خواجه نصير الدين طوسى و اسماعيليان
حميد ملكمكان اشاره
درباره خواجه نصيرالدين طوسى، فيلسوف، متكلم و دانشمند قرن هفتم، بسيار گفتهاند و نوشتهاند، اما هنوز نقاط ابهامى در زندگى او وجود دارد; از جمله اين ابهامها مذهب وى است: با توجه به اينكه وى حدود سى سال با اسماعيليان زيسته، و نيز تحقيقات و كتابهايى بر طبق مشرب باطنيان نگاشته است، آيا در اين مدت بر مذهب خود (شيعه امامى) باقى بوده يا به كيش اسماعيلى نزارى گرويده است؟ اگرچه كتابها و مقالههاى بسيارى درباره خواجه نوشته شده است، ولى همچنان لازم است در اين زمينه تحقيقات مفصلترى انجام گيرد. در اين مقاله سعى شده تا جايىكه ممكن است ديدگاهها و نظريات مختلف درباره جنبههاى مختلف زندگانى خواجه، از قبيل علت ورود به قلاع اسماعيليه، آيين ومذهب وى در مدت اقامت در نزد باطنيان، كتابها و رسالههاى وى بر طبق مشرب تعليميان، و از همه مهمتر، تاثيرپذيرى وى از اسماعيليه و ميزان انعكاس اين تاثير در نوشتههاى بعدى او، عرضه شود تا امكان جمعبندى نسبتا كاملى فراهم آيد. زندگانى خواجه
خواجه نصيرالدين ابوجعفر محمد بن محمد بن حسن طوسى، فقيه، محقق، منجم، رياضيدان، متكلم وحكيم مشهور، در سال 597 ق در خانوادهاى اهل علم در طوس به دنيا آمد. اصل وى از جهرود ساوه است. خواجه پس از تحصيلات ابتدايى، در نيشابور در فقه، اصول و حكمت نزد پدر خود محمد بن حسن طوسى، و در كلام و فلسفه بهويژه اشارات ابنسينا در محضر فريدالدين داماد، و رياضيات در حضور كمالالدين محمد حاسب، به تحصيل پرداخت. وى سپس به بغداد رفت و در آنجا طب و فلسفه را نزد قطبالدين، رياضيات را نزد كمالالدين يونس، و فقه و اصول را نزد معينالدين سالم بن بدران مصرى خواند و پس از مدت زمانى كوتاه، يكى از عالمان مشهور و برجسته قرن هفتم شد و سرانجام در 18 ذىحجه 672 در بغداد درگذشت و در كنار قبر امام موسى بن جعفر كاظم (ع) به خاك سپرده شد. (1) مذهب خواجه قبل از پيوستن به اسماعيليان
بيشتر تاريخنويسان و دانشمندان قائلاند خواجه طوسى در ابتدا شيعى امامى بوده است. (2) درعينحال، عدهاى از شرقشناسان احتمال دادهاند كه خواجه در يك خانواده شيعى اسماعيلى تولد و رشد يافته باشد. ولاديمير ايوانف (1886- 1970) (3) در مقاله «يك اثر اسماعيلى به قلم خواجه نصيرالدين طوسى» و در مقدمهاى بر روضة التسليم، حدس مىزند كه خواجه در يك خانواده اسماعيلى به دنيا آمده است. (4) البته ايوانف معتقد است كه چون مدارس اثناعشرى در تعليم و تربيت كارآمدتر بودهاند، خواجه به آنجا رفته و در ابتدا خود را از روى تقيه دوازدهامامى وانمود كرده و پس از مدتى واقعا امامىمذهب شده، ولى از ترس اسماعيليان آن را مخفى كرده است. بنابراين، خواجه در باطن شيعى امامى بوده، ولى در ظاهر چون يك اسماعيلى رفتار مىكرده است. (5) مصطفى غالب نيز مىگويد كه خواجه در سال 597 در طوس تولد يافت، و چون مدارس اسماعيلى درآن زمان زياد بودند، در اين مدارس به كسب علوم دينى و فلسفى پرداخت و سپس به الموت رفت. (6) سال و علت ورود خواجه به قلاع اسماعيليه
دقيقا معلوم نيست كه خواجه نصير در چه سالى به قلاع اسماعيليان رفته يا برده شده است. محمدتقى دانشپژوه از زايجهاى كه در نهم رجب 632 براى كيخسرو و پسر علاءالدين و برادر ركنالدين خور شاه اسماعيلى كشيده شده و تاريخ رساله معينيه كه در 632 يا 633ق در قهستان انجام گرفته است، چنين نتيجه مىگيرد كه خواجه طوسى ميان سالهاى 619 و 633ق گرفتار اسماعيليان بوده و تا روز جمعه 28شوال 654 در قلاع آنان مىزيسته است. (7) اما فرهاد دفترى مىنويسد خواجه طوسى حوالى سال 624ق بر ناصرالدين عبدالرحيم بن ابىمنصور، محتشم قهستان، وارد شد و به سبب دوستى و الفتخاصى كه با وى پيدا كرد، در سال 633ق تاليف مهم خود را درباره اخلاق، به نام اخلاق ناصرى، كه مقدمهاى اسماعيلى داشته است، به وى اهدا كرد. (8) دانستن سال و تاريخ ورود خواجه به نزد اسماعيليان از آن جهت مهم است كه اگر خواجه در حدود سال 619ق به قلاع رفته باشد، مىتوان ورود وى را به سبب حمله مغولان به خراسان دانست، چون مغولان در حدود 618ق به خراسان و از جمله نيشابور حمله كردند و در سال 621ق خراسان را ترك گفتند. (9) آراى نويسندگان و تاريخنگاران درباره علت ورود خواجه به قلاع مختلف است. عدهاى برآنند كه خواجه به اجبار نزد اسماعيليان رفته است. در مقابل، گروهى قائلاند كه خواجه با ميل و اراده خود به قلاع اسماعيليه رفته است و در عين حال، پس از اين كه تصميم گرفت از پيش آنان برود، به وى اجازه ندادند و وى را محبوس كردند. ظاهرا رشيدالدين فضلالله همدانى (10) نخستين كسى است كه گفته استخواجه طوسى را به اجبار به قلاع اسماعيليان بردهاند: مولاناى سعيد خواجه نصيرالدين طوسى كه اكمل و اعقل عالم بود و جماعتى اطباى بزرگوار رئيسالدوله و موفقالدوله و فرزندان ايشان كه به غيراختيار به آن ملك افتاده بودند... و خاطر ايشان از ملازمت ملاحده ملول و متنفر شده بود و ميل ايشان به هواخواهى هلاكو هرچه تمامتر [بود] . (11) در تاريخ وصافالحضرة آمده است كه خواجه در قلاع اسماعيليه سكونت داشت و براى رهايى از آنجا نامهاى همراه با قصيدهاى در مدح خليفه بغداد بدانجا فرستاد; ولى مؤيدالدين علقمى وزير خليفه بغداد صلاح نديد كه خواجه به آنجا برود و لذا بر پشت همان نامه خواجه قضيه را براى عبدالرحيم بن ابىمنصور محتشم، حاكم قهستان، نوشت و او نيز از كار خواجه طوسى ناراحتشد و وى را زندانى كرد تا زمان هلاكو، كه پس از فروپاشى دولت نزارى اسماعيلى، خواجه آزاد و وزير هلاكو خان مغول شد. (12) اما قاضى نورالله شوشترى نحوه ارتباط خواجه طوسى با قلاع اسماعيليه را بهگونهاى ديگر بيان مىكند: در ابتدا خواجه براى خليفه بغداد نامهاى نوشت، ولى از سوى او جوابى نيامد. در آن زمان، هم اذيت و آزار سنيان متعصب بود و هم بيم فتنه قوم تاتار و چنگيز وجود داشت و از سوى ديگر، حاكم قهستان، ناصرالدين محتشم، كه از افاضل زمان و نزديكان علاءالدين محمد، پادشاه اسماعيليان الموت وقهستان بود، خواجه را با لطايف الحيل، نزد خويش برد، به او احترام فراوان گذاشت و از او استفاده شايان برد. اگرچه خواجه در اصل مذهب با آنان شريك بود و برايش اسباب فراغت و مطالعه فراهم كردند ولى خواجه تا زمان فتح قلاع اسماعيليه به دست هلاكوخان در نزد آنان در رنج و عذاب بود. (13) البته نظريه وى جاى تامل دارد; چرا كه اگر حاكم قهستان از افاضل زمان و انسانى علمدوستبود و به خواجه احترام فراوان مىگذاشت و حتى اسباب فراغت و مطالعهاش را فراهم كرد، پس علت ناراحتى خواجه چه بود؟ از تاريخ سرجان ملكم نقل شده است كه فداييان اسماعيلى خواجه را براى نجات پادشاه اسماعيلى از مريضى و بهعبارت ديگر، نجات دولت نزارى از هرج و مرج و جنگ و خونريزى به اجبار به قلاع اسماعيليه بردند. عبارت وى چنين است: علاءالدين محمد پس از پدرش جلالالدين در سن ده سالگى وارث مسند پدر گشت و چون بر سرير فرمانروايى متمكن گشت جمعى از رؤساى ملت را كه از امناى حضرت بودند، به بهانه مسمومساختن پدر، معدوم ساخت واين عملش موجب شد كه پيروان از او روگردان شوند. به اين سبب، ماليخولياى صعب بر وى طارى گشت. لذا وزرا چنان مصلحت ديدند كه به جهت استخلاص وى از آن حالت، خواجه نصيرالدين طوسى را كه از معاريف حكماى عصر بود و در حكمت و رياضى و سياستسرآمد ابناى روزگار بود به صحبت وى طلب دارند و خواجه در آن اوان در بخارا مىزيست. آنچه كردند به اين امر راضى نشد; لاجرم حكمى از علاءالدين به حاكم قهستان صادر شد كه اين كار را به انجام رساند. روزى خواجه در باغهاى قريب شهر تفرج مىنمود; چند نفر با اسب دور او را گرفته، اشارت كردند كه بر اسب سوار شود و پيش از آنكه كسى مطلع شود از نيمه راه بهطرف قهستان گذشته بود. (14) سيد حسن صدر در تاسيس الشيعه گفته است كه خواجه در قلعه ديلم بهدستور خورشاه قرمطى حبس شده بود. وقتى قوم تاتار به آنجا حمله كردند خواجه را آزاد كردند و او را بهسبب علم نجومش مورد تكريم واحترام قرار داده، وزيرش كردند. با توجه به اينكه خورشاه آخرين حاكم اسماعيلى بوده، بنابراين نظريه، محتملا ارتباط خواجه با اسماعيليان قبل از وى با ميل و رغبت همراه بوده است. در مقابل ديدگاه مذكور، چنانكه پيشتر گفته شد، عدهاى برآنند كه خواجه با ميل و اراده خويش بر اسماعيليان وارد شد. يكى از معتقدان به اين نظريه مجتبى مينوى است. وى بهشدت منكر اين است كه خواجه را به اجبار به نزد اسماعيليان برده باشند. (15) وى دليل پيوستن خواجه به اسماعيليان را علمدوستى آنان دانسته است; زيرا اهل فضل و علم در نظر آنان محترم و معزز بودند و اينان براى وى امكانات لازم را فراهم آوردند و فقط تقاضا مىكردند كه بهتدريج و باحوصله براى ايشان كتاب بنويسد. ولى بعدها، از قرار معلوم ميل و هوس ديگرى به سرش زده و خواسته است آنان را ترك كند كه نگذاشتند. (16) مدرس رضوى هم در احوال و آثار خواجه در همين زمينه، با اندكى تغيير و در واقع با تصحيح ديدگاه مجالس المؤمنين، قائل است كه خواجه طوسى به ميل و اراده خويش نزد اسماعيليان رفته است، ولى از عبارات خواجه در آخر شرح اشارات نتيجه مىگيرد كه خواجه در نزد اسماعيليان در رنج و زحمتبوده و از خود اختيارى نداشته است و لذا از خداوند مىخواهد كه هرچه زودتر از آن حال نجات پيدا كند و از حبس اسماعيليه آزاد شود. (17) ترجمه عبارت خواجه در آخر شرح اشارات چنين است: بيشتر مطالب آن را در چنان وضع سختى نوشتهام كه مشكلتر از آن ممكن نيست و بيشتر آنها را در دورانى همراه با كدورت و تشويش خاطر به رشته تحرير درآوردهام كه هر جزئى از آن زمان حاوى غصه و عذاب دردناكى بود و پشيمانى و حسرت بزرگى همراه داشت. در جاهايى بودم كه آتش جهنم در هر لحظه، در آنها زبانه مىكشيد و آتش گداخته به سرم مىريخت، و زمانى بر من نگذشت كه چشمهايم پر از اشك و خيالم ناراحت و مشوش نباشد و زمانى پيش نمىآمد كه دردم در آن مضاعف نشود و غم و غصهام فزونى نيابد. نمىدانم چرا در دوره زندگانىام به زمانى برنخوردم كه پر از حادثههايى نباشد كه مستلزم پشيمانى دائم است و زندگانى من در بين سپاه غم و عساكر مىگذشت. خداوندا، مرا از تزاحم امواج بلا و توفانهاى مشقت و سختى نجات بده، به حق رسول برگزيدهات و وصى پسنديده او; درود خداوند بر رسول تو و بر وصى او و خانواده آنان باد و مرا به حرمت آنكه خدايى نيست جز تو از آنچه در آن افتادهام فرجى عنايت فرما، و تو ارحم الراحمينى. هانى نعمان فرحات، انزجار و ناراحتى خواجه را در آخر شرح اشارات، يك حالت طبيعى و معمولى قلمداد مىكند و مىگويد اگر هم خواجه ناراحتبوده بهسبب حمله مغول و آن قتل و غارتهاست. مخصوصا آن موقعى كه خواجه ديد كه اسماعيليه در مقابل مغول شكستخوردند، براى نجات خود به حيله جديدى متمسك شد. (18) محمدتقى دانشپژوه منشا ارتباط خواجه و اسماعيليان را سرگذشت علمى و دانشاندوزى خود خواجه مىداند كه وى بهدنبال حق بود - چنانكه در سير و سلوك آمده است - و لذا نخست از شهابالدين باطنى پرسش مىكند و جوابى مىشنود و در فرصتى ديگر هنگام سفر از عراق به خراسان در گرد كوه دو سه روزى نزد او ماند و از زبان او سخن دعوت شنيد و نوشت و پس از خواندن فصول مقدس به مجلس ناصرالدين محتشم وارد شد. (19) فرهاد دفترى نيز دراينباره چنين مىنگارد: هيچ شاهد و مدركى در دست نيست كه نشان دهد اين دانشمندان را علىرغم ميل واراده خودشان در جامعه اسماعيلى نگه داشته يا مجبور به قبول كيش اسماعيلى در طى اقامتشان در ميان نزاريان كرده بودند. اگرچه هنگام حمله مغول خواجه نصيرالدين طوسى و چند تن ديگر كه موقعيتى چون شيخ طوسى داشتند برخلاف اين ادعا كردند، برعكس اين ادعاها، گمان مىرود كه اين ميهمانان دانشمند به ميل و رضاى خود ميهماننوازى نزاريان را پذيرفته بودند و در دوره ستر آزاد بودند كه معتقدات دينى پيشين خود را حفظ كنند. (20) بهنظر مىرسد علل مختلفى كه در اين بحث مطرح شده است همه درست و قابلجمعاند. از يك طرف، حمله مغول و قتل و غارت و خونريزى وجود داشته و اذيت و آزار سنيان متعصب هم به آن اضافه شده است، (21) و از سوى ديگر، علمدوستى طايفه اسماعيليه و بهويژه ناصرالدين محتشم، حاكم قهستان، معروف بوده است، (22) و لذا از خواجه دعوت كردند تا نزد آنان برود; خواجه در آن زمان كمتر از سى سال داشته و در پى علماندوزى بوده است و چنانكه از سير و سلوك (23) بهدست مىآيد، بهدنبال حق بوده و براى رسيدن به حق به نزد باطنيان رفته و به اين نتيجه رسيده است كه هرچند در مسائلى حق با تعليميان است، ولى در اين مدت - حدود سى سال - هميشه اوضاع و احوال موافق طبع وى نبوده است ولذا با ناهموارىها و مشكلات و احيانا نواقصى هم روبهرو بوده است كه از آنها اظهار ناراحتى و انزجار مىكند. مذهب خواجه طوسى در طى اقامت در قلاع اسماعيليه
يكى از مباحثى كه درباره خواجه مطرح است، مذهب وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان است كه باعث ديدگاههاى مختلفى در نوشتههاى محققان و دانشمندان شده است. در اين بخش، كه مهمترين قسمت مقاله است، بايد تحقيق و بررسى بيشترى كرد كه آيا خواجه طوسى در مدت حدود سى سال سكونت در نزد اسماعيليان به آيين آنان گرويده يا شيعى امامى باقى مانده است. مسلم است كه خواجه عالمى محقق و متفكرى برجسته و حتى در مسائل سياسى - اجتماعى، شخصيتى با كياست و سرآمد روزگار خود بود; لذا درجهان اسلام، بهطور عام، و درتاريخ تشيع، بهطور خاص، سهم عمدهاى دارد. فعاليتهاى علمى متعدد، كتابها و رسالههايى كه وى در زمينههاى مختلف نوشته، و نيز مدت طولانىاى كه با اسماعيليان زندگى كرده و با آنان حشر و نشر داشته است، عامل مهمى در اختلاف آرا و اقوال دانشمندان و نويسندگان درباره وى شده است. اينك به گوشههايى از فعاليت علمى وى مىپردازيم. اولا، اگرچه خواجه نصير در حدود سال 619ق اجازه روايت در علوم فقهى و شرعى را از ابومعينالدين سالم بن بدران مصرى گرفته است (24) ولى در زمينه فقه و حديث، جز شرح اصول كافى تاليف ديگرى ندارد، و بيشتر فعاليتهاى وى در زمينه علوم معقول، اعم از مسائل فلسفى و حكمت و كلام، و مسائل رياضى و نجوم و هيئتبوده است. ثانيا فعاليتهاى علمى وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان، در جهت ترويج مذهب شيعى اسماعيلى - بنابراين فرض كه اين كتابها و رسالهها را نوشته خود خواجه بدانيم - و يا در موضوعات عمومى، بدون ارتباط با مذهبى خاص، بوده است، چون شرح اشارات در فلسفه، تحرير اقليدس در