181 - خبر دادن از آخرين پليد - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) بر منبر فرمود: اى گروه مردم ! حق بر باطل غالب گرديد و به زودى برخواهد
گشت و باطل برحق غالب خواهد شد، پس فرمود: كجاست بدبخت ترين امت كه ضربتى بر سر من زند و محاسنم را از
آن رنگين كند.(208)

به روايت ديگر: دست خود را بر ريش خود كشيد فرمود: چه مانعه شده است شقى ترين اين امت را كه اين ريش را
بالاتر آن رنگين كند.(209)

181 - خبر دادن از آخرين پليد

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


ابن بابويه به سند معتبر روايت كرده است كه : مردى از علماى يهود به خدمت حضرت اميرالمؤ منين (ع ) آمد و
در هنگامى كه آن حضرت از جنگ خوارج نهروان مراجعت نموده بود، پرسيد كه : يا على تويى وصى پيغمبر آخر
الزمان ؟

فرمود: بلى .

يهودى گفت : بر وصى هر پيغمبرى هفت بليه و امتهان وارد مى شود در حيات پيغمبر، و هفت بليه بعد از وفات
آن پيغمبر، تو بگو كه آيا نسبت به تو هم واقع شده است ؟

چون آن حضرت آن بليه ها و امتهان ها را بيان فرمود، اصحاب آن حضرت همه حاضر بودند و همه تصديق نمودند.

بعد از آن فرمودند: يكى ديگر از بليه هاى من مانده و نزديك است كه آن بليه بر من وارد شود، پس آن يهودى
به گريه آمد، و اصحاب آن حضرت به فغان آمدند و گفتند: يا على ! آن خصلت آخر را بيان فرما؟

حضرت اشاره به ريش مبارك خود نمود فرمود: بليه آخر آن است كه اين ريش از خون اين موضع تر خواهد شد، و
اشاره بر سر مبارك خود نمود.

چون خضرت اين خبر وحشت آور را فرمود، صداهاى مردم در مسجد به گريه بلند شد، شيون مردم به حدى رسيد كه
در كوفه هيچ خانه نماند مگر آنكه اهلش از ترس آن صدا بيرون دويدند. آن يهودى در همان ساعت بر دست آن
حضرت مسلمان شد، پيوسته در خدمت آن حضرت بود تا آن كه آن حضرت به درجه شهادت فايز گرديد، و ابن ملجم
را گرفتند و به خدمت امام حسن (ع ) آوردند در آن وقت آن يهودى حاضر بود و مردم بر دور امام حسن (ع ) جمع
شده بودند، و آن ملعون را در پيش آن حضرت بازداشته بودند، پس آن يهودى به آن حضرت گفت : اى ابومحمد بكش
اين لعين را خدا او را بكشد، به درستى كه من خوانده ام در كتابى كه بر حضرت موسى نازل شده است كه اين
بدبخت گناهش بزرگتر است از پسر آدم كه برادر خود را كشت ، و از قدار پى كننده ناقه صالح .(210)

182 - شكايت از سستى ياوران

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


روزى حضرت اميرالمؤ منين (ع ) نماز صبح را در مسجد ادا نمود، مشغول تعقيب گرديد تا آفتاب يك نيزه بلند
شد، پس رو به جانب مردم گردانيد فرمود: به خدا سوگند كه من بيشتر گروهى چند را مى يافتم كه شب ها عبادت
حق تعالى را مى كردند، و گاه پاهاى خود را با ايستادن به عقب مى افكندند، و گاه پيشانى هاى خود را بر
زمين براى خدا مى گذاشتند، چنان عبادت خدا مى كردند كه گويا صداى آتش جهنم در گوش هاى ايشان بود، چون
نزد ايشان خدا را ياد مى كردند، مانند درخت از ترس حق تعالى مى لرزيدند. با اين احوال گمان مى كردند
كه شب را غفلت بر سر آورده اند، بعد از اين سخن كسى آن حضرت را خندان نديد تا به درجه شهادت رسيد.(211)

183 - شناختن قاتل خود

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


على (ع ) به دروازه بانان كوفه امر كرد كه هر كس داخل كوفه مى شود اسم او را بنويسد، پس اسم مردمانى كه
به شهر كوفه مى آمدند نوشته مى شد.

چون اسامى را خدمت حضرت آوردند و اسامى آنها را خواند همين كه بر اسم اين ملجم رسيد انگشت مبارك را بر
آن اسم گذاشت و فرمود خدا تو را بكشد.(212)

184 - نزديك شدن امر الهى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


حضرت على (ع ) در ماه مبارك رمضان كه در آن ماه به رياض رضوان انتقال نمود، بر منبر فرمود: امسال به حج

/ 162