غزل 461
کتبت قصه شوقي و مدمعي باکي
بسا که گفتهام از شوق با دو ديده خود
عجيب واقعهاي و غريب حادثه2)
که را رسد که کند عيب دامن پاکت
ز خاک پاي تو داد آب روي لاله و گل
چو کلک صنع رقم زد به آبي و خاکي
بيا که بي تو به جان آمدم ز غمناکي
ايا منازل سلمي فاين سلماک1)
انا اصطبرت قتيلا و قاتلي شاکي
که همچو قطره که بر برگ گل چکد پاکي
چو کلک صنع رقم زد به آبي و خاکي
چو کلک صنع رقم زد به آبي و خاکي
1) اين مصراع با اندک تغييري از شريف رضي است که خواجه تضمين فرموده است، رجوع شود براي تفصيل مسله
بحواشي آخر کتاب،2) چنين است در خ ، ساير نسخ : حادثه ايست.