غزل 274
به دور لاله قدح گير و بيريا ميباش
نگويمت که همه ساله مي پرستي کن
چو پير سالک عشقت به مي حواله کند128
گرت هواست که چون جم به سر غيب رسي
چو غنچه گر چه فروبستگيست کار جهان
وفا مجوي ز کس ور سخن نميشنوي
مريد طاعت بيگانگان مشو حافظ
ولي معاشر رندان پارسا1) ميباش 131
به بوي گل نفسي همدم صبا ميباش
سه ماه مي خور و نه ماه پارسا ميباش 127
بنوش و منتظر رحمت خدا ميباش
بيا و همدم جام جهان نما ميباش129
تو همچو باد بهاري گره گشا ميباش 130
به هرزه طالب سيمرغ و کيميا ميباش
ولي معاشر رندان پارسا1) ميباش 131
ولي معاشر رندان پارسا1) ميباش 131
غزل 275
صوفي گلي بچين و مرقع به خار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
زهد گران که شاهد و ساقي نميخرند133
راهم شراب لعل زد اي مير عاشقان
يا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
اي آن که ره به مشرب مقصود بردهاي
شکرانه را که چشم تو روي بتان2) نديد
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
وين زهد خشک را به مي خوشگوار بخش132
تسبيح و طيلسان به مي و ميگسار بخش
در حلقه چمن به نسيم بهار بخش
خون مرا به چاه زنخدان يار بخش
وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش
زين بحر قطرهاي به من خاکسار بخش134
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
1) چنين است در خ ق س و سودي، بعضي نسخ: آشنا، 2) چنين است در خ ق نخ و سودي و غالب نسخ قديمه، بعضي نسخ:بدان،