سيري در الانساب
مرتضي ذکايي ساوي
يکي از کتابهاي مهم و ارزنده در زمين انساب و رجال، «الانساب» تأليف عبدالکريم سمعاني (متوفي: 562هـ .) است. اين کتاب در سالهاي اخير به شکل منقّحي از سوي دارالکتب علميه بيروت با تصحيح و تحقيق استاد عبدالله عُمر بارودي چاپ و منتشر شده است. پيش از اين نيز در ده جلد در حيدر آباد هند به طبع رسيده بود.
نَسَب شناسي و به اصطلاح شجرهنگاري يا «التشجير» در ميان اعراب، داراي سابقهاي ديرين است. در زمان رسول گرامي اسلام(ص) سه تن در ميان اعراب به نسبشناسي مشهور بودند: ابو عدّي جبيربن مطعم (متوفي: 59ه.( ؛ مخرمةبن نوفل بن اُهيب (متوفي: 54 هـ .)؛ و عقيلبن ابي طالب (متوفي: 65ق.)
پس از آنها دَغفل بن حَنظلة بن زيد شيباني (متوفي: 65 هـ .) در معرفة الانساب ضرب المثل عرب بود. چنانکه وقتي ميخواستند کسي را به تبحر در نسبشناسي ياد کنند، ميگفتند: «أنسَب مِن دَغفل». دغفل کتاب «التشجير» را در انساب اعراب جاهَلي تا زمان خود سامان داد. لو فجرن تحقيقات ارزشمندي دربار دغفل منتشر کرده است. اين راه همچنان به وسيل تبارشناسان و نسبنگاران بعدي ادامه يافت. خالدبن طليق (متوفي حدود: 166هـ .) ضحاکبن عثمان (متوفي: 180 هـ .)، تعيط بن بُکير مُحاربي (متوفي: 190هـ .)، أبوالبختري (متوفي: 200 هـ .) ابراهيم ابن موسي بن صُدَيق(متوفي حدود: 200 هـ .) عُمارة بن قدّاح، و هشام بن محمّدبن سائب کلبي (متوفي: 204هـ .) از اين جمله بودند. بخصوص اين سائب کلبي به نگارش کتابهاي «النسب الکبير» يا الجمهره» و کتاب «انساب البُلدان» و نيز «کتاب الالقاب» تحولي در اين زمينه به وجود آورد. محمّدبن جرير طبري در آثار خود از کتابهاي ابن کلبي استفاد فراوان برده است. برخي کتابهاي مهم در اينباره که پس از اين کلبي نگاشته شدند عبارتند از:
ـ انساب حمير و ملوکها: عبدالملکبن هشام (متوفي: 213 هـ .)؛
- انساب الشعرا: ابي جعفر محمّد بن حبيب بغدادي نحوي(متوفي:245 هـ .)؛
ـ انساب الاشراف بلاذري (متوفي: عليبن أبي طالب 279هـ .)؛
ـ الانساب: ابي محمّد قاسمبن اصبغ نحوي (متوفي: 340هـ .)؛
ـ انساب الطالبيين و العلويين القادمين الي المغرب: امير مستنصر بالله اموي (متوفي: 366 هـ .)؛
ـ نسب عدنان و قحطان: ابي العباس محمّدبن يزيد المبرّد نحوي (متوفي: 285هـ .)؛
ـ انساب قريش: ابي عبدالله زبيربن بکار قرشي (256هـ .)، همين کتاب را ابي فيد مورج بصري نحوي (متوفي: 374 هـ .) تلخيص کرده است؛
ـ نسب عبدالشمس: ابوالفرجبن عليبن حسين اصفهاني؛
ـ نهاية الارب في معرفة انساب العرب: ابي الجود بقربن راشد؛
ـ الاکليل في انساب حمير و أيام ملوکها: ابي محمّد حسنبن احمدبن يعقوب همداني يمني (متوفي: 334 هـ .)؛
ـ اللباب الي معرفة الانساب: ابوالحسن احمدبن محمّدبن ابراهيم اشعري؛
ـ القصد و الامم الي انساب العرب و العجم: ابن عبدالبر يوسفبن عبدالله حافظ قرطبي (متوفي: 463هـ .)؛
ـ ديوان العرب و جوهرة الادب في ايضاح النسب: محمّدبن احمدبن عبدالله اسدي سنّابه؛
ـ الانساب: ابي محمّد عبداللهبن علي لغمي رشاطي (متوفي: 442 هـ .)؛
ـ الانساب: ابي محمّد عبداللهبن محمّد معروف بابن سيّد بطليوسي (متوفي: 521 هـ .)؛
ـ الانساب: ابي محمّد حسنبن علي معروف به قاضي مهذّب (متوفي: 562هـ .)؛ اين کتاب در حدود بيست جلد است.
