غزل 382
فاتحهاي چو آمدي بر سر خستهاي بخوان53
آن که به پرسش آمد و فاتحه خواند و ميرود
اي که طبيب خستهاي روي زبان من ببين
گر چه تب استخوان من کرد ز مهر گرم و رفت
حال دلم ز خال1) تو هست در آتشش وطن
بازنشان حرارتم ز آب دو ديده و ببين
آن که مدام شيشهام از پي عيش داده است
حافظ از آب زندگي شعر تو داد شربتم
ترک طبيب کن بيا نسخه شربتم بخوان
لب بگشا که ميدهد لعل لبت به مرده جان
گو نفسي که روح را ميکنم از پي اش روان
کاين دم و دود سينهام بار دل است بر زبان
همچو تبم نميرود آتش مهر از استخوان
چشمم2) از آن دو چشم تو خسته شدهست و ناتوان
نبض مرا که ميدهد هيچ ز زندگي نشان
شيشهام از چه ميبرد پيش طبيب هر زمان54
ترک طبيب کن بيا نسخه شربتم بخوان
ترک طبيب کن بيا نسخه شربتم بخوان
غزل 383
چندان که گفتم غم با طبيبان
آن گل که هر دم در دست باديست
يا رب امان ده تا بازبيند
درج محبت بر مهر خود نيست
اي منعم آخر بر خوان جودت
حافظ نگشتي شيداي گيتي
گر ميشنيدي پند اديبان
درمان نکردند مسکين غريبان
گو شرم بادش از عندليبان
چشم محبان روي حبيبان
يا رب مبادا کام رقيبان
تا چند باشيم از بي نصيبان
گر ميشنيدي پند اديبان
گر ميشنيدي پند اديبان
1) ق و سودي : چون خال تو،2) چنين است در جميع نسخ خطي موجوده نزد اينجانب بدون استثنا، سودي و غالب نسخ چاپي جسمم،3) غالب نسخ اينجانب ذيل را علاوه دارند:
ما درد پنهان با يار گفتيم
نتوان نهفتن درد از طبيبان،
نتوان نهفتن درد از طبيبان،
نتوان نهفتن درد از طبيبان،