [و] تعقل ميکند، و امر خداوند را امتثال ميکند و از مناهي او احتراز ميکند ـ ايمان را و واجب فرموده بر زبان، تعبير از آن چيزي را که عقد قلب بر آن نموده از ايمان، پس فرمود: «قولوا امنا بالله و ما انزل الينا». و ديگر آنکه، معتقد به باطل از ائمه [اي] ميباشند که: «يدعون اليالنار»و باطلهاي خود را ممزوج به حق ميکنند براي رواج باطل چنانچه فرمود: «و ان منهم لفريقاًٌ يلون السنتهم بالکتاب لتحسبوه منالکتاب و ما هو منالکتاب و يقولون هو من عندالله و ما هو من عندالله و يقولون علياللهالکذب و هم يعلمون». بالجمله، اهل باطل بايد ذليل باشد، نه عزيز؛ «وللهالعزة و لرسوله و للمومنين».ابن ابيالحديد و غيره روايت کردند که ابوموسي که از جانب عمر والي بود، کاتب خود را نصراني قرار داد. عمر به او نوشت که نيست از براي تو که کافر را عزيز کني و حال آنکه خداوند ـ عزوجل ـ امر فرمود به اذلال و توهين او، و نيست براي تو که او را امين خود قرار دهي و حال آنکه خداوند او را خائن به خدا و رسول ناميده. و در قسم عَمَلي، خودش کننده باشد به آنچه ميگويد، و از موعظه حق تعالي غافل نشود که: «لِمَ تقولون مالاتفعلون، کبر مقتاًعندالله ان تقولوا مالا تفعلون».و اخبار در ذم عالم و خطيب بيعمل بينهايت است، و: «اشدالناس حسرة يومالقيمة»خواهد بود؛ «فمن أسوء حالاً منه».و مستمعين نيز نتوانند بر قول او اعتماد کنند، چنانچه حق تعالي فرمود: «ان جائکم فاسق بنباً فتبينوا»؛ بيت: دزد را آويز از دار بلند ني ز منبر آن مکان ارجمند شرط دوم: عقايد را بايد از اهل حق فراگرفته باشد
آنکه عقايد را از اهل حق فراگرفته باشد، و در اخذ آنها اکتفا به مراجعه کتب نکرده باشد که: «خذالعلم من افواه الرجال».و بعضي روايت کردهاند که: «اياکم والصحفيون فان ما يفسدونه اکثر مما يصلحونه». و در اول تحرير علامه حلي فرموده، بعد از بيان فضل علم و اهلش: «و لکل علم اسرار لايطلع عليها منالکتب فيجب اخذه منالعلماء و لهذا قال ـ عليهالسلام ـ: خذالعلم من افواهالرجال و نهي عنالاخذ عمن اخذ علمه منالدفاتر فقال ـ عليهالسلام ـ: لا يغرنکمالصحفيون». و در مستدرکالوسائل روايت ديگري در کتاب قضاء روايت کرده و در مجلد اول بحارالانوار نيز از غوالي اللئالي از حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ روايت است که: «خذوا العلم من افواهالرجال»و عنه (ص): «اياکم و اهلالدفاتر و لايغرنکم الصحيفون»و از نعماني از حضرت صادق (ع): «من دانالله بغير سماع من عالم صادقالزمه اللهالتيه اليالفناء». شيخ بهائي ـ زادالله في بهائه ـ در مخلاة و غير او انشاد کردهاند؛ (نظم): من يأخذالعلم عن مشايخ مشافهة يکن عنالزيغ والتحريف فيالحرم و من يکن آخذا للعلم من صحف فعلمه عند اهلالعلم کالعدم و وجه آن واضح است، چه خطا در فهم از الفاظ و نقوش بمجردها بسيار است، و اخبار موضوعه نيز بسيار خلط به صحاح شده است، و مستمعين نيز اعتماد بر قول او نميکنند مثل کسي که به مجرد مراجعه کتب طبيه بخواهد معالجه کند. و در سابقالايام بدون قرائت بر استاد و شيخ کامل اجازه نقل حديث و علم نميکردند، و کسي هم از ايشان نميشنيد، بلکه براي آن سفرهاي دور ميرفتند. يکي از اهل علم به نقل عبقاتالانوار به فرزند خود ميگويد که هزار فرسخ در طلب علم و اخذ از اهل آن رفتم چون ديدم حساب آن طول ميکشد، آنچه بعد از آن رفتم آن را نشمردم. بعد، همتها پست شد و به کتب اکتفا کردند، و اين همه خرابي واقع شد به حکم کلام اميرالمؤمنين ـ عليهالسلام ـ که: «شرالامور مستحدثاتها».