خواجه نصیر الدین طوسی و اسماعیلیان نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

خواجه نصیر الدین طوسی و اسماعیلیان - نسخه متنی

حمید ملک مکان

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خواجه نصير الدين طوسى و اسماعيليان

حميد ملك‏مكان

اشاره

درباره خواجه نصيرالدين طوسى، فيلسوف، متكلم و دانشمند قرن هفتم، بسيار گفته‏اند و نوشته‏اند، اما هنوز نقاط ابهامى در زندگى او وجود دارد; از جمله اين ابهام‏ها مذهب وى است: با توجه به اين‏كه وى حدود سى سال با اسماعيليان زيسته، و نيز تحقيقات و كتاب‏هايى بر طبق مشرب باطنيان نگاشته است، آيا در اين مدت بر مذهب خود (شيعه امامى) باقى بوده يا به كيش اسماعيلى نزارى گرويده است؟

اگرچه كتاب‏ها و مقاله‏هاى بسيارى درباره خواجه نوشته شده است، ولى همچنان لازم است در اين زمينه تحقيقات مفصل‏ترى انجام گيرد. در اين مقاله سعى شده تا جايى‏كه ممكن است ديدگاه‏ها و نظريات مختلف درباره جنبه‏هاى مختلف زندگانى خواجه، از قبيل علت ورود به قلاع اسماعيليه، آيين ومذهب وى در مدت اقامت در نزد باطنيان، كتاب‏ها و رساله‏هاى وى بر طبق مشرب تعليميان، و از همه مهم‏تر، تاثيرپذيرى وى از اسماعيليه و ميزان انعكاس اين تاثير در نوشته‏هاى بعدى او، عرضه شود تا امكان جمع‏بندى نسبتا كاملى فراهم آيد.

زندگانى خواجه

خواجه نصيرالدين ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسى، فقيه، محقق، منجم، رياضيدان، متكلم وحكيم مشهور، در سال 597 ق در خانواده‏اى اهل علم در طوس به دنيا آمد. اصل وى از جهرود ساوه است. خواجه پس از تحصيلات ابتدايى، در نيشابور در فقه، اصول و حكمت نزد پدر خود محمد بن حسن طوسى، و در كلام و فلسفه به‏ويژه اشارات ابن‏سينا در محضر فريدالدين داماد، و رياضيات در حضور كمال‏الدين محمد حاسب، به تحصيل پرداخت. وى سپس به بغداد رفت و در آن‏جا طب و فلسفه را نزد قطب‏الدين، رياضيات را نزد كمال‏الدين يونس، و فقه و اصول را نزد معين‏الدين سالم بن بدران مصرى خواند و پس از مدت زمانى كوتاه، يكى از عالمان مشهور و برجسته قرن هفتم شد و سرانجام در 18 ذى‏حجه 672 در بغداد درگذشت و در كنار قبر امام موسى بن جعفر كاظم (ع) به خاك سپرده شد. (1)

مذهب خواجه قبل از پيوستن به اسماعيليان

بيشتر تاريخ‏نويسان و دانشمندان قائل‏اند خواجه طوسى در ابتدا شيعى امامى بوده است. (2) درعين‏حال، عده‏اى از شرق‏شناسان احتمال داده‏اند كه خواجه در يك خانواده شيعى اسماعيلى تولد و رشد يافته باشد.

ولاديمير ايوانف (1886- 1970) (3) در مقاله «يك اثر اسماعيلى به قلم خواجه نصيرالدين طوسى‏» و در مقدمه‏اى بر روضة التسليم، حدس مى‏زند كه خواجه در يك خانواده اسماعيلى به دنيا آمده است. (4)

البته ايوانف معتقد است كه چون مدارس اثناعشرى در تعليم و تربيت كارآمدتر بوده‏اند، خواجه به آن‏جا رفته و در ابتدا خود را از روى تقيه دوازده‏امامى وانمود كرده و پس از مدتى واقعا امامى‏مذهب شده، ولى از ترس اسماعيليان آن را مخفى كرده است. بنابراين، خواجه در باطن شيعى امامى بوده، ولى در ظاهر چون يك اسماعيلى رفتار مى‏كرده است. (5)

مصطفى غالب نيز مى‏گويد كه خواجه در سال 597 در طوس تولد يافت، و چون مدارس اسماعيلى درآن زمان زياد بودند، در اين مدارس به كسب علوم دينى و فلسفى پرداخت و سپس به الموت رفت. (6)

سال و علت ورود خواجه به قلاع اسماعيليه

دقيقا معلوم نيست كه خواجه نصير در چه سالى به قلاع اسماعيليان رفته يا برده شده است. محمدتقى دانش‏پژوه از زايجه‏اى كه در نهم رجب 632 براى كيخسرو و پسر علاءالدين و برادر ركن‏الدين خور شاه اسماعيلى كشيده شده و تاريخ رساله معينيه كه در 632 يا 633ق در قهستان انجام گرفته است، چنين نتيجه مى‏گيرد كه خواجه طوسى ميان سال‏هاى 619 و 633ق گرفتار اسماعيليان بوده و تا روز جمعه 28شوال 654 در قلاع آنان مى‏زيسته است. (7)

اما فرهاد دفترى مى‏نويسد خواجه طوسى حوالى سال 624ق بر ناصرالدين عبدالرحيم بن ابى‏منصور، محتشم قهستان، وارد شد و به سبب دوستى و الفت‏خاصى كه با وى پيدا كرد، در سال 633ق تاليف مهم خود را درباره اخلاق، به نام اخلاق ناصرى، كه مقدمه‏اى اسماعيلى داشته است، به وى اهدا كرد. (8)

دانستن سال و تاريخ ورود خواجه به نزد اسماعيليان از آن جهت مهم است كه اگر خواجه در حدود سال 619ق به قلاع رفته باشد، مى‏توان ورود وى را به سبب حمله مغولان به خراسان دانست، چون مغولان در حدود 618ق به خراسان و از جمله نيشابور حمله كردند و در سال 621ق خراسان را ترك گفتند. (9)

آراى نويسندگان و تاريخ‏نگاران درباره علت ورود خواجه به قلاع مختلف است. عده‏اى برآنند كه خواجه به اجبار نزد اسماعيليان رفته است. در مقابل، گروهى قائل‏اند كه خواجه با ميل و اراده خود به قلاع اسماعيليه رفته است و در عين حال، پس از اين كه تصميم گرفت از پيش آنان برود، به وى اجازه ندادند و وى را محبوس كردند.

ظاهرا رشيدالدين فضل‏الله همدانى (10) نخستين كسى است كه گفته است‏خواجه طوسى را به اجبار به قلاع اسماعيليان برده‏اند:

مولاناى سعيد خواجه نصيرالدين طوسى كه اكمل و اعقل عالم بود و جماعتى اطباى بزرگوار رئيس‏الدوله و موفق‏الدوله و فرزندان ايشان كه به غيراختيار به آن ملك افتاده بودند... و خاطر ايشان از ملازمت ملاحده ملول و متنفر شده بود و ميل ايشان به هواخواهى هلاكو هرچه تمام‏تر [بود] . (11)

در تاريخ وصاف‏الحضرة آمده است كه خواجه در قلاع اسماعيليه سكونت داشت و براى رهايى از آن‏جا نامه‏اى همراه با قصيده‏اى در مدح خليفه بغداد بدان‏جا فرستاد; ولى مؤيدالدين علقمى وزير خليفه بغداد صلاح نديد كه خواجه به آن‏جا برود و لذا بر پشت همان نامه خواجه قضيه را براى عبدالرحيم بن ابى‏منصور محتشم، حاكم قهستان، نوشت و او نيز از كار خواجه طوسى ناراحت‏شد و وى را زندانى كرد تا زمان هلاكو، كه پس از فروپاشى دولت نزارى اسماعيلى، خواجه آزاد و وزير هلاكو خان مغول شد. (12)

اما قاضى نورالله شوشترى نحوه ارتباط خواجه طوسى با قلاع اسماعيليه را به‏گونه‏اى ديگر بيان مى‏كند:

در ابتدا خواجه براى خليفه بغداد نامه‏اى نوشت، ولى از سوى او جوابى نيامد. در آن زمان، هم اذيت و آزار سنيان متعصب بود و هم بيم فتنه قوم تاتار و چنگيز وجود داشت و از سوى ديگر، حاكم قهستان، ناصرالدين محتشم، كه از افاضل زمان و نزديكان علاءالدين محمد، پادشاه اسماعيليان الموت وقهستان بود، خواجه را با لطايف الحيل، نزد خويش برد، به او احترام فراوان گذاشت و از او استفاده شايان برد. اگرچه خواجه در اصل مذهب با آنان شريك بود و برايش اسباب فراغت و مطالعه فراهم كردند ولى خواجه تا زمان فتح قلاع اسماعيليه به دست هلاكوخان در نزد آنان در رنج و عذاب بود. (13)

البته نظريه وى جاى تامل دارد; چرا كه اگر حاكم قهستان از افاضل زمان و انسانى علم‏دوست‏بود و به خواجه احترام فراوان مى‏گذاشت و حتى اسباب فراغت و مطالعه‏اش را فراهم كرد، پس علت ناراحتى خواجه چه بود؟

از تاريخ سرجان ملكم نقل شده است كه فداييان اسماعيلى خواجه را براى نجات پادشاه اسماعيلى از مريضى و به‏عبارت ديگر، نجات دولت نزارى از هرج و مرج و جنگ و خونريزى به اجبار به قلاع اسماعيليه بردند. عبارت وى چنين است:

علاءالدين محمد پس از پدرش جلال‏الدين در سن ده سالگى وارث مسند پدر گشت و چون بر سرير فرمانروايى متمكن گشت جمعى از رؤساى ملت را كه از امناى حضرت بودند، به بهانه مسموم‏ساختن پدر، معدوم ساخت واين عملش موجب شد كه پيروان از او روگردان شوند. به اين سبب، ماليخولياى صعب بر وى طارى گشت. لذا وزرا چنان مصلحت ديدند كه به جهت استخلاص وى از آن حالت، خواجه نصيرالدين طوسى را كه از معاريف حكماى عصر بود و در حكمت و رياضى و سياست‏سرآمد ابناى روزگار بود به صحبت وى طلب دارند و خواجه در آن اوان در بخارا مى‏زيست. آنچه كردند به اين امر راضى نشد; لاجرم حكمى از علاءالدين به حاكم قهستان صادر شد كه اين كار را به انجام رساند. روزى خواجه در باغ‏هاى قريب شهر تفرج مى‏نمود; چند نفر با اسب دور او را گرفته، اشارت كردند كه بر اسب سوار شود و پيش از آن‏كه كسى مطلع شود از نيمه راه به‏طرف قهستان گذشته بود. (14)

سيد حسن صدر در تاسيس الشيعه گفته است كه خواجه در قلعه ديلم به‏دستور خورشاه قرمطى حبس شده بود. وقتى قوم تاتار به آن‏جا حمله كردند خواجه را آزاد كردند و او را به‏سبب علم نجومش مورد تكريم واحترام قرار داده، وزيرش كردند.

