غزل 389 - آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ - نسخه متنی

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




  • حديث صحبت خوبان و جام باده بگو
    به قول حافظ و فتوي پير صاحب فن



  • به قول حافظ و فتوي پير صاحب فن
    به قول حافظ و فتوي پير صاحب فن



غزل 389




  • چو گل هر دم به بويت جامه در تن
    تنت را ديد گل گويي که در باغ
    من از دست غمت مشکل برم جان
    به قول دشمنان برگشتي از دوست
    تنت در جامه چون در جام باده
    ببار اي شمع اشک از چشم خونين
    مکن کز سينه‌ام آه جگرسوز
    دلم را مشکن و در پا مينداز
    چو دل در زلف تو بسته‌ست حافظ
    بدين سان کار او در پا ميفکن



  • کنم چاک از گريبان تا به دامن
    چو مستان جامه را بدريد بر تن62
    ولي دل را تو آسان بردي از من
    نگردد هيچ کس دوست دشمن
    دلت در سينه چون در سيم آهن
    که شد سوز دلت بر خلق روشن
    برآيد همچو دود از راه روزن
    که دارد در سر زلف تو مسکن
    بدين سان کار او در پا ميفکن
    بدين سان کار او در پا ميفکن



غزل 390




  • افسر سلطان گل پيدا شد از طرف چمن
    خوش به جاي خويشتن بود اين نشست خسروي
    خاتم جم را بشارت ده به حسن خاتمت
    تا ابد معمور باد اين خانه کز خاک درش
    شوکت پور پشنگ و تيغ عالمگير او
    خنگ چوگاني چرخت رام شد در زير زين
    جويبار ملک را آب روان شمشير توست
    بعد از اين نشکفت اگر با نکهت خلق خوشت
    گوشه گيران انتظار جلوه خوش مي‌کنند
    مشورت با عقل کردم گفت حافظ مي بنوش
    اي صبا بر ساقي بزم اتابک عرضه دار
    تا از آن جام زرافشان جرعه‌اي بخشد به من



  • مقدمش يا رب مبارک باد بر سرو و سمن
    تا نشيند هر کسي اکنون به جاي خويشتن
    کاسم اعظم کرد از او کوتاه دست اهرمن
    هر نفس با بوي رحمان مي‌وزد باد يمن63
    در همه شهنامه‌ها شد داستان انجمن
    شهسوارا چون به ميدان آمدي گويي بزن
    تو درخت عدل بنشان بيخ بدخواهان بکن
    خيزد از صحراي ايذج1) نافه مشک ختن
    برشکن طرف کلاه و برقع از رخ برفکن
    ساقيا مي ده به قول مستشار متمن
    تا از آن جام زرافشان جرعه‌اي بخشد به من
    تا از آن جام زرافشان جرعه‌اي بخشد به من



/ 519