رندي حافظ نه گناهيست صعب
داور دين شاه شجاع آن که کرد
اي ملک العرش مرادش بده
و از خطر چشم بدش دار گوش
با کرم پادشه عيب پوش
روح قدس حلقه امرش به گوش 153
و از خطر چشم بدش دار گوش
و از خطر چشم بدش دار گوش
غزل 285
در عهد پادشاه خطابخش جرم پوش
صوفي ز کنج صومعه با پاي خم نشست
احوال شيخ و قاضي و شرب اليهودشان
گفتا نه گفتنيست سخن گر چه محرمي
ساقي بهار ميرسد و وجه مينماند
عشق است و مفلسي و جواني و نوبهار155
تا چند همچو شمع زبان آوري کني
اي پادشاه صورت و معني که مثل تو
چندان بمان که خرقه1) ازرق کند قبول
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش 156
حافظ قرابه کش شد و مفتي پياله نوش
تا ديد محتسب که سبو ميکشد به دوش
کردم سال صبحدم از پير مي فروش 154
درکش زبان و پرده نگه دار و مي بنوش
فکري بکن که خون دل آمد ز غم به جوش
عذرم پذير و جرم به ذيل کرم بپوش
پروانه مراد رسيد اي محب خموش
ناديده هيچ ديده و نشنيده هيچ گوش
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش 156
بخت جوانت از فلک پير ژنده پوش 156
غزل 286
دوش با من گفت پنهان کارداني تيزهوش
گفت آسان گير بر خود کارها کز روي طبع
سخت ميگردد جهان بر مردمان سختکوش 157
و از شما پنهان نشايد کرد سر مي فروش
سخت ميگردد جهان بر مردمان سختکوش 157
سخت ميگردد جهان بر مردمان سختکوش 157
1) خرقه ازرق از شعر صوفيه بوده است رجوع شود براي شواهد آن بحواشي آخر کتاب) و مقصود از خرقه قبول کردن جانشين مرشد شدن است يعني چندان بمان که فلک پير فاني شده و بخت جوانت جانشين آن گردد – خ بجاي خرقه: جامه،
2) بعضي نسخ: ميگيرد،