با توجه به اين‏كه خورشاه آخرين حاكم اسماعيلى بوده، بنابراين نظريه، محتملا ارتباط خواجه با اسماعيليان قبل از وى با ميل و رغبت همراه بوده است.

در مقابل ديدگاه مذكور، چنان‏كه پيش‏تر گفته شد، عده‏اى برآنند كه خواجه با ميل و اراده خويش بر اسماعيليان وارد شد. يكى از معتقدان به اين نظريه مجتبى مينوى است. وى به‏شدت منكر اين است كه خواجه را به اجبار به نزد اسماعيليان برده باشند. (15) وى دليل پيوستن خواجه به اسماعيليان را علم‏دوستى آنان دانسته است; زيرا اهل فضل و علم در نظر آنان محترم و معزز بودند و اينان براى وى امكانات لازم را فراهم آوردند و فقط تقاضا مى‏كردند كه به‏تدريج و باحوصله براى ايشان كتاب بنويسد. ولى بعدها، از قرار معلوم ميل و هوس ديگرى به سرش زده و خواسته است آنان را ترك كند كه نگذاشتند. (16)

مدرس رضوى هم در احوال و آثار خواجه در همين زمينه، با اندكى تغيير و در واقع با تصحيح ديدگاه مجالس المؤمنين، قائل است كه خواجه طوسى به ميل و اراده خويش نزد اسماعيليان رفته است، ولى از عبارات خواجه در آخر شرح اشارات نتيجه مى‏گيرد كه خواجه در نزد اسماعيليان در رنج و زحمت‏بوده و از خود اختيارى نداشته است و لذا از خداوند مى‏خواهد كه هرچه زودتر از آن حال نجات پيدا كند و از حبس اسماعيليه آزاد شود. (17)

ترجمه عبارت خواجه در آخر شرح اشارات چنين است:

بيشتر مطالب آن را در چنان وضع سختى نوشته‏ام كه مشكل‏تر از آن ممكن نيست و بيشتر آنها را در دورانى همراه با كدورت و تشويش خاطر به رشته تحرير درآورده‏ام كه هر جزئى از آن زمان حاوى غصه و عذاب دردناكى بود و پشيمانى و حسرت بزرگى همراه داشت. در جاهايى بودم كه آتش جهنم در هر لحظه، در آنها زبانه مى‏كشيد و آتش گداخته به سرم مى‏ريخت، و زمانى بر من نگذشت كه چشم‏هايم پر از اشك و خيالم ناراحت و مشوش نباشد و زمانى پيش نمى‏آمد كه دردم در آن مضاعف نشود و غم و غصه‏ام فزونى نيابد. نمى‏دانم چرا در دوره زندگانى‏ام به زمانى برنخوردم كه پر از حادثه‏هايى نباشد كه مستلزم پشيمانى دائم است و زندگانى من در بين سپاه غم و عساكر مى‏گذشت. خداوندا، مرا از تزاحم امواج بلا و توفان‏هاى مشقت و سختى نجات بده، به حق رسول برگزيده‏ات و وصى پسنديده او; درود خداوند بر رسول تو و بر وصى او و خانواده آنان باد و مرا به حرمت آن‏كه خدايى نيست جز تو از آنچه در آن افتاده‏ام فرجى عنايت فرما، و تو ارحم الراحمينى.

هانى نعمان فرحات، انزجار و ناراحتى خواجه را در آخر شرح اشارات، يك حالت طبيعى و معمولى قلمداد مى‏كند و مى‏گويد اگر هم خواجه ناراحت‏بوده به‏سبب حمله مغول و آن قتل و غارت‏هاست. مخصوصا آن موقعى كه خواجه ديد كه اسماعيليه در مقابل مغول شكست‏خوردند، براى نجات خود به حيله جديدى متمسك شد. (18)

محمدتقى دانش‏پژوه منشا ارتباط خواجه و اسماعيليان را سرگذشت علمى و دانش‏اندوزى خود خواجه مى‏داند كه وى به‏دنبال حق بود - چنان‏كه در سير و سلوك آمده است - و لذا نخست از شهاب‏الدين باطنى پرسش مى‏كند و جوابى مى‏شنود و در فرصتى ديگر هنگام سفر از عراق به خراسان در گرد كوه دو سه روزى نزد او ماند و از زبان او سخن دعوت شنيد و نوشت و پس از خواندن فصول مقدس به مجلس ناصرالدين محتشم وارد شد. (19)

فرهاد دفترى نيز دراين‏باره چنين مى‏نگارد:

هيچ شاهد و مدركى در دست نيست كه نشان دهد اين دانشمندان را على‏رغم ميل واراده خودشان در جامعه اسماعيلى نگه داشته يا مجبور به قبول كيش اسماعيلى در طى اقامتشان در ميان نزاريان كرده بودند. اگرچه هنگام حمله مغول خواجه نصيرالدين طوسى و چند تن ديگر كه موقعيتى چون شيخ طوسى داشتند برخلاف اين ادعا كردند، برعكس اين ادعاها، گمان مى‏رود كه اين ميهمانان دانشمند به ميل و رضاى خود ميهمان‏نوازى نزاريان را پذيرفته بودند و در دوره ستر آزاد بودند كه معتقدات دينى پيشين خود را حفظ كنند. (20)

به‏نظر مى‏رسد علل مختلفى كه در اين بحث مطرح شده است همه درست و قابل‏جمع‏اند. از يك طرف، حمله مغول و قتل و غارت و خونريزى وجود داشته و اذيت و آزار سنيان متعصب هم به آن اضافه شده است، (21) و از سوى ديگر، علم‏دوستى طايفه اسماعيليه و به‏ويژه ناصرالدين محتشم، حاكم قهستان، معروف بوده است، (22) و لذا از خواجه دعوت كردند تا نزد آنان برود; خواجه در آن زمان كم‏تر از سى سال داشته و در پى علم‏اندوزى بوده است و چنان‏كه از سير و سلوك (23) به‏دست مى‏آيد، به‏دنبال حق بوده و براى رسيدن به حق به نزد باطنيان رفته و به اين نتيجه رسيده است كه هرچند در مسائلى حق با تعليميان است، ولى در اين مدت - حدود سى سال - هميشه اوضاع و احوال موافق طبع وى نبوده است ولذا با ناهموارى‏ها و مشكلات و احيانا نواقصى هم روبه‏رو بوده است كه از آنها اظهار ناراحتى و انزجار مى‏كند.

مذهب خواجه طوسى در طى اقامت در قلاع اسماعيليه

يكى از مباحثى كه درباره خواجه مطرح است، مذهب وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان است كه باعث ديدگاه‏هاى مختلفى در نوشته‏هاى محققان و دانشمندان شده است. در اين بخش، كه مهم‏ترين قسمت مقاله است، بايد تحقيق و بررسى بيشترى كرد كه آيا خواجه طوسى در مدت حدود سى سال سكونت در نزد اسماعيليان به آيين آنان گرويده يا شيعى امامى باقى مانده است. مسلم است كه خواجه عالمى محقق و متفكرى برجسته و حتى در مسائل سياسى - اجتماعى، شخصيتى با كياست و سرآمد روزگار خود بود; لذا درجهان اسلام، به‏طور عام، و درتاريخ تشيع، به‏طور خاص، سهم عمده‏اى دارد.

فعاليت‏هاى علمى متعدد، كتاب‏ها و رساله‏هايى كه وى در زمينه‏هاى مختلف نوشته، و نيز مدت طولانى‏اى كه با اسماعيليان زندگى كرده و با آنان حشر و نشر داشته است، عامل مهمى در اختلاف آرا و اقوال دانشمندان و نويسندگان درباره وى شده است. اينك به گوشه‏هايى از فعاليت علمى وى مى‏پردازيم.

