در عيش نقد کوش که چون آبخور نماند
آدم بهشت روضه دارالسلام را31
آدم بهشت روضه دارالسلام را31
آدم بهشت روضه دارالسلام را31
ما را بر آستان تو بس حق خدمت است
حافظ مريد جام مي است اي صبا برو32
وز بنده بندگي برسان شيخ جام را33
اي خواجه بازبين به ترحم غلام را
وز بنده بندگي برسان شيخ جام را33
وز بنده بندگي برسان شيخ جام را33
غزل 8
ساقيا برخيز و درده جام را
ساغر مي بر کفم نه تا ز بر
گر چه بدناميست نزد عاقلان
باده درده چند از اين باد غرور
دود آه سينه نالان من
محرم راز دل شيداي خود
با دلارامي مرا خاطر خوش است
ننگرد ديگر به سرو اندر چمن
صبر کن حافظ به سختي روز و شب
عاقبت روزي بيابي کام را
خاک بر سر کن غم ايام را
برکشم اين دلق ازرق فام را
ما نميخواهيم ننگ و نام را34
خاک بر سر نفس نافرجام را
سوخت اين افسردگان خام را35
کس نميبينم ز خاص و عام را36
کز دلم يک باره برد آرام را
هر که ديد آن سرو سيم اندام را37
عاقبت روزي بيابي کام را
عاقبت روزي بيابي کام را
غزل 9
رونق عهد شباب است دگر بستان را
اي صبا گر به جوانان چمن بازرسي39
گر چنين جلوه کند مغبچه باده فروش40
اي که بر مه کشي از عنبر سارا چوگان
ترسم اين قوم که بر دردکشان ميخندند
يار مردان خدا باش که در کشتي نوح
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را42
ميرسد مژده گل بلبل خوش الحان را38
خدمت ما برسان سرو و گل و ريحان1) را
خاکروب در ميخانه کنم مژگان را
مضطرب حال مگردان من سرگردان را41
در سر کار خرابات کنند ايمان را
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را42
هست خاکي که به آبي نخرد طوفان را42