چون طهارت نبود کعبه و بتخانه يکيست
حافظا علم و ادب ورز که در مجلس شاه
هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود
نبود خير در آن خانه که عصمت نبود206
هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود
هر که را نيست ادب لايق صحبت نبود
غزل 209
قتل اين خسته به شمشير تو تقدير نبود
من ديوانه چو زلف تو رها ميکردم
يا رب اين آينه حسن چه جوهر دارد
سر ز حسرت به در ميکدهها برگردم
نازنينتر ز قدت در چمن ناز نرست
تا مگر همچو صبا باز به کوي تو رسم
آن کشيدم ز تو اي آتش هجران که چو شمع
آيتي بود عذاب1) انده حافظ بي تو 208
که بر هيچ کسش حاجت تفسير نبود
ور نه هيچ از دل بيرحم تو تقصير نبود
هيچ لايقترم از حلقه زنجير نبود
که در او آه مرا قوت تاثير نبود
چون شناساي تو در صومعه يک پير نبود207
خوشتر از نقش تو در عالم تصوير نبود
حاصلم دوش بجز ناله شبگير نبود
جز فناي خودم از دست تو تدبير نبود
که بر هيچ کسش حاجت تفسير نبود
که بر هيچ کسش حاجت تفسير نبود
غزل 210
دوش در حلقه ما قصه گيسوي تو بود
دل که از ناوک مژگان تو در خون ميگشت
هم عفاالله صبا کز تو پيامي ميداد
عالم از شور و شر عشق خبر هيچ نداشت
فتنه انگيز جهان غمزه جادوي تو بود209
تا دل شب سخن از سلسله موي تو بود
باز مشتاق کمانخانه ابروي تو بود
ور نه در کس نرسيديم که از کوي تو بود
فتنه انگيز جهان غمزه جادوي تو بود209
فتنه انگيز جهان غمزه جادوي تو بود209
1) چنين است در خ ق نخ و غالب نسخ قديمه، ولي در نسخ جديده: آيتي بدر عذاب1 درس عشق2مي = آب حيات3 عارف و مي، زاهد و تقوا4 چاه ذقن5 دل غيب نما6 مرشد کامل7 سرّ غيب ر ک ف).8 تجرّد9 صمد و صنم