اولا، اگرچه خواجه نصير در حدود سال 619ق اجازه روايت در علوم فقهى و شرعى را از ابومعين‏الدين سالم بن بدران مصرى گرفته است (24) ولى در زمينه فقه و حديث، جز شرح اصول كافى تاليف ديگرى ندارد، و بيشتر فعاليت‏هاى وى در زمينه علوم معقول، اعم از مسائل فلسفى و حكمت و كلام، و مسائل رياضى و نجوم و هيئت‏بوده است. ثانيا فعاليت‏هاى علمى وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان، در جهت ترويج مذهب شيعى اسماعيلى - بنابراين فرض كه اين كتاب‏ها و رساله‏ها را نوشته خود خواجه بدانيم - و يا در موضوعات عمومى، بدون ارتباط با مذهبى خاص، بوده است، چون شرح اشارات در فلسفه، تحرير اقليدس در رياضيات، اخلاق ناصرى و اخلاق محتشمى در زمينه مسائل اخلاقى; بنابراين، خواجه در اين مدت در زمينه مذهب اماميه تاليفى ندارد. ثالثا پس از فروپاشى دولت نزارى اسماعيلى، خواجه نيز - دست‏كم در زمينه فعاليت علمى - دچار تغيير و تحول فكرى و علمى شد و در اين زمان، كليه آثار كلامى و عقلى - مذهبى خواجه رنگ شيعى امامى به خود گرفت، و برخى از آنها چون تجريد الاعتقاد، قواعد العقائد، اعتقادات و رساله امامت صرفا درباره اثبات عقيده شيعه اثناعشرى نوشته شده است.

خواجه طوسى، علاوه بر تاليف كتب متعدد، شاگردان مشهور و نام‏آورى را چون ابومنصور حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى معروف به علامه حلى، ابوالمظفر عبدالكريم بن جمال‏الدين احمد بن طاووس، ابوالثناء محمود بن مسعود بن مصلح‏الدين كازرونى مشهور به قطب‏الدين شيرازى، و ابوالفضائل حسن بن محمد بن شرفشاه علوى استرابادى معروف به سيد ركن‏الدين تربيت كرد.

در اين‏جا به نقل اقوال درباره مذهب وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان مى‏پردازيم. فرهاد دفترى درباره مذهب خواجه مى‏گويد:

علماى اثناعشرى كه خواجه را امامى مى‏دانند مصرانه منكرند خواجه به كيش اسماعيلى درآمده بوده و صحت انتساب رسالات اسماعيلى بدو را كه در ميان اسماعيليان محفوظ مانده است، انكار مى‏كنند. عده‏اى ديگر، چون سرگذشت‏نامه‏نويسان ايرانى و معاصر وى، بر اين باورند كه طوسى به عنوان يك شيعه امامى، تقيه به كار بسته و براى حفظ جان خود در دوره اسارت خود در قلاع نزارى به تاليف آن كتب و رسالات پرداخته است. (25)

به گفته مدرس رضوى، ظاهرا علامه حلى اولين شخصيتى است كه خواجه نصيرالدين طوسى را شيعى امامى مى‏داند. (26) مدرسى زنجانى به نقل از مسامرة‏الاخبار ومسايرة الاخيار درباره مذهب محقق طوسى چنين نگاشته است: «او [خواجه طوسى ] امامى كامل و بقيه سلف و سرآمد خلف علماى جهان بود» . (27)

ادامه اين عبارت تصريح دارد كه منظور وى پس از سال 654ق است، يعنى زمانى كه در مراغه بوده است; و اين مورد اتفاق علماى اماميه است. مصطفى حسينى تفرشى درباره خواجه طوسى مى‏نويسد:

طوسى، نصيرالملة والدين، سرآمد محققان، سرور حكما و متكلمان است. در روزگار خويش رياست اماميه را عهده‏دار بود. (28)

اگرچه نقدالرجال تعبير «انتهت رياسة الامامية فى زمانه اليه‏» را دارد، ولى عبارت حاكى از آن است كه اين امر مربوط به اواخر عمر وى و زمانى است كه خواجه از قلاع اسماعيليه خارج شده بود. عبارت «تبحره فى العلوم العقلية والنقلية‏» ظاهرا از كلام علامه حلى گرفته شده است.

قاضى نورالله شوشترى نيز خواجه را شيعى امامى مى‏داند و چنان‏كه پيش‏تر ذكر شد، بى‏آن‏كه دليلى ذكر كند مى‏گويد كه وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان در رنج و عذاب بوده است. (29)

درعين‏حال، نويسندگان جديد با استناد به عبارات متقدمان معتقدند كه خواجه مردى شيعى‏مذهب، پيرو و مروج آيين جعفرى است و دراين‏باره جاى حرف و ترديدى وجود ندارد. مدرس رضوى مى‏گويد:

در اين‏كه خواجه طوسى - عليه‏الرحمه - مسلمانى معتقد و مردى شيعه‏مذهب و پيرو آيين جعفرى و از مروجين اين طريقه بوده، جاى حرف و محل ترديد نيست، جز عده‏اى از علماى اهل تسنن، خصوصا حنبلى‏هاى متعصب مانند ابن تيميه، ابن القيم الجوزى، عبدالحى حنبلى، مؤلف شذرات الذهب و سبكى كه وى را كافر و ملحد و بى‏دين دانسته‏اند... اما علماى شيعه همگى او را به ديانت و ترويج مذهب و وثاقت در نقل حديث توصيف كرده و با تجليل بسيار از او نام برده و رئيس اسلام و مسلمينش خوانده‏اند و هيچ‏كس از اسماعيلى بودن او و يا تاييد او از آيين باطنى در تاليفاتش سخنى نرانده و همه او را امامى مذهب و از زعماى شيعه اثنى عشريه دانسته و به تعبيرات مختلف، مانند حجة الفرقة الناجية، من انتهت اليه رياسة الامامية، شيخ الثقات والاجلاء، مؤسس اساس دين، او را ستوده‏اند. (30)

وى در قسمتى ديگر، ديدگاه خواجه را نسبت‏به مذهب خويش، كه در رساله امامت‏خود نوشته، ذكر و از آن چنين نتيجه‏گيرى مى‏كند:

بنابراين، كسانى كه خواجه را باطنى يا اسماعيلى دانسته يا ادعا كرده‏اند كه او آيين اين گروه را در كتب خويش تاييد كرده، گفته آنها خالى از دليل و تهمتى صرف است كه به آن بزرگ بسته‏اند و با توجه به تاليفاتش در مورد مذهب خويش اظهارنظر كردن و اسماعيلى خواندن و يا متمايل به اين طايفه دانستن، اجتهاد در مقابل نص و بى‏ارزش است و كتبى هم كه به روش باطنيه ساخته شده و در مقدمه آن نام نصيرالدين طوسى و محمد طوسى ذكر گرديده و بعضى هم از روى غفلت‏بدو نسبت داده‏اند به‏طور قطع و يقين از او نيست. (31)

به‏هرحال، از عبارات اين دسته از دانشمندان، امامى بودن خواجه برنمى‏آيد و اگر هم دلالتى بر اين مطلب هست، مربوط به بعد از سال 654ق است. كسانى كه مى‏گويند خواجه در مدت حضور در نزد اسماعيليان براى آنان كتاب نوشته است، علت اين امر را تقيه مى‏دانند. در مقابل اين ديدگاه، مجتبى مينوى معتقد است‏خواجه در قلاع اسماعيليه محبوس نبوده و بدون تقيه براى آنان كتاب و رساله نوشته است. وى در روزهاى آخر عمر خويش يادداشتى درباره خواجه نصير نوشته كه در مقدمه اخلاق ناصرى به چاپ رسيده است:

اين را كه خواجه نصيرالدين گفته باشد كه مرا در دستگاه اسماعيليه مانند محبوس و برخلاف ميلش نگاه داشته باشند، بنده درست نمى‏دانم، و ناروا مى‏دانم كه چنين گفته‏اى را به او نسبت دهم. نويسندگان پيرو مذهب شيعه اثناعشرى براى اين‏كه او را از تهمت‏باطنى‏گرى تبرئه كنند، اين سخن را ساخته‏اند تا قلمداد كنند كه به اجبار چندى از آنان پيروى كرده و سخن ايشان را بازگو كرده است. (32)

باز در قسمتى ديگر، در طعن كسانى كه مى‏گويند خواجه در نزد اسماعيليان با تقيه عمل مى‏كرده، مى‏نويسد اگر كتابى كه در همين اواخر به نام مطلوب المؤمنين در هندوستان منتشر شده از خواجه طوسى باشد بايد گفت كه وى اسير دست آنان بوده و چاره‏اى جز تقيه نداشته است، بنابراين سرزنشى متوجه او نيست. (33)

از اين نظريه برنمى‏آيد كه خواجه در مدت حضور در نزد اسماعيليان به كيش ايشان روى خوش نشان داده يا مذهب آنان‏را پذيرفته باشد، چنان‏كه دفترى چنين تصور كرده است. (34)

ويلفرد مادلونگ نيز قائل است‏خواجه طوسى به‏طور موقت آيين اسماعيليه را پذيرفت و نقش اساسى را دراين‏باره تعاليم اسماعيلى شهرستانى داشته است، چرا كه خود شهرستانى نيز در سده قبل از آن پنهانى به مذهب اسماعيليه نزارى جذب شده بود. بنابراين، او بود كه باعث‏شد خواجه طوسى به مذهب اسماعيليه بپيوندد. (35)

البته وى معتقد است كه خواجه نصير بعدها فرقه اسماعيليه را رها كرد و دوباره به فرقه اثناعشرى برگشت. (36)

محمدتقى دانش‏پژوه در مقدمه اخلاق محتشمى چنين مى‏نگارد:

