نقد و بررسي كتابِ تاريخ المذاهب الإسلامية
عليرضا ايماني محمد ابوزهره، (1898-1974م) تاريخ المذاهب الإسلامية في السياسة و العقايد و تاريخ المذاهب الفقهية، قاهره: بي تا، دارالفكرالعربي، 688ص، وزيري، (گالينگور). استاد ابوزهره يكي از دانشمندان فقهشناس و فرقهنگار مصري در سده اخير است كه به خاطر تأليفات متنوّع و متعدّد خود در زمينههاي فقه، اصول، تاريخ، رجال، كلام، علوم قرآن و نيز موضوعات سياسي اجتماعي عصر حاضر، چهرهاي برجسته و شناخته شده است. نام كامل او: محمد بن أحمد بن مصطفي بن أحمد بن عبدالله ، و معروف به ابوزهره است. او در 29 مارس 1898 ميلادي، يعني 108 سال پيش در «محلة الكبري» يكي از شهرستانهاي استان غربيّه مصر ديده به جهان گشود. آموزش را از مكتبخانه - چنانكه مرسوم آن ديار بود - آغاز كرد و درمدارس ابتدايي خواندن ونوشتن را آموخت و به مدارس بالاتر راه يافت و به حفظ قرآن كريم همّت گماشت. وي ، علوم متداول زمان خود را افزون بر دانش عربي فرا گرفت در پانزده سالگي در 1912 ميلادي براي شركت در دروس «الجامع الأحمدي» به شهر طنطا رفت و نبوغ و برتري خود را نسبت به ديگر همدرسانش آشكار ساخت. او در 1916 ميلادي به مدرسه قضاء شرعي وارد شد و عليرغم اختلاف سني و سوابق درسي ديگر دانشپژوهان آن مدرسه ، حائز رتبه اول گرديد. وي در مراكز آموزش عالي مصر چون دانشكده اصول دين و حقوق، منصبهاي متعددي احراز كرد و در رتبههاي تدريس از مقام مدرّسي به استادياري و سپس به استاد صاحب كرسي و سرانجام به رياست گروه شريعت نائل آمد. سرانجام، ابوزهره در 1958 ميلادي و در 61 سالگي بازنشست شد و به عنوان عضو «مجمع البحوث الإسلامية» در دانشگاه الأزهر مصر در 1962 ميلادي برگزيده شد. اين مجمع جايگزين مجموعه توانمند و گستردهاي شده بود كه پيشتر با نام «هيئة كبار العلماء» فعاليّت ميكرد. يكي از شرح حال نويسان معاصر از وي به عنوان «بزرگترين عالمان به شريعت در عصر خويش» ياد كرده و به تلاشهاي علمي او چنين اشاره ميكند: ابوزهره سالهاي 1916 - 1925 ميلادي را در مدرسه قضاء شرعي به تحصيل پرداخت وسه سال عهدهدار تدريس علوم شرعي و علوم عربي گرديد. كمتر از سه سال در دبيرستانهاي مصر به معلّمي اشتغال ورزيد؛ آنگاه در 1933 ميلادي پژوهشهاي علمي خود را در دانشكده اصول دين آغاز كرد و در 1935 به عنوان استاد دروس عالي در دانشگاه وعضو مجلس اعلاي بررسيهاي علمي منصوب گشت. او به عنوان وكيل دانشكده حقوق در دانشگاه قاهره و وكيل «معهد الدراسات الإسلامية» به فعاليت خود ادامه داد و بيش از چهل كتاب ارزشمند تأليف كرد.شجاعت مؤلف
يكي از برجستهترين ويژگيهاي ابوزهره را ميتوان شجاعت او در انتخاب آزادگي و استقلال در موضع گيري علمي برشمرد. استاد محمد محمود خضري ناشر كتابهاي ابوزهره، پس از آنكه او را به خاطر اشتهارش بينياز از معرفي ميداند، بر خود لازم ميشمارد كه به منظور اداي حق وي چند سطري از موضع گيريهاي شجاعانهاش در اصلاح امور ديني و اصلاحات اجتماعي هر چند به ايستادگي در برابر مواضع حكومت منجر گردد، بنگارد. همچنين واحد ارتباطات بينالملل سازمان تبليغات اسلامي كه چندي پيش كتابِ الميراث عند الجعفرية وي را در ايران چاپ و منتشر ساخته، او را به خاطر تأليفات فراوان و دانش گسترده و چند بُعدي بودنش، از معرفي بينياز دانسته و در مقدمه اين كتاب مينويسد: تلاش در مسير وحدت اسلامي از مبادي ناب اسلامي است كه قرآن كريم و رسول گرامي اسلام وامامان معصوم عليهم السلام و صحابه نيكوكار بر آن تأكيد ورزيدهاند و امت اسلامي نيز، از طريق وحدت كلمه ميتوانند آرمانهاي خود را تحقق بخشيده و به اهداف خود نايل آيند. هر چند اختلافات فكري از ميان رفتني نيست، ولي اگر بر پايه قواعد معقول منطقي استوار گردد، خود به رحمتي تبديل ميشود كه نمايانگر احترام به آراي ديگران است و شوراي اسلامي را نيز، جز اين هدفي نيست. استاد ابوزهره در ميان عالمان اسلامي از كساني است كه داراي اين روحيه ممتاز و برخوردار از اين انديشه گرانقدر است؛ و ما هر چند در برخي نظرّياتش با وي اختلاف نظر داريم، ولي اين روح بلند را در او ميستاييم كه همواره به فتح باب اجتهاد اعتقاد داشت وبر آن اصرار ميورزيد. ما نظريه شجاعانه وي را در باب ميراث ارج مينهيم كه در پايان كتاب تصريح كرده و ميگويد: «اين قانون توارث ميان شيعه اماميه است كه آن را بدون تحميل نظريه خويش بر آنان يا انديشه ديگر مذاهب اسلامي بر آن بيان كرده ايم و گرچه تمامي آن را قبول نداريم، ولي در ميان ديدگاههاي شيعه مسائلي وجود دارد كه از ادله محكمي برخوردار است، مانند فتواي شيعه در انكار قاعده «عول» كه نظريه ابن شهاب زهري در اين باره شايان پيروي است ...» مؤلف از زبان خودش
ابوزهره در معرفي خود چنين ميگويد: «زندگي من با تلخي و شيريني و فراز و نشيب همراه بود. اگر چنين است كه گياهان پيش از آنكه به ساق و برگ بنشينند، تمامي استعدادهاي خود را در هسته آن گياه به همراه دارند و ميتوان به وسيله ذرّهبين توان و آينده آن گياه را مشاهده كرد، همچنين انساني كه در حال رشد است، تمامى ويژگيها و استعدادهاي خود را در درون خود در بردارد. هنگامي كه من در مكتبخانه، نظام آموزشي خود را آغاز كرده و به حفظ قرآن كريم مشغول شدم، همواره دو خصوصيّت را در خويش احساس ميكردم كه بعدها هر دو موضوع درزندگي من آشكار گرديد: نكته اول آنكه هميشه اعتماد به نفس داشته و روي انديشه خود پافشاري ميكردم، تا آنجا كه به عنوان طفل عنيد (كودك لجوج) شناخته ميشدم. نكته ديگر اينكه از سلطه به ناحق و تفوّق نابجا به شدّت دلتنگ و رنجيده ميشدم.» استاد خضري ضمن تأكيد بر اينكه همين دوخصلت در زندگي ابوزهره آشكارا تبلور يافت، موضعگيريهاي شجاعانه او را در حيات علمياش برخاسته از اين ويژگيها دانسته كه در راه حق و مبارزه با باطل او را به مبارزه واداشته و هنگام مرگ، ثروت گرانبهايي از علوم اسلامي كه در موضوعات گوناگون و از جوانب مختلف آن را مورد بررسي قرار داده به عنوان گنجي بيپايان و چشمهاي سخاوتمند از خود به يادگار گذاشته است. سرانجام وي، پس از عمري تلاش درراه نشر معارف اسلامي روز جمعه 12/4/1974 در 77 سالگي، در حالي كه آخرين تأليف خود تفسير قرآن كريم، زهرة التفاسير را در دستوركار داشت آنرا ناتمام گذاشت و به ديار باقي شتافت. تأليفات ابوزهره
