بزن در پرده چنگ اي ماه مطرب
گل از خلوت به باغ آورد مسند
چو چشمش مست را مخمور مگذار
نجويد جان از آن قالب جدايي
که باشد خون جامش در رگ و پي
رگش بخراش تا بخروشم از وي
بساط زهد همچون غنچه کن طي
به ياد لعلش اي ساقي بده مي
که باشد خون جامش در رگ و پي
که باشد خون جامش در رگ و پي
زبانت درکش اي حافظ زماني
حديث بي زبانان بشنو از ني
حديث بي زبانان بشنو از ني
حديث بي زبانان بشنو از ني
غزل 432
مخمور جام عشقم ساقي بده شرابي
وصف رخ چو ماهش در پرده راست نايد
شد حلقه قامت من تا بعد از اين رقيبت
در انتظار رويت ما و اميدواري
مخمور آن دو چشمم آيا کجاست جامي
حافظ چه مينهي دل تو در خيال خوبان
کي تشنه سير گردد از لمعه سرابي
پر کن قدح که بي مي مجلس ندارد آبي
مطرب بزن نوايي ساقي بده شرابي
زين در دگر نراند ما را به هيچ بابي1)
در عشوه وصالت ما و خيال و خوابي
بيمار آن دو لعلم آخر کم از جوابي
کي تشنه سير گردد از لمعه سرابي
کي تشنه سير گردد از لمعه سرابي
1) چنين است در اغلب نسخ، خ: هر دم زور نراند ما را بهيچ بابي