بگفتمي که چه ارزد نسيم طره دوست
برات خوشدلي ما چه کم شدي يا رب
گرم زمانه سرافراز داشتي و عزيز
ز پرده کاش برون آمدي چو قطره اشک
اگر نه دايره عشق راه بربستي
چو نقطه حافظ سرگشته در ميان بودي1)
گرم به هر سر مويي هزار جان بودي
گرش نشان امان از بد زمان بودي
سرير عزتم آن خاک آستان بودي
که بر دو ديده ما حکم او روان بودي
چو نقطه حافظ سرگشته در ميان بودي1)
چو نقطه حافظ سرگشته در ميان بودي1)
غزل 442
به جان او که گرم دسترس به جان بودي
بگفتمي که2) بها چيست خاک پايش را
به بندگي قدش سرو معترف گشتي
به خواب نيز نميبينمش چه جاي وصال3)
اگر دلم نشدي پايبند طره او
به رخ چو مهر فلک بينظير آفاق است
درآمدي ز درم کاشکي چو لمعه نور
که بر دو ديده ما حکم او روان بودي
کمينه پيشکش بندگانش آن بودي
اگر حيات گران مايه جاودان بودي
گرش چو سوسن آزاده ده زبان بودي
چو اين نبود و نديديم باري آن بودي
کي اش قرار در اين تيره خاکدان بودي
به دل دريغ که يک ذره مهربان بودي
که بر دو ديده ما حکم او روان بودي
که بر دو ديده ما حکم او روان بودي
1) نخ م و سودي : چو نقطه حافظ بيدل مسکين) نه در ميان بودي،2) بعضي نسخ: عيان شدي که،3) چنين است در ل ري ، خ م نخ: خيال،