غزل 90
اي هدهد صبا به سبا ميفرستمت
حيف است طايري چو تو در خاکدان غم
در راه عشق مرحله قرب و بعد نيست
هر صبح و شام قافلهاي از دعاي خير
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
اي غايب از نظر که شدي همنشين دل
در روي خود تفرج صنع خداي کن
تا مطربان ز شوق منت آگهي دهند
ساقي بيا که هاتف غيبم به مژده گفت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خير توست
بشتاب هان که اسب و قبا ميفرستمت
بنگر که از کجا به کجا ميفرستمت
زين جا به آشيان وفا ميفرستمت
ميبينمت عيان و دعا ميفرستمت
در صحبت شمال و صبا ميفرستمت
جان عزيز خود به نوا ميفرستمت
ميگويمت دعا و ثنا ميفرستمت
کيينه خداي نما ميفرستمت
قول و غزل به ساز و نوا ميفرستمت
با درد صبر کن که دوا ميفرستمت
بشتاب هان که اسب و قبا ميفرستمت
بشتاب هان که اسب و قبا ميفرستمت
غزل 91
اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت
تا دامن کفن نکشم زير پاي خاک
محراب ابرويت بنما تا سحرگهي
گر بايدم شدن سوي هاروت بابلي
خواهم که پيش ميرمت اي بيوفا طبيب
صد جوي آب بستهام از ديده بر کنار
خونم بريخت و از غم عشقم خلاص داد
ميگريم و مرادم از اين سيل اشکبار
بارم ده از کرم سوي خود تا به سوز دل
حافظ شراب و شاهد و رندي نه وضع توست
في الجمله ميکني و فرو ميگذارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
صد گونه جادويي بکنم تا بيارمت
بيمار بازپرس که در انتظارمت
بر بوي تخم مهر که در دل بکارمت
منت پذير غمزه خنجر گذارمت
تخم محبت است که در دل بکارمت
در پاي دم به دم گهر از ديده بارمت
في الجمله ميکني و فرو ميگذارمت
في الجمله ميکني و فرو ميگذارمت