ز پرده ناله حافظ برون کي افتادي
185 اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودي
185 اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودي
185 اگر نه همدم مرغان صبح خوان بودي
غزل 443
چو سرو اگر بخرامي دمي به گلزاري
ز کفر زلف تو هر حلقهاي و آشوبي
مرو چو بخت من اي چشم مست يار به خواب
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
دلا هميشه مزن لاف زلف دلبندان
سرم برفت و زماني به سر نرفت اين کار
چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آي
به خنده گفت که اي حافظ اين چه پرگاري1)
خورد ز غيرت روي تو هر گلي خاري186
ز سحر چشم تو هر گوشهاي و بيماري
که در پي است ز هر سويت آه بيداري
که نيست نقد روان را بر تو مقداري
چو تيره راي شوي کي گشايدت کاري
دلم گرفت و نبودت غم گرفتاري
به خنده گفت که اي حافظ اين چه پرگاري1)
به خنده گفت که اي حافظ اين چه پرگاري1)
غزل 444
شهريست پرظريفان و از هر طرف نگاري
چشم فلک نبيند زين طرفهتر جواني
در دست کس نيفتد زين خوبتر نگاري
ياران صلاي عشق است گر ميکنيد کاري
در دست کس نيفتد زين خوبتر نگاري
در دست کس نيفتد زين خوبتر نگاري
1) چنين است در ق م س ، نخ بحافظ که اين چه پرگاري، خ : که حافظ چه جاي پرگاري ، - تصحيح قطعي اين مصراع و
حاق مقصود از آن درست معلوم نشد و گويا خواجه کلمه «پرگار» را در يک معني ديگري غير معني افزار معروف
نيز استعمال ميکرده است شايد بمعني مکر و حيله و تدبير و افسون و نحوذ لک چنانکه ازين بيت ديگر او
گويا استنباط ميشود:
گر مساعد شووم دايره چرخ کبود
هم بدست آورمش باز بپرگار دگر غزل
هم بدست آورمش باز بپرگار دگر غزل
هم بدست آورمش باز بپرگار دگر غزل