280 - وادى مقدس - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چون حاج موصلى وارد مدينه شد اين مطلب را فراموش كرد.

پس اميرالمؤ منين (ع ) را در خواب ديد به او فرمود: پيام احمد بن حمدون را چرا نرساندى ؟

حاج موصلى از خواب بيدار شد به حرم مطهر رفت و پيام او را رساند و برگشت به منزل و خواب ديد اميرالمؤ
منين (ع ) را كه دست او را گرفت و برد او را به منزل احمد بن حمدون و درب را باز كرد و سر او را با كارد
بريد و كارد را با پارچه اى پاك كرد. و سپس آمد نزديك سقف درب خانه دست خود را بلند كرد و كارد را آنجا
گذاشت ، پس حاج موصلى از خواب بيدار شد، مضمون صورت خواب را ياران او تاريخ گذاشتند و نوشتند.

حاكم موصل از خواب بيدار شد و براى رسيدگى به قضيه همسايگان احمد بن حمدون و پاره اى اشخاص ديگر را به
حبس انداخت و از اين مطلب اهل موصل تعجب نمودند و سلطان نيز متحير مانده بود و همسايگان تا ورود
قافله حاجيان از مكه در حبس ديدند، از سبب حبس آنها سؤ ال كردند گفته شد: كه در فلان شب احمد بن حمدون
در خانه خود كشته شده و قاتل معلوم نشده است .

حاجى موصل به ياران خود گفت : صورت خواب را كه در مدينه نوشته بودند بيرون آوردند چون تاريخ را ملاحظه
كردند شب قتل را با تاريخ خواب نامه موافق ديدند.

پس حاجى موصلى با ياران همگى به سوى خانه مقتول راه افتادند و پارچه خونين را در همان مكان با كارد
مشاهده كردند بر همه آن ها صدق خواب معلوم شد و محبوسين رها شدند و اهل مقتول ايمان به ولايت پيدا
كردند از الطاف خدا بر بندگانش .(321)

280 - وادى مقدس

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

سلطان سليمان كه از سلاطين آل عثمان و احداث كننده نهر حسينيه از شط فرات بود، زمانى كه به كربلاى
معلّى مى آمد، به زيارت اميرالمؤ منين (ع ) مشرف مى شد، در نجف نزديكى بارگاه شريف علوى ، از اسب پياده
شد و قصد نمود كه محض احترام و تجليل تا قبه منوره پياده رود.

قاضى عسكر مفتى جماعت هم بود در اين سفر همراه سلطان بود، وقتى از قصد سلطان مطلع شد، با حالت غضب به
حضور سلطان آمد و گفت : تو سلطان زنده هستى و على بن ابى طالب مرده است تو چگونه از جهت درك زيارت او
پياده رفتن را عزم نموده اى ؟

(قاضى ناصبى بود و نسبت به حضرت شاه ولايت عناد و عداوت داشت ) در اين خصوص قاضى با سلطان مكالماتى
نمود تا اين كه گفت : اگر سلطان در گفته من كه پياده رفتن تا قبه منوره موجب كسر شاءن و جلال سلطان است
ترديدى دارد به قرآن شريف تفاءّل جويد تا حقيقت امر مكشوف گردد، سلطان سخن او را پذيرفت و قرآن مجيد
را در دست گرفته و تفاءلا آنرا باز نمود و اين آيه در اول صفحه ظاهر بود: فاخلع نعليك انك بالواد
المقدس ‍ طوى . سلطان رو به قاضى نمود و گفت : سخن تو برهنگى پاى ما را مزيد بر پياده رفتن نمود پس كفش
هاى خود را هم درآورده با پاى برهنه از نجف تا به روضه منوره راه را طى نمود به طورى كه پايش در اثر
ريگ ها زخم شده بود. پس از فراغت از زيارت ، آن قاضى عنود نمود پيش سلطان آمد و گفت : در اين شهر قبر يكى
از مروجين رافضى ها است ، خوب است كه قبر او را نبش نموده و به سوختن استخوان هاى پوسيده او حكم
فرمايى ! سلطان گفت : نام آن عالم چيست ؟

قاضى پاسخ داد: نامش محمد بن حسن طوس است .

سلطان گفت : اين مرد مرده است و خداوند هر چه را كه آن عالم مستحق باشد از ثواب و عقاب به او ميرساند،
قاضى در نبش قبر مرحوم شيخ طوسى مكالمه زيادى با سلطان نمود، بالاخره سلطان دستور داد هيزم زيادى در
خارج نجف جمع كردند و آنها را آتش زدند آنگاه فرمان داد خود قاضى را در ميان آتش انداختند و خداوند
تبارك و تعالى آن ملعون را در آتش دنيوى قبل از آتش اخروى معذب گردانيد.(322)

281- تقليد از على (ع )

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ

يكى از پادشاهان مسخره اى داشت كه با تقليد از اشخاصى باعث انبساط خاطر شاه مى گرديد، شاه خود مذهب
اهل سنت را داشت ولى وزيرش ‍ مردى ناصبى و دشمن خاندان نبوت بود. زمانى پادشاه را مسافرتى پيش ‍ آمد

/ 162