غم جهان مخور و پند من مبر از ياد
رضا به داده بده وز جبين گره بگشاي
مجو درستي عهد از جهان سست نهاد
نشان عهد و وفا نيست در تبسم گل
حسد چه ميبري اي سست نظم بر حافظ
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
که اين لطيفه عشقم ز ره روي يادست
که بر من و تو در اختيار نگشادست
که اين عجوز عروس هزاردامادست142
بنال بلبل بي دل که جاي فريادست
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
قبول خاطر و لطف سخن خدادادست
غزل 38
بي مهر رخت روز مرا نور نماندست
وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
وز عمر مرا جز شب ديجور نماندست
1) اين غزل باستقبال غزلي از واحدي است که مطلع آن اينست :
مباش بنده آن کز غم تو آزادست
غمش مخور که بغم خوردن تو دلشادست
غمش مخور که بغم خوردن تو دلشادست
غمش مخور که بغم خوردن تو دلشادست