ـ عجالة المبتدي در انساب، از زين الدين أبيبکر محمّدبن موسي حازمي همداني (متوفي: 584ه.(؛
ـ تاج الانساب از محمّدبن أسعد حسيني (متوفي: 588ق)؛
ـ الجوهره في نسب النبي و اصحابه العشرة: کمال الدين عبدالرحمنبن محمّد انباري (متوفي: 577هـ .)؛
ـ الشجرة في الانساب: محمّد بن رضوان (متوفي: 657 هـ .)؛
ـ الانساب: اين مهمندار يوسف بن ابي المعالي (متوفي: 700 هـ .)؛
- نسب القطب النبوي و شريف علوي: شهاب الدين ابي العباس احمد بن علي بن ابراهيم بدوي) متوفي: 675 هـ)؛
- الانساب: جمال الدين محمّد بن علي مُدَهجن قرشي ( متوفي: 889 ه.(؛
- بغية ذوي الهمم في معرفة الانساب العرب والعجم: ملك افضل عباس بن الملك المجاهد (متوفي: 778 هـ)؛
در ميان اين همه آثار «الانساب» تأليف عبدالکريم سمعاني از جايگاهي بلند برخوردار است. به طوري که پس از تأليف، مورد توجّه و اقبال مورّخان و مؤلفان بعدي قرار گرفت و عدّهاي بر آن تقريظ و شرح نوشته، يا آن را تلخيص کردند. از جمله عزالدين ابوالحسن عليبن محمّد بن اثير جوزي (متوفي: 630ق.) با تلخيص «الانساب» سمعاني و افزودن برخي استدراکات، کتاب جديدي در سه جلد سامان داد و آن را «اللباب» ناميد. همچنين جلال الدين عبدالرحمن سيوطي «الانساب» را تلخيص کرد و با برخي از اضافات که از کتابهايي چون «معجم البُلدان» ياقوت حموي استخراج کرده بود در سال 873 هجري کتاب جديدي را با عنوان «لبّ الباب» پديد آورد. نيز قاضي قطبالدين محمّدبن محمّد خيضري شافعي (متوفي: 894 هـ .) انساب سمعاني را تلخيص کرد و اضافات و تعليقات ابن اثير، رشاطي و ديگران را هم بر آن افزود و کتاب خود را «الاکتساب» ناميد.
احوال و آثار سمعاني
عبدالکريم سمعاني در شعبان سال 506 در سمعان متولد شده است. سمعان نام محلي در تميم بوده و نياکان سمعاني بدانجا منسوبند. پدر سمعاني او را در سه سالگي به نيشابور برد. يک سال پس از آن، در گذشت (الانساب، ج3، ص298)؛ و تربيت و تعليم سمعاني به دست عموهايش افتاد. سمعانيان جملگي اهل علم و فضل بودند. عموي بزرگ او ابو محمّد حسنبن ابي المظفر سمعاني، عالمي زاهد بود و سمعاني جوان کتابهايي چون «الجامع» معمّربن راشد، «تاريخ» احمدبن سيّار، «امالي» ابي زکريا مزکّي، را نزد او آموخت. همچنين نزد عموي کوچک خود ابوالقاسم احمدبن منصور سمعاني (متوفي: 534 هـ .) فقه و حديث را فرا گرفت. خواهر سمعاني «امة الله حرة» نيز زني عالم و فاضل بود، و ابي غالب محمّدبن حسن باقلاني بغدادي به او اجاز نقل حديث داده بود. سمعاني نزد او نيز احاديث و حکايات فراوان آموخت (ج3، ص 301).
از ديگر استادان وي که خود از او ياد کرده است، ابيشجاع عمربن ابي الحسن بسطامي است (ج1، ص19)؛ و او همان کسي است که سمعاني را به تحقيق و نگارش «الانساب» تشويق کرده است.
غير از اينها، سمعاني محضر استادان بسياري را درک کرده است. او به خاطر تحقيق و استماع حديث، رنج سفرهاي فراوان را بر خود هموار کرده و به شهرهاي اصفهان، خراسان، همدان، ماوراء النهر، عراق، حجاز، شام، طبرستان و بيت المقدس بارها سفر کرده است. ابن نجّار نوشته است که وي از هفت هزار شيخ، حديث شنيده است. سمعاني جز «الانساب» کتابهاي ديگري نيز نوشته است. اسامي برخي از كتابهاي او اينهاست : الاسفار عن الاسفار( ج1 ص 363) النزوع عن الاوطان و النزاع الي الاخوان (ج1، ص363)؛ ادب الاملاء و الستملاء (ج1، ص393) الذيل علي تاريخ بغداد خطيب؛ تاريخ مرو؛ ادب الطلب؛ معجم البُلدان؛ معجم الشيوخ؛ تحفه المسافر؛ الهدايه؛ عز العزلة؛ الادب و استعمال الحسب؛ المناسک؛ الدعوات؛ الدعوات النبويه؛ غسل اليدين؛ افانين البساتين؛ دخول الحمام؛ صلاة التسبيح؛ التحايا؛ تحفه العيد؛ فضل الديک؛ الرسائل و الوسائل؛، صوم البيض؛ سلوة الاحباب؛ التحبير في المعجم الکبير؛ فرط الغرام الي ساکني الشام؛ مقام العلماء بين يدي الامراء؛ و بسياري ديگر.
امّا مشهورترين کتاب سمعاني همين «الانساب» اوست که به تشويق استادش ابي شجاع عمربن ابي الحسن بسطامي در روز جمعه سال 505 قمري در سمرقند شروع به تأليف آن کرده است (ج1، ص119).
