68 - همچو كوهى سخت - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نشوند.

حضرت دعا نمود، سپس شترها از جايى كه بيرون آمده بودند، وارد شدند و ناپديد گشتند.(77)

68 - همچو كوهى سخت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


وقتى كه امير مؤ منان على (ع ) زمام امور خلافت را به دست گرفت ، روزى در (( نخيله )) (سرزمين نزديك كوفه
) بود، پنجاه نفر از يهوديان به محضر آن حضرت رسيده و عرض كردند: ما در كتاب هاى خود ديده ايم كه خبر
داده اند از سنگ عظيم كه نام هفت نفر از پيامبران در آن نوشته شده و آن سنگ در همين سرزمين است ولى هر
چه كاوش كرديم آن را نيافتيم .

امام على (ع ) متوجه خدا شد و از درگاهش خواست كه آن ريگ ها را از روى سنگ بردارد، ناگهان طوفانى گرفت و
تمام آن ريگ ها را به اطراف پراكنده ساخت و در نتيجه ، سنگ نمايان شد و على (ع ) به يهوديان فرمود: آن
نام ها در آن جانب سنگ كه روى زمين قرار گرفته ، ثبت شده است .

آن ها با بيل و كلنگى كه همراه داشتند، هر چه در توانشان بود كوشيدند، تا سنگ را به آن سو برگردانند،
ولى از عهده اين كار برنيامدند.

در اين وقت امير مؤ منان على (ع ) پيش آمد و با دست پرتوان خود، آن سنگ را به جانب ديگر انداخت ، در
نتيجه آن سوى سنگ كه نام هفت پيامبر، در آن نوشته شده بود، آشكار شد.

يهوديان ديدند در آن ، نام اين پيامبران نوشته شده : نوح و ابراهيم و موسى و داود و سليمان و عيسى و
محمد(عليهم السلام جميعا).

همان جا و همان دم نور حقانيت اسلام بر قلبشان تابيد و شهادتين را به زبان جارى كرده و قبول اسلام
نمودند.(78)

69 - وصى محمد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


امير مؤ منان حضرت على (ع ) در سفرى با يكى از يهوديان خيبر، هم سفر گرديد، با هم حركت كردند تا به
رودخانه اى كه عرض طولانى داشت و آب در آن بود رسيدند، در آن جا پل يا وسيله ديگرى نبود، كه به آن طرف
رودخانه بروند، با توجه به اين كه ، يهودى ، على (ع ) را نمى شناخت .

يهودى آهسته دعايى خواند و بر روى آب به راه افتاد، بى آن كه غرق شود، خود را به آن سوى رودخانه رساند.

سپس رو به على (ع ) كرد و گفت : لو عرفت كما عرفت لجزت كما جزت : (( اگر آن چه را من مى دانم تو مى دانستى
(آن را مى گفتى ) و همانند من از روى آب به اين طرف مى آمدى ، بى آن كه غرق شوى )) .

على (ع ) فرمود: اى يهودى همان جا توقف كن ، تا من نيز بيايم .

حضرت على (ع ) متوجه خدا شد، و به اذن پروردگار از روى آب قدم برداشت ، و خود را به آن سوى رودخانه
رساند.

يهودى تعجب كرد و به دست و پاى على (ع ) (كه آن حضرت را نمى شناخت ) افتاد و عرض كرد: (( اى جوان ! چه گفتى
كه آب در زير پاى تو مانند سنگ سخت شد و از روى آن به اين طرف آمدى ؟! ))
امام على (ع ) به او فرمود: (( تو چه گفتى كه بر آب قدم نهادى و رد شدى ؟ ))
يهودى گفت : (( من خدا را به وصى اعظم محمد (ص ) خواندم ، خداوند به من لطف كرد، و از روى آب گذشتم )) .

حضرت على (ع ) فرمود: (( آن وصى محمد(ص ) من هستم )) .

/ 162