خيرالدين زِرِكلي، بيش ازچهل اثر براي وي برشمرده و به برخي از آنها اشاره كرده است. عمده كتابهاي ابوزهره در موضوع فقه نگاشته شده و يا زمينه فقهي دارد. بخشي از اين كتابها متون تدريسي وي بوده كه بعداً به صورت كتاب چاپ و منتشر شده است. هشت مورد از تأليفات وي به صورت همنوا به بحث و بررسي ، درباره زندگي هشت نفر از سران مذاهب فقهي اسلام و ديدگاهها و نظريات فقهي آنها پرداخته است: ابوحنيفه، شافعي، ابن حنبل، مالك، ابن حزم، ابن تيميّه، زيدبن علي(ع) وامام جعفر صادق(ع)، كه مجموعاً در حدود 3500 صفحه در قطع وزيري است. بخشي از تأليفات مؤلف نيز، در زمينه علم كلام ومباحث مربوط به فرقههاي اسلامي است. بخش نخست كتابِ تاريخ المذاهب الإسلاميّة وكتابِ العقيدة الإسلاميّة و كتابِ تاريخ الجدل، از اين قبيل هستند.همچنين در زمينه اديان، كتابهاي مقارنات الأديان، الدّيانات القديمة، محاضرات في النّصرانية و الدّعوة إلي الإسلام، را نگاشته و در باره تاريخ پيامبر اكرم(ص) كتابِ خاتم النبيين(ص) رادر سه جلد (1120 صفحه) و در زمينه علوم قرآن، كتاب المعجزة الكبري القرآن، را (در 640 صفحه) نوشته است. ابوزهره در زمينه مباحث اجتماعي اسلام كتابهاي: في المجتمع الإسلامي، تنظيم الإسلام للمجتمع، التكافل الإجتماعي في الإسلام، المجتمع الإسلامي في ظلّ الإسلام، العلاقات الدّوليّة في الإسلام و از همه مهمتر كتابِالوحدة الإسلامية ، را در 1396 هجرى قمرى نگاشت؛ كتابى كه ميتوان او را در زمره طلايه داران تقريب ميان مذاهب اسلامي به حساب آورد. تأليفات او در ديگر مباحث فقهي بدينشرح است: بحوث في الرّبا، احكام التّركات والمواريث، الميراث عند الجعفريّة، شرح قانون الوصّية، تنظيم الأسرة و تنظيم النّسل، الملكيّة و نظرية العقد، الولاية علي النّفس، محاضرات في الوقف، محاضرات في عقد الزّواج و آثاره، العقوبة في الفقه الإسلامي، الاحوال الشخصّية، همچنين موسوعة الفقه الإسلامي در دو جلد كه به اشراف وي آغاز گرديد و كتابِ علم اصول الفقه و الخطابة اصولها و تاريخها، از ديگر تأليفات اوست. برخي از كتابهاي ابوزهره از جمله خلاصة أحكام الأحوال الشخصّية والوصايا والمواريث، كه بنا به درخواست مركز آموزش قوانين بينالمللي در واشنگتن نگارش يافته بود به زبان انگليسي ترجمه شده است وبرخي مورد نقد و ردّ قرار گرفته است؛ از جمله كتابِ الإمام الصّادق(ع) حياته و عصره، آرائه و فقهه، كه از سوي نويسنده توانمند سيد حسين يوسف مكّي عاملي در كتابي به نام عقيدة الشيّعة في الإمام الصادق(ع) و سائر الائمة عليهم السلام، به مهميز نقد كشيده شده است. كتابِ تاريخ المذاهب الإسلاميّة
اين كتاب از مشهورترين آثار محمد ابوزهره است كه در 670 صفحه وزيري در دو قسمت تدوين شده است: بحش اول به بيان مذاهب سياسي و اعتقادي و بخش دوم به شرح مذاهب فقهي پرداخته است. در بخشِ دوم كتاب، پس از مقدمهاي طولاني كه موضوع اجتهاد و ادوار آن را از عصر پيامبر(ص) تا دوران صحابه و تابعين مورد بررسي قرار ميدهد، به تبيين مباني و خاستگاههاي فقهي هشت نفر از بزرگان صاحب مكتب در فقه اسلامي پرداخته و به ترتيب از ابوحنيفه، مالك بن أنس، احمد بن ادريس، احمد بن حنبل، ابن حزم، ابن تيميّه، زيد بن علي(رض) و امام جعفر صادق(ع) به عنوانِ سردمداران و بنيانگذاران فقه حنفي، مالكي، شافعي، حنبلي - ظاهري، سلفي، زيدي و شيعه جعفري نام ميبرد. اما بخش اول كتاب كه از نظر حجم يك سوم تمامي كتاب را تشكيل ميدهد و شامل چند قسمت است. مؤلف در سرآغاز بعد از اشاره به ريشه اختلاف انسانها، به عوامل پيدايش اختلاف در ميان امت اسلامي پرداخته و خاستگاه آن را در ميان ديدگاههاي اعتقادي و يا موضعگيريهاي سياسي مذاهب جستوجو كرده است. از نگاه ابوزهره، عواملي چون دشواري مسائل كلامي، دخالت تمايلات نفساني، اختلاف گرايشها، تقليد از پيشينيان، رياستطلبي و نزديك شدن به دربار سلاطين و بالأخره نژادپرستي وتعصّبات قومي و طائفهاي عمدهترين عوامل اختلاف مذهبي در طول تاريخ بوده است. همچنين همجواري مسلمانان با پيروان اديان گذشته و ورود برخي از آنان به آيين اسلام بي آنكه تمامي انديشههاي باطل و افكار خرافي خود را كنار گذارده باشند، و نيز، ترجمه شدن فلسفه يونان به زبان عربي و رواج آن در ميان مسلمانان، همچنين وجود آيات متشابه در قرآن كريم كه به تصريح خود قرآن براي آزمودن ايمان مؤمنان بوده و نيز، تفاوت توانمنديها و ديدگاهها در چگونگي استنباط احكام شرعي از منابع مختلف از اسباب فرقهگرايي و تفرقه ميان صفوف امت اسلامي بوده است. مؤلف، پس از اين مقدمه به فرقههايي كه با انگيزه سياسي در جهان اسلام پديدار گشته ميپردازد و مذهب شيعه را در كنار فرقه خوارج به عنوان دو گرايش سياسي كه در برابر جمهور مسلمانان قد برافراشتند مطرح كرده و خاستگاه و انشعابات آن دو را مورد بررسي قرار ميدهد. آنگاه به تبيين مذاهب اعتقادي پرداخته و از جبريّه، معتزله، اشاعره، ماتريديّه و سلفيّه به تفصيل سخن ميگويد وپايان بخش اول كتابِ خود را به بررسي مذاهب جديد چون وهابيت، بهائيت و قاديانيه اختصاص ميدهد. با اينكه مؤلف خود از طلايهداران وحدت اُمت اسلامي است و در كتاب پر ارج خود الوحدة الإسلامية، حمايت از وحدت را در گفتار و نوشتار و رفتار، وظيفه