رياضيات، اخلاق ناصرى و اخلاق محتشمى در زمينه مسائل اخلاقى; بنابراين، خواجه در اين مدت در زمينه مذهب اماميه تاليفى ندارد. ثالثا پس از فروپاشى دولت نزارى اسماعيلى، خواجه نيز - دستكم در زمينه فعاليت علمى - دچار تغيير و تحول فكرى و علمى شد و در اين زمان، كليه آثار كلامى و عقلى - مذهبى خواجه رنگ شيعى امامى به خود گرفت، و برخى از آنها چون تجريد الاعتقاد، قواعد العقائد، اعتقادات و رساله امامت صرفا درباره اثبات عقيده شيعه اثناعشرى نوشته شده است. خواجه طوسى، علاوه بر تاليف كتب متعدد، شاگردان مشهور و نامآورى را چون ابومنصور حسن بن يوسف بن على بن مطهر حلى معروف به علامه حلى، ابوالمظفر عبدالكريم بن جمالالدين احمد بن طاووس، ابوالثناء محمود بن مسعود بن مصلحالدين كازرونى مشهور به قطبالدين شيرازى، و ابوالفضائل حسن بن محمد بن شرفشاه علوى استرابادى معروف به سيد ركنالدين تربيت كرد. در اينجا به نقل اقوال درباره مذهب وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان مىپردازيم. فرهاد دفترى درباره مذهب خواجه مىگويد: علماى اثناعشرى كه خواجه را امامى مىدانند مصرانه منكرند خواجه به كيش اسماعيلى درآمده بوده و صحت انتساب رسالات اسماعيلى بدو را كه در ميان اسماعيليان محفوظ مانده است، انكار مىكنند. عدهاى ديگر، چون سرگذشتنامهنويسان ايرانى و معاصر وى، بر اين باورند كه طوسى به عنوان يك شيعه امامى، تقيه به كار بسته و براى حفظ جان خود در دوره اسارت خود در قلاع نزارى به تاليف آن كتب و رسالات پرداخته است. (25) به گفته مدرس رضوى، ظاهرا علامه حلى اولين شخصيتى است كه خواجه نصيرالدين طوسى را شيعى امامى مىداند. (26) مدرسى زنجانى به نقل از مسامرةالاخبار ومسايرة الاخيار درباره مذهب محقق طوسى چنين نگاشته است: «او [خواجه طوسى ] امامى كامل و بقيه سلف و سرآمد خلف علماى جهان بود» . (27) ادامه اين عبارت تصريح دارد كه منظور وى پس از سال 654ق است، يعنى زمانى كه در مراغه بوده است; و اين مورد اتفاق علماى اماميه است. مصطفى حسينى تفرشى درباره خواجه طوسى مىنويسد: طوسى، نصيرالملة والدين، سرآمد محققان، سرور حكما و متكلمان است. در روزگار خويش رياست اماميه را عهدهدار بود. (28) اگرچه نقدالرجال تعبير «انتهت رياسة الامامية فى زمانه اليه» را دارد، ولى عبارت حاكى از آن است كه اين امر مربوط به اواخر عمر وى و زمانى است كه خواجه از قلاع اسماعيليه خارج شده بود. عبارت «تبحره فى العلوم العقلية والنقلية» ظاهرا از كلام علامه حلى گرفته شده است. قاضى نورالله شوشترى نيز خواجه را شيعى امامى مىداند و چنانكه پيشتر ذكر شد، بىآنكه دليلى ذكر كند مىگويد كه وى در مدت اقامت در نزد اسماعيليان در رنج و عذاب بوده است. (29) درعينحال، نويسندگان جديد با استناد به عبارات متقدمان معتقدند كه خواجه مردى شيعىمذهب، پيرو و مروج آيين جعفرى است و دراينباره جاى حرف و ترديدى وجود ندارد. مدرس رضوى مىگويد: در اينكه خواجه طوسى - عليهالرحمه - مسلمانى معتقد و مردى شيعهمذهب و پيرو آيين جعفرى و از مروجين اين طريقه بوده، جاى حرف و محل ترديد نيست، جز عدهاى از علماى اهل تسنن، خصوصا حنبلىهاى متعصب مانند ابن تيميه، ابن القيم الجوزى، عبدالحى حنبلى، مؤلف شذرات الذهب و سبكى كه وى را كافر و ملحد و بىدين دانستهاند... اما علماى شيعه همگى او را به ديانت و ترويج مذهب و وثاقت در نقل حديث توصيف كرده و با تجليل بسيار از او نام برده و رئيس اسلام و مسلمينش خواندهاند و هيچكس از اسماعيلى بودن او و يا تاييد او از آيين باطنى در تاليفاتش سخنى نرانده و همه او را امامى مذهب و از زعماى شيعه اثنى عشريه دانسته و به تعبيرات مختلف، مانند حجة الفرقة الناجية، من انتهت اليه رياسة الامامية، شيخ الثقات والاجلاء، مؤسس اساس دين، او را ستودهاند. (30) وى در قسمتى ديگر، ديدگاه خواجه را نسبتبه مذهب خويش، كه در رساله امامتخود نوشته، ذكر و از آن چنين نتيجهگيرى مىكند: بنابراين، كسانى كه خواجه را باطنى يا اسماعيلى دانسته يا ادعا كردهاند كه او آيين اين گروه را در كتب خويش تاييد كرده، گفته آنها خالى از دليل و تهمتى صرف است كه به آن بزرگ بستهاند و با توجه به تاليفاتش در مورد مذهب خويش اظهارنظر كردن و اسماعيلى خواندن و يا متمايل به اين طايفه دانستن، اجتهاد در مقابل نص و بىارزش است و كتبى هم كه به روش باطنيه ساخته شده و در مقدمه آن نام نصيرالدين طوسى و محمد طوسى ذكر گرديده و بعضى هم از روى غفلتبدو نسبت دادهاند بهطور قطع و يقين از او نيست. (31) بههرحال، از عبارات اين دسته از دانشمندان، امامى بودن خواجه برنمىآيد و اگر هم دلالتى بر اين مطلب هست، مربوط به بعد از سال 654ق است. كسانى كه مىگويند خواجه در مدت حضور در نزد اسماعيليان براى آنان كتاب نوشته است، علت اين امر را تقيه مىدانند. در مقابل اين ديدگاه، مجتبى مينوى معتقد استخواجه در قلاع اسماعيليه محبوس نبوده و بدون تقيه براى آنان كتاب و رساله نوشته است. وى در روزهاى آخر عمر خويش يادداشتى درباره خواجه نصير نوشته كه در مقدمه اخلاق ناصرى به چاپ رسيده است: اين را كه خواجه نصيرالدين گفته باشد كه مرا در دستگاه اسماعيليه مانند محبوس و برخلاف ميلش نگاه داشته باشند، بنده درست نمىدانم، و ناروا مىدانم كه چنين گفتهاى را به او نسبت دهم. نويسندگان پيرو مذهب شيعه اثناعشرى براى اينكه او را از تهمتباطنىگرى تبرئه كنند، اين سخن را ساختهاند تا قلمداد كنند كه به اجبار چندى از آنان پيروى كرده و سخن ايشان را بازگو كرده است. (32) باز در قسمتى ديگر، در طعن كسانى كه مىگويند خواجه در نزد اسماعيليان با تقيه عمل مىكرده، مىنويسد اگر كتابى كه در همين اواخر به نام مطلوب المؤمنين در هندوستان منتشر شده از خواجه طوسى باشد بايد گفت كه وى اسير دست آنان بوده و چارهاى جز تقيه نداشته است، بنابراين سرزنشى متوجه او نيست. (33) از اين نظريه برنمىآيد كه خواجه در مدت حضور در نزد اسماعيليان به كيش ايشان روى خوش نشان داده يا مذهب آنانرا پذيرفته باشد، چنانكه دفترى چنين تصور كرده است. (34) ويلفرد مادلونگ نيز قائل استخواجه طوسى بهطور موقت آيين اسماعيليه را پذيرفت و نقش اساسى را دراينباره تعاليم اسماعيلى شهرستانى داشته است، چرا كه خود شهرستانى نيز در سده قبل از آن پنهانى به مذهب اسماعيليه نزارى جذب شده بود. بنابراين، او بود كه باعثشد خواجه طوسى به مذهب اسماعيليه بپيوندد. (35) البته وى معتقد است كه خواجه نصير بعدها فرقه اسماعيليه را رها كرد و دوباره به فرقه اثناعشرى برگشت. (36) محمدتقى دانشپژوه در مقدمه اخلاق محتشمى چنين مىنگارد: اگر هم سير و سلوك را از خواجه ندانيم، خود اخلاق ناصرى و رساله جبر و قدر كه در آن از فصول مقدس ياد شده، و آغاز و انجام، و اخلاق محتشمى، و ترجمه ادب وجيز بهخوبى مىرساند كه خواجه در اين مدت دستخوش تحولى فكرى شده بود، و دور هم نيست; چه، او نزديك به سى سالگى يا اندكى كمتر يا بيشتر دچار باطنيان شده و در اصول شيعى امامى هم بهويژه عصمت و اصل تعليم و قاعده تسليم كه از نشانههاى آيين شيعى و در كافى و كتب ديگر به آنها برمىخوريم و روش تاويل باطنى كه در بصائر صفار و مرئاة الانوار و مشكاة الاسرار ابوالحسن شريف عاملى مىبينيم بسيار به آيين