غزل 213
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
عاشقان زمره ارباب امانت باشند
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
طالب لعل و گهر نيست وگرنه خورشيد
کشته غمزه خود را به زيارت درياب
زان که بيچاره همان دلنگران است که بود
حقه مهر بدان مهر و نشان است که بود
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
بوي زلف تو همان مونس جان است که بود
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
زان که بيچاره همان دلنگران است که بود
زان که بيچاره همان دلنگران است که بود
1) اين بيت را در خ ق تخ و بسياري از نسخ ديگر ندارد،