هر مسلماني دانسته و خود از سردمداران تقريب مذاهب اسلامي در دهههاي اخير به شمار ميرود، ولي آنچه ما را به نقد و بررسي نوشتههاي ابوزهره وا ميدارد، اظهار نظرهاي او در مورد مذهب شيعه و عقايد و گرايشات پيروان آن در اين كتاب ميباشد؛ چنانكه او در كتابهاي الامام الصادق(ع) ومحاضرات في اصول الفقه الجعفري(ع) مباحثي را آورده كه بعضاً منطبق با واقعيت نبوده و اموري را به شيعه نسبت داده كه صحيح به نظر نمي رسد. گويا او هنگام نگارش كتاب برخلاف ادعاي خود مبني بر احتراز از طايفهگري نتوانسته مذهب جعفري(ع) را با صرفنظر از گرايشات فكري خود بررسي كند و در همين راستا گاه شيعه را به پذيرش امري فراخوانده كه براي آنان غيرقابل قبول است. او در مقدمه كتابِ الإمام الصادق كه آن را در سالهاي پاياني عمر خويش نگاشته ضمن تأكيد بر اينكه، هيچ مذهبي نمي تواند تمامي آموزههايش مقدس باشد و تمامي مذاهب اسلامي حاوي آرايي مخالف كتاب و سنت شريف پيامبر(ص) هستند. از علماي اماميه خواسته تا با اخلاص كامل و صراحت تمام اعلان كنند كه مذهب جعفري هم همانند ديگر مذاهب اسلامي در برگيرنده آموزههاي حق و باطل بوده و تنها پيامبر اسلام(ص) معصوم است. از اين رو، شيعه بايستي از عقايد باطل خود دست برداشته و راه ديگر مذاهب اسلامي را بپيمايد تا از ديد ديگر علماي بلاد پذيرفته گردد. عقايد باطلي كه در كلام ابوزهره مورد اشاره قرار گرفته است، برخي چون مسئله تحريف قرآن مبتني بر اقوال شاذّي است كه در هر مذهبي وجود دارد و از نظر خود علماي شيعه مطرود و باطل شمرده شده است و برخي چون مسئله متعه از مسلّمات مذهب شيعه است و نويسنده براساس عقيده خود آن را باطل و بي اساس خوانده است. در اينجا براي نمونه به بررسي و نقد تنها چند مورد از ديدگاههاي او در كتابِ تاريخ المذاهب الإسلاميّة، پرداخته و استقصاي تمامي موارد را به فرصتي ديگر موكول ميكنيم. الف) اجماع در انتخاب ابوبكر
ابوزهره در كتابِ تاريخ المذاهب در آغاز بحث از مذاهب سياسي بر اين نكته تأكيد دارد كه تمامي گرايشات سياسي در اسلام از خلافت شروع شده و همه بحثها بر محور امامت كُبرا بوده است. وي، حكومت را براساس سخني از ابن خلّدون به سلطنت طبيعي، رياست سياسي و خلافت نبوي(ص) تقسيم كرده و افزوده است كه خلافت نبوي(ص) جدا از حكم عقل و توجّه به مصالح جامعه نيست. او سپس به اختلاف مسلمانان پس از رحلت پيامبر(ص) پرداخته و با اشاره به تنازع انصار، مهاجران و بنيهاشم بر سر مسئله جانشيني پيامبر(ص) اظهار ميدارد: «طولي نكشيد كه درگيريها پايان يافت و گروه ابوبكر و عمر پيروز شدند و اگر تنها سعدبن عباده انصاري را استثنا شود، تمامي مسلمانان به خلافت ابوبكر رضايت دادند و بيعت با وي با اجماع و اتفاق امت اسلامي پايان يافت.» اين سخن براساس روايات صحيح و گزارشات متواتر و شواهد مسلّم تاريخي باطل است، زيرا تنها چهار نفر به همراه عمر در سقيفه به اين بيعت تن دادند و آنان ابوعبيده جرّاح، سالم مولي حذيفه، بشر بن سعدو اسيد بن حصين بودند. اما چهرههاي برجسته اصحاب همانند سلمان فارسي، ابوذر غفاري، مقدادكندي، عمّار ياسر، و ... در رأس همگان اميرمؤمنان(ع) نه تنها به اين بيعت رضايت ندادند، بلكه با آن به مخالفت برخاستند و گزارشهاي تاريخي در منابع فريقين بر اين موضوع گواهي ميدهد. خطبه شقشقيّه حضرت امير(ع) كه در سالهاي آخر عمر شريف آن حضرت ايراد گرديده و در ضمن آن خطبه، جانشيني پيامبر(ص) را ميراث آن بزرگوار وحق مسلم خود دانسته و از عهده داران امر خلافت پس از پيامبر(ص) گِله كرده و آنان را غاصب معرفي ميكند «أري تراثي نهبا» در همين واقعه بود كه شمشير زبيربن عوام پسر عمّه پيامبر(ص) را كه به انتخاب ابوبكر معترض بود به دستور عمر شكستند. در همين ماجرا بيني حباب بن منذر آسيب ديد، در همين داستان سعد بن عباده رئيس قبيله خزرج زير دست و پاي مردم قرار گرفت و هنگامي كه گفتند اين صحابي پيامبر(ص) است كه لگدمال ميشود، عمر فرياد برآورد كه بكشيد او را خدايش بكشد. در همين حادثه به سينه مقدادبن اسود صحابي با وفاي پيامبر(ص) كوبيدند و كساني كه قصد داشتند به خانه فاطمه زهرا سلام الله عليها پناهنده شوند مورد ارعاب و تهديد قرار گرفتند و ... با اين همه گزارشها، چگونه ميتواند بيعت چند نفر با ابوبكر را به حساب همگان گذارد و آن را به اتّفاق امت دانست؟! عمر كه باني اصلي اين انتخاب بود بعدها پس از اين واقعه ميگفت: «إنّ بيعة ابي بكر كانت فلتة وقي اللّه المسلمين شرّها؛ همانا بيعت با ابوبكر كاري عجولانه و بيتدبيربود، كه ميتوانست فتنه ها به دنبال داشته باشد، ولي خداوند مسلمانان را از شرّ آن در امان نگه داشت». اميرمؤمنان(ع) در ارتباط با واقعه سقيفه سخنان فراواني دارد كه در آن به صراحت از وضع پيش آمده اعلان نارضايتي ميكند و صبر و شكيبايي خود را در دوران 25 ساله خلفا تنها به منظور حفظ امت اسلامي و جلوگيري از اختلاف و خون ريزي معرفي ميكند. در خطبه 127 نهج البلاغه هنگامي كه حضرت از قريش نزد خدا شكوهِ ميبرد و در برابر آنان از او ياري ميجويد، ضمن آن ميفرمايد: آنان در مورد حقّ من كه خود از تمامي آنان شايستهتر بودم با من به نزاع برخاستند؛ پس به اطراف خود نگريستم و ديدم كه نه ياوري دارم و نه كسي كه از من حمايت كند. جز خانوادهام كه مايل نبودم جانشان به خطر بيفتد، پس خار در چشم فرورفته ديده برهم نهادم و استخوان در گلو گير كرده جام تلخ را جرعه جرعه نوشيدم و در فروخوردن خشم خود در امري كه از گياه حنظل تلخ تر و از فرورفتن شمشير برّان در دل تيزتر بود، شكيبايي كردم. در خطبه سوم نهجالبلاغه هم ميفرمايد: در اين انديشه بودم كه آيا با دست خالي براي بازپس گرفتن حق خود بپاخيزم يا در اين خفقان و ظلمت، صبر پيشه سازم، اختناقي كه جوانان را پير، پيران را فرسوده و مردان با ايمان را تا قيامت اندوهگين نگاه ميدارد!، پس صبر كردم در حالي كه خار در چشمم خليده و استخوان در گلويم مانده بود و با ديدگان خود ميديدم كه ميراث مرا به غارت برده اند. بنابراين، صبر كردن اميرمؤمنان(ع) و سكوت او و خانه نشيني حضرت تنها به دليل نداشتن ياران كافي براي بازپس گيري خلافت و به منظور حفظ جامعه اسلامي از كشتار و ازهم گسيختگي بوده است؛ نه به معناي رضايت و خشنودي او به خلافت ابوبكر؛ و اين خطاي فاحشي است كه ابوزهره در جاي جاي اين كتاب و ديگر تأليفاتش بدان گرفتار آمده است. ب) پيدايش شيعه