اسماعيلى نزديك بوده است، بهخصوص اينكه او فلسفه آموخته بود و با راى افضلالدين كاشانى كه شايد خود از اهل تاويل اسماعيلى يا باطنى صوفى بوده آشنايى داشته است و او بود كه مدارج الكمال الى معارج الوصال كاشانى را خوانده و دوبيتى در ستايش آن بر نسخهاى از كتاب نوشته بود و آيين اسماعيلى هم با فلسفه آميختگى داشته است. پس هيچ دور نمىنمايد كه طوسى به اين آيين روى خوش نشان داده باشد; آن هم خواجه به دربار باطنيان آنگاه رفته بود كه آنها درسياست دينى تجديد كردند وخود را متعبد و پاىبند مناسك مرسوم نشان دادند و در ماه رمضان نماز تراويح خواندند و مادر جلالالدين هم به حج رفته بود. (37) دانشپژوه در قسمتى ديگر، كمالالدين حاسب، حكيم و رياضىدان، شاگرد افضلالدين كاشى، را اولين كسى مىداند كه طوسى را به تعاليم اسماعيليان متوجه كرد; ولى چون ورق برگشت و حقايقى از تعاليم آنان و نقص اين آيين براى خواجه روشن شد، از آلودگىهاى الحاد و باطنىگرى كناره گرفت و آشكارا به مذهب اثناعشرى روى آورد، تا جايى كه اسماعيليان را خارج از دين معرفى كرد و نوشتههايى را كه به سود آنان نوشته بود، چون مقدمهها وخاتمههاى اخلاق ناصرى، معينيه و حل مشكلات آن، تغيير داد. بنابراين، وى يك دوره «مهلة النظر» را گذرانيده و با يك جستوجوى علمى و تحرى به گمان خود به مذهب حق كه آيين خانوادگى او نيز بود، يعنى مذهب امامى روى آورد و بهترين كتابهاى كلامى خود چون تجريد، قواعد العقائد، فصول، امامت را به سود اثناعشريان نگاشت; به همين دليل بود كه دانشمندان شيعى چون علامه حلى، تفرشى، شيخ بهايى، مجلسى، مامقانى، و نورى از وى تجليل كردند. (38) اگرچه ممكن است اين ديدگاه نيز اشكالاتى داشته باشد، با اين همه، از ديدگاههاى ديگر محققانهتر است و در آن دقت و بررسى بيشترى شده است. وى در مقدمه اخلاق محتشمى نحوه ارتباط خواجه با اسماعيليان را بررسى كرده و به فعاليتهاى علمى وى در آنجا و پس از فروپاشى اسماعيليه اشاره كرده است و مطالبى نسبتبه نقد و بررسى كتابهاى خواجه بيان داشته و از همه مهمتر، به تاثيرپذيرى خواجه از اسماعيليه ونحوه ارتباط دوباره خواجه با اماميه اشاره كرده است. فرهاد دفترى هم قائل است كه خواجه طوسى به احتمال زياد در مدت توقفش در قلاع نزارى به آيين اسماعيلى درآمده است و پس از سقوط دولت اسماعيلى دوباره شيعى امامى شده است. وى مىنويسد: به احتمال زياد، طوسى از روى ميل درطى مدت توقفش در قلاع نزارى موقتا به كيش اسماعيلى نزارى درآمده و پس از سقوط دولت نزارى دوباره به كيش شيعه دوازدهامامى برگشته و چند رساله كلامى در تاييد نظريات دوازدهاماميان نوشته بوده است. (39) دليل اساسى وى براى گرايش خواجه به آيين اسماعيليه، رساله سير وسلوك است كه زندگىنامه معنوى خواجه است. برخى نيز از اظهارنظر صريح در اين باره خوددارى كرده و يا بهصورت مبهم نظرى را ارائه دادهاند. برنارد لوئيس (40) از جمله اينان است ومىگويد خواجه در مدت اقامتخود در نزد اسماعيليان چون يك نفر اسماعيلى رفتار مىكرد و چندين رساله نيز به روش آنان نگاشت كه هنوز فرقه اسماعيليه، آنها را از جمله كتابهاى مستند خود مىشمارند، و با آنكه بعدها وى خود را اثناعشرى معرفى كردو رابطه خويش را با اسماعيليه از روى اضطرار دانست اما دقيقا معلوم نيست كه دين اصلى وى چه بوده است. (41) هاجسن هم در ابتدا خواجه را يك شخص فرامذهبى معرفى مىكند و معتقد است چنين شخصى با چنين قدرت انديشهاى را نمىتوان در زمره يكى از عقايد مرسوم گنجانيد. وى سپس درباره آيين و مذهب خواجه چنين نوشته است: عقايد و احساسات خود وى هرچه بوده است، باشد ولى نقش بزرگى در افكار اسماعيلى عهد خود بازى كرده است. دو اثر منتسب به وى به ما مىشناساند كه حداقل به عنوان يك اسماعيلى در جامعه اسماعيليان زيسته و از تمام زير وبمهاى اين مذهب اطلاع داشته است. شايد اصول عقايد مربوط به ستر تا حد زيادى بهوسيله وى در اين دو اثر صورت تحقق يافته باشد، اصولى كه يكى از هنرها وكمالات اسماعيلى نسل او بهشمار مىرود. (42) در پايان اين بخش، پس از يك جمعبندى كلى، به اين نتيجه مىرسيم كه ديدگاههاى هيچيك از سه گروه ياد شده به طور كامل پذيرفتنى نيست.بعضى ازديدگاهها فاقد دليل است و برخى نيز به كتابهاى خواجه بر مشرب باطنيان استناد كردهاند كه در بخش نقل كتابهاى وى بررسى خواهد شد، و برخى نيز ادلهاى ذكر كردهاند كه چندان درستبه نظر نمىرسد. با اين همه، ظاهرا دليل و سند معتبرى وجود دارد كه بهآسانى نمىشود از آن گذشت و آن مقدمه جديد خود خواجه طوسى بر اخلاق ناصرى است كه در حدود سى سال و يا اندكى كمتر (43) پس از نگارش آن نوشته است. خواجه در اين مقدمه تصريح دارد كه به حكم اضطرار بر اسماعيليان وارد شده و مقدمه كتاب را بر طبق عقيده آنان نه اهل شريعت و سنت نگاشته است. مقدمه چنين است: محرر اين مقاله و مؤلف اين رساله احقر العباد محمد بن محمد بن حسن الطوسى المعروف به النصير گويد كه تحرير اين كتاب كه موسوم استبه اخلاق ناصرى در وقتى اتفاق افتاد كه به سبب تقلب روزگار جلاى وطن بر سبيل اضطرار، اختيار كرده بود و دست تقدير او را به مقام قهستان پاىبند گردانيده و چون آنجا به سببى كه در صدر كتاب مسطور است، در اين تاليف شروع پيوست... به جهت استخلاص نفس و عرض از وضع ديباچه بر صيغتى موافق عادت آن جماعت در ثنا و اطراى سادات و كبراى ايشان بپرداخت و اگرچه آن سياقت مخالف عقيده و مباين طريقه اهل شريعت و سنت است چاره نبود. بنابراين، با توجه به اين مقدمه، در صورتى كه واقعا از خود خواجه باشد، امامى بودن ايشان در زمان اقامت در نزد اسماعيليان تقويت مىشود. تاثيرپذيرى خواجه از اسماعيليه
مسلم است كه خواجه طوسى پس از فروپاشى دولت اسماعيلى نزارى تا پايان عمر شيعى امامى بود و در اين مدت كتابهايى نيز بر طبق اين آيين نوشت; ولى نكته درخور توجه اين است كه از برخى از كتب ايشان كه به روش اماميه نوشته شدهاند برمىآيد كه وى تا حدودى تحت تاثير افكار و عقايد اسماعيليه بوده است و يا دستكم هالهاى از ابهام و تردد وجود دارد كه به چند نمونه آن اشاره مىگردد. الف) مسئله رجعت: اصل مسئله رجعت و اعتقاد به آن يكى از اصول اساسى اعتقادى مسلم شيعه است كه دانشمندان و متكلمان شيعى هم قبل و هم بعد از خواجه بدان پرداخته (44) و درباره آن آثارى نيز نوشتهاند. (45) با اين همه، خواجه طوسى به هيچوجه اين مسئله را در كتب خويش مطرح نكرده است. ممكن است چنين تصور شود كه نياوردن مسئلهاى دليل بر نپذيرفتن آن نيست، ولى توجه به اين مطلب لازم است كه خواجه در تجريدالاعتقاد، كه يك دوره كامل مسائل كلامى شيعى امامى است، حتى مسائلى از جمله اسعار، اصلح، اعواض، آجال و ارزاق را بيان كرده، اما به رجعتحتى اشارهاى نيز نكرده است، و اين البته پرسشبرانگيز است. ب) مسئله بداء: بداء نيز از ديرزمان از مسائل اساسى و مطرح ميان متكلمان و محدثان امامى بوده است. خواجه طوسى به اين مسئله پرداخته است ولى چون فقط يك روايت، كه خبر واحد است، درباره آن نقل شده است، بداء را كنار مىگذارد. خواجه در جواب افتراى حكايتشده از سليمان بن جرير زيدى به واسطه فخر رازى در مسئله بداء و تقيه چنين مىگويد: اماميه قائل به بداء نيستند و قول به بداء، فقط به