روش شناسي الانساب:
سمعاني در مقدم «الانساب» روش خود را در نگارش آن چنين گفته است: «کتاب من بر اساس ترتيب الفبايي نام شهرها، قبيلهها يا قريهها تنظيم شده است. آنگاه در زير نام هر شهر يا قريه يا قبيله، سعي کردهام نام رجال و علماي آنها را همراه با مختصري از شرححال و سير او بنگارم. به دنبال نام رجال، اطلاعات ديگري از اين دست داده شده است:
تاريخ و محلّ تولد و وفات، استادان او، کساني که از ايشان روايت شنيده است، نام تأليفات، نوع تخصص و برخي موارد ديگر. در بيان برخي حکايات که از راويان شنيدهام اختصار را رعايت کرده و اسناد آنها را حذف کردم. در ترتيب الفبايي نام شهرها، علاوه بر حرف اوّل، حرف دوم و سوم تا آخر نيز لحاظ شده است. به اين ترتيب از الف ممدوده آغاز کردم. مثلاً مدخل «الآبري» (منسوب به قريهاي از سجستان) را در «باب الالفين» پس از مدخل «الآبجي» آوردم (ج1، ص56). در باب «الالف و الباء» (ج1، ص69) مدخلهاي اباحتي، ابّار، اباضي، اباوردي، الابح، ابذوي، ابردي، ابرص و تا آخر به همين ترتيب فهرست شدهاند.» (ج1، ص19).
سمعاني در ابتداي جلد اول به ذکر رواياتي از رسول گرامي اسلام (ص) در فضيلت علم انساب پرداخته است و در فصلي با عنوان «في الحث علي تعلّم الانساب و معرفتها» (ج1، ص19) روايت مشهور«تعلموا من أنسابکم ما تعلمون به ارحاکم» را با عبارات و اسناد مختلف و مفصل نقل کرده است. سپس براي تيمن و تبرّک، فصلي را با عنوان «في نسب رسول الله(ص)» در آغاز کتاب آورده است (ج1، ص24). تيمناً عبارتي از اين فصل نقل ميشود: «عن ابن عباس رضي الله عنه قال: سمعتُ رسول الله يقول: اَنا محمّد بن عبداللهبن عبدالمطلببن هاشمبن عبد منافبن قصيبن کلاب بن مرّةبن کعببن لؤيبن غالببن فهر بن مالکبن النضربن کنانةبن خزيمةبن مدرکةبن الياسبن مضربن نزاربن معدبن عدنانبن آدبن أددبن الهميسعبن عابربن صلحبن نبتبن اسماعيلبن ابراهيمبن ازر و هو تارحبن ناحوربن شاروغبن فالغبن عابر و هو هود النبي(ص) ابن شالخبن ارفخشذبن سامبن نوحبن لمکبن متوشلخبن اخنوخ و هو ادريسبن بردبن قينانبن انوشبن شيث بن آدم صلوات الله علي الانبياء اجمعين.» (ج1، ص24ـ 25).
سمعاني پس از بيان نسب رسول الله، به ذکر نسب بني هاشم (ج1، ص26) و بعد از آن به ذکر نسب قريش (ج1، ص 27) سپس به ذکر نسب عرب (ج1، ص28) و قبايل مضر، قحطان، کهلان، سباء، قضاعه و برخي قبايل ديگر پردخته (ج1، ص30ـ 55) و سپس «باب الالفين» را آغاز کرده است.
منابع «الانساب»
همان طور که پيشتر گفته شد، سمعاني مسافرتهاي فراواني به شهرها، روستاها و سرزمينهاي مختلف کرده و با عالمان و محدثان بسياري ديدار و گفتگو کرده است و سپس با تنظيم ديدهها و شنيدههاي خود، قسمت اعظم کتاب «الانساب» را سامان داده است. مثلاً در جايي نوشته «کَتَبتُ عنه من حفظه» (ج3، ص6)؛ به سخن ديگر، بيشتر منابع الانساب به صورت شفاهي بوده است. به علاوه اينکه سمعاني از منابع کتبي فراوان ديگري هم که در دست داشته سود جسته است. برخي از اين منابع عبارتند از:
ـ تاريخ نيشابور: حاکم ابو عبدالله حافظ نيشابوري (ج1، ص297 و 337)، (ج2، ص525)؛ سمعاني از اين اثر بيش از منابع ديگر بهره برده و در سراسر فصلهاي مختلف الانساب، بارها به آن ارجاع داده يا از آن روايت کرده است.
