غزل 458
اي دل آن دم که خراب از مي گلگون باشي
در مقامي که صدارت به فقيران بخشند
در ره منزل ليلي که خطرهاست در آن1)
نقطه عشق نمودم به تو هان سهو مکن
کاروان رفت و تو در خواب و بيابان در پيش
تاج شاهي طلبي گوهر ذاتي بنماي
ساغري نوش کن و جرعه بر افلاک فشان
حافظ از فقر مکن ناله که گر شعر اين است
هيچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشي
بي زر و گنج به صد حشمت قارون باشي246
چشم دارم که به جاه از همه افزون باشي
شرط اول قدم آن است که مجنون باشي247
ور نه چون بنگري از دايره بيرون باشي
کي روي ره ز که پرسي چه کني چون باشي
ور خود از تخمه2) جمشيد و فريدون باشي
چند و چند از غم ايام جگرخون باشي
هيچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشي
هيچ خوشدل نپسندد که تو محزون باشي
غزل 459
زين خوش رقم که بر گل رخسار ميکشي
اشک حرم نشين نهانخانه مرا
کاهل روي چو باد صبا را به بوي زلف
هر دم به ياد آن لب ميگون و چشم مست
از خلوتم به خانه خمار ميکشي
خط بر صحيفه گل و گلزار ميکشي248
زان سوي هفت پرده3) به بازار ميکشي
هر دم به قيد سلسله در کار ميکشي249
از خلوتم به خانه خمار ميکشي
از خلوتم به خانه خمار ميکشي
1) م : بجان،2) بعضي نسخ: گوهر،3) يعني هفت طبقه پردهاي چشم، رجوع شود براي تعداد اسامي آنها بغيات
اللغات در عنوان «هفت پرده چشم» و بهار عجم در عنوان «هفت طبقه»