بهائي در مخلاة [آورده است]: «و خير امورالناس ما کان سنة و شر امور المستحدثات البدائع» بلي، نزاعي نيست در آنکه جمع کتب خوب است، و نفع آن عظيم است. عياشي که محمدبن مسعودبن عباس سمرقندي باشد، عامي مذهب بود چون احاديث عامه را بسيار شنيد و جميع ترکه پدر خود را که سيصد هزار اشرفي بود بر علم انفاق کرد، فهميد از آنها حقيقت مذهب شيعه را و آن را اختيار کرد. و کتب سيد مرتضي علمالهدي هشتاد هزار بود، و از صاحببن عباد هفتصد شتر، و از قاضي شيباني صد و چهل هزار کتاب، و کذلک از ابن عقده و واقدي بار شترهاي بسيار ميشد، و بسيار کسان از بيکتابي ضايع شدند. شيخ در مخلاة ميفرمايد که به ابي بکر خوارزمي ميگفتند در حال موت که به چه ميل داري؟ گفت: «النظر في حواشيالکتب». و مردي از انصار به حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ عرضه کرد که حديث را ميشنوم و حفظ نميکنم. آن حضرت فرمود: «استعن بيمينک»؛يعني بنويس آن را. و از اينجا گفتهاند که هرچه بنويسد، در حفظ او ميماند. و ابن ماجشون گويد که: هرگاه کلام مليح را بشنوم و به غير از يک پيرهن که پوشيدهام نداشته باشم، آن را ميدهم به صاحب آن کلام؛ يعني براي نوشتن آن، چنانچه ابومخنف لوطبن يحيي عباي برد يماني نفيس خود را داد، که چند شعري از اشعار حضرت سيدالشهدا ـ عليهالسلام ـ را براي او بنويسد و گفتهاند: «نعم المحدث الدفتر»؛ يعني بعد از تصحيح و اجازه. و نعم ماقيل: ما تطعمت لذةالعيش حتي صرت للبيت والکتاب جليساً ليس عنديالذّمن العلم ولم ابتغ سواه انيساً انما الذل في مخالطةالناس فدعهم عزيزاً رئيساً و قالالآخر: لنا جلساء ما نملّ حديثهم البّاء مامونون غائباً و مشهداً بلاکلفة تغشي و لاسوء عشرة و لا نتقي منهم لساناً و لا يداً فان قلت احياء فلست بکاذب و إن قلت اموات فلست مفنداً و در کشکول شيخ است: انيس کنج تنهائي کتاب است فروغ صبح دانائي کتاب است گهي اسرار قرآن بازگويد گه از قول پيامبر راز گويد و شاه عباس به ديدن آن جناب رفت در کتابخانه، آنقدر کتاب ديد که تعجب کرد. سوال فرمود که آيا کسي هست که مطالب اين همه کتب را حفظ بداند؟ شيخ فرمود: اگر کسي باشد ملا ابراهيم است؛ که از معاصرين ايشان بود. شرط سوم: قصد قربت داشته باشد
آنکه قصد قربت و بيان آن مطالب داشته باشد، نه آنکه غرض اشتهار يافتن و خودنمائي و ترفع بر ديگران باشد؛ چنانچه خداوندـ عزوجل ـ فرمود: «و ما امروا الا ليعبدوالله مخلصين لهالدين». و حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ فرمودند در حديث متواتر بينالفريقين که: «انماالاعمال بالنيات و انما لکل امرئٍ ما نوي فمن کانت هجرته اليالله و رسوله فهجرته اليالله و رسوله و من کانت هجرته الي امر دنيا يصيبها او امرأة يتزوجها فهجرته الي ما هاجر اليه». پس، هرگاه در اعلان کلمه حق جز خيرخواهي خلايق و رضاي حضرت خالق منظور و مدعائي، و در دعوت به صدق و توحيد مطلق غير از خزانه کرم الهي توقع مزد و جزايي نداشته باشد، سخنش را در دلها وقعي و اثري کامل و از مثوبات جاوداني حظي و