غزل 72 - آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌ - نسخه متنی

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

غزل 72




  • و راهيست راه عشق که هيچش کناره نيست
    هر گه که دل به عشق دهي خوش دمي بود
    ما را ز منع عقل مترسان و مي بيار
    از چشم خود بپرس که ما را که مي‌کشد
    او را به چشم پاک توان ديد چون هلال58
    فرصت شمر طريقه رندي که اين نشان
    نگرفت در تو گريه حافظ به هيچ رو
    حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست



  • آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نيست
    در کار خير حاجت هيچ استخاره نيست
    کان شحنه در ولايت ما هيچ کاره نيست57
    جانا گناه طالع و جرم ستاره نيست
    هر ديده جاي جلوه آن ماه پاره نيست
    چون راه گنج بر همه کس آشکاره نيست59
    حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست
    حيران آن دلم که کم از سنگ خاره نيست



غزل 73




  • روشن از پرتو رويت نظري نيست که نيست
    ناظر روي تو صاحب نظرانند آري
    اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
    تا به دامن ننشيند ز نسيمش گردي
    تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند
    من از اين طالع شوريده برنجم ور ني
    از حياي لب شيرين تو اي چشمه نوش
    مصلحت نيست که از پرده برون افتد راز
    شير در باديه عشق تو روباه شود
    آب چشمم که بر او منت خاک در توست
    از وجودم قدري نام و نشان هست که هست
    غير از اين نکته که حافظ ز تو ناخشنود است
    در سراپاي وجودت هنري نيست که نيست



  • منت خاک درت بر بصري نيست که نيست60
    سر گيسوي تو در هيچ سري نيست که نيست61
    خجل از کرده خود پرده دري نيست که نيست61
    سيل خيز از نظرم رهگذري نيست که نيست
    با صبا گفت و شنيدم سحري نيست که نيست
    بهره مند از سر کويت دگري نيست که نيست
    غرق آب و عرق اکنون شکري نيست که نيست
    ور نه در مجلس رندان خبري نيست که نيست
    آه از اين راه که در وي خطري نيست که نيست63
    زير صد منت او خاک دري نيست که نيست
    ور نه از ضعف در آن جا اثري نيست که نيست
    در سراپاي وجودت هنري نيست که نيست
    در سراپاي وجودت هنري نيست که نيست



/ 519