اگر هم سير و سلوك را از خواجه ندانيم، خود اخلاق ناصرى و رساله جبر و قدر كه در آن از فصول مقدس ياد شده، و آغاز و انجام، و اخلاق محتشمى، و ترجمه ادب وجيز به‏خوبى مى‏رساند كه خواجه در اين مدت دستخوش تحولى فكرى شده بود، و دور هم نيست; چه، او نزديك به سى سالگى يا اندكى كم‏تر يا بيشتر دچار باطنيان شده و در اصول شيعى امامى هم به‏ويژه عصمت و اصل تعليم و قاعده تسليم كه از نشانه‏هاى آيين شيعى و در كافى و كتب ديگر به آنها برمى‏خوريم و روش تاويل باطنى كه در بصائر صفار و مرئاة الانوار و مشكاة الاسرار ابوالحسن شريف عاملى مى‏بينيم بسيار به آيين اسماعيلى نزديك بوده است، به‏خصوص اين‏كه او فلسفه آموخته بود و با راى افضل‏الدين كاشانى كه شايد خود از اهل تاويل اسماعيلى يا باطنى صوفى بوده آشنايى داشته است و او بود كه مدارج الكمال الى معارج الوصال كاشانى را خوانده و دوبيتى در ستايش آن بر نسخه‏اى از كتاب نوشته بود و آيين اسماعيلى هم با فلسفه آميختگى داشته است. پس هيچ دور نمى‏نمايد كه طوسى به اين آيين روى خوش نشان داده باشد; آن هم خواجه به دربار باطنيان آن‏گاه رفته بود كه آنها درسياست دينى تجديد كردند وخود را متعبد و پاى‏بند مناسك مرسوم نشان دادند و در ماه رمضان نماز تراويح خواندند و مادر جلال‏الدين هم به حج رفته بود. (37)

دانش‏پژوه در قسمتى ديگر، كمال‏الدين حاسب، حكيم و رياضى‏دان، شاگرد افضل‏الدين كاشى، را اولين كسى مى‏داند كه طوسى را به تعاليم اسماعيليان متوجه كرد; ولى چون ورق برگشت و حقايقى از تعاليم آنان و نقص اين آيين براى خواجه روشن شد، از آلودگى‏هاى الحاد و باطنى‏گرى كناره گرفت و آشكارا به مذهب اثناعشرى روى آورد، تا جايى كه اسماعيليان را خارج از دين معرفى كرد و نوشته‏هايى را كه به سود آنان نوشته بود، چون مقدمه‏ها وخاتمه‏هاى اخلاق ناصرى، معينيه و حل مشكلات آن، تغيير داد. بنابراين، وى يك دوره «مهلة النظر» را گذرانيده و با يك جست‏وجوى علمى و تحرى به گمان خود به مذهب حق كه آيين خانوادگى او نيز بود، يعنى مذهب امامى روى آورد و بهترين كتاب‏هاى كلامى خود چون تجريد، قواعد العقائد، فصول، امامت را به سود اثناعشريان نگاشت; به همين دليل بود كه دانشمندان شيعى چون علامه حلى، تفرشى، شيخ بهايى، مجلسى، مامقانى، و نورى از وى تجليل كردند. (38)

اگرچه ممكن است اين ديدگاه نيز اشكالاتى داشته باشد، با اين همه، از ديدگاه‏هاى ديگر محققانه‏تر است و در آن دقت و بررسى بيشترى شده است. وى در مقدمه اخلاق محتشمى نحوه ارتباط خواجه با اسماعيليان را بررسى كرده و به فعاليت‏هاى علمى وى در آن‏جا و پس از فروپاشى اسماعيليه اشاره كرده است و مطالبى نسبت‏به نقد و بررسى كتاب‏هاى خواجه بيان داشته و از همه مهم‏تر، به تاثيرپذيرى خواجه از اسماعيليه ونحوه ارتباط دوباره خواجه با اماميه اشاره كرده است.

فرهاد دفترى هم قائل است كه خواجه طوسى به احتمال زياد در مدت توقفش در قلاع نزارى به آيين اسماعيلى درآمده است و پس از سقوط دولت اسماعيلى دوباره شيعى امامى شده است. وى مى‏نويسد:

به احتمال زياد، طوسى از روى ميل درطى مدت توقفش در قلاع نزارى موقتا به كيش اسماعيلى نزارى درآمده و پس از سقوط دولت نزارى دوباره به كيش شيعه دوازده‏امامى برگشته و چند رساله كلامى در تاييد نظريات دوازده‏اماميان نوشته بوده است. (39)

دليل اساسى وى براى گرايش خواجه به آيين اسماعيليه، رساله سير وسلوك است كه زندگى‏نامه معنوى خواجه است. برخى نيز از اظهارنظر صريح در اين باره خوددارى كرده و يا به‏صورت مبهم نظرى را ارائه داده‏اند. برنارد لوئيس (40) از جمله اينان است ومى‏گويد خواجه در مدت اقامت‏خود در نزد اسماعيليان چون يك نفر اسماعيلى رفتار مى‏كرد و چندين رساله نيز به روش آنان نگاشت كه هنوز فرقه اسماعيليه، آنها را از جمله كتاب‏هاى مستند خود مى‏شمارند، و با آن‏كه بعدها وى خود را اثناعشرى معرفى كردو رابطه خويش را با اسماعيليه از روى اضطرار دانست اما دقيقا معلوم نيست كه دين اصلى وى چه بوده است. (41)

هاجسن هم در ابتدا خواجه را يك شخص فرامذهبى معرفى مى‏كند و معتقد است چنين شخصى با چنين قدرت انديشه‏اى را نمى‏توان در زمره يكى از عقايد مرسوم گنجانيد. وى سپس درباره آيين و مذهب خواجه چنين نوشته است:

عقايد و احساسات خود وى هرچه بوده است، باشد ولى نقش بزرگى در افكار اسماعيلى عهد خود بازى كرده است. دو اثر منتسب به وى به ما مى‏شناساند كه حداقل به عنوان يك اسماعيلى در جامعه اسماعيليان زيسته و از تمام زير وبم‏هاى اين مذهب اطلاع داشته است. شايد اصول عقايد مربوط به ستر تا حد زيادى به‏وسيله وى در اين دو اثر صورت تحقق يافته باشد، اصولى كه يكى از هنرها وكمالات اسماعيلى نسل او به‏شمار مى‏رود. (42)

در پايان اين بخش، پس از يك جمع‏بندى كلى، به اين نتيجه مى‏رسيم كه ديدگاه‏هاى هيچ‏يك از سه گروه ياد شده به طور كامل پذيرفتنى نيست.بعضى ازديدگاه‏ها فاقد دليل است و برخى نيز به كتاب‏هاى خواجه بر مشرب باطنيان استناد كرده‏اند كه در بخش نقل كتاب‏هاى وى بررسى خواهد شد، و برخى نيز ادله‏اى ذكر كرده‏اند كه چندان درست‏به نظر نمى‏رسد.

با اين همه، ظاهرا دليل و سند معتبرى وجود دارد كه به‏آسانى نمى‏شود از آن گذشت و آن مقدمه جديد خود خواجه طوسى بر اخلاق ناصرى است كه در حدود سى سال و يا اندكى كم‏تر (43) پس از نگارش آن نوشته است. خواجه در اين مقدمه تصريح دارد كه به حكم اضطرار بر اسماعيليان وارد شده و مقدمه كتاب را بر طبق عقيده آنان نه اهل شريعت و سنت نگاشته است. مقدمه چنين است:

محرر اين مقاله و مؤلف اين رساله احقر العباد محمد بن محمد بن حسن الطوسى المعروف به النصير گويد كه تحرير اين كتاب كه موسوم است‏به اخلاق ناصرى در وقتى اتفاق افتاد كه به سبب تقلب روزگار جلاى وطن بر سبيل اضطرار، اختيار كرده بود و دست تقدير او را به مقام قهستان پاى‏بند گردانيده و چون آن‏جا به سببى كه در صدر كتاب مسطور است، در اين تاليف شروع پيوست... به جهت استخلاص نفس و عرض از وضع ديباچه بر صيغتى موافق عادت آن جماعت در ثنا و اطراى سادات و كبراى ايشان بپرداخت و اگرچه آن سياقت مخالف عقيده و مباين طريقه اهل شريعت و سنت است چاره نبود.

بنابراين، با توجه به اين مقدمه، در صورتى كه واقعا از خود خواجه باشد، امامى بودن ايشان در زمان اقامت در نزد اسماعيليان تقويت مى‏شود.

تاثيرپذيرى خواجه از اسماعيليه

مسلم است كه خواجه طوسى پس از فروپاشى دولت اسماعيلى نزارى تا پايان عمر شيعى امامى بود و در اين مدت كتاب‏هايى نيز بر طبق اين آيين نوشت; ولى نكته درخور توجه اين است كه از برخى از كتب ايشان كه به روش اماميه نوشته شده‏اند برمى‏آيد كه وى تا حدودى تحت تاثير افكار و عقايد اسماعيليه بوده است و يا دست‏كم هاله‏اى از ابهام و تردد وجود دارد كه به چند نمونه آن اشاره مى‏گردد.

الف) مسئله رجعت: اصل مسئله رجعت و اعتقاد به آن يكى از اصول اساسى اعتقادى مسلم شيعه است كه دانشمندان و متكلمان شيعى هم قبل و هم بعد از خواجه بدان پرداخته (44) و درباره آن آثارى نيز نوشته‏اند. (45) با اين همه، خواجه طوسى به هيچ‏وجه اين مسئله را در كتب خويش مطرح نكرده است. ممكن است چنين تصور شود كه نياوردن مسئله‏اى دليل بر نپذيرفتن آن نيست، ولى توجه به اين مطلب لازم است كه خواجه در تجريدالاعتقاد، كه يك دوره كامل مسائل كلامى شيعى امامى است، حتى مسائلى از جمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بيان كرده، اما به رجعت‏حتى اشاره‏اى نيز نكرده است، و اين البته پرسش‏برانگيز است.