واسطه يك روايت است كه از امام صادق (ع) نقل شده است و آن اينكه آن حضرت پسرش اسماعيل را قائممقام خويش قرار داد، ولى وى در زمان حضرت فوت كرد و [امام صادق (ع) ] حضرت موسى را جانشين خود فرمود. از ايشان در اين باره سؤال شد; فرمودند: «براى خدا در امر اسماعيل بدا حاصل شد» . در باب بداء همين يك روايت وجود دارد كه آن هم خبر واحد است و خبر واحد موجب علم و عمل بدان نمىشود. (46) خواجه در اينجا اصل مسئله بداء را رد مىكند، در حالى كه بداء، اصل مسلم و مورد اتفاق متكلمان شيعى امامى است. ميرداماد در اين باره ادعاى تواتر كرده است. (47) ج) مسئله تعليم: مسئله ديگرى كه خواجه به آن پرداخته و در كلامش مىتوان گونهاى از تناقض را يافت، قاعده تعليم است. فخر رازى در بحث نظر مسئله تعليم را به ملحدان نسبت مىدهد و مىگويد در شناختخدا (برخلاف نظر ملحدان) به معلم احتياجى نيست. خواجه در جواب مىگويد: اسماعيليه مقدمات اثبات صانع جهت رسيدن به نتيجه را لازم مىدانند، لكن مىگويند مقدمات عقلى به تنهايى كافى نيست و نجات بدون معلم بدست نمىآيد، چرا كه پيامبر (ص) مىفرمايد: به من دستور داده شده مردم را بكشم تا بگويند: لااله الا الله. پس اگر عقول كافى بود عرب مىگفت ما خدا را به واسطه عقول خودمان اثبات مىكنيم و توحيد را مىشناسيم و احتياجى به معلم نداريم. بنابراين، استدلال اينان با بيان كوتاه چنين است: آيا عقل تنها كافى استيا خير؟ اگر عقل تنها كافى باشد، احدى از مردم حتى انبيا نمىتوانند ديگران را هدايت كنند و اگر عقل به تنهايى كافى نباشد.... به تعليم احتياج است. (48) اما خواجه طوسى در رساله ديگر خود به نام امامت، اسماعيليان را بدون استثنا خارج از دين دانسته است و هيچيك از آراى ايشان را، گرچه درستباشد، نمىپذيرد. (49) از عبارات فوق برمىآيد كه گونهاى از تردد و تناقض در سخنان خواجه در اين باره وجود دارد. محمدتقى دانشپژوه نيز به اين دوگانگى در آثارى كه خواجه پس از 654هجرى نوشته، اشاره كرده است. (50) ميانمحمد شريف نيز، به تاثيرپذيرى خواجه از اسماعيليان به صورت بسيار مجمل و بدون دليل اشاره كرده است. (51) در پايان، به آن دسته از محققان و پژوهشگران علاقهمندى كه مايلاند در اين زمينه تحقيقات بيشترى انجام دهند، توصيه مىشود درباره «عقيده ستر» خواجه كه در تجريد الاعتقاد درباره غيبت امام زمان (ع) بيان كرده و قائل است كه «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا» تحقيق كنند. اين عزيزان در تحقيقات خود به اين نكته توجه كنند كه عقيده ستر اولا بازتاب وسيعى در عقايد اسماعيليه ايجاد كرده است و ثانيا در كتب كلامى اماميه قبلايشان نيز چنين ديدگاهى بدينصورت، بررسى نشده است. از مباحث ديگر قابل تحقيق مسئله علم خدا در شرح اشارات و تاثيرپذيرى ايشان از اسماعيليه است. (52) حسين بن منصور حلاج (244- 308ق) در نگاه خواجه
پس از بيان سه آموزهاى كه در آنها خواجه با دانشمندان شيعى اختلاف راى داشت، اختلاف وى را با اين دانشمندان درباره يك شخصيت مشهور، يعنى حسين بن منصور حلاج (244- 308ق) بررسى مىكنيم. هرچند امروزه حلاج را صوفى و عارفى نامى مىدانند، زندگى او در هالهاى از ابهام قرار دارد. آنچه در اينجا مورد توجه ماست جايگاه وى در ميان دانشمندان شيعى و نيز تا حدى مذهب اوست. متكلمان شيعى پيش از خواجه طوسى، مانند شيخ مفيد در المسائل الصاغانيه، (53) شيخ طوسى در الغيبه، (54) و ابننديم در الفهرست، (55) حلاج را طرد و تكفير مىكردند و براى وى هيچگونه منزلتى قائل نبودند. (56) ابنتيميه درباره مذهب حلاج و ارتباط وى با علماى شيعه چنين مىنگارد: حلاج وقتى داخل بغداد شد، مردم صدا مىزدند: اين داعى قرامطه است; به شيعيان كه مىرسيد، اظهار مىداشت كه از آنان است. بر ابن نوبخت رئيس شيعه وارد شد و از ايشان خواست كه از او پيروى بكند. ابن نوبخت از او كراماتى طلب كرد كه او از اظهار آنها عاجز ماند. (57) ماسينيون درباره حلاج چنين مىگويد: حلاج سالهاى 260 تا 284 هجرى با شيوخ صوفيه (تسترى ، عمرو مكى وجنيد) در خلوت گذراند و سپس از آنان جدا شد و وارد اجتماع گرديد. مردم را به زهد و تصوف فرا مىخواند و در اين هنگام، در بلاد خراسان، اهواز، فارس، هند و تركستان داعى قرامطه بود. شاگردان حلاجيه در برگشت از مكه به سمتبغداد در سال 296 به سرعت دور او جمع شدند. در اين هنگام بود كه معتزله او را به شعبدهبازى وساحرى متهم كردند، و به سبب توقيعى كه عالمان امامى صادر كردند و فتواى فرقه ظاهريه، وى خارج از دين و مرتد معرفى شد. (58) مصطفى غالب نيز حلاج را شيعى اسماعيلى مىداند، و مىگويد وى در اهواز با داعى اسماعيلى، حسين اهوازى، ملاقات كرده است. (59) اولين شخصيتى كه منزلتى براى حسين بن منصور قائل شد و نظريه «انا الحق» او را تاويل كرد، خواجه نصيرالدين طوسى است. (60) وى در اوصاف الاشراف مىگويد: همچنانكه دعاى منصور حسين حلاج كه گفته است: «بينى و بينك انى ينازعنى / فارفع بفضلك انى من البين» مستجاب شد و انيت او از ميان برخاست تا توانست گفت: «انا من اهوى ومن اهوى انا» و در اين مقام معلوم شود كه آن كس كه گفت: انا الحق و آن كس كه گفت: سبحانى ما اعظم شانى، نه دعوى الهيت كردند بل دعوى نفسى انيتخود و اثبات انيت غير خود كردهاند، وهو المطلوب. (61) ممكن است گفته شود خواجه طوسى با توجه به كتاب اوصاف الاشراف و رساله آغاز و انجام (62) در مسائل عرفانى صاحب نظر بوده و اناالحق حلاج را از اين حيث درستخوانده است. در پاسخ مىتوان گفت: خواجه هرچند در زمينه عرفان نيز كتاب نوشته است، در آن، برخلاف علوم معقول و حكمت، متخصص نبوده است. بنابراين، طبق روال فقها و متكلمان قبل خود، چون محمد بن على بن بابويه، ابوجعفر طوسى، شيخ مفيد، جمالالدين مطهر حلى، احمدبن فهد حلى، جنيد اسكافى و سيد مرتضى علمالهدى، (63) خواجه نيز بايد يا حلاج را رد و يا دستكم درباره وى توقف مىكرد. البته بعد از خواجه طوسى اين روند تغيير يافت وحتى تعدادى ازمتكلمان وفلاسفه مانند سيدحيدر آملى، ميبدى، ميرداماد، ملاصدرا، شهابالدين سهروردى، و شوشترى، حلاج را تاييد كردند. (64) آثار خواجه بر طبق مشرب اسماعيليان
الف) رساله تولا و تبرا
اين رساله را خواجه در ايام توقف در قهستان به درخواست نجيبالدين حسن به زبان فارسى بر مشرب تعليميان نگاشته است. (65) اين رساله به اهتمام دانشپژوه در آخر اخلاق محتشمى چاپ شده است. وى در توضيح آن چنين مىگويد: اين مسئله در رساله به روش فلسفى و بسيار شيوا و شيرين بحثشده است [... ] خود خواجه طوسى در اخلاق محتشمى همه قواعد دينى را به اين دو برمىگرداند مگر اين كه خواجه در اين رساله از رهگذر فلسفى و روانشناسى و خلقت اين مسئله را روشن ساخته است. [...] از اين رساله راز پرورش فدائيان از خود گذشته و جانباز آشكار مىگردد. (66) ب) رساله مطلوب المؤمنين
ظاهرا ترديدى نيست كه اين رساله در تاييد مذهب اسماعيليه نگاشته شده است; با اين همه، عدهاى در صحت انتساب آن به خواجه ترديد كردهاند. در اين رساله به بيانى مختصر به بحث درباره عقيده ستر پرداخته شده است. ايوانف روسى اين رساله را ويراسته است. (67) ج) آغاز و انجام
