غزل 464
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالي
در وهم مينگنجد کاندر تصور عقل
شد حظ عمر حاصل گر زان که با تو ما را
آن دم که با تو باشم يک سال هست روزي
چون من خيال رويت جانا به خواب بينم
رحم آر بر دل من کز مهر روي خوبت
شد شخص ناتوانم باريک چون هلالي
خوش باش زان که نبود اين هر دو را زوالي
آيد به هيچ معني زين خوبتر مثالي2)
هرگز به عمر روزي روزي شود وصالي
وان دم که بي تو باشم يک لحظه هست سالي
کز خواب مينبيند چشمم بجز خيالي
شد شخص ناتوانم باريک چون هلالي
شد شخص ناتوانم باريک چون هلالي
1) بعضي نسخ در اينجا بيت ذيل علاوه دارند: اموت صبابه يا ليت شعري متي نطق العشير عن الوصال،2) خ:
خيالي م ي و سودي: جمالي،
حافظ مکن شکايت گر وصل دوست خواهي
زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالي
زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالي
زين بيشتر ببايد بر هجرت احتمالي