ب) مسئله بداء: بداء نيز از ديرزمان از مسائل اساسى و مطرح ميان متكلمان و محدثان امامى بوده است. خواجه طوسى به اين مسئله پرداخته است ولى چون فقط يك روايت، كه خبر واحد است، درباره آن نقل شده است، بداء را كنار مى‏گذارد. خواجه در جواب افتراى حكايت‏شده از سليمان بن جرير زيدى به واسطه فخر رازى در مسئله بداء و تقيه چنين مى‏گويد:

اماميه قائل به بداء نيستند و قول به بداء، فقط به واسطه يك روايت است كه از امام صادق (ع) نقل شده است و آن اين‏كه آن حضرت پسرش اسماعيل را قائم‏مقام خويش قرار داد، ولى وى در زمان حضرت فوت كرد و [امام صادق (ع) ] حضرت موسى را جانشين خود فرمود. از ايشان در اين باره سؤال شد; فرمودند: «براى خدا در امر اسماعيل بدا حاصل شد» . در باب بداء همين يك روايت وجود دارد كه آن هم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نمى‏شود. (46)

خواجه در اين‏جا اصل مسئله بداء را رد مى‏كند، در حالى كه بداء، اصل مسلم و مورد اتفاق متكلمان شيعى امامى است. ميرداماد در اين باره ادعاى تواتر كرده است. (47)

ج) مسئله تعليم: مسئله ديگرى كه خواجه به آن پرداخته و در كلامش مى‏توان گونه‏اى از تناقض را يافت، قاعده تعليم است. فخر رازى در بحث نظر مسئله تعليم را به ملحدان نسبت مى‏دهد و مى‏گويد در شناخت‏خدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احتياجى نيست. خواجه در جواب مى‏گويد:

اسماعيليه مقدمات اثبات صانع جهت رسيدن به نتيجه را لازم مى‏دانند، لكن مى‏گويند مقدمات عقلى به تنهايى كافى نيست و نجات بدون معلم بدست نمى‏آيد، چرا كه پيامبر (ص) مى‏فرمايد: به من دستور داده شده مردم را بكشم تا بگويند: لااله الا الله. پس اگر عقول كافى بود عرب مى‏گفت ما خدا را به واسطه عقول خودمان اثبات مى‏كنيم و توحيد را مى‏شناسيم و احتياجى به معلم نداريم. بنابراين، استدلال اينان با بيان كوتاه چنين است: آيا عقل تنها كافى است‏يا خير؟ اگر عقل تنها كافى باشد، احدى از مردم حتى انبيا نمى‏توانند ديگران را هدايت كنند و اگر عقل به تنهايى كافى نباشد.... به تعليم احتياج است. (48)

اما خواجه طوسى در رساله ديگر خود به نام امامت، اسماعيليان را بدون استثنا خارج از دين دانسته است و هيچ‏يك از آراى ايشان را، گرچه درست‏باشد، نمى‏پذيرد. (49)

از عبارات فوق برمى‏آيد كه گونه‏اى از تردد و تناقض در سخنان خواجه در اين باره وجود دارد. محمدتقى دانش‏پژوه نيز به اين دوگانگى در آثارى كه خواجه پس از 654هجرى نوشته، اشاره كرده است. (50)

ميان‏محمد شريف نيز، به تاثيرپذيرى خواجه از اسماعيليان به صورت بسيار مجمل و بدون دليل اشاره كرده است. (51)

در پايان، به آن دسته از محققان و پژوهشگران علاقه‏مندى كه مايل‏اند در اين زمينه تحقيقات بيشترى انجام دهند، توصيه مى‏شود درباره «عقيده ستر» خواجه كه در تجريد الاعتقاد درباره غيبت امام زمان (ع) بيان كرده و قائل است كه «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا» تحقيق كنند. اين عزيزان در تحقيقات خود به اين نكته توجه كنند كه عقيده ستر اولا بازتاب وسيعى در عقايد اسماعيليه ايجاد كرده است و ثانيا در كتب كلامى اماميه قبل‏ايشان نيز چنين ديدگاهى بدين‏صورت، بررسى نشده است.

از مباحث ديگر قابل تحقيق مسئله علم خدا در شرح اشارات و تاثيرپذيرى ايشان از اسماعيليه است. (52)

حسين بن منصور حلاج (244- 308ق) در نگاه خواجه

پس از بيان سه آموزه‏اى كه در آنها خواجه با دانشمندان شيعى اختلاف راى داشت، اختلاف وى را با اين دانشمندان درباره يك شخصيت مشهور، يعنى حسين بن منصور حلاج (244- 308ق) بررسى مى‏كنيم.

هرچند امروزه حلاج را صوفى و عارفى نامى مى‏دانند، زندگى او در هاله‏اى از ابهام قرار دارد. آنچه در اين‏جا مورد توجه ماست جايگاه وى در ميان دانشمندان شيعى و نيز تا حدى مذهب اوست. متكلمان شيعى پيش از خواجه طوسى، مانند شيخ مفيد در المسائل الصاغانيه، (53) شيخ طوسى در الغيبه، (54) و ابن‏نديم در الفهرست، (55) حلاج را طرد و تكفير مى‏كردند و براى وى هيچ‏گونه منزلتى قائل نبودند. (56)

ابن‏تيميه درباره مذهب حلاج و ارتباط وى با علماى شيعه چنين مى‏نگارد: حلاج وقتى داخل بغداد شد، مردم صدا مى‏زدند: اين داعى قرامطه است; به شيعيان كه مى‏رسيد، اظهار مى‏داشت كه از آنان است. بر ابن نوبخت رئيس شيعه وارد شد و از ايشان خواست كه از او پيروى بكند. ابن نوبخت از او كراماتى طلب كرد كه او از اظهار آنها عاجز ماند. (57)

ماسينيون درباره حلاج چنين مى‏گويد:

حلاج سال‏هاى 260 تا 284 هجرى با شيوخ صوفيه (تسترى ، عمرو مكى وجنيد) در خلوت گذراند و سپس از آنان جدا شد و وارد اجتماع گرديد. مردم را به زهد و تصوف فرا مى‏خواند و در اين هنگام، در بلاد خراسان، اهواز، فارس، هند و تركستان داعى قرامطه بود. شاگردان حلاجيه در برگشت از مكه به سمت‏بغداد در سال 296 به سرعت دور او جمع شدند. در اين هنگام بود كه معتزله او را به شعبده‏بازى وساحرى متهم كردند، و به سبب توقيعى كه عالمان امامى صادر كردند و فتواى فرقه ظاهريه، وى خارج از دين و مرتد معرفى شد. (58)

مصطفى غالب نيز حلاج را شيعى اسماعيلى مى‏داند، و مى‏گويد وى در اهواز با داعى اسماعيلى، حسين اهوازى، ملاقات كرده است. (59)

اولين شخصيتى كه منزلتى براى حسين بن منصور قائل شد و نظريه «انا الحق‏» او را تاويل كرد، خواجه نصيرالدين طوسى است. (60) وى در اوصاف الاشراف مى‏گويد:

همچنان‏كه دعاى منصور حسين حلاج كه گفته است: «بينى و بينك انى ينازعنى / فارفع بفضلك انى من البين‏» مستجاب شد و انيت او از ميان برخاست تا توانست گفت: «انا من اهوى ومن اهوى انا» و در اين مقام معلوم شود كه آن كس كه گفت: انا الحق و آن كس كه گفت: سبحانى ما اعظم شانى، نه دعوى الهيت كردند بل دعوى نفسى انيت‏خود و اثبات انيت غير خود كرده‏اند، وهو المطلوب. (61)

ممكن است گفته شود خواجه طوسى با توجه به كتاب اوصاف الاشراف و رساله آغاز و انجام (62) در مسائل عرفانى صاحب نظر بوده و اناالحق حلاج را از اين حيث درست‏خوانده است. در پاسخ مى‏توان گفت: خواجه هرچند در زمينه عرفان نيز كتاب نوشته است، در آن، برخلاف علوم معقول و حكمت، متخصص نبوده است. بنابراين، طبق روال فقها و متكلمان قبل خود، چون محمد بن على بن بابويه، ابوجعفر طوسى، شيخ مفيد، جمال‏الدين مطهر حلى، احمدبن فهد حلى، جنيد اسكافى و سيد مرتضى علم‏الهدى، (63) خواجه نيز بايد يا حلاج را رد و يا دست‏كم درباره وى توقف مى‏كرد. البته بعد از خواجه طوسى اين روند تغيير يافت وحتى تعدادى ازمتكلمان وفلاسفه مانند سيدحيدر آملى، ميبدى، ميرداماد، ملاصدرا، شهاب‏الدين سهروردى، و شوشترى، حلاج را تاييد كردند. (64)

آثار خواجه بر طبق مشرب اسماعيليان

الف) رساله تولا و تبرا

اين رساله را خواجه در ايام توقف در قهستان به درخواست نجيب‏الدين حسن به زبان فارسى بر مشرب تعليميان نگاشته است. (65) اين رساله به اهتمام دانش‏پژوه در آخر اخلاق محتشمى چاپ شده است. وى در توضيح آن چنين مى‏گويد:

اين مسئله در رساله به روش فلسفى و بسيار شيوا و شيرين بحث‏شده است [... ] خود خواجه طوسى در اخلاق محتشمى همه قواعد دينى را به اين دو برمى‏گرداند مگر اين كه خواجه در اين رساله از رهگذر فلسفى و روان‏شناسى و خلقت اين مسئله را روشن ساخته است. [...] از اين رساله راز پرورش فدائيان از خود گذشته و جانباز آشكار مى‏گردد. (66)

ب) رساله مطلوب المؤمنين

ظاهرا ترديدى نيست كه اين رساله در تاييد مذهب اسماعيليه نگاشته شده است; با اين همه، عده‏اى در صحت انتساب آن به خواجه ترديد كرده‏اند. در اين رساله به بيانى مختصر به بحث درباره عقيده ستر پرداخته شده است. ايوانف روسى اين رساله را ويراسته است. (67)

