بهشت عدن اگر خواهي بيا با ما به ميخانه
سخنداني و خوشخواني نميورزند در شيراز
بيا حافظ که تا خود را به ملکي ديگر اندازيم35
که از پاي خمت روزي1) به حوض کوثر اندازيم
بيا حافظ که تا خود را به ملکي ديگر اندازيم35
بيا حافظ که تا خود را به ملکي ديگر اندازيم35
غزل 375
صوفي بيا که خرقه سالوس برکشيم
نذر و فتوح صومعه در وجه مينهيم
فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
بيرون جهيم سرخوش و از بزم صوفيان
عشرت کنيم ور نه به حسرت کشندمان
سر خدا که در تتق غيب منزويست
کو جلوهاي ز ابروي او تا چو ماه نو
حافظ نه حد ماست چنين لافها زدن37
پاي از گليم خويش چرا بيشتر کشيم
وين نقش زرق را خط بطلان به سر کشيم
دلق ريا به آب خرابات برکشيم
غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشيم
غارت کنيم باده و شاهد به بر کشيم
روزي که رخت جان به جهاني دگر کشيم36
مستانهاش نقاب ز رخسار برکشيم
گوي سپهر در خم چوگان زر کشيم
پاي از گليم خويش چرا بيشتر کشيم
پاي از گليم خويش چرا بيشتر کشيم