غزل 290
دلم رميده شد و غافلم من درويش168
چو بيد بر سر ايمان خويش ميلرزم
خيال حوصله بحر ميپزد هيهات
بنازم آن مژه شوخ عافيت کش را
ز آستين طبيبان هزار خون بچکد
به کوي ميکده گريان و سرفکنده روم173 و 174
چرا که شرم هميآيدم ز حاصل خويش
که آن شکاري سرگشته را چه آمد پيش 169
که دل به دست کمان ابروييست کافرکيش
چههاست در سر اين قطره محال انديش170
که موج ميزندش آب نوش بر سر نيش171
گرم به تجربه دستي نهند بر دل ريش 172
چرا که شرم هميآيدم ز حاصل خويش
چرا که شرم هميآيدم ز حاصل خويش
1) چنين است در خ ق ل و سودي و غالب نسخ قديمه بدون واو عاطفه، نسخ جديده: چابک و شيرين با واو عاطفه)2) چنين است در جميع نسخ خطي حاضر نزد اينجانب بدون استثنا و نيز در شرح سودي ، غالب نسخ چاپي :بسرداري،