نصيبي شامل داشته باشد. و حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ فرمودند که: «الناس کلهم هلکي الاالعالمون والعالمون کلهم هلکي الاالمخلصون والمخلصون علي خطر عظيم». مخفي مباد که مراد به عالمون، کساني ميباشند که تجافي از دار غرور و انابه و بازگشت به دار سرور دارند، و عمل را براي بعد از مرگ ميکنند. و غير ايشان جاهلند، اگر چه به ظاهر عالم نمايند. و اخبار اين مطلب بسيار است، و خداوند ميفرمايد: «يوم لاينفع مال و لابنون الا من اتيالله بقلب سليم». و در مصباحالشريعة از حضرت صادق (ع) روايت است که ناچار است مرعبد را از نيت خالصه در هر حرکت و سکوني که اگر چنين نباشد غافل خواهد بود، و خداوند فرمود که: «ان هم الا کالانعام بل هم اضل سبيلاً»و فرموده: «و اولئک همالغافلون».و نيت جاري ميشود بر قلب موافق صفاء معرفت. و صاحب نيت خالصه، نفس و هواي او مقهور در تحت سلطنت خداوند است، و نفس او در تعب و مردم از او در راحت ميباشند. و در ارشاد ديلمي مروي است که هرگاه عالم به هر باب از علم که فراگيرد تواضع او زياد ميشود علم او براي خداست، و الا به قصد دنيا. و واضح است که هرگاه عمل از براي غير خدا باشد با آنکه سفال بيقابليتي ميشود و در روز احتياج به کار نميآيد، از اکبر کباير و در ديوان سيئات ثبت ميشود؛ چنانچه در جامعالسعادات و غيره از حضرت رسول ـ صليالله عليه و آله ـ روايت است که: «ان اخوف ما اخاف عليکمالشرک الاصغر قالوا و ماالشرک الاصغر قال الرياء». خداوند ميفرمايد روز قيامت که جزا ميدهد به اعمال بندگان را، برويد و جزاي عمل خود را بگيريد از کساني که براي آنها عمل را به جاي ميآوريد. و فرمود پناه بريد به خداي از «جب حزن». عرض کردند که چيست «جُب حَزن»؟ فرمود که آن و ادييي است در جهنم براي فقراي رياکار. و فرموده است: «فمن کان يرجوا لقاء ربه فليعمل عملاً صالحاً و لا يشرک بعبادة ربه احداً».و فرمود: زماني بيايد که خبيث باشد باطن مردم و نيکو باشد ظاهر ايشان، براي طمع در دنيا. دين ايشان ريا باشد، بدون خوف از خدا. پس، عذاب بر تمام ايشان نازل شود، و دعا کنند و مستجاب نشود. و در حديث معاذ است در عدةالداعي که در سه مقام عمل را به جهت رياء بر ميگردانند، و اگر براي حب جاه و شهرت آن نيز از مهلکات است. و فرمودهاند در حديث صحيح که: «الشهرة خيرها و شرها في النار». و براي دنيا و مال نيز استعمال آلت دين است در دنيا و فروختن صد هزاران کرور جواهرات به يک فلس سياه مغشوش. چه به هر مسئله که براي خداي تعالي باشد عطاء ميکنند به او زياده از آنکه از تحتالثري تا عرش پر از لؤلؤ باشد، و هزار هزار حله از نور در عالم ساعي در ارشاد عباد پوشند که يک ملکي از آن بهتر باشد از آنچه آفتاب بر او تابد هزار هزار مرتبه، و تاجي از نور بر سر او گذارند که تا سيصد هزار فرسخ روشناني دهد. با آنکه، شيخ جليل حسنبن عليبن شُعبه در تحفالعقول روايت کرده از حضرت امام موسي کاظم ـ عليهالسلام ـ که: «من حسنت نيته زيد في رزقه»، و در جلد اول بحار نظير آن روايت است. . نسخهاي از اين کتاب که در جمله کتابهاي مرحوم حجتالاسلام شهيد محلاتي و بر اساس وصيتنامه آن مرحوم به کتابخانه مرکزي دانشگاه امام صادق (ع) هديه شده است، در بخش ويژه کتب خطي و چاپ سنگي در محل دفتر مطالعات و تحقيقات علوم اسلامي نگهداري ميشود. در همين جا از محبت بيشائبه مسئولان کتابخانه مرکزي دانشگاه امام صادق (ع) براي واگذاري اين کتاب، صميمانه سپاسگزاري ميشود. . ر.