گدايي در جانان به سلطنت مفروش
سواد نامه موي سياه چون طي شد
حباب را چو فتد باد نخوت اندر سر
حجاب راه تويي حافظ از ميان برخيز
خوشا کسي که در اين راه بيحجاب رود
کسي ز سايه اين در به آفتاب رود1)
بياض کم نشود گر صد انتخاب رود
کلاه داريش اندر سر شراب رود
خوشا کسي که در اين راه بيحجاب رود
خوشا کسي که در اين راه بيحجاب رود
غزل 222
از سر کوي تو هر کو به ملالت برود
کارواني که بود بدرقهاش حفظ خدا
سالک از نور هدايت ببرد راه به دوست19
کام خود آخر عمر از مي و معشوق بگير
اي دليل دل گمگشته خدا را مددي
که غريب ار نبرد ره به دلالت ببرد20
نرود کارش و آخر به خجالت برود
به تجمل بنشيند به جلالت برود
که به جايي نرسد گر به ضلالت برود
حيف اوقات که يک سر به بطالت برود
که غريب ار نبرد ره به دلالت ببرد20
که غريب ار نبرد ره به دلالت ببرد20
1) بعضي نسخ اينجا بيت ذيل را علاوه دارند: و لا پير شدي حسن و نازکي مفروش که اين معامله در عالم شبابرود،