ـ الاکمال: ابو الحسنبن ماکولا (ج1، ص286ـ 435)؛
ـ تاريخ بغداد: خطيب بغدادي (ج3، ص57ـ 58)، (ج5، ص25)؛
ـ تاريخ اصفهان: حافظ ابو زکريا يحييبن ابي عمرو بن مُنده، معروف به ابن مُنده (ج1، ص322)؛
ـ تاريخ بخارا: از ابوبکر منصور برسخي (ج1، ص322)؛
ـ تاريخ جرجان: حمزة بن يوسف سهمي (ج1، ص324)؛
ـ تاريخ اصفهان: حافظ ابو نعيم احمدبن عبدالله اصفهاني (ج1، ص299)؛
ـ تاريخ احمدبن سيار (ج1، ص305)؛
ـ تاريخ بخارا: ابو عبدالله محمّدبن احمدبن سليمان غنجار بخاري (ج1، ص293)؛
ـ تاريخ فارس: ابو عبدالله بن محمّدبن عبدالعزيز شيرازي (ج3، ص30)؛
ـ تاريخ مدينه سمرقند: (ج1، ص278) از ابو سعد الادريسي (متوفي قبل از 340ق.)؛
ـ طبقات الهمذانيين: حافظ صالحبن احمد (ج2، ص531)؛
ـ مفاخر خراسان: ابوالقاسم عبداللهبن احمدبن محمود بلخي (ج3، ص33)، (ج4، ص34)؛
ـ کتاب الثقات: ابوحاتم محمّدبن حبّان بُستي (ج1، ص315)، (ج3، ص11)؛
ـ معجم الشيوخ: عبدالعزيز نَخشَبي (ج2، ص405)، (ج3، ص27)؛
ـ معجم الصغير: طبراني (ج2، ص528)؛
ـ کتاب العلم: حافظ ابونعيم اصفهاني (ج1، ص20)؛
ـ سنن: ابي داوود سجستاني (ج1، ص329، ج2، ص6)؛
ـ تاريخ المصريين: ابو سعيدبن يونس (ج1، ص344)؛
ـ الالقاب: ابي کلبي (ج1، ص308، (ج3، ص7)؛
ـ الصحيح: ابوالفتح بن ابي الفوارس (ج1، ص308)؛
ـ تاريخ بغداد: احمدبن عليبن ثابت (ج1، ص298)؛
ـ المضافات: ابو کامل بصيري (ج1، ص325)، (ج2، ص6)، (ج4، ص23)،
ـ صحيح بخاري: (ج1، ص331)؛
ـ صحيح مسلم: (ج4، ص48)، (ج5، ص67)؛
ـ کتاب ابي زرعه سنجي (ج1، ص294)؛
ـ معجم الشيوخ: ابوالقاسم هبة الله بن عبد الوارث شيرازي (ج5، ص41)؛
ـ الجرح و التعديل: ابن ابي حاتم رازي (ج3، ص396)؛
- كتاب الالقاب: ابوالفضل فلكي ( ج5، ص68)
ـ کتاب ابوالحسن علي بن عُمر دار قطني (ج1، ص307)؛
ـ الاغاني: ابوالفرج اصفهاني(ج3، ص137)؛
ـ کتاب الانساب: ابوالفضل محمّدبن طاهر مقدسي (ج1، ص376)؛
ـ کتاب الکُني: مسلم بن حجّاج (ج1، ص367)؛
ـ تاريخ نَسَف: ابوالعباس مستغفري (ج5، ص22 و 27)؛
سمعاني به مذهب اهل سنّت اعتقاد دارد و از ميان ائمه چهارگان اهل سنّت بيشتر به شافعي (ج3، ص378ـ 380) و احمدبن حنبل (ج2، ص277ـ 279) گرايش دارد. وي در لابهلاي نوشتههاي الانساب گاه به گاه عقايد خود را آشکار کرده و بر مبناي آنها دربار محدثان و راويان شيعه اظهار نظر کرده است. مثلاً در جايي، همعقيده با ابوحاتمبن حبان بُستي مؤلف «الثقات» گفته است: «جعفربن سليمان ضبعي يکي از ثُقات و راويان معتبر است. تنها عيب او ميل و ارادتش به اهل بيت [عليهم السلام] است. «کان جعفربن سليمان (ضَبعي) من الثقات المتقنين في الروايات غير انّه کان ينتحل الميل الي اهل البيت» (ج4، ص9). سمعاني در ادامه افزوده: «ائم حديث ما اجماع دارند اگر راوي صادق و متقني اهل «بدعت»! بود لکن عقايد خود را تبليغ و اظهار نميکرد شنيدن و حجّت گرفتن اخبار او جايز است، در غير اين صورت و حتي در صورت «ثقه» بودن، احتجاج به اخبار و احاديثي که نقل کرده پايهاي ندارد و درست نيست. به همين خاطر ما حديث اهل بدعت را يکسره طرد ميکنيم» (ج4، ص9). در جايي ديگر ضمن ذکر ابو عبدالرحمن محمّدبن فضيلبن غزوانبن جرير ضبّي کوفي (متوفي: 195 هـ .)با اينکه نوشته احمدبن حنبل از او حديث و روايت نقل کرده است امّا با کنايه افزوده: «کان يغلو في التّشيّع» (ج4، ص11)؛ يعني در تشيع غلوّ ميکرد!
سمعاني گاهي به جاي نقد علمي انديشههاي اهل تشيع، يکسره آنها را تکفير ميکند و اين روش از هر که باشد ـ خواه شيعه خواه سنّي ـ ناپسند و غير علمي است. دربار جاروديه نوشته است: «و أما الجاروديه ففرقة من الزيدية من الشيعة وَ هم اصحاب أبي الجارود نسبوا اليه، زعموا انّ النبيّ(ص) نََصَّ علي امامت عليّ بالوصف دون التسميه و «أن الناس کفروا بترکهم اَلاقتداء به بعد النبي ـ صلي الله عليه و سلّم ـ ) ثم بعده الحسن، ثم الحسين، ثم إنّ الامامة شوري في ولدهما فَمَن خرج منهم داعياً الي سبيل ربّه و کان عالماً فاضلاً فهو الإمام. و هؤلاء انّما اکفرناهم بقولهم بتکفير الصحابة» (ج2، ص9). يعني: «جاروديه فرقهاي از زيديه (شعبهاي از تشيّع) و منسوب به ابيالجارود هستند. آنها معتقدند پيامبر(ص) از راه توصيف به امامت علي[عليه السلام] تصريح کرده با اينکه نام او را نبرده است. و مردمي که پس از پيامبر اقتدا به علي را ترک گفتند کافر شدند. (و معتقدند پس از علي حسن و حسين امام هستند و امامت پس از آنها در ميان فرزندان آنها شورايي است. و بعد از آنها از ميان مردم کسي که مردم را به خدا بخواند و عالم فاضل باشد ميتواند امام باشد. امّا ما آنها را تکفير ميکنيم به خاطر اينکه صحابه را تکفير کردند.»