ک. مقاله سوم کتاب، ص،130. . مؤلف الذريعة به چاپ مکرر اين کتاب در سالهاي 1330 هـ.ق و 1332 هـ.ق، و پس از آن اشاره کرده است. ر.ک: الطهراني، آقا بزرگ، الذريعة الي تصانيف الشيعة، تنقيح احمد منزوي، اسلامية، چ1، تهران، بيتا، ج17، ص260. . تعبير «گريز» از مؤلف است. . با توجه به اينکه نخستين چاپ آن، در سال 1330 هـ.ق بوده است. ر.ک: پانوشت شماره 3. . ر.ک: پانوشت شماره 3؛ در پايان فهرست مطالب 2 مقاله اول کتاب، ص3؛ در نسخه حاضر که چاپ سال 1343 هـ.ق ميباشد، اين عبارت به چشم ميخورد: «مخفي نماناد که اين نسخه شريفه چون کمياب شده بود و طالب آن بسيار شده بودند، محض خدمت به شرع و ترويج اخبار و آثار حضرت خاتمالنبيين و ائمه طاهرين ـ صلوات الله عليهم اجمعين ـ مجدداً به زيور طبع آراسته گرديد. اقلالناس محمد مهدي خوانساري التماس دعا دارد». . الذريعة، ج17، ص260. . کتاب لؤلؤ و مرجان (در آداب اهل منبر) در بردارنده حملاتي سخت و گزنده به وعاظ و روحانيان اهل منبر به خاطر ارائه مطالب سست و نادرست درباره قيام حسين (ع) و ماجراي عاشوراست. يکي از چاپهاي اين کتاب، به سال 1364 هـ.ش از سوي انتشارات فراهاني است. . ميرزا جعفر شوشتري نيز پديد آورنده آثاري درباره کربلا و امام حسين (ع) از جمله الخصائصالحسينية است. . مدرس، ميرزا محمدعلي، ريحانة الادب في تراجمالمعروفين بالکني و اللقب، کتابفروشي خيام، چ3، تبريز، بيتا، ج1، ص304؛ مرعشي نجفي، سيدشهابالدين، الاجازة الکبيره او الطريق و المحجة لثمرة المهجة، تنظيم محمد سماعي حائري، اشراف سيدمحمود مرعشي، مکتبة آيتالله المرعشي النجفيالعامة، قم، 1414 هـ.ق، ص155. . فقط در الاجازةالکبيرة، ص155 آمده است. . فقط در الذريعة، ج17، ص260 آمده است. . الاجازة الکبيرة، ص155. . همان، دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، زير نظر کاظم موسوي بجنوردي، مرکز دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، تهران، 1368 هـ.ش ج2، ص252، نسخه خطي اين اثر که مؤلف در ماه شوال 1299 هـ.ق از نگارش آن فراغت يافت، در کتابخانه آيتالله مرعشي نجفي در قم نگهداري ميشود. ر.ک: دائرةالمعارف بزرگ اسلامي، ج2، ص252. . ريحانةالادب، ج1، ص305؛ الذريعة، مطبعةالغري النجف، 1357 هـ. ق، ج3، ص59. . کتاب حاضر را شيخ آقا بزرگ طهراني در الذريعه (ج17، ص260)، با نام الکبريتالاحمر في شرائط اهلالمنبر، کتابي فارسي در مقتل معرفي کرده، که براساس مجالس مرتب شده است. . الاجازة الکبيرة، ص155. . الاجازة الکبيرة، ص155. . الاجازة الکبيرة، ص155. . ريحانة الادب، ج1،ص305. . الکبريت الاحمر، ص101؛ مدرس در ريحانةالادب (ج1،ص304) نام اين کتاب را القاءالمکائد في اصلاحالمفاسد ثبت کرده، و آيتالله مرعشي در الاجازة الکبيرة (ص155) از آن با عنوان اصلاحالمکائد فيالرد عليالصوفية نام برده است. . الکبريتالاحمر، صص100ـ101؛ مدرس در ريحانةالادب (ج1،ص305) آن را انوارالمعرفة نيز ناميده، و به نوشتهه الذريعة (ج3، ص59) کتاب نورالمعرفة در سال 1314 هـ.ق. تأليف شده است. . ريحانةالادب، ج1، ص305؛ به نوشته الذريعه، اين کتاب به چاپ رسيده است. ر.