من و شمع صبحگاهي سزد ار به هم بگرييم
سزدم چو ابر بهمن که بر اين چمن بگريم
1 سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هواي باغ دارد
که بسوختيم و از ما بت ما فراغ دارد
طرب آشيان بلبل بنگر که زاغ دارد
که نه خاطر تماشا نه هواي باغ دارد
که نه خاطر تماشا نه هواي باغ دارد
غزل 118
آن کس که به دست جام دارد
آبي که خضر حيات از او يافت
سررشته جان به جام بگذار
ما و مي و زاهدان و تقوا3
بيرون ز لب تو ساقيا نيست
ذکر رخ و زلف تو دلم را
بر سينه ريش دردمندان
در چاه ذقن چو حافظ اي جان
حسن تو دو صد غلام دارد4
سلطاني جم مدام دارد
در ميکده جو که جام دارد 2
کاين رشته از او نظام دارد
تا يار سر کدام دارد
در دور کسي که کام دارد
از چشم خوشت به وام دارد
ورديست که صبح و شام دارد
لعلت نمکي تمام دارد
حسن تو دو صد غلام دارد4
حسن تو دو صد غلام دارد4