به شوق چشمه نوشت چه قطرهها که فشاندم
ز غمزه بر دل ريشم چه تير ها که گشادي
ز کوي يار بيار اي نسيم صبح1) غباري
گناه چشم سياه تو بود و گردن دلخواه
چو غنچه بر سرم از کوي او گذشت نسيمي
به خاک پاي تو سوگند2) و نور ديده حافظ
که بي رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم
ز لعل باده فروشت چه عشوهها که خريدم
ز غصه بر سر کويت چه بارها که کشيدم
که بوي خون دل ريش از آن تراب شنيدم
که من چو آهوي وحشي ز آدمي برميدم
که پرده بر دل خونين به بوي او بدريدم
که بي رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم
که بي رخ تو فروغ از چراغ ديده نديدم
غزل 323
ز دست کوته خود زير بارم
مگر زنجير مويي گيردم دست
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
بدين شکرانه ميبوسم لب جام
اگر گفتم دعاي مي فروشان
چه باشد حق نعمت ميگزارم
که از بالابلندان شرمسارم
وگر نه سر به شيدايي برآرم
که شب تا روز اختر ميشمارم
که کرد آگه ز راز روزگارم34
چه باشد حق نعمت ميگزارم
چه باشد حق نعمت ميگزارم
1) خ: وصل،2) اين واو در عموم نسخ قديمه و نيز در شرح سودي بر حافظ موجود است «بنابراين و نورديده حافظ» عطفخواهد بود بر «خاک پاي تو» يعني سوگند بخاک پاي تو و بنور ديده حافظ، ولي در نسخ جديده واو مزبور ساقط
ست، و واضح است که «نور ديده حافظ» را منادي فرض کرده اند،