ک: الذريعه الي تصانيفالشيعة، مطبعة مجلسالشوري، تهران، 1360ش، ج4، ص265. . ريحانةالادب، ج1، ص305؛ شايد اين کتاب همان اکفاءالمکايد باشد. . ريحانةالادب، ج1، ص305؛ شايد اين کتاب همان اکفاءالمکايد باشد. . همان، البته از مطالب کتاب الکبريت الاحمر (ص103) برميآيد که موضوع اين کتاب مقتل است، نه مواعظ و اخلاق. . همان، ص97. . همان، صص 9 و 104. . مرحوم آيتالله مرعشي نجفي نيز که برخي طرق روايي شيخ محمدباقر را نقل کرده، از مولا محمد ايرواني نام نبرده، ولي از 2 نفر ديگر با نامهاي فاضل ايرواني و مولا عبدالکريم ايرواني ياد کرده است. ر.ک: الاجارةالکبيرة، مرعشي، ص155. . مؤلف التفسير بالمأثور؛ ر.ک. ريحانة الادب، ج1، ص305؛ الذريعة، ج4، ص265. . ريحانةالادب، ج1، ص305. . الاجازةالکبيرة، ص12. . همان صص 188ـ189. . همان، ص200. . همان، صص 209ـ210. . همان، صص154ـ155؛ مرحوم آيتالله مرعشي نجفي از ايشان به اين عبارت ياد ميکند: «شيخي و استادي الفقيه خادم علوم اهلالبيت ـ عليهمالسلام ـ والمنيخ مطيته بابوابهم حجتالاسلام آيتالله بين الوري الحاج الشيخ محمدباقر...». . ريحانةالادب، ج1، ص304؛ قابل تأمل است که مرحوم آيتالله مرعشي که شيخ محمدباقر را در زمره مشايخ مجيز خود ذکر کرده، به اين اجازه نامه اشاره ننموده است. . ريحانةالادب، ج1، ص304. . به عنوان نمونه، ص9. . الکبريتالاحمر، ص101. . ريحانةالادب، ج1، ص304. . الاجازة الکبيرة، ص155. . ريحانةالادب، ج1، ص304. . مقاله دوم، در بر دارنده 30 مجلس وعظ و خطابه در مسائل مختلف عقيدتي، اخلاقي و مقتل ميباشد، و صفحه 108 تا 335 کتاب را به خود اختصاص داده است. مقاله سوم در بردارنده 6 مجلس، و به عنوان مقالهاي مستقل در 130 صفحه آمده است. . توبه/119. . مجلسي، محمدباقر، بحارالانوار الجامعة لدرر اخبار الائمة الاطهار، مؤسسة الوفاء چ2، بيروت، 1403 هـ.ق، باب معجزاته ـ صلي الله عليه و آله ـ في اطاعة الارضيات له، ج17، ص365؛ همو، حيوة القلوب (زندگاني محمد ـ صلي عليه و آله ـ پيامبر اسلام)، جاويدان، تهران، بيتا، باب هفدهم: «در بيان معجزهاي چند است که از آن حضرت در جمادات و نباتات ظاهر شد»، ج2، ص201؛ عبارات متن تشابهي بسيار با عبارات علامه مجلسي در حيوةالقلوب دارد. . بقره/31. . ظاهراً جمله داراي افتادگي است. . در حديث تزويج حضرت زهرا (س) در امالي صدوق در اين باره که راحيل بر منبري خطبه خواند که آدم(ع) بر آن خطبه خوانده بود، سخني به ميان نيامده است. ر.ک: صدوق، ابوجعفر محمدبن علي، الامالي او المجالس، مقدمه، حسينالاعلمي، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، چ1، بيروت، 1410 هـ.ق/1990 م، المجلسالثالث و المثانون، صص 448ـ 450؛ ولي در حديث منقول از کشفالغمة در بحارالانوار، اين نکته وجود دارد. ر. ک: بحارالانوار، باب تزويجها، ج43، ص128. . يونس/62. . مائده/32. . جمعه/2. . بحارالانوار، ج1، ص211. . به عنوان نمونه، مفيد، محمدبن محمدبن نعمان، الارشاد في معرفه حجج الله عليالعباد، ترجمه و شرح سيدهاشم رسولي محلاتي، انتشارات علميه اسلاميه، ج2، ص255. . يونس/57. . بقره/275. . نحل/90. . نور/17. . شعرا/136. . مريم/55. . مدثر/2. . غافر/18. . مريم /39. . ابراهيم/44. . صدوق، ابوجعفر محمدبن علي، من لايحضره الفقيه؛ ضبط، تصحيح، اخراج احاديث و تعليق محمد جعفر شمسالدين، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1411 هـ.