كرامات على (ع ) نسبت به علماء - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

او را بى قرار نموده است .

علت را از وى پرسيدند، گفت : در عالم رؤ يا ديدم قيامت برپا شده و مردم در اضطرابند عده زيادى به جهنم
رفته و اندكى روانه بهشت مى شوند.

من از كسانى بودم كه بايد به بهشت مى رفتم ، در مسير منتهى به بهشت به پلى رسيديم ، كه گفتند: صراط است
، از روى آن عبور مى نموديم هر چه از آن را طى مى كرديم عرضش كم و طولش زياد مى شد تا به حدى رسيد كه چون
تيغه شمشير گشت ، پايين آن را نگاه كرديم ، وادى بسيار مهيبى را ديديم كه آتش از آن مى جهيد و بعضى
مردم در آن شعله هاى آتش افتاده و گروهى رهايى مى يابند و من مى كوشم از طرفى به طرف ديگر بروم ، همچون
كسى كه مى خواهد سقوط كند.

به انتهاى صراط كه رسيدم از اين حالت لرزش نتوانستم خوددارى كنم كه ناگاه در آتش افتادم ، هر چه دست
انداختم كه جايى را بگيرم موفق نمى شدم و آتش با نيروهاى زياد مرا به سوى خود مى كشيد، شدت نگرانى عقل
را از من زايل كرده بود ناگهان به من الهام شد به ذكر يا على بن ابى طالب (ع ) متوسل شدم ناگاه نظر
افكندم ديدم انسانى به كنار آن وادى مهيب ايستاده بر دلم خطور كرد كه او مولاى متقيان (ع ) است . عرض
كردم : اى آقايم ! يا اميرالمؤ منين (ع ).

فرمود: دست خود را نزديك من بياور. پس چنين كردم و آن حضرت دستم را گرفت و از آن وادى نجات داد. پس آتش
قسمتى از بدنم را سوزانده بود. وحشت زده از خواب بيدار شدم و به اين حال افتادم كه مشاهده مى كنيد و آن
قسمتى از بدنم كه از گزند آتش مصون ماند، جايى است كه امام دست ماليد، وى مدت سه ماه بر سوختگى ها
مرهم مى نهاد تا آن سوختگى رو به بهبودى رفت و بيماريش التيام يافت .(282)

كرامات على (ع ) نسبت به علماء

244- الهامى از اميرالمؤ منين (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


علامه امينى فرمودند: وقتى الغدير را مى نوشتم خيلى مايل بودم كتاب الصراط المستقيم (283) را هم ببينم
. شنيده بودم نسخه خطى اش در نجف نزد شخصى است ، خيلى مايل بودم ايشان را ببينم و تقاضا كنم كتاب را
امانت بدهند كه مطالعه كنم و سپس برگردانم .

يك شب اوايل مغرب كه مى خواستم به حرم مطهر مشرف شوم ، ديدم همان شخص با يكى دو نفر از علماء در ايوان
مطهر نشسته و مشغول صحبت اند. خدمت ايشان رفتم و بعد از احوالپرسى ، تقاضاى خود را اظهار كردم
عذرهايى آورد، من گفتم : اگر مى خواهى ، به من امانت ده و اگر نمى شود، بيرونى منزلت مى آيم و همان جا
مطالعه مى كنم و اگر اين را هم قبول نداريد، در دالان منزلت مى نشينم و مطالعه مى كنم .

گفتند: خير، نمى شود. در نهايت آن شخص گفت : شما هيچ گاه اين كتاب را نخواهيد ديد. علامه امينى فرمودند:

مثل آن كه آسمان را بر سر من زدند (نه از آن جهت كه او قبول نكرد بلكه از مظلوميت آقا اميرالمؤ منين (ع )
به حرم مشرف شدم و خطاب به آن حضرت عرض كردم : چقدر شما مظلوميد؟ يكى از ارادتمندان و شيعيان شما
كتابى را در فضايل و حقانيت شما نوشته است و يكى از ارادتمندان و خدمتگزاران شما هم مى خواهد بخواند
و به ديگران برساند. اين كتاب پيش يكى از شيعيان و ارادتمندان شما و در محيط شيعيان شماست و در كنار
قبر مطهرت ، اما باز هم از اين كار ابا دارد. به راستى كه مظلوم تاريخ و قرن هايى !

آن مرحوم فرمودند: حال گريه عجيبى داشتم ، به طورى كه تمام بدنم تكان مى خورد.

ناگهان در قلبم افتاد كه : (( فردا صبح به كربلا برو )) . به مجرد اين خطاب در قلبم ، ديدم حال بكاء از
ميان رفته و يك شادابى مرا گرفته است . هر چه به خودم فشار آوردم كه به آن حال خوش و گريه و درد دل
ادامه دهم ، ديدم هيچ نمى توانم و به كلى آن حال رفته و تنها يك مطلب در دل من جايگزين شده است : (( به
كربلا برو )) .

از حرم مطهر به منزل آمدم . صبح به اهل منزل گفتم : قدرى صبحانه به من بدهيد، مى خواهم به كربلا بروم .

گفتند: چرا وسط هفته مى رويد و شب جمعه نمى رويد؟

گفتم : كارى دارم . به كربلا آمدم و يكسره به حرم مطهر حسينى مشرف شدم . در حرم مطهر به يكى از آقايان
محترم اهل علم برخوردم . خيلى محبت و احوالپرسى كردند، گفتند: آقاى امينى ، چه عجب وسط هفته به كربلا

/ 162