از ديگر ايراداتي كه به صورت جدّي دامنگير اين نويسنده پر كار شده آن است كه او مذهب شيعه را يك گرايش سياسي صِرف پنداشته و آن را در رديف خوارج و امثال آن برشمرده، زمان پيدايش تشيع را اواخر دوران خلافت عثمان و رشد و نماي آن را در عهد خلافت اميرمؤمنان(ع) دانسته است. وي در اين باره تصريح ميكند: «شيعه در عصر خليفه سوم ظهور كرد و در زمان علي(رض) به بالندگي رسيد، بي آنكه آن حضرت براي رشد و توسعه آن، گامي بردارد، و پس از رحلت او انديشه تشيّع به گرايشهاي گوناگوني روي آورد كه تمامي آنها، چه افراطيان و چه معتدلان، با تعصّب شديد نسبت به خانواده پيامبر(ص) شناخته ميشوند.» ابوزهره در بيان ريشههاي پيدايش تشيع در تاريخ اسلام به اين مقدار بسنده نكرده و به نقل از برخي دانشمندان غربي ميافزايد: «اصل مذهب شيعه ريشه فارسي دارد؛ چه اينكه عربها به حريّت و آزادگي پايبندند؛ در حالي كه ايرانيان به سلطنت و ولايتعهدي گردن مينهند و نمي توانند مفهوم انتخاب خليفه را درك كنند! از سوي ديگر آنان عادت كردهاند كه به حاكمان خود با ديده احترام و تقديس بنگرند، از اين رو نسبت به علي و فرزندانش عليهم السلام با همين ديده نگريسته طاعت امام را واجب دانسته و پيروي از امام را اطاعت خدا شمرده اند.» او سپس پا را فراتر نهاده و با نقل كلام شعبي كه شيعه را يهود امّت اسلام خوانده و سخن ابن حزم اندلسي كه به دليل اعتقاد شيعه به زنده بودن برخي از انبياي الاهي چون خضر و الياس، عقايد شيعه را برگرفته از يهود ميداند، ميگويد : شيعه بيش از آنکه اعتقادات خود را از ايرانيان بگيرد از يهود برگرفته است! و براي اثبات اين پندار به استدلال دانشمندان اروپايي اشاره ميكند كه عبدالله بن سبأ، اولين كسي كه مردم را به تقديس علي(ع) فراخواند، شخصي يهودي بوده است و در پايان، مذهب شيعه را به كشكول يا كندويي تشبيه ميكند كه عقايد اديان باستاني آسيا همچون بوديسم و امثال آن را در خود جمع كرده است! هرچند ابوزهره اولين كسي نيست كه درباره شيعه چنين قضاوتي ميكند و پيشتر از او عبدالقاهر بغدادي، عبدالكريم شهرستاني، ابوبكر باقلاني و ديگران، مسلمانان راستين پيرو مكتب اهل بيت پيامبر(ص) را با عبارات مشابهي به باد تهمت و افترا گرفتهاند و معاصران او كساني همچون احمد امين مصري و امثال او باتعصّب تمام به كتمان حقايق وخلق اكاذيب همّت گماشتهاند؛ ولي اين سخنان از محققي چون ابوزهره كه طلايه دار تقريب مذاهب اسلامي و داعيهدار وحدت بين مسلمانان است و در جاي جاي تأليفات خود به ويژه در كتابِ الوحدة الإسلاميّة از آن دم زده و بر آن پاي فشرده است، دور از انتظار است و براي شخصي مانند او مناسب نبود كه براي معرفي يك مذهب اسلامي سراغ دانشمندان اروپايي رفته و از تحليلهاي مستشرقاني كه در صدق نيّت آنان ترديد جدّي وجود دارد بهره جويد. استاد هاشم معروف حسني در بيان اين مسئله مينويسد: بيشتر نويسندگان اهل سنّت و مستشرقان ادعّا ميكنند كه تاريخ تشيّع به زمانهاي بعد از وفات پيامبر(ص) باز ميگردد و برخي از آنان كينهتوزي نسبت به شيعه را بدانجا رسانيدهاند كه اين مذهب را به عناصر اجنبي و بيگانه كه مخفيانه براي كوبيدن اسلام تلاش ميكردند منتسب ساختهاند! و گروهي نيز، براي عبدالله بن سبا در پيدايش انديشه تشيّع نقش برجستهاي قايل شده اند؛ در حالي كه انديشه تشيع و دوستي نسبت به علي(ع) و ديگر اهل بيت پيامبر(ص) به سالها قبل از هجرت آن حضرت به مدينه باز ميگردد. او در آغاز دعوت علني هنگامي كه آيه شريفه (وانذر عشيرتك الاقربين) نازل گرديد خويشاوندان نزديك خود، حدود سي نفر، را براي ابلاغ پيام الاهي فراخواند و پس از صرف غذا و دعوت آنان به توحيد، فرمود: «هر يك از شما كه مرا در اين رسالت ياري كند، وارث و وصّي و جانشين من در ميان شما پس از من خواهد بود». حضرت اين سخن را سه يا چهار مرتبه تكرار فرمود، ولي چنانكه احمد بن حنبل در مسند وثعالبي در تفسير و بلاذري در انساب الاشراف و يعقوبي در تاريخ و طبري در تاريخ و تفسيرش آورده، در آن ميان كسي جز على(ع) پيشقدم نشد. هنگامي كه پيامبر(ص) از پاسخ آنان مأيوس گرديد به صراحت اعلام كرد كه علي(ع) برادر، وصّي، وارث و جانشين من بعد از من است و اين نقطه شروع انديشه تشيّع بود و پيامبر(ص) همواره در طول دوران رسالت خويش بر اين مسئله پاي ميفشرد و بذري را كه پاشيده بود تقويت ميكرد و نهالي را كه نشانيده بود با گفتارها و كردارهاي خويش آبياري مينمود، تا آنجا كه اين حقيقت در دل گروهي از مسلمانان جاي گرفت و باليد، كساني كه حتّي در زمان حيات پيامبر(ص) به عنوان شيعه و موالي علي(ع) شناخته ميشدند. اين روند ادامه يافت تا واپسين سال حيات آن بزرگوار كه هنگام بازگشت از حجةالوداع در محلي به نام «غديرخم» پيش از آنكه مسلمانان متفرق گردند، باز هم چارهاي نديد جز آنكه بار ديگر به نام علي(ع) تنصيص كرده و به امامتش تصريح نمايد و همان ولايتي را كه خداوند براي خود آن حضرت قرار داده بود، براي جانشينش قرار دهد و ازتمامي حاضران براي اين امر اعتراف بگيرد. به گفته بسياري از علماي فريقين و شهادت متون تاريخي، مسلمانان با شنيدن سخنان پيامبر(ص) در ماجراي غدير به يقين