ق/1990م، ج2، ص370. . نسا/131. . نحل/125. . ذاريات/55. . صدوق، ابوجعفر محمدبن علي، عيون اخبارالرضا (ترجمه و متن)، ترجمه حميدرضا مستفيد و علياکبر غفاري، نشر صدوق، چ1، تهران، 1372 هـ. ش، ج1، صص503 ـ 504. . کليني رازي، ابوجعفر محمدبن يعقوب، الاصول منالکافي، تصحيح و تعليق علياکبر غفاري، دارالکتب الاسلامية، چ3، تهران، 1388هـ.ق، ج1، ص 168. . آل عمران/110. . بحارالانوار، ج24، ص154. . بحارالانوار، ج2، ص144. . توبه/122. . شريف رضي، نهجالبلاغه، ترجمه و شرح فيضالاسلام، بينا، بيجا، بيتا، حکمت 70، ص 1117، با تفاوتي در عبارت به شرح زير: «من نصب نفسه للناس اماماً فعليه أن يبدأ بتعليم نفسه قبل تعليم غيره...». . در جمله پاياني اين روايت در منابع عامه و خاصه به ترتيب به جاي واژگان: «الاول» و «الثاني»، واژههاي: «العالم» و «العابد» به کار رفته است: «... فضل العالم عليالعابد کفضلي علي ادناکم». به عنوان نمونه براي منابع عامه، ر.ک: ترمذي، ابوعيسي محمدبن عيسيبن سوره، الجامعالصحيح (سنن الترمذي)، ج5، تحقيق و شرح احمد محمد شاکر، داراحياء التراثالعربي، بيروت، بيتا، ج5، ص42، حديث 2685؛ و براي منابع خاصه، ر.ک: بحارالانوار، ج61، صص244ـ 245. . به عنوان نمونه، ر.ک: تستري، قاضي سيدنورالله حسيني مرعشي، احقاقالحق و ازهاقالباطل، با تعليقات نفيس و مهم آيتالله سيد شهابالدين مرعشي نجفي، به اهتمام سيد محمود مرعشي، مکتبة آيتاللهالعظمي المرعشي النجفي، قم، بيتا، ج6، صص4ـ8، که منابع سني را نيز معرفي کرده است، يادآور ميشود در منابع شيعي ظاهراً به جاي «ضربة علي يوم الخندق...»، «لمبارزة علي...» ذکر شده است. به عنوان نمونه، ر.ک: بحارالانوار، ج41، صص96ـ97؛ در منابع سني نيز روايت اخير شهرت بيشتري دارد. . الاصول منالکافي، ج1، ص90. . ابن ابيالحديد، شرح نهجالبلاغه، تحقيق محمد ابوالفضل ابراهيم، داراحياء التراثالعربي، چ2، بيروت، 1385 هـ.ق/1965، ج1، ص27؛ با اندکي تفاوت در صدر روايت در مقايسه با آنچه در متن آمده است: «و قيل لعليبن الحسين (ع) و کان الغاية فيالعبادة، اين عبادتک من عبادة جدک؟ قال: عبادتي عند عبادة جدي کعبادة جدي عند عبادة رسولالله ـ صليالله عليه و آله». . اين روايت در کتاب «العقيقة» در الفروع منالکافي، باب «من کان له حمل فنوي ان يسميه محمداً او علياً ولد له ذکر»، ج6، صص11ـ 12 و باب «الاسماء والکني» صص 18ـ 20، يافت نشد. . ديلمي، حسين بن ابيالحسين محمد، ارشادالقلوب اليالصواب المنجي من عمل به من اليمالعقاب، تصحيح و مقابلة سيد ابراهيم مرتضوي ميانجي، بينا، تهران،1374 هـ. ق، ص11: «روي انه ذکر عندالنبي (ص) رجلان کان احدهما يصليالمکتوبة و يجلس فيعلمالناس الخير و کان الاخر يصومالنهار و يقومالليل. فقال فضلالاول عليالثاني کفضلي عليالانام». . همان، ص11. . همان، ص11: « اوحي الله تعالي الي موسي ـ عليهالسلام ـ تعلمالخير و علمه من لايعلمه فاني منور لمعلميالخير و متعلميه قبورهم حتي لايستوحشوا بمکانهم». . حجتي، سيد محمدباقر، ترجمه گزارش گونهاي از کتاب منيةالمريد في آدابالمفيد والمستفيد از شهيد ثاني، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1359 هـ.