انتقام على (ع ) از دشنام دهندگانش - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

‍ دستور دادم ، فردا سيد نزد تو بيايد و سر جايت بنشين تا احترامت نگه داشته شود.

سيد مرتضى خيلى جليل القدر است به حسب ظاهر هم نقيب سادات و بزرگ علوى ها است . شب در خواب ، جدش على (ع
) را ديد در حالى كه بر او خشمناك است ، گفت : يا مولاى ، من فرزند مخلص شمايم ، چه شده مورد غضب شما شده
ام ؟

فرمود: چرا دل شاعر ما را شكستى ؟ (شاعرهاى اهل بيت جان شان را به كف دست شان گرفته بودند، راستى
جانشان در خطر بود لذا سخت مورد علاقه اهل بيت بودند) فردا مى روى از او عذر مى خواهى و به علاوه سفارش
او را به ابن بويه مى كنى (تا جايزه فراوانى به او بدهد).

سيد هم با آن جلالت قدرش ، خودش برخاست به در خانه ابن حجاج رفت . ابن حجاج از داخل خانه صدا زد: آن
آقايى كه شما را فرستاده است ، به من هم امروز فرموده است از جايم برنخيزم ، سيد هم پاسخ داد سمعا و
طاعة . بر او وارد شد و معذرت خواست و او را با خود نزد آل بويه برد و معرفى اش كرد كه مورد نظر آقا على
(ع ) است ، خلعت و انعام مستمر برايش ‍ مقرر داشت .(311)

انتقام على (ع ) از دشنام دهندگانش

270- نبش قبر على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


عده اى مى خواستند قبر اميرالمؤ منين (ع ) را بشكافند، و جوان قوى پنجه اى با آنها بود، چون پنج ذراع
كندند به زمين سختى رسيدند، جوان را امر كرده مشغول حفر شد و سه مرتبه كلنگ زد و صيحه اى زد و بر زمين
افتاد، ديدند از اطراف انگشتان دستش تا آرنج خون آلود است ، و گوشت هاى بازو و طرف راست بدنش مى ريخت
، پس آن كه دستور نبش قبر داده بود توبه كرد و صندوقى براى قبر مقدس ساخت .(312)

271- كيفر مرة قيس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


مرحوم ثقة الاسلام نورى مى گويد: قصه مرة قيس بر احدى مخفى نيست و بسيار شايع است ، و مرة قيس مردى
كافرى بود كه صاحب اموال و حشم بسيار بود، روزى از اقوام خود درباره آباء و اجدادش سؤ ال كرد. آنان
گفتند: على بن ابى طالب (ع ) از آنان هزار نفر كشته ، او از مدفن حضرت اميرالمؤ منين (ع ) سؤ ال كرد به وى
گفتند: حضرت در نجف اشرف مدفون است ، مرة قيس دو هزار نفر سواره و چند هزار پياده برداشت تا به نجف
رسيد.

مردم آن جا مطلع شدند تا شش روز متحصن گرديدند، بالاخره كفار، موضعى از حصار را خراب كرده و داخل
شدند. آن خبيث داخل روضه مطهره شد و به آن حضرت عتاب كرد و گفت : يا على ، تو پدران مرا كشتى ! خواست قبر
را بشكافد، ناگهان دو انگشت مبارك مانند ذوالفقار از قبر بيرون آمد و بر كمر او زد و او را دو نيمه
كرد، وحشت در لشكرش افتاد و پراكنده شدند، و چون آمدند او را بردارند، ديدند سنگ سياهى شده ، پس او را
آوردند در پشت دروازه نجف انداختند، و پيوسته آنجا بود كه هر كه به زيارت نجف مى آمد پايى بر آن مى
زد، و از خواص اين سنگ آن بود كه هر حيوانى كه از آنجا رد مى شد بر آن بول مى كرد، سپس يكى از جهال آمد و
تكه سنگ را برداشت به مسجد كوفه براى سرمايه و دخل برد كاسبى كند مردم به تماشا مى آمدند، و بهره مى
برد تا مرور زمان سنگ از هم پاشيده و متلاشى گشت ، و از شيخ كاظم كاظمى نجفى صاحب شرح استبصار نقل شده
كه او بسيار نفرين مى كرد در حق كسى كه آن سنگ را از نجف بيرون برد.(313)

272- فرجام سوء لعن على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


عثمان بن عفان سجزى مى گويد: براى تحصيل علم ، عازم بصره شدم و در آنجا پيش محمد بن عماد صاحب عبادان
رفتم .

گفتم : مردى غريب هستم و از راه دورى آمده ام تا از دانش شما بهره مند شوم .

گفت : از كجا آمده اى ؟

گفتم : از سحبستان .

گفت : از شهر خوارج ؟

/ 162