دانستند كه آن حضرت با عبارات صريح بر خلافت علي(ع) پس از خود تصريح كرده و جاي هيچگونه ترديدي باقي نگذارده و راه را براي هرگونه بهانهجويي بسته است. به هر روي، تشيّع در اسلام جزيي از دعوت پيامبر(ص) و قرآن است كه سابقه آن به قدمت اسلام و قرآن باز ميگردد و شيعه معتقد است كه اين عقيده _ ولاي علي و اولادش عليهم السلام _ را پيامبر(ص) از همان لحظه نخست، از جانب خدا به مردم ابلاغ كرده و آن بزرگوار در اين مسئله همانند ديگر معارف و احكام تنها مبلّغ و پيام رسان وحي الاهي بوده است، اما آنچه را كه برخي نويسندگان، از جمله ابوزهره معتقدند كه پيدايش تشيّع به دوران بعد از كشته شدن عثمان باز ميگردد و يا متأخرتر از اين زمان چنانكه «گودفروا» مستشرق فرانسوي مينويسد: «كه شيعه بعد از واقعه صفّين پديدار گشت و يا چنانكه احمد امين مصري ادعّا ميكند كه عقيده به وصايت و جانشيني علي(ع) از طرف پيامبر(ص) را عبدالله بن سباي يهودي پس از شهادت آن حضرت در ميان مسلمانان رواج داد!» اين سخنان سطحي و ديگر گفتههاي شاذّ و بيدليل تاب مقاومت در برابر شواهد متقن تاريخي و اعترافات صريح دانشمندان فريقين را ندارد. دكتر پيار نصرنادر، استاد فلسفه اسلامي دانشگاه لبنان براي اثبات اينكه تشيّع از ايران آغاز شد و از ناحيه موالي ميان مسلمانان رواج پيدا كرد به استفاده از لغت فارسي در ميانش شيعيان عراق و رواج زبان فارسي در حوزههاي علميه نجف و كربلا استدلال ميكند! در حالي كه اگر ايشان به تاريخ صدر اسلامِ بيست سال پيش از فتح ايران مراجعه ميكرد ميديد كه شخصيتهايي در آن زمان و حتّي در عصر پيامبر همچون ابوذر غفاري و حذيفه يماني و مقداد كندي و عمار ياسر به عنوان ياسر به عنوان شيعه علي (ع) شناخته ميشدند كه هيچگونه ارتباطي به زبان فارسي و بلاد عجم نداشتند. ابوجعفر محمد بن جرير طبري هنگامي كه در تاريخ خود، تاريخ الأمم والملوك، ماجراي حديث انذار در آغاز دعوت علني پيامبر(ص) را گزارش ميكند مينويسد كه آن حضرت پس از سخناني فرمود «فأيّكم يؤازرني علي هذا الأمر علي أن يكون أخي و وصّيي و خليفتي فيكم» و هنگامي كه علي(ع) عرضه داشت «أنا يا نبيّ الله اكون و زيرك عليه» حضرت دست برگردن اونهاد و فرمود: «انّ هذا أخي و وصّيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له واطيعوا». همين نويسنده كه پس از اتمام تحرير تاريخ به نگارش تفسير قرآن - جامع البيان- روي ميآورد در زير آيه 214 سوره شعراء اين حديث را با همين سند به تفصيل نقل ميكند، ولي جمله فوق را از پيامبر(ص) اين گونه گزارش ميكند: «فأيّكم يؤازرني علي هذا الأمر علي أن يكون أخي و كذا و كذا ! » و سپس در مورد علي(ع) فرمود: «إنّ هذا أخي و كذا و كذا! فاسمعوا له واطيعوا». اكنون اين پرسش مطرح است كه چرا مفسّر و تاريخنگار مشهور اهل سنت با كلام نوراني رسول خدا(ص) اين چنين بازي ميكند و پس از نقل كامل حديث در تاريخ خود و تحت فشار قرار گرفتن وي از ناحيه متعصّبان ومعاندان، در كتاب بعدي خود - تفسير قرآن - دست به تحريف زده و قسمتهايي از سخن پيامبر(ص) را كه با خواستههاي آنان مطابقت ندارد به ابهام برگزار كرده و به كلمه كذا و كذا تبديل مينمايد؟ خلاصه سخن آن است كه شيعه در لغت به معناي پيروان و ياران است كه بر مفرد و جمع و مذكر ومؤنّث يكسان اطلاق ميشود و در اصطلاح به پيروان علي(ع) كه معتقد به امامت و خلافت بلافصل او از طريق نصب و نصّ پيامبر(ص) هستند گفته ميشود. شيعه به اين معنا از زمان پيامبر(ص) مطرح بوده و تعبير «شيعه علي» بارها در سخنان آن حضرت به كار رفته است. سيوطي دانشمند بزرگ اهل سنت در تفسير آيه شريفه «انّ الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خيرالبرّيه» سه حديث از پيامبراكرم(ص) نقل كرده است كه در آنها مصداق آيه مذكور، حضرت علي(ع) و شيعه او معرفي شده اند. چنانكه شيخ مفيد(ره) نيز، در كتاب ارشاد چندين حديث از رسول خدا(ص) گزارش كرده از جمله اين روايت كه ميفرمايد: «انّ عليّا و شيعته هم الفائزون» و روايت ديگري كه ميفرمايد: گروهي از امت من بيحساب و بدون عذاب وارد بهشت خواهند شد؛ سپس رو به جانب علي(ع) كرده و ميفرمايد: «هم شيعتك و أنت امامهم». در ديگر جوامع روايي نيز، از اين دست روايات فراوان به چشم ميخورد براين اساس مفهوم شيعه و تشيع نخستين بار از سوي خود پيامبر(ص) مطرح شده و ايشان خود بذر شيعه را در حوزه تفكر اسلامي پاشيد و آن را پرورش داد. ممكن است اين پرسش طرح گردد كه با وجود پيامبر(ص) مسلمانان از ايشان پيروي ميکردند ، پس شيعه علي (ع) چه معنا و مفهومي داشته است؟ پاسخ اين است که پيامبر (ص) با تعريف و تمجيد از شيعه علي(ع) در واقع ميخواهد شيعه علي را شيعه خود معرفي كند، يعني هر كس از پيامبر(ص) پيروي كند بايد از علي(ع) نيز، پيروي كند و شاهد اين سخن آن است كه آن حضرت در برخي احاديث پس از تجليل از شيعه خود خطاب به علي (ع) ميفرمايد: « امام شيعه من، تو هستي» و در احاديث ديگر در خطاب به علي(ع) از واژه «شيعتنا» يعني شيعه پيامبر(ص) و علي(ع) بهره ميجويد و در حديث ديگر تعبير «شيعتي و شيعة اهل بيتي» را به كار ميبرد. پس از رحلت پيامبر(ص) و در ماجراي سقيفه كساني كه پيشتر به عنوان «شيعه علي» شناخته ميشدند از بيعت با ابوبكر سرباززده و گرد علي(ع) جمع شدند. در رأس اين گروه ابوذر، سلمان، مقداد و عمّار بودند. اينان به حمايت از آن حضرت برخاستند، ولي از آنجا كه خوف آن ميرفت كه جنگ و خونريزي ميان مسلمانان باعث نابودي اسلام و بازگشت مردم به جاهليّت گردد، به توصيه حضرت از مطالبه حق خلافت چشم پوشي كرده و در همه حوادث به آن حضرت چشم دوخته، گاه در موارد ضرورت و به اشاره او با حاكمان وقت همكاري ميكردند و گاهي در سكوت وعزلت منتظر فرصت مناسب بودند. در دوره بعد از قتل عثمان و به خلافت رسيدن حضرت علي(ع)، شيعه ظهور و بروز بيشتري مييابد و با تحقق بُعد ولايت سياسي امام، نقش شيعه در حاكميت سياسي فزونتر ميشود. شيعه و فِرق ضالّه
