غزل 272 - آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ - نسخه متنی

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • گفتم از گوي فلک صورت حالي پرسم
    گفتمش زلف به خون که شکستي گفتا
    حافظ اين قصه دراز است به قرآن که مپرس120



  • گفت آن مي‌کشم اندر خم چوگان که مپرس
    حافظ اين قصه دراز است به قرآن که مپرس120
    حافظ اين قصه دراز است به قرآن که مپرس120



غزل 272




  • بازآي و دل تنگ مرا مونس جان باش
    زان باده که در ميکده عشق فروشند
    در خرقه چو آتش زدي اي عارف سالک122
    دلدار که گفتا به توام دل نگران است
    خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
    تا بر دلش از غصه غباري ننشيند
    حافظ که هوس مي‌کندش جام جهان بين
    گو در نظر آصف جمشيد مکان باش



  • وين سوخته را محرم اسرار نهان باش
    ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش121
    جهدي کن و سرحلقه رندان جهان باش
    گو مي‌رسم اينک به سلامت نگران باش
    اي درج محبت به همان مهر و نشان باش
    اي سيل سرشک از عقب نامه روان باش
    گو در نظر آصف جمشيد مکان باش
    گو در نظر آصف جمشيد مکان باش



غزل 273




  • اگر رفيق شفيقي درست پيمان باش
    شکنج زلف پريشان به دست باد مده
    گرت هواست که با خضر همنشين باشي
    زبور عشق نوازي نه کار هر مرغيست
    طريق خدمت و آيين بندگي کردن
    دگر به صيد حرم تيغ برمکش زنهار126
    تو شمع انجمني يک زبان و يک دل شو
    کمال دلبري و حسن در نظربازيست
    خموش حافظ و از جور يار ناله مکن
    تو را که گفت که در روي خوب حيران باش



  • حريف خانه و گرمابه و گلستان باش 123 و 124
    مگو که خاطر عشاق گو پريشان باش
    نهان ز چشم سکندر چو آب حيوان باش 125
    بيا و نوگل اين بلبل غزل خوان باش
    خداي را که رها کن به ما و سلطان باش
    و از آن که با دل ما کرده‌اي پشيمان باش
    خيال و کوشش پروانه بين و خندان باش
    به شيوه نظر از نادران دوران باش
    تو را که گفت که در روي خوب حيران باش
    تو را که گفت که در روي خوب حيران باش



/ 519