ج) آغاز و انجام

خواجه اين كتاب را در بيست فصل نگاشته است. برخى معتقدند كه در اين كتاب به روش عرفانى از آغاز و انجام خلقت و قيامت وبهشت وجهنم وغير آن بحث‏شده است. (68) ولى برخى ديگر مى‏گويند روش اين كتاب، روش باطنى و داراى تاويلات اسماعيلى است. سبك و روش تاويلى آن همانند سبك و سياق نوشته‏هاى ناصرخسرو است. (69)

د) اخلاق ناصرى

اين كتاب ترجمه طهارة الاعراق ابن مسكويه همراه با اضافاتى از خواجه طوسى است. وى كتاب را به نام علاءالدين خورشاه محمد بن حسن و ناصرالدين ابوالفتح عبدالرحيم بن ابى منصور نخعى اشترى نگاشته است. تاريخ نگارش آن را به سال 633 و يا بين سال‏هاى 630 و 633 مى‏دانند. (70) كتاب ابتدا داراى يك مقدمه و خاتمه بوده كه رنگ اسماعيلى باطنى داشته است، ولى نويسنده حدود سى سال بعد اينها را برداشته و مطالب ديگرى را جايگزين آنها كرده است. نقل است كه در ميانه كتاب هم پاره‏اى از مطالب را تغيير داده است. (71)

ه) اخلاق محتشمى

ناصرالدين عبدالرحيم بن ابى منصور، محتشم قهستان (م‏655)، نوشتن اين كتاب را آغاز كرد، ولى به دليل اشتغالات مملكتى، نتوانست آن را به پايان ببرد; ناگزير به خواجه طوسى دستور داد كتاب را طبق مصلحت‏حاكم به پايان برد. در اين كتاب، نخست آيات قرآن و سپس اخبار نبوى، آن‏گاه خبرهاى علوى و پس از آن سخنان امامان ديگر شيعى به ويژه صحيفه سجاديه و در آخر هم سخنان داعيان اسماعيلى و فيلسوفان آورده شده است. (72) سال نگارش كتاب معلوم نيست. دانش‏پژوه مى‏گويد: «اخلاق ناصرى در 633 ساخته شده ولى سال نگارش اخلاق محتشمى معلوم نيست. شايد از سادگى آن بتوان گمان برد كه پيش از اخلاق ناصرى و گويا براى تبليغ و دعوت نوشته شده، و پيداست جنبه عملى و مذهبى آن بيشتر از اخلاق ناصرى است كه فلسفى صرف مى‏باشد» . (73)

و) سير و سلوك

خواجه در اين رساله - چنان‏كه از متن آن بدست مى‏آيد - شمه‏اى از اعتقادات و شرح حال خويش را بيان مى‏كند: «مدتى است تا كم‏ترين بندگان محمدالطوسى مى‏خواهد كه نمودارى از صورت اعتقاد و شمه‏اى از شرح حال خود بر راى حقيقت‏نماى مجلس عالى، سلطان الدعاة والوزراء - دام عاليا - عرضه بدارد» . (74)

مدرس رضوى يقين دارد كه كتاب‏هاى منسوب به خواجه كه به روش تعليميان نگاشته شده‏اند، از وى نيستند. (75) در مقابل اين نظريه، برخى مى‏گويند كه اين رساله از خواجه است. (76)

ز) روضة‏التسليم يا تصورات

اين كتاب توسط ايوانف روسى تصحيح شده و در سال 1950 ميلادى در بمبئى به چاپ رسيده است. كتاب 28 تصور داشته كه اكنون تصور آخر آن مفقود است. عده‏اى از نويسندگان اين كتاب را نوشته خود خواجه نصيرالدين طوسى مى‏دانند. (77) محمدمحيط طباطبايى در مقدمه ترجمه ملل و نحل شهرستانى، روضة التسليم را منسوب به حسن صباح مى‏داند. وى مى‏گويد: «اگر از شهرستانى مجالس ديگرى جز مجلسى كه در خوارزم منعقد نموده در دست ما بود و يا آن‏كه اصل چهار فصل حسن صباح نيز مانند روضة‏التسليم منسوب به او از سوختن نجات يافته بود، به ديده بصيرت مى‏نگريستيم‏» . (78)

مدرس رضوى نيز كتاب را از خواجه نمى‏داند و در اين باره دلايلى را مطرح مى‏كند:

در مورد كتاب روضة التسليم يا تصورات، كتابى كه راجع به عقايد تعليميان و اسماعيليه نگاشته شده است، نام آن در فهرست تاليفات خواجه نيامده و نسبت آن هم به وى درست نيست; علاوه بر اين‏كه اسلوب و روش نگارش آن با عبارت خواجه متفاوت است و لغات و تركيبات غلطى در آن ديده مى‏شود كه نمى‏تواند از خواجه باشد. ديگر اين‏كه ذكر برادرى به نام بدرالدين حسين براى خواجه شده كه در هيچ كجا يادى از آن نشده، مسلم مى‏دارد كه اين كتاب از آن خواجه نيست. (79)

درباره اين ديدگاه مى‏توان گفت: لغات و تركيبات غلط كتاب ممكن است ناشى از سهو در استنساخ باشد، و نيز ممكن است منظور از برادر در اين‏جا برادر دينى باشد; اسلوب و روش نگارش آن نيز، چنان‏كه دانش پژوه نيز گفته است، با اخلاق محتشمى و تولا و تبرا همانند است، مگر اين كه وى اين كتاب‏ها را از خواجه نداند. بنابراين بعيد است كه اين كتاب هم از خواجه نباشد مگر در اين باره دلايل قطعى‏تر و روشن‏ترى ارائه شود.

عقيده ستر در روضة التسليم

خواجه طوسى بر آن است كه نشان دهد همه سياست‏ها و خطمشى‏هاى اجتماعى و فكرى هر يك از خداوندان الموت كه به‏ظاهر متناقض مى‏نمايند، از يك واقعيت معنوى واحد نشات گرفته‏اند، چرا كه هر امام معصومى مطابق با ضروريات روزگار خود عمل مى‏كرده است. نظريه‏اى كه ايشان و ديگر انديشمندان مطرح كردند، به نظريه «ستر» معروف گشت. از اين رو، در نظر خواجه، اشكالى نداشت كه در يك دوره، حاكمى چون جلال‏الدين حسن به شريعت اهل سنت روى بياورد، وعقيده دينى واقعى خود را پنهان كند و در دوره‏اى ديگر، دور قيامت‏برپا گردد (منظور از قيامت رويداد معادى و آخر زمانى در تاريخ بشر نيست، بلكه حالت و وضعى گذران در زندگى است، كه حقيقت در آن آشكار است) . خواجه طوسى در تصور 24، ضمن توضيح معناى امام وقائم به بيان دور ستر و تقيه و دور قيامت مى‏پردازد. (80)

فرهاد دفترى درباره اصطلاح ستر از ديدگاه خواجه چنين مى‏نگارد:

خواجه طوسى اصطلاح ستر را نسبت‏به اسماعيليان متقدم در يك معناى متفاوت و در عين حال وسيع‏ترى به كار برد. اسماعيليان متقدم، اصطلاح ستر را براى بيان آن دوره‏هايى از تاريخشان كه امام از انظار عموم يا حتى از انظار پيروانش پنهان است، مانند دوره ميان محمد بن اسماعيل و عبيدالله مهدى در تاريخ قديم اسماعيليه و همچنين در دوره ستر ميان نزار وحسن دوم در تاريخ نزاريه به كار برده بودند. اما خواجه اين اصطلاح را به مفهوم پوشيدگى حقايق دينى و پوشيده بودن واقعيت روحانى حقيقى امام به كار برده است نه به معناى اختفاى غيبت جسمانى امام. بنابراين، على‏رغم حضور جسمانى امام، ممكن بود دورى، دور ستر باشد. (81)

آنچه گذشت، اشاره‏اى كوتاه بود به ديدگاه‏هاى مختلف درباره جنبه‏هاى مختلف زندگى خواجه نصيرالدين طوسى، و به ويژه آثارى كه وى بر طبق مشرب اسماعيليان نوشته است. قضاوت نهايى درباره اين ديدگاه‏ها و نيز مذهب خواجه را بر عهده انديشمندان گرامى مى‏گذاريم.

كتاب‏نامه

1. ابن‏تيميه، احمد: شرح العقيدة الاصفهانية، مكتبة الرشد، رياض، 1415ق.

2. امين، حسن: دائرة‏المعارف الاسلامية الشيعية، چاپ پنجم، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1416ق.

3. حسينى تفرشى، مصطفى: نقد الرجال، مؤسسه آل‏البيت، قم، 1418ق.

4. حلى، حسن بن يوسف: كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1399ق.

5. خوئى، سيدابوالقاسم: معجم رجال الحديث، انتشارات مدينة العلم، قم، بى‏تا.

6. خواند مير: حبيب السير، چاپ دوم، كتاب‏فروشى خيام، تهران، 1353.

7. دفترى، فرهاد: تاريخ و عقائد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‏اى، انتشارات فرزان‏روز، تهران، 1375.

8. دوانى، على: مفاخر اسلام، انتشارات اميركبير، تهران، 1364.

9. سبحانى، جعفر: موسوعة طبقات الفقهاء، مؤسسه امام صادق، قم، 1419ق.

10. شريف، ميان‏محمد: تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه گروهى از مترجمان، مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1362.

11. شوشترى، قاضى نورالله: مجالس المؤمنين، انتشارات اسلاميه، تهران، 1375ق.

12. شهرستانى، محمد بن عبدالكريم: ملل ونحل، ترجمه افضل‏الدين تركه اصفهانى، مقدمه محمدمحيط طباطبايى، تصحيح جلالى نائينى، چاپ دوم، انتشارات تابان، تهران، 1335.

