ز سوز شوق دلم شد کباب دور از يار
فلک چو ديد سرم را اسير چنبر عشق
به پاي شوق گر اين ره به سر شدي حافظ
به دست هجر ندادي کسي عنان فراق
مدام خون جگر ميخورم ز خوان فراق
ببست گردن صبرم به ريسمان فراق
به دست هجر ندادي کسي عنان فراق
به دست هجر ندادي کسي عنان فراق
غزل 298
مقام امن و مي بيغش و رفيق شفيق188
جهان و کار جهان جمله هيچ1) بر هيچ است189
دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم
به ممني رو و فرصت شمر غنيمت وقت
که در کمينگه عمرند قاطعان طريق
گرت مدام ميسر شود زهي توفيق
هزار بار من اين نکته کردهام تحقيق
که کيمياي سعادت رفيق بود رفيق190
که در کمينگه عمرند قاطعان طريق
که در کمينگه عمرند قاطعان طريق
1) چنين است در خ ل ي ط، ساير نسخ: در،