ش، ص53، پاورقي سوم. . بحارالانوار،ج2،ص25. . بحارالانوار،ج2،ص25. . بحارالانوار،ج2،ص25. . بحارالانوار،ج2،ص25. . شعراء/214. . تحريم/6. . طه/132. . شريف رضي، نهجالبلاغه، حکمت249، ص1200. . الامالي اوالمجالس، ص12. . اشاره است به آيه قرآني: «انما انت منذر و لکل قوم هاد» (رعد/7) براي اطلاع از احاديث و نقل قولها در اين باره که مراد از «انت» در «انما انت منذر» پيامبر خدا، و هادي هر قومي علي (ع) است، ر.ک: بحارالانوار، ج23، صص1ـ4و ج35، صص405 ـ 407. . شوشتري، قاضي نورالله، مجالسالمؤمنين، اسلاميه، تهران، 1354 هـ.ش، ج1، صص523 ـ 525. . ارشادالقلوب، ص277؛ طبعاً متن روايت در ارشادالقلوب به زبان عربي است. . ظاهراً، اين عبارت ـ در جستجوي مصحح ـ در روايات به کار نرفته است، ولي براي رواياتي با اين مضمون در منابع شيعي به عنوان نمونه، ر.ک: بحارالانوار، المکتبةالاسلامية، ج88، ص109، و براي منابع اهل سنت به عنوان نمونه، ر.ک: ونسنک، اي.ي، المعجمالمفهرس لالفاظ الحديث، بريل، ليدن، 1936م، ج1، ص86. . نهجالبلاغه، حکمت140، ص1159. . شرح نهجالبلاغة، ج9، ص59: «... فخرج عثمان فصعد المنبر فحمدالله و اثني عليه ثم قال هذا مقام لم نکن نقومه و لم نعد له منالکلام الذي يقام به في مثله و سأهيي ذلک ان شاءالله و لن آلو امة محمد خيراً واللهالمستعان». . در حد جستجوي مصحح، چنين مطلبي در شرح نهجالبلاغه يافت نشد. . ر.ک: ابن سينا، ابوعلي حسينبن علي (د.428 هـ.ق)، القانون فيالطب، مقدمه علي زيحور، تحقيق و تنظيم فهرست ادوارالقش، مؤسسة عزالدين، بيروت، 1413 هـ.ق/1993م، مجلد1، صص 13ـ 14، با تفاوتي اندک. . اشاره به نسا/58. . بقره/247. . غافر/38. . قصص/80. . آل عمران/18. . بقره/136. . من لايحضرة الفقيه، ج2، صص 371 ـ 372: «و فرض عليالقلب و هو اميرالجوارح الذي تعقل و تفهم و تصدر عن امره و رأيه. فقال ـ عزوجل ـ: «الا من اکراه و قلبه مطمئن بالايمان» و قال تعالي حين اخبر عن قوم اعطوا الايمان بافواهم و لم تؤمن قلوبهم فقال: «الذين قالوا آمنا بافواهم و لم تؤمن قلوبهم». . قصص/41. . ظاهراً مراد جمله، ضرورت اعتقاد به بطلان ائمهاي است که «يدعون الي النار». . آل عمران /78. . منافقون/8. . ابن ابيالحديد، شرح نهجالبلاغة، ج12،ص7. . صف/2و3. . اشاره به رواياتي بدين مضمون، از جمله روايت ذيل: «عن ابي عبدالله ـ عليهالسلام ـ انه قال: ان [من]اشدالناس حسرة يومالقيامة من وصف عدلاً ثم عمل بغيره»، الصول منالکافي، ج2، ص299. . اين نوع تعبير در پارهاي ادعيه و روايات به چشم ميخورد به عنوان نمونه، در دعاي معروف ابوحمزه ثمالي در سحرماه مبارک رمضان آمده است: «...فمن يکون اسوء حالا مني ان انا نقلت علي مثل حالي الي قبري...». ر.ک: قمي، شيخ عباس، مفاتيحالجنان، ترجمه الهي قمشهاي، به خط مصباحزاده، مرکز فرهنگي رجا، تهران، با همکاري مؤسسه جهاني خدمات اسلامي، 1369، ص348. . حجرات/6. . در اين قسمت، بخشهايي از مطالب کتاب به دليل ارتباط نداشتن مستقيم با بحث اصلي، حذف شد. . ر.ک: بحارالانوار، ج2،ص105؛ البته فعل امر به صورت جمع «خذوا» به کار رفته است. ظاهراً، تنها در کتاب تحريرالاحکام علامه حلي، اين حديث با فعل امر مفرد «خذ» آمده است. ر.