خواجه اين كتاب را در بيست فصل نگاشته است. برخى معتقدند كه در اين كتاب به روش عرفانى از آغاز و انجام خلقت و قيامت وبهشت وجهنم وغير آن بحثشده است. (68) ولى برخى ديگر مىگويند روش اين كتاب، روش باطنى و داراى تاويلات اسماعيلى است. سبك و روش تاويلى آن همانند سبك و سياق نوشتههاى ناصرخسرو است. (69) د) اخلاق ناصرى
اين كتاب ترجمه طهارة الاعراق ابن مسكويه همراه با اضافاتى از خواجه طوسى است. وى كتاب را به نام علاءالدين خورشاه محمد بن حسن و ناصرالدين ابوالفتح عبدالرحيم بن ابى منصور نخعى اشترى نگاشته است. تاريخ نگارش آن را به سال 633 و يا بين سالهاى 630 و 633 مىدانند. (70) كتاب ابتدا داراى يك مقدمه و خاتمه بوده كه رنگ اسماعيلى باطنى داشته است، ولى نويسنده حدود سى سال بعد اينها را برداشته و مطالب ديگرى را جايگزين آنها كرده است. نقل است كه در ميانه كتاب هم پارهاى از مطالب را تغيير داده است. (71) ه) اخلاق محتشمى
ناصرالدين عبدالرحيم بن ابى منصور، محتشم قهستان (م655)، نوشتن اين كتاب را آغاز كرد، ولى به دليل اشتغالات مملكتى، نتوانست آن را به پايان ببرد; ناگزير به خواجه طوسى دستور داد كتاب را طبق مصلحتحاكم به پايان برد. در اين كتاب، نخست آيات قرآن و سپس اخبار نبوى، آنگاه خبرهاى علوى و پس از آن سخنان امامان ديگر شيعى به ويژه صحيفه سجاديه و در آخر هم سخنان داعيان اسماعيلى و فيلسوفان آورده شده است. (72) سال نگارش كتاب معلوم نيست. دانشپژوه مىگويد: «اخلاق ناصرى در 633 ساخته شده ولى سال نگارش اخلاق محتشمى معلوم نيست. شايد از سادگى آن بتوان گمان برد كه پيش از اخلاق ناصرى و گويا براى تبليغ و دعوت نوشته شده، و پيداست جنبه عملى و مذهبى آن بيشتر از اخلاق ناصرى است كه فلسفى صرف مىباشد» . (73) و) سير و سلوك
خواجه در اين رساله - چنانكه از متن آن بدست مىآيد - شمهاى از اعتقادات و شرح حال خويش را بيان مىكند: «مدتى است تا كمترين بندگان محمدالطوسى مىخواهد كه نمودارى از صورت اعتقاد و شمهاى از شرح حال خود بر راى حقيقتنماى مجلس عالى، سلطان الدعاة والوزراء - دام عاليا - عرضه بدارد» . (74) مدرس رضوى يقين دارد كه كتابهاى منسوب به خواجه كه به روش تعليميان نگاشته شدهاند، از وى نيستند. (75) در مقابل اين نظريه، برخى مىگويند كه اين رساله از خواجه است. (76) ز) روضةالتسليم يا تصورات
اين كتاب توسط ايوانف روسى تصحيح شده و در سال 1950 ميلادى در بمبئى به چاپ رسيده است. كتاب 28 تصور داشته كه اكنون تصور آخر آن مفقود است. عدهاى از نويسندگان اين كتاب را نوشته خود خواجه نصيرالدين طوسى مىدانند. (77) محمدمحيط طباطبايى در مقدمه ترجمه ملل و نحل شهرستانى، روضة التسليم را منسوب به حسن صباح مىداند. وى مىگويد: «اگر از شهرستانى مجالس ديگرى جز مجلسى كه در خوارزم منعقد نموده در دست ما بود و يا آنكه اصل چهار فصل حسن صباح نيز مانند روضةالتسليم منسوب به او از سوختن نجات يافته بود، به ديده بصيرت مىنگريستيم» . (78) مدرس رضوى نيز كتاب را از خواجه نمىداند و در اين باره دلايلى را مطرح مىكند: در مورد كتاب روضة التسليم يا تصورات، كتابى كه راجع به عقايد تعليميان و اسماعيليه نگاشته شده است، نام آن در فهرست تاليفات خواجه نيامده و نسبت آن هم به وى درست نيست; علاوه بر اينكه اسلوب و روش نگارش آن با عبارت خواجه متفاوت است و لغات و تركيبات غلطى در آن ديده مىشود كه نمىتواند از خواجه باشد. ديگر اينكه ذكر برادرى به نام بدرالدين حسين براى خواجه شده كه در هيچ كجا يادى از آن نشده، مسلم مىدارد كه اين كتاب از آن خواجه نيست. (79) درباره اين ديدگاه مىتوان گفت: لغات و تركيبات غلط كتاب ممكن است ناشى از سهو در استنساخ باشد، و نيز ممكن است منظور از برادر در اينجا برادر دينى باشد; اسلوب و روش نگارش آن نيز، چنانكه دانش پژوه نيز گفته است، با اخلاق محتشمى و تولا و تبرا همانند است، مگر اين كه وى اين كتابها را از خواجه نداند. بنابراين بعيد است كه اين كتاب هم از خواجه نباشد مگر در اين باره دلايل قطعىتر و روشنترى ارائه شود. عقيده ستر در روضة التسليم
خواجه طوسى بر آن است كه نشان دهد همه سياستها و خطمشىهاى اجتماعى و فكرى هر يك از خداوندان الموت كه بهظاهر متناقض مىنمايند، از يك واقعيت معنوى واحد نشات گرفتهاند، چرا كه هر امام معصومى مطابق با ضروريات روزگار خود عمل مىكرده است. نظريهاى كه ايشان و ديگر انديشمندان مطرح كردند، به نظريه «ستر» معروف گشت. از اين رو، در نظر خواجه، اشكالى نداشت كه در يك دوره، حاكمى چون جلالالدين حسن به شريعت اهل سنت روى بياورد، وعقيده دينى واقعى خود را پنهان كند و در دورهاى ديگر، دور قيامتبرپا گردد (منظور از قيامت رويداد معادى و آخر زمانى در تاريخ بشر نيست، بلكه حالت و وضعى گذران در زندگى است، كه حقيقت در آن آشكار است) . خواجه طوسى در تصور 24، ضمن توضيح معناى امام وقائم به بيان دور ستر و تقيه و دور قيامت مىپردازد. (80) فرهاد دفترى درباره اصطلاح ستر از ديدگاه خواجه چنين مىنگارد: خواجه طوسى اصطلاح ستر را نسبتبه اسماعيليان متقدم در يك معناى متفاوت و در عين حال وسيعترى به كار برد. اسماعيليان متقدم، اصطلاح ستر را براى بيان آن دورههايى از تاريخشان كه امام از انظار عموم يا حتى از انظار پيروانش پنهان است، مانند دوره ميان محمد بن اسماعيل و عبيدالله مهدى در تاريخ قديم اسماعيليه و همچنين در دوره ستر ميان نزار وحسن دوم در تاريخ نزاريه به كار برده بودند. اما خواجه اين اصطلاح را به مفهوم پوشيدگى حقايق دينى و پوشيده بودن واقعيت روحانى حقيقى امام به كار برده است نه به معناى اختفاى غيبت جسمانى امام. بنابراين، علىرغم حضور جسمانى امام، ممكن بود دورى، دور ستر باشد. (81) آنچه گذشت، اشارهاى كوتاه بود به ديدگاههاى مختلف درباره جنبههاى مختلف زندگى خواجه نصيرالدين طوسى، و به ويژه آثارى كه وى بر طبق مشرب اسماعيليان نوشته است. قضاوت نهايى درباره اين ديدگاهها و نيز مذهب خواجه را بر عهده انديشمندان گرامى مىگذاريم. كتابنامه
1. ابنتيميه، احمد: شرح العقيدة الاصفهانية، مكتبة الرشد، رياض، 1415ق. 2. امين، حسن: دائرةالمعارف الاسلامية الشيعية، چاپ پنجم، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1416ق. 3. حسينى تفرشى، مصطفى: نقد الرجال، مؤسسه آلالبيت، قم، 1418ق. 4. حلى، حسن بن يوسف: كشف المراد فى شرح تجريد الاعتقاد، منشورات مؤسسة الاعلمى للمطبوعات، بيروت، 1399ق. 5. خوئى، سيدابوالقاسم: معجم رجال الحديث، انتشارات مدينة العلم، قم، بىتا. 6. خواند مير: حبيب السير، چاپ دوم، كتابفروشى خيام، تهران، 1353. 7. دفترى، فرهاد: تاريخ و عقائد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاى، انتشارات فرزانروز، تهران، 1375. 8. دوانى، على: مفاخر اسلام، انتشارات اميركبير، تهران، 1364. 9. سبحانى، جعفر: موسوعة طبقات الفقهاء، مؤسسه امام صادق، قم، 1419ق. 10. شريف، ميانمحمد: تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه گروهى از مترجمان، مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1362. 11. شوشترى، قاضى نورالله: مجالس المؤمنين، انتشارات اسلاميه، تهران، 1375ق. 12. شهرستانى، محمد بن عبدالكريم: ملل ونحل، ترجمه افضلالدين تركه اصفهانى، مقدمه محمدمحيط طباطبايى، تصحيح جلالى نائينى، چاپ دوم، انتشارات تابان، تهران، 1335. 