از ديگر اشكالاتي كه در كتابِ تاريخ المذاهب الإسلامية، دامنگير ابوزهره شده آن است كه اين نويسنده توانمند درجاي جاي تأليفات خود از هر گونه مناسبتي براي منتسب ساختن عقايد برخي از فرقههاي ضالّه ومنحرف از اسلام به شيعه تنها به دليل اينكه آن گروهها شعار ولاي اهل بيت پيامبر(ص) سر داده تا از اين رهگذر و در زير اين لوا به اهداف خود نايل آيند؛ بهره جسته است. مثلاً، هنگامي كه از شيعه دوازده امامي سخن ميگويد، تصريح ميكند كه اين طايفه عنوان شيعه اماميّه را به دوش ميكشد و بيشتر شيعيان امروز در ايران و عراق و پاكستان و ديگر شهرهاي اسلامي حضور دارند، وي همچنين فرقه هايي را كه در عقايد خود با نصّ صريح قرآن مخالفت نكرده و منكر ضروريات دين نشدند و گروههايي را كه اعتقادات و اعمال خود را مخفي داشته و به خاطر انحراف شديدشان نمي توان آنان را از اسلام به حساب آورد، شامل ميشود. از اين رو، استاد ابوزهره همگام با ديگر نويسندگانِ كتابهاي فرق معتقد است كه عنوان اماميّه شامل تمامي اين فرقه ها حتّي مذاهب باطنيّه ميگردد در حالي كه اگر اين گروهها را با مسامحه شيعه به ناميم به يقين اماميّه بر آنان صدق نمي كند، به ويژه گروههايي كه عقايد خود را پنهان داشته و به تناسخ و حلول و اباحيگري معتقد شده اند، بلكه عنوان اماميه تنها شامل شيعه اثناعشري است و حتّي زيديّه كه در مقايسه با ديگر فِرق شيعه به اهل سنت نزديكتر به نظر ميرسد مشمول اين عنوان نمي گردد. از طرفي ديگر علماي شيعه تصريح كردهاند كه صِرف اظهار محبّت به خاندان پيامبر(ص) وتظاهر به ولايت آنان براي تحقق عنوان مسلمان واقعي كافي نيست، بلكه ايمان قلبي و عمل به آموزههاي ديني (واجبات) و ترك اعمال ناشايست (محرمات) از جمله شرايط تحقق عنوان مسلمان واقعي است. مهمتر از اين ايراد، آن است كه ابوزهره و ديگر فرقه نگاران سعي كردهاند تا فرقه هايي را به شيعه نسبت دهند كه اصل وجود آنها محل ترديد است. در اين كتابها براي شيعه از فرقههاي فرعي فراواني نام برده ميشود كه بيشتر آنها جعلي است. بسياري از اين فرقه ها برگرفته از نام يك عالم يا متكلّم شيعي است كه اختلافات جزيي با ديگر متكلّمان مذهب خود داشته است. به عنوان مثال ميتوان از فرقه يونسيّه منسوب به يونس بن عبدالرحمن وهشاميّه منتسب به هشام بن حكم نام برد. نمونه ديگر فرقه غرابيّه است كه ابوزهره آن را در شمار فِرق شيعه بر شمرده است. اين نام از آنجا ناشي شده كه شخصي كه، البتّه ساختگي و از موهومات مخالفان شيعه و فرقه نگاران است، مدّعي نبوت حضرت علي(ع) شده و اظهار داشته كه جبرئيل براي فرو آوردن وحي، به اشتباه سراغ حضرت محمد(ص) رفته است، زيرا آن دو بزرگوار همانند دو غراب (= كلاغ) به يكديگر شباهت داشتهاند. و از همين قبيل است، انتساب فرقه سبأيّه به شيعه. بنيانگذار اين فرقه چنانكه نوشتهاند شخصي به نام عبدالله بن سبا بوده كه نسبت به اميرمؤمنان(ع) غلوّ كرده و آن حضرت را خدا پنداشته و با مخالفت شديد امام(ع) مواجه گشته و پس از آنكه درحضور او توبه كرده تحت مراقبت شديد به ساباط مدائن تبعيد گرديده است، ولي پس از شهادت آن حضرت به سخن پيشين خود بازگشته است. اين در حالي است كه برخي از پژوهشگران معاصر با ادلّه استواري اثبات كردهاند كه عبدالله بن سبأ شخصيتي موهوم و خيالي است و چنين كسي هرگز در تاريخ وجود نداشته است. اساس اين نظريه به فردي به نام سيف بن عمر تميمي در قرن دوم هجري باز ميگردد كه بعدها برخي از متأخران اهل سنت و همچنين مستشرقان، آن را ترويج كردند. علامه اميني در نقد اين نظريه مينويسد: «بايستي مقام مسلمانان صدر اسلام را بالاتر از اين بدانيم كه شخصي يهودي از صنعا بيايد و به دروغ تظاهر به اسلام کند و آنان را بفريبد و همگان تسليم نيرنگ او گردند و او عقايد مسلمانان را به سليقه خود تغيير دهد و دين آنان را به بازي بگيرد . چنين سخني نه مورد قبول عقل است و نه ميتواند ارزش تاريخي داشته باشد». دكتر طه حسين مصري پس از تحليل اين داستان، عبدالله بن سبا را فردي خيالي وحكايت او را ساخته دشمنان شيعه دانسته و به دليل اينكه مورّخان معتبر اسلامي اين داستان را نقل نكردهاند و سيف بن عمر فردي دروغ پرداز و حديث ساز بوده و از فردي به اين نام در جنگهاي صفين و جمل هيچ نام و نشاني نيست و به ادله ديگر، اين قضيّه را دروغ شمرده است. گروهي از مستشرقان ازجمله برنارد لويس نيز، اين نظريه را بياساس دانسته اند. آقاي عسكري نيز، در اين باره دست به تحقيق گستردهاي زده و با ادله روشني اثبات كرده است كه مدرك داستان مزبور كتاب تاريخ طبري و راوي آن سيف بن عمر است و به گواهي دانشمندان رجال فريقين، او فردي زنديق و متهم به جعل حديث است. برخي از علماي شيعه مانند مرحوم كاشف الغطاء مينويسند كه در صورت وجود داشتن چنين كسي، كتابهاي شيعه به اتفاق او را لعن كرده و از وي تبري جستهاند و كمترين تعبير آنان درباره عبدالله بن سبا آن است كه وي پليدتر از آن است كه از او ياد گردد. ولي با فرض وجود چنين شخصي، انتساب عقايد غلوّآميز و انحرافي به شيعه در حالي كه علماي اين فرقه به اجماع و اتفاق آرا آن را از خود نفي كرده و باطل ميشمردند چه دليلي دارد؟ مرحوم علامه مجلسي در تعريف اسلام سخني دارد كه تمامي فرقه ها و مذاهب اسلامي حتّي منافقان را كه شهادتين بر زبان جاري ميسازند مسلمان ميداند، ولي نواصب و غُلات را به صراحت از جرگه مسلمانان خارج ميسازد. عبدالقاهر بغدادي نيز، در الفرق بين الفرق، باب چهارم اين كتاب را به بيان فرقه هايي اختصاص داده كه خود را به اسلام منتسب ساخته اند، ولي مسلمان نيستند و در اين ميان فرقههاي سبأيّه و بيانيّه و مغيريّه و حربيّه و منصوريّه و جناحيّه و خطابيّه وغرابيّه و شريعيّه و نميريّه و تمامي انشعابات آنان و قائلين به حلول و تناسخ و اباحيگري و باطني گري را خارج از اسلام دانسته است. اين در حالي است كه عبدالكريم شهرستاني در كتابِ الملل والنحل، فرق اسلامي را به چهار دسته كلي - قدريّه، صفاتيّه، خوارج و شيعه - تقسيم ميكند ومتأسفانه فرقههاي غلات را از فروع شيعه به حساب ميآورد؛ و اين همان اشتباهي است كه دامنگير ابوزهره نيز، شده است. هاشم معروف حسني پس از شمارش تعدادي از فرقههاي غلات واظهار ترديد در مورد وجود بسياري از آنها، تصريح دارد كه عقايد و سخنان اين فرق از اسلام بيگانه است تا چه رسد به تشيّع و تنها سخني كه ميتوان گفت، آن است كه اين منحرفان در پوشش ولاي اهل بيت عليهم السلام و زيرچتر شيعه به نشر انديشههاي باطل خود همت گماشتهاند و نقش دشمنان ائمه عليهمالسلام به ويژه خلفاي اموي و عباسي را در اين باره نمي توان ناديده گرفت كه تمامي تلاش خود را براي جلوگيري از نفوذ اهل بيت عليهم السلام وتخريب چهره آنان و وارد کردن بدعتها وخرافات در ميان عقايد و آراي آنان به كار ميبستند و در نتيجه نويسندگان مزدور يا هوادار آنان، اين انحرافات و گرايشات را حقايق ثابت تاريخي انگاشته و به شيعه امامي منسوب كرده اند، هر چند خود اذعان دارند كه اين بدعتها و گمراهيها از زمان پيدايش خود، پا را فراتر ننهاده و در همان سالها مرده و به فراموشي سپرده شده است. افزون بر اين ، اگر كسي در ميان كتابهاي اهل سنت جستوجو كند، اقول وآرايي را مشاهده ميكند كه در افراط وغلوّ كمتر از عقايد منتسب به شيعه نيست، مثلاً اين سخني را كه به پيامبر(ص) نسبت دادهاند كه «لولم اُبعث فيكم لبُعث عمر؛ اگر من به پيامبري در ميان شما برگزيده نشده بودم، چه بسا عمر برگزيده ميشد» و يا بدتر از اين: «ما ابطأ عليّ جبرائيل الاّ ظننتُ انّه قد بُعث الي عمر؛ هرگاه جبرئيل در نزول وحي بر من كندي ميكرد، گمان ميبردم كه وحي را بر عمر نازل كرده و او پيامبر شده است» و در حديث ديگر : «همواره هنگامي که سه روز ارتباط من با وحي قطع ميشد ميپنداشتم که جبرئيل به سراغ عمر رفته است» اين سخنان بيانگر اين مطلب است که عمر شايستگي پيامبري را داشته و از طرفي هم دال بر اين است كه آن حضرت همواره از نبوت و رسالت خود در شكّ و ترديد بوده و هميشه نگران بوده كه روزي نبوت از وي گرفته شود و به عمر سپرده شود. ودر مورد ابوبكر اين حديث را به پيامبر(ص) نسبت دادهاند كه: خداوند به پيامبر(ص) وحي فرمود كه به ابوبكر بگو «ربّك يقرئك السلام و يقول: أنا راض عنك فهل أنت راض عنّي؛ من از تو راضيم آيا تو هم از من راضي هستي» و در حديث ديگر: روزي پيامبر(ص) سواره ميرفت و ابوبكر پياده راه ميپيمود، خداوند به اووحي كرد كه: «ألاتستحي انت راكب و ابوبكر يمشي» يِعني نغوذ بالله - جايگاه ومنزلت ابوبكر آن قدر بالاتر از پيامبر(ص) است كه خداوند او را توبيخ كرده وبه بي حيايي و بيشرمي متهم ميكند كه چرا در حالي كه ابوبكر پياده گام برمي دارد آن حضرت سواره است! در ميان سخنان غلوآميزي كه به دروغ به شيعه نسبت داده شده سخني زشتتر از اين گفته ها يافت نمي شود در حالي كه اين انديشههاي افراطي به حساب اهل سنت گزارده نشده و البتّه نبايد هم گذاشته شود، چرا كه بسياري از بزرگان آنان نيز، براي اين جعليات ارزشي قايل نيستند، همچنين و صاحبان اين اقوال، به عنوان مذهب يا فرقه خاصي شناخته نشدهاند؛ در حالي كه برخي براي شيعيان هر فرقه موهومي را به حساب آنها ميگذارند. و اين تبعيض و دوگانگي در قضاوت را نمي توان حمل بر اشتباه و ناداني سوانح نگاران فرقه ها دانست. د) تواتر حديث غدير
به هر حال، مواردي كه در كلام ابوزهره نيازمند نقد و پاسخگويي است فراوان است و در اين مقاله مختصر، جاي پرداختن به تمامي آنها نيست و نقد و تحليل يكايك آنها نياز به تحقيقي مستقل و جامع دارددر اينجا به عنوان حسن ختام تنها به حديث متواتر و مورد قبول فريقين، يعني حديث شريف غدير اشاره ميشود كه دهها نفر از بزرگان صحابه و تابعان آن را روايت كرده و صدها نفر از دانشمندان علوم اسلامي از مفسران و محدثان و فقيهان و متكلمان و غيره از سني و شيعه در قرون متمادي نسل به نسل اين حديث را در كتابهاي خود آورده اند. هنگامي كه آيه شريفه «يا أيهّا الرسول بلّغ ما اُنزل اليك من ربّك ...» در حجة الوداع بر پيامبر (ص) نازل گرديد، حضرت فرمود تا از جهاز اشتران منبري ترتيب دادند و آن عدهاي كه پيشرفته بودند بازگشتند و آن تعدادي كه عقب مانده بودند رسيدند و پيامبر روي بلندي رفت و نخست از مردم پرسيد «الستُ اولي بكم من انفسكم» و اين پرسش برگرفته از آيه شريفه «النبيّ أولي بالمؤمنين من انفسهم» بود كه حق ولايت به معناي حاكميّت و سرپرستي را براي پيامبر(ص) ثابت ميكرد . هنگامي كه مردم به اين حق اعتراف كردند و پيامبر (ص)هم خدا را بر اين امر شاهد گرفت، در حالي كه دست اميرمؤمنان(ع) را در برابر ديدگان خيل انبوه مسلمانان بالا ميبرد با صداي بلند فرمود «من كنت مولاه فهذا عليّ مولاه» و همان حق ولايت را پس از رحلت خود براي علي (ع) اثبات نمود، آنگاه براي پيروان او دعا كرد و دشمنان او را مشمول نفرين خود قرار داد و پس از اين واقعه آيه شريفه «اليوم اكملتُ لكم دينكم» نازل گرديد. ابوزهره هنگام نقل اين حديث متواتر كه هيچگونه ترديدي را در سند يا دلالت خود باقي نگذارده با لحني جانبدارانه و همراه با تعصّب و پيشداوري مينويسد: «شيعه براي تعيين علي(ع) به برخي احاديث بر جاي مانده از پيامبر(ص) مانند حديث «من كنت مولاه فعلي مولاه اللّهّم و ال من والاه و عاد من عاداه» استدلال كرده و بر اين اعتقادند كه اين حديث راست و سندش درست است! در حالي كه مخالفان شيعه