فريب دختر رز طرفه ميزند ره عقل194
به راه ميکده حافظ خوش از جهان رفتي
دعاي اهل دلت باد مونس دل پاک
مباد تا به قيامت خراب طارم تاک
دعاي اهل دلت باد مونس دل پاک
دعاي اهل دلت باد مونس دل پاک
غزل 300
هزار دشمنم ار ميکنند قصد هلاک
مرا اميد وصال تو زنده ميدارد
نفس نفس اگر از باد نشنوم بويش
رود به خواب دو چشم از خيال تو هيهات
اگر تو زخم زني به که ديگري مرهم
بضرب سيفک قتلي حياتنا ابدا
عنان مپيچ که گر ميزني به شمشيرم
تو را چنان که تويي هر نظر کجا بيند
به چشم خلق عزيز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روي مسکنت بر خاک
گرم تو دوستي از دشمنان ندارم باک
و گر نه هر دمم از هجر توست بيم هلاک
زمان زمان چو گل از غم کنم گريبان چاک
بود صبور دل اندر فراق تو حاشاک
و گر تو زهر دهي به که ديگري ترياک
لان روحي قد طاب ان يکون فداک
سپر کنم سر و دستت ندارم از فتراک
195 به قدر دانش خود هر کسي کند ادراک
که بر در تو نهد روي مسکنت بر خاک
که بر در تو نهد روي مسکنت بر خاک
غزل 301
اي دل ريش مرا با لب تو حق نمک
تويي آن گوهر پاکيزه که در عالم قدس
در خلوص منت ار هست شکي تجربه کن
گفته بودي که شوم مست و دو بوست بدهم
بگشا پسته خندان و شکرريزي کن
چرخ برهم زنم ار غير مرادم گردد
چون بر حافظ خويشش نگذاري باري
اي رقيب از بر او يک دو قدم دورترک
حق نگه دار که من ميروم الله معک
ذکر خير تو بود حاصل تسبيح ملک
کس عيار زر خالص نشناسد چو محک
وعده از حد بشد و ما نه دو ديديم و نه يک
خلق را از دهن خويش مينداز به شک
من نه آنم که زبوني کشم از چرخ فلک196
اي رقيب از بر او يک دو قدم دورترک
اي رقيب از بر او يک دو قدم دورترک