در جاي ديگر نوشته است: «ابو زکريا يحيي بن ابي عمربن مُنده در تاريخ اصفهان از عبدالرحمنبن عبداللهبن مُنده نقل کرده که داشتم از عبدالله بن محمّدبن عقيل باوَردي دو جزء از حديثي را از احمدبن سلمان مينوشتم که به من گفت: مَن لَم يکن علي مذهب الاعتزال فليس بمسلم» وقتي اين سخن را از او شنيدم نوشتن جزء دوم حديث را ترک کردم» (ج1، ص274). در مدخل بَدائي نوشته است: «هذه النسبة الي البدائية وَ هُم جماعة من غلاة الروافض و هم الذين اجازوا البداء علي الله عزّوجل و زَعمَوُا انه يريد الشيء ثم يبدوله، و اوّل ظهور هذا القول من جهة المختار بن أبي عبيدالثقفي الذي غلب علي الکوفة و اعمالها و قتل قَتَلة الحسين رضي الله عنه، و قيل ان المختار أخذ هذا القول عن مولي علي رضي الله عنه يقال له کيسان، و في اجاز البدء علي الله تعالي اجازة النّدم عليه و هذا کفر.» يعني: «بدائي منسوب به بدائيه است. آنها گروهي از رافضيان (شيعيان) بودند که معتقد به «بداء» بر خداي تعالي بودند. اينها ميپندارند که خداوند، نخست چيزي را اراده کرده سپس انجام آن را آغاز ميکند. و اولين کسي که اين عقيده را اظهار کرد مختاربن ابي عبيد ثقفي بود و او همان است که کوفه را فتح کرد و قاتلان حسين رضي الله عنه را کشت. همچنين گفته شده که مختار ثقفي اين قول را از مولي علي رضي الله عنه اقتباس کرده است!! و جواز بداء بر خداي تعالي ملازم با پشيماني بر آن است، که کفر ميباشد!!» (ج1، ص295).
امثال اين موارد در جاهاي مختلف «الانساب» به چشم ميخورد و نقد و بررسي آنها در حوصل اين مقاله نيست.
برخي از امتيازات «الانساب»
يکي از فوايد «الانساب» ذکر نام کتابهايي است که غالباً در منابع ديگر ذکر نشده است. زيرا همان طور که گفته شد، سمعاني براي نگارش اين کتاب سفرهاي فراواني به نقاط مختلف دنيا کرده و کتابهاي بسياري را ديده يا شنيده که ذکر نام آنها در تأليفات ديگرـ از اين دست ـ کم سابقه يا بيسابقه بوده است. اين کتابها اعم از تفاسير، کتابهاي علوم قرآني، ادبي، عرفاني تاريخي، سفرنامهها ودو اوين شعر است. اکثر اين کتابها امروز در دست نيستند و در منابع کتابشناختي ديگر هم ذکري از آنها نيست. براي نمونه، نام برخي کتابها را که از«الانساب» استخراج شده است ذکر ميکنيم:
الف. علوم قرآني
ـ التفسير للقرآن: ابو زکريا يحييبن جعفربن اعين ازدي بيکندي بکبرني (ج1، ص383)؛
ـ تفسير قرآن: ابو علي حسينبن فضل بجلي بغدادي، ساکن نيشابور (ج1، ص285)؛
ـ کتاب عدد آي القرآن و اختلاف فيه: ابوبکر محمد بن خلفبن جَيّانبن صدقهبن زياد صبّي (متوفي: 306 هـ .)، (ج4، ص11)؛
ـ کتاب کبير في القراآت: ابو جعفر محمّدبن سعدان نحوي ضرير (متوفي: 231هـ .)، (ج4، ص16)؛
ـ تفسير قرآن: عبدالرزاقبن همام (ج5، ص45)؛
ـ تفسير: ابن عينيه (ج2، ص524)؛
- تفسير: ابومسعود بجلي(ج3، ص 135)
ـ تفسير: محمّد بن ابي ابکر مقدمي (ج1، ص270)؛
- تفسير ثعالبي (ج4، ص31)
ـ تفسير: ابو العباس وليدبن ابانبن بونه اصفهاني (متوفي: 310 هـ .)، (ج1، ص416)؛
ـ احکام القرآن: از ابي الحسن عبّادبن عباس طالقاني پدر صاحببن عباد وزير. سمعاني دربار اين کتاب نوشته: «ينصر فيه مذهب الاعتزال» (ج4، ص30)؛
ـ تفسير: ابو محمد مکيّبن عبدالرزاق کشيهني (ج1، ص270)؛
ـ تفسير: ابو مسعود سهلبن عثمانبن فارس عسگري (متوفي: 230ق.) (ج4، ص194)؛
ـ قراآت القرآن: ابونصر منصور بن محمّد مقرئ عراقي (متوفي: 450 ق.)، (ج4، ص176)؛
ـ غريب القرآن: محمّدبن عزيز سجستاني معروف به عُزَيري (ج4، ص188) ؛
ـ تفسير: عبدبن حميد کَشّي (ج4، ص127)؛