در صحّت انتساب اين قبيل احاديث به پيامبر(ص) ترديد ميكنند!» اين در حالي است كه سيد هاشم بحراني درغاية المرام، آورده است كه حديث غدير را اهل سنت با يكصد و هشتاد طريق روايت كردهاند و علامه اميني در كتاب الغدير، نام يكصد و ده تن از بزرگان صحابه و هشتاد و چهار تن از تابعان را بر شمرده كه تمامي آنان اين حديث را از پيامبر اكرم(ص) روايت كرده اند. و به دنبال آن از 360 نفر ازعلماي اسلام و كتابهاي آنان از قرن دوم به بعد نام برده كه تمامي آنان اين واقعه مهم را گزارش كرده اند. امير مؤمنان(ع) خود بارها به اين واقعه استشهاد كرده و هر بار گروهي از صحابه پيامبر(ص) بر اين امر گواهي داده اند. عبدالرحمن بن ابي ليلي و زياد بن ابي زياد در احاديث جداگانهاي روايت كردهاند كه علي (ع) مردم را سوگند ميداد كه هر كس سخن پيامبر(ص) را درباره من روز غدير خم شنيده گواهي دهد . در اين هنگام دوازده نفر از صحابه پيامبر (ص) كه درجنگ بدر نيز، در ركاب آن حضرت بودند، برخاستند و بر درستي اين سخن شهادت دادند. علامه اميني نيز، در الغدير گزارشِ شش مورد مناشده و احتجاج به واقعه غدير از اميرمؤمنان(ع) به روايات متعدد و چندين مورد استدلال، از حضرت زهرا(ع) حسنين عليهماالسلام و ديگران به اين حديث شريف را، نقل كرده ودر پايان به اين آيه شريفه تمثّل جسته است: «إنَِّ هذه تذكرة فمن شاء اتّخذا إلي ربّه سبيلاً» او در بخش ديگري كه به بررسي سند حديث غدير اختصاص داده مينويسد: «حديث شريف غدير از هر گونه بحث سندي بينياز است، چه اينكه بيشتر راويان اين حديث، روايتگران احاديث صحيح بخاري ومسلم اند. تواتر لفظي و تواتر معنوي و تواتر اجمالي آن حتّي براي هيچ معاند لجوجي قابل انكار نيست، چه اينكه بيشتر مؤلفان حديث و تفسير و تاريخ و كلام، اين واقعه مهم تاريخ اسلام را گزارش كرده و بسياري از آنان در اين خصوص كتاب مستقل نگاشتهاند. از اين رو انكار كننده حادثه غدير همانند كسي است كه از خورشيد تابان چشم بپوشد...» علامه اميني پس از اين بيان، سخن دهها راوي و محدث سرشناس اهل سنت را نقل ميكند كه تمامي آنان بر درستي سند اين حديث صحّه گزارده و روايت آن را صحيحه خوانده اند. با توجه به اين توضيحات، اظهار ترديد درصحّت سند حديث غدير از پژوهشگري ژرفانديش مانند ابوزهره و يا نقل ترديد درباره آن بدون پاسخگويي موجب شگفتي است. دانش آموخته و دانشگاه و عضو هيأت علمي مركز مطالعات و تحقيقات اديان و مذاهب . . ابن حنبل، محمد ابوزهره، مقدمه استاد خضري، ص4. . محمد ابوزهره، زهرة التفاسير، مقدمه ناشر. . اين كتاب از سوي محمود ذبيحي به زبان فارسي برگردانده شده و با نام معجزه بزرگ، پژوهشي در علوم قرآني، توسط بنياد پژوهشهاي آستان قدس رضوي(ع) در 1370 چاپ و منتشر شده است. . خيرالدين زِرِكلي، الأّعلام، ج6، ص26. . محمد ابوزهره، تاريخ المذاهب الإسلامية، ص7-10. - همان، ص11-18. . محمد ابوزهره، الوحدةِ الإسلاميّة، ص5. . حسين ملكي عاملي، عقيدة الشيعة في الإمام الصادق(ع) ص10. . محمد ابوزهره، الإمام الصادق(ع) ص8-10. . محمد ابوزهره، تاريخ المذاهب الإسلامية، ص23. . ميرزا حبيب الله هاشمي خويي، منهاج البراعة، في شرح نهجالبلاغه، ج2، ص416. . ميراث خويش را به يغما رفته وبه تاراج برده ميبينم! نهجالبلاغه، خطبه 3. . ميرزا حبيب الله هاشمي خويي منهاج البراعه، في شرح نهجالبلاغه، ج2، ص417. . نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتي، خطبه 217، ص 447. . همان، خطبه3، ص45. . محمد ابوزهره، تاريخ المذاهب الإسلامية، ص32. . همان، ص34 به نقل از فجر الإسلام دكتر احمد امين. . همان، ص34 به نقل از السيّادة العربّيه. . شعراء، آيه 214. . هاشم معروف حسني، الشيعة بين الأشاعرة و المعتزله، ص24. . محمد ابوزهره، تاريخ المذاهب الإسلامية، ص48. . احمد امين، فجرالإسلام، ص269. . هاشم معروف حسني، الشيعة بين الأشاعرة والمعتزله، ص30 به نقل از نصوص و دروس في اهمّ الفرق الإسلامية. . طبري، تاريخ طبري، ج1، ص543 و الكامل ابن اثير، ج1، ص585. . طبري، تفسير طبري، ج19، ص75. . صحاح جوهري، ج3، ص1340، مصباح المنير فيّومي، ص329، قاموس المحيط، ج3، ص49. . فرق الشيعه نوبختي، ص17، اوائل المقالات مفيد، ص1، تعريفات جرجاني، ص57. . بيّنه، آيه 7. . جلال الدين سيوطي، الدّر المنثور، ج8، ص589. . شيخ مفيد، الإرشاد، ص26. . شيخ صدوق، عيون اخبارالرضا، ج2، ص52، أمالي طوسي، ص72، بحارالانوار، ج68، ص7 تا20. . قرب الاسناد، ص61، ح193. . علامه مجلسي، بحارالانوار، ج68، ص17 و عيون اخبار الرضا، ص52. . عيون اخبار الرضا(ع) ج2، ص60، ح231. . مسعودي اثبات الوصية، ص146. . ابوزهره، تاريخ المذاهب الإسلامية، ص44. . آشنايي با فرق و مذاهب اسلامي، ص62. . ابوزهره، تاريخ المذاهب الإسلامية، ص36. . أسد حيدر، الشيعه بين الأشاعرة و المعتزله، ص53؛ الإمام الصادق(ع) و المذاهب الاربعة، ج3، ص456-493. - علي سامي النشّار، نشأة الفكر الفلسفي في الإسلام، ص18 و رشيد رضا، السّنة و الشيعة، ص6. . علامه اميني، الغدير، ج9، ص220. . طه حسين، عليّ و بنوه، ص100. . طالب خرسناني، نشأة التشيّع، ص58. . سيد مرتضي عسكري، عبدالله بن سبأ، ص282. . محمد حسين كاشف الغطاء، اصل الشيعة و اصولها، ص106. . علامه مجلسي، بحارالانوار، ج68، ص244. . الشيعة بين الأشاعرة و المعتزله، ص95 به نقل از كتاب التعجب، ابوالفتح كراجكي، ص63. . همان، ص58. . رجوع شود به الغدير، علامه اميني جلد اول، ص14-72. . مائده، آيه 7. . احزاب، آيه 6. . مائده، آيه 3. . ابوزهره، تاريخ المذاهب الإسلامية، ص45. . الغدير، ج1، ص14 تا 151. . عبدالمعطي امين، مناقب عليّ و الحسنين و فاطمه عليهم السلام، ترجمه صادق آئينهوند، ص33. . الغدير، ج1، ص159 تا 213. . مزمّل آيه 19. . الغدير، ج1، ص294 تا 313.