13. شيرازى، فضل الله بن عبدالله: وصاف الحضرة، كتابخانه ابنسينا و كتابخانه جعفرى تبريزى، تهران، 1338. 14. صدوق، ابوجعفر محمد بن على: الاعتقادات، انتشارات محقق، قم، 1412ق. 15. طوسى، خواجه نصيرالدين، محمد بن محمد بن الحسن: اخلاق محتشمى، با مقدمه و تصحيح محمدتقى دانشپژوه، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1363. 16. - : اخلاق ناصرى، با مقدمه مجتبى مينوى، چاپ پنجم، انتشارات خوارزمى، تهران، 1373. 17. - : اوصاف الاشراف، انتشارات امام، مشهد، 1361. 18. - : تلخيصالمحصل، انتشارات دانشگاه تهران، 1359. 19. - : روضة التسليم، نشر جامى، تهران، 1363. 20. - : سير و سلوك، تحقيق ايوانف، چاپ لندن، 1998م. 21. - : فصول نصيريه، با مقدمه و تصحيح محمدتقى دانشپژوه، چاپ دانشگاه تهران، تهران، 1335. 22. طوسى، محمد بن حسن : الغيبة، انتشارات مكتبة الصادق فى النجف 23. علمالهدى، مرتضى على بن الحسين: رسائل شريف مرتضى، انتشارات دارالقرآن الكريم، مطبعة سيدالشهداء، قم، 1405ق. 24. غالب، مصطفى: اعلام الاسماعيلية، داراليقظة، بيروت، 1964م. 25. - : حلاج حسين بن منصور، مؤسسه عزالدين، بيروت، 1402ق. 26. الفاخورى، حنا و خليل الجر: تاريخ فلسفه در جهان اسلامى، ترجمه عبدالمحمد آيتى، چاپ دوم، كتاب زمان، تهران، 1358. 27. فرحات، هانى نعمان: نصيرالدين الطوسى و آراؤه الفلسفية والكلامية، نشر احياء التراث العربى، بيروت، 1406ق. 28. فضلى، عبدالهادى: تاريخ التشريع الاسلامى، مؤسسه دارالكتب الاسلامى، 1414ق. 29. كربن، هانرى: تاريخ فلسفه اسلامى، ترجمه جواد طباطبايى، چاپ دوم، انتشارات كوير، تهران، 1377. 30. گرجى، ابوالقاسم: تاريخ فقه و فقها، سمت، تهران، 1375. 31. گروهى از نويسندگان: اسماعيليان در تاريخ، ترجمه يعقوب آژند، انتشارات مولى، تهران، 1363. 32. لوئيس، برنارد: تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدرهاى، انتشارات طوس، تهران، 1362. 33. مادلونگ، ويلفرد: فرقههاى اسلامى، ترجمه ابوالقاسم سرى، چاپ اساطير، تهران، 1377. 34. - : مكتبها و فرقههاى اسلامى در سده ميانه، ترجمه جواد قاسمى، انتشارات آستان قدس رضوى، مشهد، 1375. 35. ماسينيون، لوئى: «الحلاج» ، دائرةالمعارف الاسلامية، دارالشعب، قاهره، بىتا. 36. مامقانى، عبدالله: تنقيح المقال فى علم الرجال، كتابفروشى مرتضويه، نجف اشرف، 1352ق. 37. مجلسى، محمدباقر : بحارالانوار، چاپ سوم، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403ق. 38. - : الوجيزة فى الرجال، تصحيح محمدكاظم رحمانستايش، مؤسسة الطباعة والنشر وزارة الثقافه والارشاد الاسلامى; تهران، 1420ق. 39. مدرس رضوى، محمدتقى: احوال و آثار خواجه، چاپ دوم، انتشارات اساطير، تهران: 1370. 40. مدرسى زنجانى، محمد: سرگذشت و عقائد فلسفى خواجه، انتشارات اميركبير، تهران، 1363. 41. مدرسى طباطبايى، حسين: مقدمهاى بر فقه شيعه، انتشارات آستان قدس رضوى، 1368. 42. مفيد، محمد بن محمد بن نعمان: اوائل المقالات، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1372. 43. - : تصحيح اعتقادات الامامية، انتشارات المؤتمر العالمى لالفية شيخ مفيد، قم، 1413ق. 44. - : مصنفات، المسائل الصاغانية، انتشارات المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، قم، 1413ق. 45. موسوى خوانسارى، محمدباقر: روضات الجنات، انتشارات كتابفروشى اسماعيليان، قم، 1390ق. 46. ميرداماد، سيدمحمدباقر: نبراس الضياء وتسواء السواء، مؤسسه انتشارات هجرت، 1359. 47. ميسن، هربرت و.: حلاج، ترجمه مجدالدين كيوانى، نشر مركز، تهران، 1378. 48. نديم، محمد بن اسحاق : فهرست، تحقيق رضا تجدد، چاپ سنگى، انتشارات مكتبة الاسلامى و مكتبة الجعفرى، تهران، 1350. 49. نعمه، عبدالله: فلاسفه شيعه، ترجمه جعفر غضبان، سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1367. 50. هاجسن، مارشال، گ. س. : فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاى، كتابفروشى تهران، تبريز، 1343. 51. همدانى، رشيدالدين: جامعالتواريخ، تصحيح محمد روشن و مصطفى موسوى، نشر البرز، تهران، 1373. 1) محمدتقى مدرس رضوى، احوال و آثار خواجه (چاپ دوم، انتشارات اساطير، سال 1370)، ص3و4; مصطفى حسينى تفرشى، نقد الرجال (چاپ اول، مؤسسه آلالبيت، 1418ق)، ج4، ص313; عبدالله مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال (چاپ قديم، كتابفروشى مرتضويه، نجف اشرف، 1352)، ج3، ص179; محمد مدرسى زنجانى، سرگذشت و عقايد فلسفى خواجه (اميركبير، تهران، 1363)، ص23; ميان محمد شريف، تاريخ فلسفه در اسلام، ترجمه گروهى از مترجمان (مركز نشر دانشگاهى، تهران، 1362)، ج1، ص805; ابوالقاسم خويى، معجم رجال الحديث (انتشارات مدينةالعلم خوئى)، ج17، ص19405; شيخ عبدالله نعمة، فلاسفه شيعه، ترجمه جعفر غضبان (سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، تهران، 1367)، ص282; قاضى نورالله شوشترى، مجالس المؤمنين (انتشارات اسلاميه، تهران)، ص203; على دوانى، مفاخر اسلام (چاپ اول، انتشارات اميركبير، 1364)، ج4، ص94; جعفر سبحانى، موسوعة طبقات الفقهاء (چاپ اول، مؤسسه امام صادق (ع)، قم، 1419ق)، ج7ص243. 2) همان. 3) محقق روسىالاصل و اسماعيلىشناس معروف كه عمرش را وقف مطالعه و بررسى تاريخ اسماعيليان كرد. وى علاوه بر تاليف آثارى در اينباره، متون متعددى از آثار اسماعيلى را نيز تصحيح و منتشر كرد. البته بايد توجه داشت كه وى با ايوانف، نويسنده كتاب تاريخ نوين ايران، كه گرايشهاى ماركسيستى داشت، اشتباه نشود. وى بيشتر سالهاى عمر خود را در هند در بين اسماعيليان گذراند و دهه آخر زندگى خودرا در ايران سپرى كرد و در سال 1349 در تهران درگذشت (به نقل از: اسماعيليان در تاريخ، ترجمه يعقوب آژند، مقدمه مترجم، ص14) . 4) به نقل از فرهاد دفترى، تاريخ و عقايد اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاى (چاپ اول، انتشارات فرزانروز، 1375)، ص799. 5) مارشال گ. س. هاجسن، فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاى (كتابفروشى تهران، تبريز، 1343)، ص437. 6) اعلام الاسماعيلية (منشورات داراليقظة)، ص587; مصطفى غالب محقق اسماعيلى است كه در اين باره كتب متعددى تاليف يا تصحيح و تحقيق كرده است; از جمله القرامطة بين المد والجزر (انتشارات دارالاندلس)، تحقيق كتب الرسالة الجامعة، المجالس المؤيدية، عيون الاخبار و... 7) رك: مقدمه وى بر اخلاق محتشمى (چاپ دوم، انتشارات دانشگاه تهران، تهران، 1361)، ص پنج. 8) پيشين، ص 466. 9) على دوانى، پيشين، ج4، ص95- 97. 10) خواجه رشيدالدين همدانى در حدود سالهاى 638- 648ق در همدان متولد شده است. پدر وى ابوالخير كه لقب عمادالدوله داشته [بعضى جد اعلاى او را موفقالدوله على گفتهاند] همراه با عموى پدرش رئيسالدوله و خواجه نصيرالدين طوسى در خدمت دربار اسماعيليان الموت و پزشك آنجا بودند. وى كتاب جامعالتواريخ را در سال 710ق به پايان رسانده است. 11) جامعالتواريخ، تصحيح و تحشيه محمد روشن ومصطفى موسوى (چاپ اول، نشر البرز، 1373، تهران)، ج2، ص985; غياثالدين بن همامالدين الحسينى (معروف به خواندمير)، حبيب السير (چاپ دوم، كتابفروشى خيام، 1353)، ج2، ص476. 