ـ اخبار القرآن: به روايت ابي عبدالرحمن بن ابي ليث از عبدبن عابد (ج4، ص126)؛
ـ احکام القرآن: محمّدبن الازهر (ج4، ص128)؛
ـ تفسير: ابو اسحاق ابراهيمبن معقل بن حجّاجبن خدّاش سانجَني نَسَفي (متوفي: 295ق.)، (ج3، ص204)؛
ـ تفسير: ابا محمّد اسماعيل بن عبدالرحمن سُدّي (ج3، ص239)؛
ـ المدخل في التفسير: ابو الحسنبن ابي الحسين قطّان شاماتي (ج3، ص385)؛
ب. کلام
ـ مقالات المعتزله: ابو علي محمّدبن عبدالوهاب جبايي (متوفي: 303ق.)، (ج2، ص17)؛
ـ رد علي اهل السنة: ابو علي محمّدبن عبدالوهاب جبايي (ج2، ص17)؛
ـ کتاب العقل: ابو سليمان داوود بن محبّربن قحذم بن سليمانبن ذکوان طالبي بصري (متوفي: 206ق.)، (ج4، ص38)؛
ـ کتاب بدء الخلق و کتاب مبدأ: وهب بن منبه (ج4، ص126 و ج5، ص323)؛
ـ کتاب المعرفه: ابي محمّد عبدالله بن عيسي مروزي معروف به عبدان (متوفي: 293ق.)، (ج4، ص130)؛
ج. اخلاق
ـ کتاب الزهد: ابو السّري هناد بن سري (متوفي: 243ق.)، (ج1، ص357 و ج4، ص106)؛
ـ کلام في الزهد و المعرفة: ابو سلمه بَديانوي (ج1، ص297)؛
ـ نحو القلوب: ابو جعفر محمّدبن اسحاق بن علي بحاثي زوزني (ج1، ص288)؛
ـ کتاب المروّة: ابو محمّد حسنبن اسماعيل ضرّاب (ج4، ص14)؛
ـ الآداب و المواعظ: قاضي امام ابيسعيد خليلبن احمدبن محمّد سنجري (ج5، ص60)؛
ـ الزواجر و المواعظ: ابو احمد حسنبن عبداللهبن سعيد عسگري (ج4، ص193)؛
ـ کتاب المناجاة: کعب الاحبار (ج4، ص127)؛
ـ حليه الاولياء: حافظ ابو نعيم اصفهاني (ج4، ص200)؛
د. ادبيات، عرفان و تصوف
ـ ديوان ابو عبدالله محمّدبن احمدبن يوسفبن اسماعيلبن شاه خوارزمي برقي (متوفي: 376ق.) به خط شاگرد او ابن سيناي فيلسوف (ج1، ص325)؛
ـ حکايات الصوفيه: ابو عبدالله محمّدبن عبداللهبن باکويه شيرازي باکويي (متوفي: 420ق.)، (ج1، ص267)؛
ـ السلوة (في علوم الصوفيه): ابوالحسن عليبن يوسف جويني (ج2، ص129)؛
ـ تاريخ الصوفيه: عبدالرحمن سُلَمي (ج4، ص31)؛
ـ التعرف لِمذهب التصوف: ابيبکربن ابي اسحاق (ج5، ص289)؛
ـ کتاب في الحروف: ابوالفضل خزاعي (متوفي: قبل از 400ق.)، (ج1، ص299)؛
ـ ديوان الادب: ابو ابراهيم اسحاقبن ابراهيم فارابي (ج4، ص331)؛
ـ کتاب الاشتقاق: ابوبکر بن دُريد (ج3، ص402)؛
ـ الاربعين الصوفيه: ابوالقاسم هبة الله بن عبدالوارث شيرازي (ج3، ص441)؛
ـ تنبيه الغافلين: ابي ليث سمرقندي (ج3، ص199)؛
ـ ديوان شعر ابوالحسن عليبن سليمانبن ابان بن اصفروخ فارسي سکري نفري (ج4، ص333)؛
هـ . تاريخ و سفرنامه
ـ تاريخ استرآباد: ابوسعد عبدالرحمن بن محمّدبن محمّد ادريسي (ج4، ص361)؛
ـ تاريخ همدان: ابوالفضل صالحبن احمدبن محمّد حافظ همداني (ج4، ص228)؛
ـ تاريخ شيراز: ابوالقاسم شيرازي (ج1، ص417)؛
ـ تاريخ فارس: ابوالوفاء اخسيکتي (ج1، ص34)؛
ـ تاريخ مراوزه (مروزيان): ابورجاء محمّدبن حمدويهبن احمد هورقاني (ج1، ص320) و (ج3، ص233)؛
ـ تاريخ حمصيين: احمدبن محمّدبن عيسي (ج4، ص125)؛
ـ التاريخ: اسماعيلبن علي خطبي (ج3، ص461)؛
ـ القند في معرفة علماء سمرقند: ابو المظفر محمّدبن محمّد بن احمدبن ابي القاسم صابري (ج3، ص505)؛
ـ تاريخ نَسَف: ابوالعباس مستغفري (ج5، ص700)؛
ـ سفرنام عراق: ابوالفرج محمّدبن ابراهيمبن حسن طبراني (رحلة الي العراق)، (ج4، ص43)؛
- سفرنامه : ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب بن مطير لخمي طبراني( ج4 ص 42)
ـ سفرنامه: ابوحاتم رازي (ج3، ص5)؛
- تاريخ مراوزه: ابي العباس مَعداني فقيه( ج3 ص 382)
و. رجال و حديث
«مَن لَم يکتبُ لَم يَجد حلاوة الاسلام» (ج4، ص31)؛ اين جمله زيبا را سمعاني از صاحب بن عبّاد وزير، نقل کرده است.
