وان گهم درداد جامي کز فروغش بر فلک
با دل خونين لب خندان بياور همچو جام
تا نگردي آشنا زين پرده رمزي نشنوي
گوش کن پند اي پسر و از بهر دنيا غم مخور
در حريم عشق نتوان زد دم از گفت و شنيد
بر بساط نکته دانان خودفروشي شرط نيست
ساقيا مي ده که رنديهاي حافظ فهم کرد
آصف 1) صاحب قران جرم بخش عيب پوش 161
زهره در رقص آمد و بربط زنان ميگفت نوش
ني گرت زخمي رسد آيي چو چنگ اندر خروش 158
گوش نامحرم نباشد جاي پيغام سروش 159
گفتمت چون در حديثي گر تواني داشت هوش
زان که آن جا جمله اعضا چشم بايد بود و گوش 160
يا سخن دانسته گو اي مرد عاقل يا خموش
آصف 1) صاحب قران جرم بخش عيب پوش 161
آصف 1) صاحب قران جرم بخش عيب پوش 161
غزل 287
اي همه شکل تو مطبوع و همه جاي تو خوش
همچو گلبرگ طري هست وجود تو لطيف162
شيوه و ناز تو شيرين خط و خال تو مليح
هم گلستان خيالم ز تو پرنقش و نگار
در ره عشق که از سيل بلا2) نيست گذار
کردهام خاطر خود را به تمناي2) تو خوش
دلم از عشوه شيرين شکرخاي تو خوش
همچو سرو چمن خلد سراپاي تو خوش
چشم و ابروي تو زيبا قد و بالاي تو خوش
هم مشام دلم از زلف سمن ساي تو خوش 163
کردهام خاطر خود را به تمناي2) تو خوش
کردهام خاطر خود را به تمناي2) تو خوش
1) چنين است در جميع نسخ که نزد اينجانب موجود است بدون استثنا و همچنين در شرح سودي بر حافظ، بعضي نسخ چاپي : خسرو،
2) بعضي نسخ: فنا، بعضي ديگر: ز سيلاب بلا يا: فنا)،
3) بعضي نسخ: بتماشاي ، - يعني در راه عشق که بواسطه سيل بلا عبور و نيل بوصل ممکن نيست من خاطر خود را فقط بتمناي تو خوش کرده ام،