12) فضلالله بن عبدالله شيرازى، وصاف الحضرة (چاپ سنگى، كتابخانه ابنسينا و كتابخانه جعفرى تبريزى، 1338)، ص29- 30; تاريخ وصاف در قرن هشتم هجرى نوشته شده است. همچنين هانى نعمان فرحات در نصيرالدين الطوسى و آراوه الفلسفية والكلامية اين نكته را از عبدالامير اعسم نقل كرده است (ص19) . 13) قاضى نورالله شوشترى، پيشين، ص203 و 204; حسن امين، دائرةالمعارف الاسلامية الشيعية (چاپ پنجم، دارالتعارف للمطبوعات، بيروت، 1416ق)، ج3، ص17; ايشان قتل و غارت مغول را از عوامل پناهندهشدن خواجه مىداند. 14) به نقل از مدرسى زنجانى، پيشين، ص47; هانى نعمان فرحات، پيشين، ص19; شيخ عبدالله نعمه، پيشين، ص 282 به بعد; حسن امين، پيشين، ص18. 15) مجتبى مينوى، مقدمه اخلاق ناصرى (چاپ پنجم، انتشارات خوارزمى، تهران، 1373)، ص30. 16) همان، ص15- 16. 17) مدرس رضوى، پيشين، ص12- 13; از عبدالامير اعسم در كتاب نصيرالدين الطوسى وآراؤه الفلسفية والكلامية (ص21) نيز نقل شده است كه خواجه به سبب حمله مغول و فرار از قتل و غارت آنان و با اختيار خود و علم به حيات خويش نزد اسماعيليه رفته است; ونيز حسن امين، پيشين، ج3، ص18. 18) پيشين، ص 22. 19) رك: مقدمه اخلاق محتشمى، ص يازده. 20) پيشين، ص465- 466. 21) چنانكه در مجالسالمؤمنين، احوال و آثار خواجه، مقدمه اخلاق محتشمى، مفاخر اسلام و خواجه نصيرالدين الطوسى و آراؤه الفلسفية والكلامية مطرح شده است. 22) رك: مقدمه اخلاق ناصرى. 23) خواجه نصيرالدين طوسى، تحقيق ايوانف، سير و سلوك، ص5- 6. 24) مدرس رضوى، پيشين، ص 3- 4; دانشپژوه، در مقدمه اخلاق محتشمى، ص5; مدرسى زنجانى، پيشين، ص5 . تمام منابع مذكور از بحارالانوار (چاپ سوم، مؤسسه الوفاء، بيروت، 1403)، ج107، ص31- 32 نقل كردهاند. در قسمتى از اجازهنامه چنين آمده است: «واذنت له فى رواية جميعه عنى عن السيد الاجل عزالدين ابى المكارم حمزة بن على بن زهرة وجميع تصانيفه وجميع تصانيفى ومسموعاتى وقراءاتى واجازاتى عن مشايخى ما اذكر اسانيده وما لم اذكر اذا ثبت ذلك عنده وما لعلى ان اصنفه; به [خواجه طوسى] تمام مسائلى كه من از سيد ابوالمكارم نقل كردم و همه نوشتههاى او و خود را وشنيدههايم و خواندههايم و اجازات خود از اساتيدم آنچه را سندهايش ذكر كردم و آنچه را ذكر نكردم اگر در نزد وى ثابتشد و آنچه ممكن است در آينده به رشته تحرير درآورم، اجازه روايت دادم» . 25) پيشين، ص466. 26) پيشين، ص89. 27) پيشين، ص189. وى مىگويد كه محمود بن محمد، مشهور به كريم اقسرايى، مسامرة الاخبار را در سال 723 نوشته است. 28) نقدالرجال (طبع اول، تحقيق و انتشارات مؤسسه آلالبيت، 1418ق)، ج4، ص313; و نيز رك: عبدالله مامقانى، تنقيح المقال فى علم الرجال (چاپ سنگى، كتابفروشى مرتضويه، نجف اشرف، 1352)، ج3، ص179. او خواجه را شيخ الثقات والاجلاء مىداند، كه البته بر امامى بودن وى در مدت اقامت در قلاع اسماعيليه دلالتى ندارد. 29) پيشين، ص 203. 30) پيشين، ص91- 93. 31) همان. 32) ص30- 32. 33) همان، ص18. 34) پيشين، ص799. 35) فرقههاى اسلامى، ترجمه ابوالقاسم سرى، ص164- 165. 36) همو، مكتبها وفرقههاى اسلامى در سدههاى ميانه، ترجمه جواد قاسمى، ص249- 250; وى در مقاله «اخلاق خواجه نصيرالدين طوسى ميان فلسفه، تشيع و تصوف» خصلت اسماعيلى اخلاق ناصرى را بررسى و استدلال مىكند كه خواجه بهسبب توجهات فلسفى خود به اسماعيليان پيوسته بوده است (بهنقل از: فرهاد دفترى، پيشين، ص799) . 37) ص نه. 38) همان، ص11و12. 39) پيشين، ص467. 40) وى استاد دانشگاه لندن، و صاحب چندين اثر درباره تاريخ اسلام، اعراب و تركيه است. وى دو اثر مهم درباره اسماعيليان تاليف كرده كه اولى با عنوان پيدايش اسماعيليه با ترجمه يعقوب آژند و ديگرى با عنوان تاريخ اسماعيليان با ترجمه بدرهاى منتشر شده است. علاوه بر اين، مقالات متعدد ديگرى نيز در مجلات علمى درباره اسماعيليان نوشته است (رك: اسماعيليان در تاريخ، ترجمه يعقوب آژند، ص13) . 41) برنارد لوئيس. تاريخ اسماعيليان، ترجمه فريدون بدرهاى، انتشارات طوس، ص246. 42) فرقه اسماعيليه، ترجمه فريدون بدرهاى، ص438- 440. 43) مجتبى مينوى، پيشين، ص17; مدرس رضوى، پيشين، ص454. 44) رك: الاعتقادات از شيخ صدوق; اوائل المقالات از شيخ مفيد، ص28; رسائل شريف مرتضى از سيدمرتضى، ج1، ص125. 45) بعضى از اين آثار عبارتاند از: الرجعة واحاديثها از فضل بن شاذان; الرجعة از شيخ صدوق; اثبات الرجعة از علامه حلى; اثبات الرجعة از علامه مجلسى; الرجعة وظهور الحجة از ميرزا محمد مؤمن استرآبادى; الايقاظ من الهجعة از شيخ حر عاملى; اثبات الرجعة از محمد رضا طبسى. 46) خواجه نصيرالدين طوسى، تلخيص المحصل (انتشارات دانشگاه تهران)، ص421- 422. 47) نبراس الضياء و تسواء السواء (مؤسسه انتشارات هجرت)، ص8. 48) تلخيص المحصل، ص52 و 53. 49) رساله امامت، ص433. 50) مقدمه اخلاق محتشمىص ده. 51) تاريخ فلسفه در اسلام، ص823. 52) بحث علم خداى شرح اشارات را با مصارعة الفلاسفة شهرستانى مقايسه كنيد. 53) مصنفات، المسائل الصاغانية (چاپ اول، انتشارات المؤتمر العالمى لالفية الشيخ المفيد، قم 1413ق)، ج3، ص57- 58. 54) الغيبة (انتشارات مكتبة الصادق فى النجف)، ص244، 246 و 250. 55) محمد بن اسحاق نديم، الفهرست، تحقيق رضا تجدد (چاپ سنگى، انتشارات مكتبة الاسلامى ومكتبة الجعفرى، تهران، 1350)، ص241. 56) محمدباقر موسوى خوانسارى، روضات الجنات (انتشارات كتابفروشى اسماعيليان)، ج3، ص144. 57) ابن تيميه، شرح العقيدة الاصفهانية (طبع اول، مكتبه الرشد، رياض، سال 1415)، ص115; هربرت وبيسن، حلاج، ترجمه مجدالدين كيوانى (چاپ اول، نشر مركز، تهران، سال1378)، ص22 و 32. 58) دائرةالمعارف الاسلامية (دارالشعب، قاهره)، ج15، ص355. 59) حلاج حسين بن منصور، مؤسسه عزالدين، ص34- 35. 06) ماسينيون، پيشين، ص 366. 61) اوصاف الاشراف (انتشارات امام، مشهد)، ص156. 62) طبق مبناى كسانىكه قائلاند اين رساله به شيوه عرفانى نگاشته شده است. 63) محمدباقر موسوى خوانسارى، پيشين، ج3، ص144. 64) ماسينيون، پيشين، ج15، ص356. 65) مدرس رضوى، پيشين، ص 592. 66) مقدمه اخلاق محتشمى، ص بيست و چهار - بيست و پنج. 67) رك: فرهاد دفترى، پيشين، ص799. 68) مدرس رضوى، پيشين، ص458. 69) دانش پژوه در مقدمه اخلاق محتشمى، صشش. 70) مدرس رضوى، پيشين، ص449- 456; دوانى، پيشين، ج4، ص95- 97; دانشپژوه در مقدمه اخلاق محتشمى، ص6. 71) همان. 72) مدرس رضوى، پيشين، ص 558; مقدمه اخلاق محتشمى، ص13- 15. 73) مقدمه اخلاق محتشمى، ص23. 74) سير و سلوك، ص1; اين رساله در حال حاضر همراه با ويرايش و ترجمه انگليسى آن توسط سيد جلال حسينى بدخشانى (چاپ لندن، 1998) منتشر گرديده است. 75) پيشين، ص92 و ص591. 76) دفترى، پيشين، ص467; دانشپژوه در مقدمه اخلاق محتشمى، ص6- 7. 77) رك: دفترى، پيشين، ص779; هاجسن، پيشين، ص40; برنارد لوئيس، پيشين، ص438; هانرى كربن، تاريخ فلسفه اسلامى، ص246; حنا الفاخورى و خليل الجر، تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص460; و... 87) رك: مقدمه ملل ونحل، ص5 . 79) پيشين، ص593- 594. 80) روضة التسليم، ص119- 120 و نيز ص110 و 113. 81) پيشين، ص468 و 429. هفت آسمان-ش9