برخي از کتابهاي رجال و حديث ذکر شده در «الانساب» عبارتند از:
ـ الصناع من الفقهاء و المحدّثين: از ابوعبدالله محمّدبن اسحاقبن سعيدبن اسماعيل سعدي تميمي هروي (ج4، ص207)؛
ـ طبقات العلماء من اهل موصل: ابوزکريا يزيدبن محمّدبن اياس ازدي (ج4، ص278)؛
ـ غريب الحديث: ابي عبيد قاسمبن سلّام بغدادي (ج4، ص128)؛
ـ مأة حديث مخرجة من الاصول: ابو احمد عبداللهبن يوسف جرجاني (ج4، ص118)؛
ـ کتاب المصباح (في الحديث): ابو کرم مبارکبن حسنبن شهرزوري (ج3، ص475)؛
ـ معجم الشيوخ: ابيبکر بن مقرئ (ج4، ص218)؛
ـ معرفة الصحابه: ابي عبدالله محمّدبن اسحاقبن منده (ج4، ص56)؛
ـ اخبار القضاة و المحدثين بالاندلس: محمّدبن حارث خشني اندلسي قرطبي (ج2، ص372)؛
ـ کتاب النتف و الطرف: ابوسعد آوي (ج5، ص267)؛
ـ اعلام الحديث و غريب الحديث هر دو از : ابو سليمان حَمد بن محمّدبن ابراهيمبن خطاب بُستي خطابي (متوفي: 388 ق.)، (ج2، ص380)؛
ـ طبقات علماء بلخ: ابو عبدالله محمّدبن جعفربن غالببن ورّاق (ج5، ص308)؛
يکي ديگر از فوايد و امتيازات «الانساب» ذکر نام برخي شهرها، روستاها، محلهها، مساجد و آثار تاريخي کهن همراه با اطلاعاتي دربار آنهاست. اين اطلاعات براي کساني که دربار اين بلاد تحقيق ميکنند، سودمند خواهد بود. برخي از اين شهرها، روستاها يا محلهها و مسجدها عبارتند از:
ترشيز (ج4، ص65)؛ بوزجان از روستاهاي نيشابور (ج1، ص411)؛ بوزَنجرد از توابع همدان (ج1، ص412)؛ با مئين و باذغيس (ج1، ص412)؛ بلاساغون نزديک کاشمر (ج1، ص424)؛ طخارستان (ج3، ص33)؛ قلع رياح در اندلس (ج3، ص39)؛ رزامي نام محلّهاي در مرو (ج3، ص59)؛ غنادوست از قراي سرخس (ج4، ص310)؛ خانقاه باغ رازين نَيشابور (ج4، ص49)؛ ساوه (ج1، ص412)؛ ايبورد، باورد (ج1، ص274)؛ شهرزور، بين موصل و زنجان (ج3، ص474)؛ طالقان (ج4، ص29ـ 31)؛ شارک، شهري در نواحي بلخ (ج3، ص374)؛ محله عتّابين در جانب غربي بغداد (ج4، ص147)؛ بسا (=فسا)، (ج1، ص346)؛ بُست (شهري از بلاد کابل بين هرات و غزنه)، (ج1، ص348)؛ قري کاسکان از قراي کازرون فارس (ج5، ص15)؛ اسفراين (ج5، ص26)؛ خوارزم (ج5، ص55)؛ کرمان (ج5، ص56)؛ رازان محلهاي بزرگ در بروجرد (ج3، ص23)؛ ري (ج3، ص22)؛ قومس، بذش، بسطام، سمنان (ج1، ص301)؛ مغکان، بذيخون، بخارا و برازجان (ج1، ص305)؛ شاذياخ (ج3، ص373)؛ بَزده، قلعهاي در شش فرسخي نسف در راه بخارا (ج1، ص339)؛ سانجن، قريهاي در نَسَف (ج3، ص295)؛ کش، سمرقند، فرغانه (ج1، ص275)؛ بايان، بالا (ج1، ص276)؛ دينور، قرميسيس، (ج2، ص531)؛ دينار آباذ، استرآباذ (ج2، ص530)؛ دليجان (ج2، ص490)؛ خانقاه حسنبن يعقوب حدّاد در نيشابور (ج2، ص524)؛ حصن کيبا شهري در ديار بکر (ج2، ص227)؛ جيرفت (ج2، ص142)؛ کازرون (ج5، ص14)؛ کرج ابودلف عجلي (ج5، ص46ـ 50)؛ طاسبندي قريهاي از قراي همدان (ج4، ص28)؛ ترمذ، آمل، دامغان (ج1، ص354).