13. شيرازى، فضل الله بن عبدالله: وصاف الحضرة، كتابخانه ابن‏سينا و كتابخانه جعفرى تبريزى، تهران، 1338.

14. صدوق، ابوجعفر محمد بن على: الاعتقادات، انتشارات محقق، قم، 1412ق.

15. طوسى، خواجه نصيرالدين، محمد بن محمد بن الحسن: اخلاق محتشمى، با مقدمه و تصحيح محمدتقى دانش‏پژوه، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1363.

16. - : اخلاق ناصرى، با مقدمه مجتبى مينوى، چاپ پنجم، انتشارات خوارزمى، تهران، 1373.

17. - : اوصاف الاشراف، انتشارات امام، مشهد، 1361.

18. - : تلخيص‏المحصل، انتشارات دانشگاه تهران، 1359.

19. - : روضة التسليم، نشر جامى، تهران، 1363.

20. - : سير و سلوك، تحقيق ايوانف، چاپ لندن، 1998م.

21. - : فصول نصيريه، با مقدمه و تصحيح محمدتقى دانش‏پژوه، چاپ دانشگاه تهران، تهران، 1335.

22. طوسى، محمد بن حسن : الغيبة، انتشارات مكتبة الصادق فى النجف

23. علم‏الهدى، مرتضى على بن الحسين: رسائل شريف مرتضى، انتشارات دارالقرآن الكريم، مطبعة سيدالشهداء، قم، 1405ق.

24. غالب، مصطفى: اعلام الاسماعيلية، داراليقظة، بيروت، 1964م.

25. - : حلاج حسين بن منصور، مؤسسه عزالدين، بيروت، 1402ق.

26. الفاخورى، حنا و خليل الجر: تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چاپ دوم، كتاب زمان، تهران، 1358.

27. فرحات، هانى نعمان: نصيرالدين الطوسى و آراؤه الفلسفية والكلامية، نشر احياء التراث العربى، بيروت، 1406ق.

28. فضلى، عبدالهادى: تاريخ التشريع الاسلامى، مؤسسه دارالكتب الاسلامى، 1414ق.

29. كربن، هانرى: تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه جواد طباطبايى، چاپ دوم، انتشارات كوير، تهران، 1377.

30. گرجى، ابوالقاسم: تاريخ فقه و فقها، سمت، تهران، 1375.

31. گروهى از نويسندگان: اسماعيليان در تاريخ، ترجمه يعقوب آژند، انتشارات مولى، تهران، 1363.

32. لوئيس، برنارد: تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدره‏اى، انتشارات طوس، تهران، 1362.

33. مادلونگ، ويلفرد: فرقه‏هاى اسلامى، ترجمه ابوالقاسم سرى، چاپ اساطير، تهران، 1377.

34. - : مكتب‏ها و فرقه‏هاى اسلامى در سده ميانه، ترجمه جواد قاسمى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد، 1375.

35. ماسينيون، لوئى: «الحلاج‏» ، دائرة‏المعارف الاسلامية، دارالشعب، قاهره، بى‏تا.

36. مامقانى، عبدالله: تنقيح المقال فى علم الرجال، كتاب‏فروشى مرتضويه، نجف اشرف، 1352ق.

37. مجلسى، محمدباقر : بحارالانوار، چاپ سوم، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403ق.

38. - : الوجيزة فى الرجال، تصحيح محمدكاظم رحمان‏ستايش، مؤسسة الطباعة والنشر وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى; تهران، 1420ق.

39. مدرس رضوى، محمدتقى: احوال و آثار خواجه، چاپ دوم، انتشارات اساطير، تهران: 1370.

40. مدرسى زنجانى، محمد: سرگذشت و عقائد فلسفى خواجه، انتشارات اميركبير، تهران، 1363.

41. مدرسى طباطبايى، حسين: مقدمه‏اى بر فقه شيعه، انتشارات آستان قدس رضوى، 1368.

42. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان: اوائل المقالات، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372.

43. - : تصحيح اعتقادات الامامية، انتشارات المؤتمر العالمى لالفية شيخ مفيد، قم، 1413ق.

44. - : مصنفات، المسائل الصاغانية، انتشارات المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، قم، 1413ق.

45. موسوى خوانسارى، محمدباقر: روضات الجنات، انتشارات كتابفروشى اسماعيليان، قم، 1390ق.

46. ميرداماد، سيدمحمدباقر: نبراس الضياء وتسواء السواء، مؤسسه انتشارات هجرت، 1359.

47. ميسن، هربرت و.: حلاج، ترجمه مجدالدين كيوانى، نشر مركز، تهران، 1378.

48. نديم، محمد بن اسحاق : فهرست، تحقيق رضا تجدد، چاپ سنگى، انتشارات مكتبة الاسلامى و مكتبة الجعفرى، تهران، 1350.

49. نعمه، عبدالله: فلاسفه شيعه، ترجمه جعفر غضبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1367.

50. هاجسن، مارشال، گ. س. : فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‏اى، كتابفروشى تهران، تبريز، 1343.

51. همدانى، رشيدالدين: جامع‏التواريخ، تصحيح محمد روشن و مصطفى موسوى، نشر البرز، تهران، 1373.


1) محمدتقى مدرس رضوى، احوال و آثار خواجه (چاپ دوم، انتشارات اساطير، سال 1370)، ص‏3و4; مصطفى حسينى تفرشى، نقد الرجال (چاپ اول، مؤسسه آل‏البيت، 1418ق)، ج‏4، ص‏313; عبدالله مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال (چاپ قديم، كتاب‏فروشى مرتضويه، نجف اشرف، 1352)، ج‏3، ص‏179; محمد مدرسى زنجانى، سرگذشت و عقايد فلسفى خواجه (اميركبير، تهران، 1363)، ص‏23; ميان محمد شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه گروهى از مترجمان (مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1362)، ج‏1، ص‏805; ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث (انتشارات مدينة‏العلم خوئى)، ج‏17، ص‏19405; شيخ عبدالله نعمة، فلاسفه شيعه، ترجمه جعفر غضبان (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1367)، ص‏282; قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين (انتشارات اسلاميه، تهران)، ص‏203; على دوانى، مفاخر اسلام (چاپ اول، انتشارات اميركبير، 1364)، ج‏4، ص‏94; جعفر سبحانى، موسوعة طبقات الفقهاء (چاپ اول، مؤسسه امام صادق (ع)، قم، 1419ق)، ج‏7ص‏243.

2) همان.

3) محقق روسى‏الاصل و اسماعيلى‏شناس معروف كه عمرش را وقف مطالعه و بررسى تاريخ اسماعيليان كرد. وى علاوه بر تاليف آثارى در اين‏باره، متون متعددى از آثار اسماعيلى را نيز تصحيح و منتشر كرد. البته بايد توجه داشت كه وى با ايوانف، نويسنده كتاب تاريخ نوين ايران، كه گرايش‏هاى ماركسيستى داشت، اشتباه نشود. وى بيشتر سال‏هاى عمر خود را در هند در بين اسماعيليان گذراند و دهه آخر زندگى خودرا در ايران سپرى كرد و در سال 1349 در تهران درگذشت (به نقل از: اسماعيليان در تاريخ، ترجمه يعقوب آژند، مقدمه مترجم، ص‏14) .

4) به نقل از فرهاد دفترى، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‏اى (چاپ اول، انتشارات فرزان‏روز، 1375)، ص‏799.

5) مارشال گ. س. هاجسن، فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‏اى (كتاب‏فروشى تهران، تبريز، 1343)، ص‏437.

6) اعلام الاسماعيلية (منشورات داراليقظة)، ص‏587; مصطفى غالب محقق اسماعيلى است كه در اين باره كتب متعددى تاليف يا تصحيح و تحقيق كرده است; از جمله القرامطة بين المد والجزر (انتشارات دارالاندلس)، تحقيق كتب الرسالة الجامعة، المجالس المؤيدية، عيون الاخبار و...

7) رك: مقدمه وى بر اخلاق محتشمى (چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1361)، ص پنج.

8) پيشين، ص 466.

9) على دوانى، پيشين، ج‏4، ص‏95- 97.

10) خواجه رشيدالدين همدانى در حدود سال‏هاى 638- 648ق در همدان متولد شده است. پدر وى ابوالخير كه لقب عمادالدوله داشته [بعضى جد اعلاى او را موفق‏الدوله على گفته‏اند] همراه با عموى پدرش رئيس‏الدوله و خواجه نصيرالدين طوسى در خدمت دربار اسماعيليان الموت و پزشك آن‏جا بودند. وى كتاب جامع‏التواريخ را در سال 710ق به پايان رسانده است.

11) جامع‏التواريخ، تصحيح و تحشيه محمد روشن ومصطفى موسوى (چاپ اول، نشر البرز، 1373، تهران)، ج‏2، ص‏985; غياث‏الدين بن همام‏الدين الحسينى (معروف به خواندمير)، حبيب السير (چاپ دوم، كتاب‏فروشى خيام، 1353)، ج‏2، ص‏476.

12) فضل‏الله بن عبدالله شيرازى، وصاف الحضرة (چاپ سنگى، كتابخانه ابن‏سينا و كتابخانه جعفرى تبريزى، 1338)، ص‏29- 30; تاريخ وصاف در قرن هشتم هجرى نوشته شده است. همچنين هانى نعمان فرحات در نصيرالدين الطوسى و آراوه الفلسفية والكلامية اين نكته را از عبدالامير اعسم نقل كرده است (ص‏19) .

13) قاضى نورالله شوشترى، پيشين، ص‏203 و 204; حسن امين، دائرة‏المعارف الاسلامية الشيعية (چاپ پنجم، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1416ق)، ج‏3، ص‏17; ايشان قتل و غارت مغول را از عوامل پناهنده‏شدن خواجه مى‏داند.

