230 - على (ع )، شفا دهنده حصبه - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نادر گفت : تو بيست سال است اين جا هستى و هنوز چشمت را از على (ع ) نگرفته اى ؟ من به حرم مى روم و برمى
گردم ، اگر هنوز چشمت را نگرفته باشى تو را مى كشم .

اين كور، بيچاره وار به على (ع ) متمسك شد و همان ساعت چشمش را گرفت .(266)

230 - على (ع )، شفا دهنده حصبه

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


شهيد بزرگوار آية الله دستغيب نوشته اند: تقريبا بيست سال قبل كه بيمارى حصبه در شيراز شايع شد و
كمتر خانه اى بود كه در آن بيمارى حصبه نباشد، در يكى از روزهاى محرم ، مرحوم صلاحى مى گفت : به بركت
سيدالشهداء هفت نفر كه به بيمارى حصبه مبتلا بودند در منزل آقاى عبدالرحيم سرافراز شفا يافتند. و
تفضيل آن بيان كردند، بعد از آن ، آقاى سرافراز را ديدم و از واقعه مذكور سؤ ال كردم ، واقعه را همان
طور كه آقاى صلاحى بيان كرده بود بيان داشت . سپس من از آقاى سرافراز تقاضا كردم كه واقعه را بنويسند
تا در تاريخ ثبت شود، آقاى سرافراز نوشتند:

تقريبا بيست سال قبل كه اغلب مردم به بيمارى حصبه مبتلا بودند، هفت نفر مبتلا به اين بيمارى در منزل
حقير در يك اتاق بسترى بودند، هشتم ماه محرم الحرام بود، مى خواستم در مجلس عزادارى شركت كنم ، لذا
مريض ها را در خانه به حال خود گذاشتم و ساعت پنج صبح با خاطرى پريشان به مجلسى كه مؤ سس آن مرحوم حاج
ملا على سيف بود رفتم ؛ بعد از روضه و نماز صبح به سوى خانه برگشتم ، بين راه در قلبم شفاى آن هفت
بيمار را (( به وسيله عزيز زهراء(ع ) )) از خدا خواستم .

وقتى كه به منزل رسيديم ، ديدم بچه ها اطراف منقل آتش نشسته و مختصر نانى را كه از روز قبل باقى مانده
بود، روى آتش گرم كرده و با اشتهاى كامل مى خوردند. با ديدن اين منظره عصبانى شدم ، زيرا خوردن نان را
(آن هم نانى كه از روز گذشته باقى مانده ) براى بيمار مبتلا به حصبه زيان آور مى دانستم ، دختر بزرگم
كه متوجه ناراحتى من شد، گفت : ما همه خوب شده ايم ! از خواب بيدار شديم ، گرسنه بوديم نان و چاى مى
خوريم !

گفتم : خوردن نان براى بيمار مبتلا حصبه خوب نيست !

گفت : پدر بنشين تا خواب خودم را براى شما تعريف كنم ، ما همه خوب شده ايم !

گفتم : بگو!

گفت : خواب ديدم اتاقمان خيلى روشن شد، مردى آمد فرش سياهى در اين قسمت اتاق پهن كرد و كنار در اتاق با
ادب ايستاد، آن وقت پنج نفر با نهايت جلالت و بزرگوارى وارد اتاق شدند، يك نفر ايشان بانوى مجلله اى
بود، اول با دقت به كتيبه هاى اطراف اتاق كه اسامى چهارده معصوم (ع ) روى آن نوشته شده نگاه كردند، سپس
روى آن فرش سياه نشسته و قرآن هاى كوچكى از جيب بغل خود در آورده و قدرى تلاوت كردند، سپس ‍ يكى از
آنها شروع كرد به عربى روضه حضرت قاسم (ع ) خواندن ، مكرر نام قاسم را به زبان مى آورد و همه به شدت
گريه مى كردند، مخصوصا آن بانوى محترمه خيلى جانسوز گريه مى كرد، بعد از آن مردى كه اول وارد شده
بود، ظرف هاى كوچكى كه گويا در آن قهوه بود آورد و جلوى آنها گذاشت ، من تعجب كرده بودم كه اشخاص با
اين جلالت چرا پاهاشان برهنه است !

جلو رفتم و گفتم : شما را به خدا كدام يك از شما حضرت على (ع ) هستيد؟

يكى از آنها كه خيلى با مهابت بود، گفت : من هستم !

گفتم : شما را به خدا، چرا پاهاى شما برهنه است ؟

آن بزرگوار با چشم گريان فرمود: ما در اين ايام عزاداريم لذا پاهاى ما برهنه است (فقط پاهاى آن بانو
پوشيده بود) گفتم : ما بچه ها همه بيماريم ، مادرمان هم بيمار است ، خاله مان هم بيمار است !!

آن گاه حضرت على (ع )، از جاى برخاسته و دست مباركشان را بر سر و صورت يك يك ما كشيدند و نشستند،
فرمودند: همه شما خوب شديد، مگر مادرتان .

گفتم : مادرم نيز بيمار است ؟!

فرمودند: مادرت بايد برود! با شنيدن اين حرف گريان شدم و التماس كردم ، پس به خاطر عجز و لابه من ،
برخاستند و دستى روى روانداز مادرم كشيدند. وقتى مى خواستند از اتاق بيرون بروند روى به من كرده

/ 162