نکتههاي ظريف و خواندني نيز در الانساب فراوان است:
مثلاً بحثهاي خواندني درباره مزدکيان (ج5، ص273)؛ دربار شهيد (ج3، ص476)؛ وجه تسمي برخي از شهرها، مثل بغداد (= بغ داد يا بغستان)، (ج1، ص372)؛ عقايد فرق سبعيه (ج3، ص216)؛ جملاتي از فارسي کهن: (فقال له بالفارسيه: خدايکان تازيان ذمار گرفت؛ قال باذرن، و هو في السوق: اسب زين و استر پالان و اسباب بيدرنگ)، (ج3، ص11)؛ و بسياري ديگر از اين جمله است.
پارهاي از ايرادها و نواقص در تصحيح
الانساب به تصحيح عبدالله عمر بارودي کتابي پاک و مهذب است، و مصححِ سختکوش در ارائ هر چه بهتر آن تلاش فراوان کرده، تعليقات و توضيحات سودمند بسياري بر آن افزوده، اختلاف نسخههاي خطي را در پاورقيها باز گفته و در مجموع، تصحيح مفيد و کارآمدي ارائه کرده است. امّا متأسفانه جاي فهرستهاي فني در آخر کتاب خالي است. چنانچه فهرست نام کسان، جايها، قبايل، کتابها و . به کتاب افزوده ميگشت، بر ارزش و بهرهوري آن چندين برابر اضافه ميشد. بجز از اينها، برخي غلطهاي چاپي يا نگارشي نيز در «الانساب» راه يافته که در مقايسه با کل اثر، جزيي است و از ارزش تصحيح نميکاهد، و ياد کرد آن، صرفاً به خاطر اصلاح آنها در چاپهاي بعدي است؛ از جمله:
کتاب «المضافات» ابو کامل بصيري را (ج1، ص325) در بعضي مواضع به غلط «المضاهات» نوشته است (ج1، ص365 و ج2، ص297). در جاي ديگر، «کتاب الشيوخ» از يونس بن عبدالاعلي را «کتاب الشويخ» نوشته است (ج4، ص303). در جايي نوشته است: «قال ابو حاتمبن حبّان: اَي أنا کتبنا عنه لقرب إسناده » که ظاهراً «کَتَبتُُ» درست است (ج1، ص379). در جاي ديگر، «سَمَع بنيسابور الحسنبن احمد سمرقندي» نوشته شده است که بايستي «حسنبن احمد» يا «ابوالحسنبن احمد» درست باشد. در جاي ديگر «المنتيب اليها» به جاي «المنتسب اليها» نوشته شده است (ج1، ص366).
نيز در جايي به جاي اباجعفر الابهري، الانهري نوشته شده است (ج5، ص314)؛ و در جاي ديگر ابو محمد حسنبن عبدالله تيمي چاپ شده که درست آن تميمي است (ج5، ص320).
در جاي ديگر «کان صاحب لؤلؤ و جوهر» نوشته شده (ج5، ص706) که جواهر درست است.
در جاي ديگر هم «مولي لعلي رضي الله عنه» چاپ شده (ج1، ص295) که مولي علي درست است.
در جاي ديگر، «کان صدوقاً فهيماً» به غلط «صدوقاً فهماً» چاپ شده است. (ج1، ص298). در جاي ديگر «أبوسهل البرساني الخرساني» چاپ شده است (ج1، ص321) که خراساني درست است.
صرف نظر از اين موارد جزيي، «الانساب» تأليف عبدالکريم سمعاني با تصحيح و تحقيق عبدالله عمر بارودي، کتابي است سودمند، زيبا، مهذب که براي اهل تحقيق جالب و خواندني است. توفيق او و واليان محترم انتشارات «دارالکتب العلميه» بيروت را در ارائ چنين خدمات ارزشمند علمي، از خداوند بزرگ خواهانيم؛ بمنّه و کرمه، و الحمدلله اولاً و آخراً.
. فؤاد سزگين، تاريخ التراث العربي (چاپ دوم: قم، کتابخانه آيت الله العظمي مرعشي نجفي، 1412 هـ .ق) ج1، جزء2، ص29.
. همان، ص29ـ 31.
. احمدبن محمّدبن احمد ميداني، مجمع الامثال (چاپ سوم: قم، انتشارات دارالفکر، 1393 هـ ./ 1972م) ج2، ص273.
. O.Lofgren; Dagfal und Dibibls Gewahrsm anner der Sudarabischen Sage in: Studi or in onore di g. L. Dellacida 11, 94-99
. تاريخ التراث العربي، پيشين، ج1، جزء2، ص45ـ 54.
. بلاذري، انساب الاشراف، به تصحيح محمّد حميدالله (قاهره: 1959م)، ص6.
. عبدالله عُمر البارودي، «مقدمه» الانساب سمعاني (بيروت: دارالکتب العلميه، 1408 هـ .) ج1، ص9.