ک: پانوشت 121 همين مقاله. . در حد جستجوي مصحح، چنين روايتي در جامع روايي مهم شيعه، بحارالانوار و عموم جوامع روايي اهل سنت ذکر نشده است. . علامه حلي، حسنبن يوسف، تحريرالاحکام، موسسة آل بيت للطباعة والنشر، قم، بيتا، افست از روي نسخه چاپ سنگي 1314 هـ.ق، ص3، با تفاوتهايي بسيار جزئي در عبارت. . «اياکم و اهل الدفاتر و لايغرنکم الصحيفون»: ر.ک، نوري طبرسي، ميرزا حسين، مستدرکالوسائل و مستنبطالمسائل، تحقيق موسسه آلالبيت ـ عليهمالسلام ـ لاحياء التراث، ج17، ص311؛ همين حديث به نقل از غوالياللئالي در بحارالانوار نيز آدمده است. ر.ک: پانوشت 124 همين مقاله. . بحارالانوار، ج2، ص105. . بحارالانوار، ج2، ص105. . بحارالانوار، ج2، ص105. . ترجمه اشعار چنين است: هرکه دانش ز لبان استاد دريابد ز گمراهي و کجراهي امان يابد و هرکه زکاغذها جويد دانش خويش دانشش نزد دانشيان به هيچ نايد . نهجالبلاغة، خطبه 145، ص441، با عبارتي متفاوت به صورت ذيل: «ان عوازم الامور افضلها و ان محدثاتها شرارها». . بهترين کارهاي مردم کارهاي نهادينه است و بدترين آنها، کارهاي نوپديد و بيسابقه است. . بحارالانوار، ج2، ص152. . ترجمه اشعار چنين است: نچشيدم لذت عيش، مگر آنکه با کتاب همراه شدم و خانهنشين نزد من نيست چيزي لذيذتر از دانش پس نميجويم غيرآن هيچ همنشين هان نيست با مردم آميختن بجز خواري پس آنها را وانه و عزيز بنشين . ترجمه اشعار چنين است: ما راست همدماني که نستوهيم از گفتشان عاقلند، ايمنيم زانها به پيدا و نهان نه سختي فزايند و نه بدنشيني کنند هراسي نداريم ز دستشان و هم از زبان دروغي نباشد گر بگويم زنده هستند ور بگويم مردگانند دروغگويم مخوان . بينه/5. . براي منابع شيعي به عنوان نمونه، ر.ک: بحارالانوار، چاپ تهران، ج70، ص211، و براي منابع عامه به عنوان نمونه. ر. ک: بخاري، صحيحالبخاري، دارالجيل، بيروت، بيتا. . در حد جستجوي مصحح، سند اين روايت در جوامع شيعي و سني يافت نشد. فقط حديثي بدين مضمون به نقل از امام صادق (ع) در مصباحالشريعة، بدين عبارت است:«... هلکالعاملون الاالعابدون و هلکالعابدون الاالعالمون و هلک العالمون الاالصادقون و هلکالصادقون الاالمخلصون و هلک المخلصون الاالمتقون و هلکالمتقون الاالموقنون و انالموقنين لعلي خطر عظيم». ر.ک: مصباحالشريعة للامام جعفرالصادق عليهالسلام، مؤسسة الاعلمي للمطبوعات، چ2، بيروت،1403 هـ.ق/1983م، ص37. . شعرا/ 88 و89. . فرقان/44. . اعراف/179. . مصباحالشريعة للامام جعفرالصادق عليهالسلام، صص 53ـ54. . ارشادالقلوب، صص262 ـ 263. . نراقي، محمدمهدي (د.1209 هـ.ق) جامعالسعادات، تعليق و تصحيح سيد محمد کلانتر، مقدمه شيخ محمدرضا مظفر، چ4، بيتا، ج2، ص387؛ در جامعالسعادات به جاي: «فقراي رياکار»، «قاريان رياکار» (القراءالمرائين) آمده است. . کهف/110؛ در جامعالسعادات به اين آيه استناد نشده است. . جامعالسعادات، ج2، ص387. . ابن فهد حلي، احمد، عدة الداعي و نجاحالساعي. تصحيح و تعليق احمد موحدي قمي، دارالکتاب الاسلامي، چ1، بيجا، 1407 هـ. ق/1987 م، ص243. . الفروع منالکافي، ج6، ص445. . ابن شعبه حراني، ابومحمد حسنبن علي، تحفالعقول، ترجمه و تصحيح علياکبر غفاري، اسلاميه، تهران 1400 هـ. ق، ص 410. . بحارالانوار، ج 1 ص140.