14) به نقل از مدرسى زنجانى، پيشين، ص‏47; هانى نعمان فرحات، پيشين، ص‏19; شيخ عبدالله نعمه، پيشين، ص 282 به بعد; حسن امين، پيشين، ص‏18.

15) مجتبى مينوى، مقدمه اخلاق ناصرى (چاپ پنجم، انتشارات خوارزمى، تهران، 1373)، ص‏30.

16) همان، ص‏15- 16.

17) مدرس رضوى، پيشين، ص‏12- 13; از عبدالامير اعسم در كتاب نصيرالدين الطوسى وآراؤه الفلسفية والكلامية (ص‏21) نيز نقل شده است كه خواجه به سبب حمله مغول و فرار از قتل و غارت آنان و با اختيار خود و علم به حيات خويش نزد اسماعيليه رفته است; ونيز حسن امين، پيشين، ج‏3، ص‏18.

18) پيشين، ص 22.

19) رك: مقدمه اخلاق محتشمى، ص يازده.

20) پيشين، ص‏465- 466.

21) چنان‏كه در مجالس‏المؤمنين، احوال و آثار خواجه، مقدمه اخلاق محتشمى، مفاخر اسلام و خواجه نصيرالدين الطوسى و آراؤه الفلسفية والكلامية مطرح شده است.

22) رك: مقدمه اخلاق ناصرى.

23) خواجه نصيرالدين طوسى، تحقيق ايوانف، سير و سلوك، ص‏5- 6.

24) مدرس رضوى، پيشين، ص 3- 4; دانش‏پژوه، در مقدمه اخلاق محتشمى، ص‏5; مدرسى زنجانى، پيشين، ص‏5 . تمام منابع مذكور از بحارالانوار (چاپ سوم، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403)، ج‏107، ص‏31- 32 نقل كرده‏اند. در قسمتى از اجازه‏نامه چنين آمده است: «واذنت له فى رواية جميعه عنى عن السيد الاجل عزالدين ابى المكارم حمزة بن على بن زهرة وجميع تصانيفه وجميع تصانيفى ومسموعاتى وقراءاتى واجازاتى عن مشايخى ما اذكر اسانيده وما لم اذكر اذا ثبت ذلك عنده وما لعلى ان اصنفه; به [خواجه طوسى] تمام مسائلى كه من از سيد ابوالمكارم نقل كردم و همه نوشته‏هاى او و خود را وشنيده‏هايم و خوانده‏هايم و اجازات خود از اساتيدم آنچه را سندهايش ذكر كردم و آنچه را ذكر نكردم اگر در نزد وى ثابت‏شد و آنچه ممكن است در آينده به رشته تحرير درآورم، اجازه روايت دادم‏» .

25) پيشين، ص‏466.

26) پيشين، ص‏89.

27) پيشين، ص‏189. وى مى‏گويد كه محمود بن محمد، مشهور به كريم اقسرايى، مسامرة الاخبار را در سال 723 نوشته است.

28) نقدالرجال (طبع اول، تحقيق و انتشارات مؤسسه آل‏البيت، 1418ق)، ج‏4، ص‏313; و نيز رك: عبدالله مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال (چاپ سنگى، كتاب‏فروشى مرتضويه، نجف اشرف، 1352)، ج‏3، ص‏179. او خواجه را شيخ الثقات والاجلاء مى‏داند، كه البته بر امامى بودن وى در مدت اقامت در قلاع اسماعيليه دلالتى ندارد.

29) پيشين، ص 203.

30) پيشين، ص‏91- 93.

31) همان.

32) ص‏30- 32.

33) همان، ص‏18.

34) پيشين، ص‏799.

35) فرقه‏هاى اسلامى، ترجمه ابوالقاسم سرى، ص‏164- 165.

36) همو، مكتب‏ها وفرقه‏هاى اسلامى در سده‏هاى ميانه، ترجمه جواد قاسمى، ص‏249- 250; وى در مقاله «اخلاق خواجه نصيرالدين طوسى ميان فلسفه، تشيع و تصوف‏» خصلت اسماعيلى اخلاق ناصرى را بررسى و استدلال مى‏كند كه خواجه به‏سبب توجهات فلسفى خود به اسماعيليان پيوسته بوده است (به‏نقل از: فرهاد دفترى، پيشين، ص‏799) .

37) ص نه.

38) همان، ص‏11و12.

39) پيشين، ص‏467.

40) وى استاد دانشگاه لندن، و صاحب چندين اثر درباره تاريخ اسلام، اعراب و تركيه است. وى دو اثر مهم درباره اسماعيليان تاليف كرده كه اولى با عنوان پيدايش اسماعيليه با ترجمه يعقوب آژند و ديگرى با عنوان تاريخ اسماعيليان با ترجمه بدره‏اى منتشر شده است. علاوه بر اين، مقالات متعدد ديگرى نيز در مجلات علمى درباره اسماعيليان نوشته است (رك: اسماعيليان در تاريخ، ترجمه يعقوب آژند، ص‏13) .

41) برنارد لوئيس. تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدره‏اى، انتشارات طوس، ص‏246.

42) فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدره‏اى، ص‏438- 440.

43) مجتبى مينوى، پيشين، ص‏17; مدرس رضوى، پيشين، ص‏454.

44) رك: الاعتقادات از شيخ صدوق; اوائل المقالات از شيخ مفيد، ص‏28; رسائل شريف مرتضى از سيدمرتضى، ج‏1، ص‏125.

45) بعضى از اين آثار عبارت‏اند از: الرجعة واحاديثها از فضل بن شاذان; الرجعة از شيخ صدوق; اثبات الرجعة از علامه حلى; اثبات الرجعة از علامه مجلسى; الرجعة وظهور الحجة از ميرزا محمد مؤمن استرآبادى; الايقاظ من الهجعة از شيخ حر عاملى; اثبات الرجعة از محمد رضا طبسى.

46) خواجه نصيرالدين طوسى، تلخيص المحصل (انتشارات دانشگاه تهران)، ص‏421- 422.

47) نبراس الضياء و تسواء السواء (مؤسسه انتشارات هجرت)، ص‏8.

48) تلخيص المحصل، ص‏52 و 53.

49) رساله امامت، ص‏433.

50) مقدمه اخلاق محتشمى‏ص ده.

51) تاريخ فلسفه در اسلام، ص‏823.

52) بحث علم خداى شرح اشارات را با مصارعة الفلاسفة شهرستانى مقايسه كنيد.

53) مصنفات، المسائل الصاغانية (چاپ اول، انتشارات المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، قم 1413ق)، ج‏3، ص‏57- 58.

54) الغيبة (انتشارات مكتبة الصادق فى النجف)، ص‏244، 246 و 250.

55) محمد بن اسحاق نديم، الفهرست، تحقيق رضا تجدد (چاپ سنگى، انتشارات مكتبة الاسلامى ومكتبة الجعفرى، تهران، 1350)، ص‏241.

56) محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات (انتشارات كتابفروشى اسماعيليان)، ج‏3، ص‏144.

57) ابن تيميه، شرح العقيدة الاصفهانية (طبع اول، مكتبه الرشد، رياض، سال 1415)، ص‏115; هربرت وبيسن، حلاج، ترجمه مجدالدين كيوانى (چاپ اول، نشر مركز، تهران، سال‏1378)، ص‏22 و 32.

58) دائرة‏المعارف الاسلامية (دارالشعب، قاهره)، ج‏15، ص‏355.

59) حلاج حسين بن منصور، مؤسسه عزالدين، ص‏34- 35.

06) ماسينيون، پيشين، ص 366.

61) اوصاف الاشراف (انتشارات امام، مشهد)، ص‏156.

62) طبق مبناى كسانى‏كه قائل‏اند اين رساله به شيوه عرفانى نگاشته شده است.

63) محمدباقر موسوى خوانسارى، پيشين، ج‏3، ص‏144.

64) ماسينيون، پيشين، ج‏15، ص‏356.

65) مدرس رضوى، پيشين، ص 592.

66) مقدمه اخلاق محتشمى، ص بيست و چهار - بيست و پنج.

67) رك: فرهاد دفترى، پيشين، ص‏799.

68) مدرس رضوى، پيشين، ص‏458.

69) دانش پژوه در مقدمه اخلاق محتشمى، ص‏شش.

70) مدرس رضوى، پيشين، ص‏449- 456; دوانى، پيشين، ج‏4، ص‏95- 97; دانش‏پژوه در مقدمه اخلاق محتشمى، ص‏6.

71) همان.

72) مدرس رضوى، پيشين، ص 558; مقدمه اخلاق محتشمى، ص‏13- 15.

73) مقدمه اخلاق محتشمى، ص‏23.

74) سير و سلوك، ص‏1; اين رساله در حال حاضر همراه با ويرايش و ترجمه انگليسى آن توسط سيد جلال حسينى بدخشانى (چاپ لندن، 1998) منتشر گرديده است.

75) پيشين، ص‏92 و ص‏591.

76) دفترى، پيشين، ص‏467; دانش‏پژوه در مقدمه اخلاق محتشمى، ص‏6- 7.

77) رك: دفترى، پيشين، ص‏779; هاجسن، پيشين، ص‏40; برنارد لوئيس، پيشين، ص‏438; هانرى كربن، تاريخ فلسفه اسلامى، ص‏246; حنا الفاخورى و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص‏460; و...

87) رك: مقدمه ملل ونحل، ص‏5 .

79) پيشين، ص‏593- 594.

80) روضة التسليم، ص‏119- 120 و نيز ص‏110 و 113.

81) پيشين، ص‏468 و 429.

هفت آسمان-ش9

/ 1